فيلم «اتاق تاريك» به كارگرداني روحالله حجازي با وجود موضوع مهم آن که بحث كودكآزاري است، در جشنواره فيلم فجر و در اكران از آن حمايت نشد! درحاليكه اين مسئله يكي از مهمترين موضوعات ما و حتي جهان است. ضمن اينكه بهتازگی حاشيهاي براي فيلم به وجود آمد مبني بر شبههداربودن سرمايه فيلم كه حجازي با قاطعيت آن را تكذيب كرد و علت انتشار چنين خبري را نتايج جستوجوي اينترنتي و تشابه اسمي يكي از عوامل دانست.
پایگاه خبری تئاتر: چطور شد در« اتاق تاريک» سراغ سوژه ملتهبي رفتيد؟
برخلاف برداشتهايي که مثلا فلاني با خودش فکر کرده که چون اين روزها «کودکآزاري» مسئله مهم روز است و حالا بايد سراغش بروم، اصلا اينگونه نبوده! چون هميشه معتقدم اگر از «مضمون» به «داستان» برسيم، درنهايت فيلم خوبي نخواهيم ساخت. گاهي يک ايده يکخطي به ذهنم ميرسد، گاهي هم يک تصوير در ذهنم شکل ميگيرد. ايدهاي به ذهنم رسيد که واقعي هم بود. اينکه يک بچه چهارساله ميخواهد خودش را از پنجره به بيرون پرتاب کند.
و از آنجا شروع شد که اين پلانها را در فيلمم ديدم. اولين تصوير، تصوير کودکي چهار، پنجساله است که ميخواهد خودش را از بالکن پرت کند. خردهداستانهايي هم بود؛ مثلا پدر و مادري که کار ميکنند و آنقدر درگير بحرانهاي اقتصادي هستند که زماني براي بچه صرف نميکنند. فضاي آپارتمان هم بسته است و به بچه توجهي ندارند و درنهايت در حاشيه قرار ميگيرد. اينها کنار هم قرار گرفت تا روزي که براي خودم فرضيههايي مثل خيانت و تجاوز را اضافه کردم و درنهايت موضوع تجاوز ذهنم را درگير کرد.
البته تابهحال موضوع تجاوز به پسر، سوژه فيلمي در ايران نبوده.
بله. منتها دو مورد موضوع تجاوز در سينما داشتيم؛ يکي «هيس دخترها فرياد نميزنند!» خانم پوران درخشنده و فرضيه تجاوز به زن هم در فيلم «فروشنده» آقاي فرهادي.
البته درباره فيلم «فروشنده» اين مسئله خيلي قطعي نبود!
بههرحال ميدانستم که با توجه به شرايط اجتماعي- سياسي طرح اين قضيه تابو محسوب ميشود. بااينحال بالاخره فيلمنامه را نوشتم. پروانه ساخت را اسفند دو سال قبل گرفتم و سه، چهار ماه بعد خبر آزار و قتل آتنا اصلاني پيچيد. يک عده تصور ميکنند من تحت تأثير آن جو اين فيلم را ساختم. درحاليکه قبلش قرار بود فيلم «کتواک» را بسازم که اجازه ساخت ندادند و گفتند اين همه ضرر کردهاي، يک قصه ديگر را جايگزين کن. من فيلمنامه جديدم را با نام اوليه «ويزيتور» ارائه دادم و بخشهاي دارويي در قصه پررنگ بود. زماني که ميخواستند پروانه را بدهند، در نامهاي فيلم را به «اتاق تاريک» تغيير نام دادم؛ چون بامسماتر بود و در ديالوگها هم بود. فيلمسازي نيستم که بخواهم بگويم چون فلان موضوع مد است، دربارهاش کار کنم. همه حرفم اين است که اين قصه شکل گرفت و وقتي شما بهعنوان فيلمساز دغدغه داشته باشيد، اين دغدغه در نوشتن جاري ميشود. اينطور نيست که من بخواهم درباره اين ليوان فيلم بسازم و بعد قصهاي به زور دربارهاش جور کنم؛ مثلا قبلا شش، هفت فيلم درباره خيانت ساخته شده بود؛ اما تنها فيلمي که خيانت به شکل فيزيکال ثابت نميشد و خيانت ذهني وجود داشت، «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» بود. آن زمان گفتم همه مردها و زنها در دنيا ميتوانند به اين قضيه برسند و اين موضوع فراگير است. در «اتاق تاريک» دنبال جنبههاي روانشناسانه بودم.
اصولا وقتي شما سراغ يک درام ميرويد، به دليل جنبههاي بيروني آن راحتتر ميتوانيد فيلم بسازيد؛ ولي داستان هرچه ذهنيتر باشد، کار سختتر ميشود.
بله، کاملا. بههميندليل سعي کردم در خط اصلي درام بياورم و تماشاگر را درگير کنم. ساختار کلاسيک سهپردهاي و عطف دوم را رعايت کردم تا تماشاگر متوجه ميشود متجاوزي که دنبالش بوديم، کيست. اينجا هم بازيهاي مختلف کردم. براي کساني که فيلم را ديدهاند، در پايان قصه ساعد سهيلي در بالکن ميگويد «من بچه که بودم... » و تازه ميفهميم که موضوعي در گذشته وجود داشته!
البته در فيلم، سگ بهمثابه نشانهاي از ترس دروني کاربرد دراماتيک دارد.
کاملا. همين ترسش از سگ و فوبيايي که دارد، بخشي از شخصيت او را به نمايش ميگذارد يا اينکه زني انتخاب کرده سنش بالاتر است، اين معني را ميدهد که برايش مادري کند و همه دلايل روانشناختي دارد.
در فيلم شما ذهنيات در مواردي جنبههاي عيني هم پيدا ميکند. در کليت فيلم هم به نظر ميرسد فيلمساز در پي کشفي است؛ اما در پيکره فيلم شما جنبههاي ذهني خيلي قوي نيست و مرز اين ذهنيت و عينيت هم مشخص نشده. چرا؟
تنها جايي که ذهني است، مواجهه و ديدار با سگ است. اولين جايي که فرهاد (ساعد سهيلي) با موتور ميآيد و سگ را ميبيند و عقب ميرود، ذهنش درگير ميشود و دقيقا جايي گذاشتهام که موضوع پسربچه بعد از آن قضايا مطرح ميشود. در پايان فيلم هم در پلاني که وقتی در بالکن فرهاد بر ترسش غلبه ميکند، سگ عقب ميرود. در فرهنگ ما سگ نماد و نشانهاي دارد.
خب سگ در روانشناسي مورد توجه قرار گرفته.
بله و وجوه مختلفي دارد. جنبه ترس هم دارد. ببينيد اين روزها فيلمهاي ما اکثرا کمدي شده و کمتر کسي سراغ فيلمهاي آلترناتيو ميرود؛ چون همه به سودآوري فکر ميکنند!
متأسفانه اصولا جريانهاي فکري رو به انزوا هستند.
اما بايد گفت که قبلا سينماي اجتماعي جدي و حتي ملودرام داشتيم. الان همه چيز فقط درام شده! مثلا برايم جالب بود که برخي افراد ميگفتند که نمايش سگ در فيلم تازگي دارد و ما نديدهايم. من هم گفتم براي من جنبه جادويي دارد؛ مثلا در جشنواره کرالا ديدم که در فيلم «درخت گل وحشي» از سگ چه استفادهاي شده. ماجرا اين است که جنبههاي جادويي کم است و در سينما ميترسند؛ اما اين سينماست. چرا انتظار داريم اگر کار درام است، جرئت نکنيم به جاهاي ديگر سرک بکشيم. اين فيلم جنبههاي روانشناسانه دارد و براي جنبه درونياش بايد مابازا پيدا کنيم.
اساسا سينماي روانشناسانه پر از جزئيات است. اما جزئيات در فيلم بسط داده نشده است. اگر نقطه ثقل فيلم را دوره ميزنشيني با همسايه بالا درنظر بگيريم، قبل از آن هرچه بوده درباره رابطه غيرهمدلانه زن و شوهر بوده است. زن (ساره بيات) هم فقط پرخاشگر است. پرخاشگري زن اکتي دارد که بايد برايش مابازايي داشته باشم. شما جزئيات مهم را کنار رينگ گذاشتهايد؛ يعني همان مسئله تجاوز را. از شما توقع داشتم سوژه اصلي فيلم بچه باشد. اما بچه در کنار قرار ميگيرد و بسط داده نميشود. هر چند منکر مميزي هم در بيان تصويري کودکآزاري نيستم. اما خب چرا؟
اي کاش کساني مثل دکتر آذين و شيري اينجا بودند و اين سؤالات را ايشان پاسخ ميدادند.
آقاي شيري درباره کانسپت فيلم صحبت ميکند. اما بحث زيباييشناسي تصوير به شما مربوط ميشود.
ايشان جزء معدود روانشناساني است که هر روز يک فيلم خارجي نقد ميکند و هميشه با دقت مسائل را موشکافي ميکند.
بحث من نشانهشناسي و زيباييشناسي فيلم است. اصلا چرا زن در اين فيلم اينقدر عصبي است؟
مثلا آقاي دکتر شيري معتقد است که فيلم بهلحاظ روانشناسي پر از نشانه و نماد است.
شما فيلمي ساختهايد و مسئوليت اول تا آخر به عهده شماست. من ميخواهم بدانم اساسا فيلمساز چطور به اين نگاه رسيده است؟
شما ميپرسيد چرا زن اينقدر عصبي است. اما يک دوست منتقد در مواجهه اول گفت باور نميکنم اينها اينقدر با هم دعوا ميکنند. گذشت تا جايي با زوجي مواجه شد که بچه داشتند و به او گفتند اين فيلم دقيقا زندگي ماست. تو ازدواج نکردهاي و مثل ما درگير مشکلات اقتصادي نيستي. وقتي نتوانستي مايحتاج زندگيات را تأمين کني، تنشهاي بيشتري خواهي داشت. انواع خيانتها، دلزدگيها و بحرانها در زندگي شاهد هستيم. اگر روزي ديديد منِ فيلمساز با همسرم بحث کردم، طبيعي است. در پس ذهنمان ميدانيم اين کار بد است، اما در آن موقعيت قرار ميگيريم. مثل بازي ماروپله که مدام نيش ميخوريم و پايين ميافتيم. طبقه متوسط در حال شکلگرفتن بود و داشت با قواعد آشنا ميشد که با بروز بحرانهاي اقتصادي و فرهنگي آسیب دید! خب اين طبقه فشارش را به چه کساني ميآورد. آسيبپذيرترين بخش جامعه حيوانات و کودکان هستند! يعني فشار به پدر و مادر ميآيد که سختترين شغلها را دارند و وقتي به خانه ميآيند در محيط آپارتمان براي ساکتکردن بچهها مثلا برايشان کارتون ميگذارند که ببينند. خب ما هم که نميتوانيم از محتواي همه کارتونها باخبر شويم و اين کارتونها براي بچهها رؤيايي خلق ميکنند. من خودم سه فرزند دارم و از ديالوگهاي پسر دومم که اول دبستان است، استفاده کردهام که خيلي تحت تأثيرش بودم. ميخواهم اينجا بگويم که اي کاش سند 2030 يونسکو شکل سياسي پيدا نميکرد و بهگونهاي ديگر ميشد؛ حالا تحت هر عنواني به کودکان آموزش و مهارتهاي فردي را ارائه میکرد. حداقل مهارت نهگفتن به آدمهايي که قصد نزديکشدن يا تجاوز به آنها را دارند.
آقاي شاهين صمدپور، مستندساز اجتماعي که مجري برنامه اکران خصوصيمان بود، اعتقاد داشت کودکان ما سادهترين مهارت را که مهارت نهگفتن است، نياموختهاند. اما شما به فرزندت ياد بده! ترسي که در فيلم داريم بهدلیل نبود امنيت است.
اصولا تربيت بچه در جهان امروز مقوله پيچيدهاي شده است... .
همهجا اينطور است. در آسيا اين مسئله پررنگتر است. داور ژاپني، آقاي کويي اوگري که جايزه کن گرفته و طراح صحنه فيلم «فهرست شيندلر» است، ميگفت مسئله جهاني است و ما به دليل اينکه ياد نگرفتهايم اوضاع بدتر است. ما نميگوييم صحنههاي غيرمتعارف به بچه نشان دهيم. ما ميگوييم به بچه نهگفتن را ياد دهيم. روانشناسان ميگويند 90 درصد از متعرضان جنسي از آشنايان هستند و اين خيلي هولناک است!
بخش مهم تربيت به عهده آموزشوپرورش است... .
بله. البته جشنواره فيلم فجر هم در نديدهشدن اين فيلم مقصر است. از يکي از داوران جشنواره شنيدم که گفته بودند اين فيلم را کنار بگذاريد. آنها بايد جواب پس بدهند. چون بچههاي خودشان هم در معرض خطر هستند. دکتر آذين در جلسه گفت داوران پدر و مادرهاي فيلم تو هستند. به هر حالت اين فيلم حتما قواعد تکنيکي دارد که چند جايزه گرفته است. براي دو، سه فستيوال مهم اروپايي در بخش اصلي انتخاب شده است. در جشنوارههاي کرالاي هند و هانوي ويتنام به عنوان بهترين فيلم انتخاب شد. آنها اهميت موضوع را درک ميکنند. جالب است نمايندگان جشنواره فيلم کن و ونيز هم گفتند اي کاش فيلم شما صريحتر بود و آن را به نمايش ميگذاشتيم. ما حتي در دانشگاهها هم در اين زمينه آموزش نداريم. آموزشهايمان زماني است که قرار است دو نفر با هم ازدواج کنند که زياد تأثيرگذار نيست! من کارشناس نيستم. اما آموزش در حدي که بچه اعضاي بدن و حريم خودش را بشناسد، مهم است؛ بداند هرکس نميتواند وارد حريمش شود. بعد از اين فيلم افراد مختلفي را ديدم. يک نفر نزد من گريه ميکرد و ميگفت پدرم به من تعرض ميکرد و مادرم با اينکه ميدانست چيزي نميگفت! اگر آن خانواده آموزش ببيند چه اتفاقي ميافتد؟ ما خيلي عقبتر از اين حرفها هستيم. آموزش والد و فرزندپروري چه ميشود. زوجهايي که ازدواج ميکنند هم بلد نيستند. فقط ميخواهيم بچهها را خفه کنيم، چون زورمان هم ميرسد و بچهها ميترسند و همه ترسها و مشکلات دروني ميشود. در خانوادههايي که خشونت زياد است، معتاد و قاتل با خشم پنهان بيرون ميآيد. اتفاقا بخش زيادي از اينهمه ناهنجاري مربوط به طبقه مرفه و متوسط است. اين بچهها دچار عدم اعتمادبهنفس ميشوند و خشم پنهاني دارند که بالاخره جايي بيرون ميزند. مگر روانشناسان نميگويند هر چيزي تا پنجسالگي شکل ميگيرد. اگر من کسي هستم که عصباني ميشوم بايد با روانشناس صحبت کنم. اما در جامعه ما ميگويند مگر ديوانهايم كه به روانشناس مراجعه کنيم! ما در بديهيات ماندهايم. اشکال جامعه ما اين است که همه تصور ميکنند همه چيز را ميدانند. آيا آموزشدادن به والدين هم اشکال دارد؟ به والدين چه آموزشي دادهايم؟
والدين ما هم همان بچههايي بودند که بدون آموزش بزرگ شدهاند.
يک روانشناس ميگفت اگر به بچهاي گفتيد برايتان يک ليوان آب بياورد و آن ليوان را بشکند، برخوردتان چه خواهد بود؟ نيمي از افراد که در اين شرايط بچه را دعوا ميکنند. خيليها که ادعاي فرهيختگي ميکنند ميگويند فداي سرت. روانشناس ميگويد بايد بگوييد برو ليوان آب ديگري بياور. کسي که شکست را تجربه کرده، بايد دوباره اين کار را انجام دهد. تازه ميگفت تا 27 بار بايد بگويي تو ميتواني و انرژي مثبت بدهي تا يک بار شکست از ذهنش پاک شود.
آموزش در اين مملکت اصلا جدي گرفته نميشود!
در مدرسه هيچ چيز ياد نگرفتهايم. زبانمان هم به درد نميخورد. بچه را لاي منگنه ميگذاريم که درس بخواند و نمره بگيرد. مردهشور آن نمره را ببرند. بچهها در مدرسهاي هستند که پول شهريه را به سختي تأمين ميکنيم که فقط نمره بياورد و چيزي هم ياد نميگيرد. من تحصيلات آکادميک ندارم و دبيرستان را هم به زور تمام کردهام. با اينکه سه برادرم پزشک هستند. پدرم فرشفروش بود و ميخواست من پزشک شوم و نشدم و وارد سينما شدم. با همه بيمهريها هم اين فضا را دوست دارم. شايد پسر من بتواند در انيميشن کارهاي خوبي انجام دهد اما در مدرسه مگر چه چيزي ياد ميگيرد؟ مگر در مدرسه به ما مهارت زندگي را ياد دادهاند؟ ما اصلا مهارت زندگي را نداريم. من ميگويم به بچه آموزش بدهند و از او نمره نخواهند. هرکس خواست به رشته رياضي برود، در دانشگاه انتخاب کند. اما مهارت زندگي که انسان خوبي باشيم و اخلاقمند باشيم در مدرسه باید آموزش داده شود. اگر آموزش و پرورش ما خوب بود که اين همه آدم عصباني و بيرحم را در جامعه نداشتيم. جالب است امير پوريا گفت اگر فيلم «دايره مينا» مهرجويي و «بودن يا نبودن» باعث راهافتادن سازمان انتقال خون شد و پيوند اعضا به آن شکل انجام شد، اميدوارم «اتاق تاريک» هم آموزش به کودکان را ترويج کند.
فکر کنم تنها در فيلم اولتان «در ميان ابرها» دغدغهتان در مقايسه با کارهاي ديگر فرق داشت. چرا؟
آن فيلم هم به تبعات جنگ و فساد ميپرداخت. بچههاي گاريچي را در اين فيلم در نقاط محروم جنوب ميبينيم. من از چهار فيلمم ابراز ندامت ميکنم؛ مگر ما در کشورمان مشکل کودکآزاري داريم؟ هيچ مشکلي نداريم. همه چيز خوب است. وقتي ليست حمايت بنياد فارابي بيرون آمد، ببينيد از چه فيلمهايي حمايت کرده. باور کنيد حيرت ميکنيد. اما همه کارهاي من رد شده. من پنج فيلم در بخش خصوصي ساختهام و يک ريال از دولت نگرفتهام. فيلم اولم «در ميان ابرها» را سعيد سعدي تهيه کرده. 40 درصد از محمد آفريده گرفت که همه فيلماوليهاي آن سال (13 فيلماولي بود، غير از خانم بختآور که دايره زنگي را ساخته بود و آقاي ساداتيان همه 80 ميليون را گرفتند). فيلم دوم را محمدرضا شفيعي تهيه كرد که براي تلويزيون سريالهاي زيادي كار کرده اما براي «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» از جيبش هزينه کرد. تا جايي که در زمان آقاي شمقدري 10 نگاتيو 110 حلقه سهميه دولتي بود كه به ما ندادند و آقاي شفيعي پنج حلقه از بازار آزاد خريداري کرد. فيلم سوم با مهدي داوري. فيلم چهارم را با شراکت بانک پاسارگاد کار کردم. براي ساخت فيلم «اتاق تاريک» سند خانه پدريام را رهن گذاشتم و وام 24 درصد سود از بانک پاسارگاد گرفتم، (هنوز هم تسويه نکردهام) ماشينم را هم فروختم. عوامل حتي بازيگران هم همراهي کردند و دستمزد کمتري گرفتند و دو برادرم هم سرمايهگذاري کردند. يک ريال از دولت يا بخش غيردولتي حمايت نشدم. در دفتر سعيد خاني بغض کردم که گفت اگر فيلمت يک ميليارد فروش داشته باشد 350 ميليون به تو ميرسد. تازه خدا را شکر کن من برايت بيلبورد نزدم که 300 ميليون هزينهاش شود. يا همين مجيد مصطفوي خانهاش را فروخته تا فيلم «آستيگمات» را بسازد!
تا به حال چقدر فروش داشتهايد؟
تاکنون يک ميليارد تومان. البته فيلم را به زور نگه داشتهايم. از ارگان دولتي فشار آوردند که فيلم ديگري بگذارند. سعيد خاني 300 تيزر مجاني از تلويزيون گرفته. 200 تيزر را نشان دادند. سه روز اول که به شب يلدا خورد که کسي سينما نميرفت و جلوي تيزرها گرفته شد. من سالها قبل براي تلويزيون تلهفيلم ساختهام؛ اين کار ديگر بیانصافی است. با من تماس گرفتند و گفتند مشکل تيزرهاست، عوض کنيد. اصلاحيهاي که گرفتهاند اين است که بچه در جايي ميگويد من پسر خوبي نيستم. نميتوانم باور کنم مشکل اين جمله چيست که اصلاحيه خورده. نميدانم در ذهن مميز چه ميگذشته. خلاصه اينکه تيزرها را عوض کرديم، 12 روز در کشوي مدير بازرگاني سازمان بوده و نديده. دو شب قبل ديده و به پخشکنندگان اعلام کرده من اصلا پخش نميکنم و دليلي هم نميگويد. اينکه کسي چيزي گفته يا نه نبايد دليلش را بدانيم. ما حتي حاضر شديم هزينه کنيم تا چهار تيزر برايمان پخش شود. من حتي ابتکار به خرج دادم و به ديرين ديرين سفارش دادم و آنها هم همکاري کردند.
يکي از روزنامهها اسامي فيلمهايي را که آقاي امامي سرمايهگذاري کرده، منتشر کرد که در آن ميان اسم فيلم «اتاق تاريک» را نوشته! اما درباره فيلم من و «بمب، يک عاشقانه» نادرست نوشتند. چون «بمب، يک عاشقانه» را کسي ديگر سرمايهگذاري کرد. من هم توضيح دادم که چگونه سرمايه فيلمم را تهيه کردهام. اين دروغپراکنی حاصل يک جستوجو در اينترنت است. به من تهمت زدند؛ بايد سند بياورند. در حالي که در فيلم من محمد امامي تشابه اسمي بوده! واقعا از اين وضعيت غيرفرهنگي متأسفم!
https://teater.ir/news/17648