وضعیت انسان مدرن در جهان امروز با همه مصایب و مشکلاتش و با هر متر و مقیاسی که هست از جمله دغدغههای جلالی است و این مهم را به خوبی میتوان در سلولها و بافت نمایشهایش جُست و واکاویاش کرد. حتی نمایشهایی که در آلمان به روی صحنه برده نیز از این دایره بیرون نیستند و مومن به دغدغههای جلالی به زیست رسیدهاند.
پایگاه خبری تئاتر: دغدغه مهمترین و اولین رکن اساسی جهت تولید یک اثر هنری است. دغدغه سرمنشأ همه مباحثیست که بر اساس آن، فرم و محتوای خاصش خلق شده و به آفرینش میرسد. دغدغه موتور هنر است و آن را به جریان میاندازد. دغدغه مفهومی نیست که بشود آن را با عبارات و گزارههایی نظیر «دلم خواست این طور باشد» یا «سلیقه شخصی من این است» یا «فکر کردم در حال حاضر به این موضوع بپردازم بهتر است» و ... قیاس کرد.
دغدغه چندین مرتبه بالاتر از این مباحث میایستد و برای هنرمند خودنمایی میکند. دغدغه زمانی نامش دغدغه میشود که خواب را از چشمان هنرمند بگیرد یا به نوعی هنرمند برایش جلیز و ولیز بزند. گویی هنرمند پابرهنه میان تلی از گدازههای آتش افتاده و مدام این پا و آن پا میشود و تا زمانی که دغدغهاش را به صحنه نیاورد آرام و قرار نمیگیرد. هنرمند بیدغدغه مثل لامپ بدون الکتریسیته میماند. مهم نیست این لامپ تا چه اندازه زیباست، چرا که اگر نور ندهند در بهترین حالت از آن به عنوان دکور استفاده میشود. در تئاتر ما هم کم نیستند هنرمندانی که شکل دکور به خود گرفتهاند و سالی یک اثر به صحنه میآوردند تا صرفا آوردهای داشته باشند.
خوشبختانه کوشکجلالی از جمله معدود کارگردانانی است که در زمره این حضرات قرار نمیگیرد و چه خوب. این حُسن برای وی با مسئولیتهایی همراه است که همواره تلاش کرده تا از این موقعیت خود دفاع کند. حفاظت از حریم دغدغه از جمله مواردی است که مستقیما به هوش کارگردان ارتباط دارد. هنرمندی که مدام رنگ میبازد و دغدغهاش را تغییر میدهد قابل اتکا و اعتماد نیست چرا که وقتی خودش درگیر بلاتکلیفی باشد پرواضح است که خروجی نهاییاش در صحنه به چه شکل درمیآید.
وضعیت انسان مدرن در جهان امروز با همه مصایب و مشکلاتش و با هر متر و مقیاسی که هست از جمله دغدغههای جلالی است و این مهم را به خوبی میتوان در سلولها و بافت نمایشهایش جُست و واکاویاش کرد. حتی نمایشهایی که در آلمان به روی صحنه برده نیز از این دایره بیرون نیستند و مومن به دغدغههای جلالی به زیست رسیدهاند. وی این بار با تم نژادپرستی علیه این پدیده شوم به صحنه آمده و تلاش میکند تا از این منظر به علی، یک مرد ترک مهاجر که خانوادهاش در آلمان قربانی ناهنجاری و رفتارهای نژادپرستی چند جوان شدهاند بپردازد.
تا این جای کار بسیار خوب است و ما نیز مخلصیم. اما مونولوگ بودن نمایش کمی با احتیاط همراه میشود چرا که صرفا منتج میشود به یک راوی که قرار است همه اتفاقات پیشآمده را برایتان تعریف کند نه آن که به نمایش بگذارد. تیمارستانی کردن چنین کاراکترهایی اولین راهکاری است که به ذهن هر کسی میرسد چرا که توجیهی میشود برای صحبت کردن یک فرد روی صحنه با مخاطبان نمایش. ساخت و پرداخت میزانسن برای چنین نمایشی با مواردی که ذکر شد بسیار سخت و دشوار است چرا که هر حرکت بازیگر از نقطهای به نقطه دیگر، چینش آکسسوارها، تغییرات عناصر بصری در صحنه بیشتر به چشم میآیند و هر خطای کوچکی به سادگی قابل مشاهده و پیگیری است. خوشبختانه میثاق زارع تا حد زیادی موفق میشود که حفرههای کارگردانی را بپوشاند و ریتم نمایش را در مشت خود داشته باشد. کنشگری در قامت یک مرد ترک همواره با کلیشههای رایج خود همراه است که به شدت آزاردهنده و غیرقابل تحمل میشود.
میثاق با مواجههی صحیحی که با متن و رویدادهای دراماتیک و گروتسکوارش پیدا میکند، به راحتی از پس این معضلات عبور کرده و مخاطب را با خود تا پایان نمایش همراه میسازد. البته جلالی در پرداخت شخصیت علی به خوبی توانسته ابعاد مختلف آن را خلق و بر مبنای متریالی که در نمایشنامه گنجانده، مایههای کمیک و تراژیکش را به یک میزان در اثر تقسیم کند. جامپ حسیای که به ناگهان در کاراکتر روی میدهد، تمپوی اثر را مدیریت میکند. به عنوان مثال علی در حال صحبت درباره مافوق طنازش است و در یک آن احساس میکند که بو میآید، بوی دود و دوباره به ادامه صحبتهای سرخوشانهاش ادامه میدهد. یا دیالوگ ثابتی که در موقعیتهای مختلف از آن استفاده میشود اما بر اساس موقعیت نمایش، کارکرد دیگری به خود میگیرد مانند «پیرزن حرف نمیزد اما چشماش خیلی حرف میزد». این دیالوگ در زمانی که پیرزن مشغول چشیدن آش است فرق میکند با زمانی که پیرزن شاهد آتشسوزی خانه علی است و این تغییر و جامپ حسی به دامن زدن به فضایی گروتسک بیشتر دامن میزند.
اگر جلالی در توصیف موقعیت مکانی و شرح خردهروایات کاراکترهای اطراف علی لنگ میزد، اثر تبدیل به یک سقوط آزاد میشد. سقوطی که همواره در بسیاری از آثاری که به شکل تک بازیگر و مونولوگ به صحنه میروند قابل مشاهده است. این سقوط، بند میان مخاطب و اثر را پاره کرده و ارتباط میان این دو را قطع میکند. اما جلالی با تجربه کافی از پس چنین مشکلاتی گذار کرده و نوعی همراهی دوطرفه میان مخاطب و اثر به وجود میآورد. دومین خطری که ممکن بود برای اثر دردسرساز شود، رادیویی شدنش است که با کاربردی کردن آکسسوارها توسط بازیگر، باعث فرار از این دام شده است. هرچند در برخی صحنهها این کارکرد افت میکند و به تبع آن ریتم اثر نیز ناهماهنگ میشود اما این حالات شکل گذری به خود میگیرند و در نمایش رسوب نمیکنند. با این حال برخلاف گفته کارگردان که فرمودهاند اثر یک نمایش شاعرانه است، نظر حقیر چنین نیست چرا که هر توصیفی وابسته به نمایش است و ما نمیتوانیم صفتی که در اثر نیست را به آن الصاق کنیم.
اولا که شاعرانگی معنا و مفهوم خاص خودش را دارد برخلاف تصور، همواره به عنوان یک امتیاز محسوب نمیشود. البته که جلالی با موسیقی ترکی که دو سه بار پخش میکند، میخواهد بخش سانتیمانتال اثر را بسط دهد و اشتباهی آن را شاعرانگی توصیف میکند. پخش موسیقی ترکی تنها به این دلیل که راوی قصه یک ترک تمام عیار است، قابلیت دفاع ندارد. موسیقی باید به بخشی از وجود علی تبدیل شده و حتی نقش یک شخصیت را یدک کشیده و عیار اثر را بالاتر ببرد که البته چنین نمیشود. دوستان ساخت سانتیمانتالیزم عقبافتاده را به شاعرانگی تعبیر نکنند و اگر قدری تواضع را در بروشور نمایششان حفظ کنند، شاهد بروز شکوفایی در مساله و دغدغه همیشگیشان خواهیم بود. تا آن موقع مشکلی نیست، یا به قول علی «نوپرابلمو...نوپرابلمو»
https://teater.ir/news/17761