پایگاه خبری تئاتر: تازهترین اثر سیامک صفری در مقام کارگردان برای وی تجربه جدید و تازهای به همراه ندارد. شاید تنها چالشی که در این نمایش با آن مواجه بوده، رویارویی با چهار بازیگر جوان، بااستعداد اما کمتجربه است که آرامآرام حس میکنند صحنه کجاست، متن چیست و مخاطب در کجای این رخداد نمایشی حضور دارد.
اثر یک کار بازیگرمحور است و صفری تا آنجا پیش رفته که کمترین ردپایی از خود در صحنه بر جای بگذارد. این تصمیم برکاتی دارد و خطراتی. اول این که اعتماد به بازیگر در شرایطی که قرار است ایفاگر مونولوگهای طولانی باشد، جسارت او را تا حد زیادی تامین میکند. این که بازیگر دلش به اعتماد کارگردان خوش باشد و از این دلخوشی سوءاستفاده نکند، چنان عزتنفسی به وی میدهد که درمان هر نوع کاستی، ایراد و استرس در مقابل چشمان مخاطب است. اما خطرش در اینجاست که بازیگر نتواند میزان فشاری که در صحنه تحمل میکند را تاب بیاورد و همه تمهیدات کارگردان که بر وی استوار است را یکجا روی زمین پخشوپلا کند. اما این یک طرف ماجراست و طرف دیگر ماجرا این است که صفری با متنی از پیش نوشته شده مواجه نیست و این مسٔولیت مهم را نیز بر عهده کنشگران سپرده است. گویی صفری در این نمایش، ویترینی ساخته تا صرفا به معرفی و استعداد چهار بازیگرش بپردازد.(چیزی شبیه به یک نوع از مسابقات استعدادیابی که شرکتکننده زمانی مشخص در اختیار دارد تا توانایی و خلاقیتش در کاری را به منصه ظهور برساند) برای این منظور هر بازیگر تقریبا به مدت بیست دقیقه زمان دارد تا مونولوگی که خودش نوشته را بازی کرده و مراتب شگفتی و تحسین در میان مخاطبان را برانگیزد. چهار بازیگر در فضایی قرار دارند که نه مکانش معلوم است و نه زمانش. اما اگر ایده اصلی معرفی استعدادهای جوان به خانواده تئاترکشور است، چه جایی بهتر از دیوانهخانه برای نمایش و چه نقشی بهتر از دیوانه، روانپریش و جمیع خلوچلبازیهای مُد روز برای بازی؟! طراحی لباسهای یکدست سفید برای هر چهاربازیگر، پاهایی برهنه، تیکهای عصبی در سکوت و واکنشهایی غیرمنطقی دیگر خیالمان را راحت میکند که چهار دختر جوان یک چیزیشان میشود. چهار شخصیتی که هر یک ترومایی در زیست خود تجربه کردهاند و حال مجالی یافتهاند تا آن را بنا بر انتخابهای شخصی بازیگر و کارگردان بازگو کنند. چهار نفری که ناکامی، ویژگی مشترکشان است و از آن رنج میکشند. چهار مونولوگ مانند چهار قطعه از یک پازل هستند که ظاهرا قرار است در کنار یکدیگر چیده شوند و شکل منسجمی را در پیشگاه مخاطب بیافرینند. این ایده با همه جذابیتهایی که دارد اما در عمل با شکست مواجه شده و به سرانجامی موفقیتآمیز نمیرسد. مشکل اینجاست که هر مونولوگ به شکل مفرد خود حامل عیوبیست و اساسا بی در و پیکر است. مونولوگ پدیدهایست که در بهترین حالت خود کاملا متکی به کاراکتر است و بدون پشتوانه وی، به یک متن ساده و بیاصالت تبدیل میشود. این شخصیت است که به متن بُعد میدهد و در مقابل متن نیز به معرفی وی میپردازد. متن در پیشرفت خود باید ما را از «چه می گوید» گذار داده و به «که میگوید» برساند. شناخت ما از «که میگوید» است که اعتبار متن را دوچندان کرده و حتی آن را برای مخاطب ماندگار میسازد. به یاد بیاورید مونولوگ معروف هملت را که با بودن و یا نبودن آغاز میشد. شناخت تدریجی ما از هملت و مساله و دغدغههای اوست که جانی ابدی به این مونولوگ فراموشنشدنی داده است. (البته که حقیر قصد قیاس بازیگران جوان و بااستعداد این نمایش با شیخ شکسپیر را ندارم. محسنات هر کسی در جایگاه خود محفوظ و مبارک است و تردیدی نیست که تئاتر ما به دست همین نسل جوانی خواهد افتاد که هم شور و شوق دارند و هم در سختیها و کمبودهای متداول، خسته نشده و به کار خود ادامه میدهند) برجسته شدن شکم نشان از آمدن قدم نو رسیده است اما خودِ تولد نیست. چهار مونولوگ نیز فقط به درد باد کردن صحنه میخورند و از به دنیا آوردن عاجز هستند. کودک در شکم را نه میشود خنداند و نه میتوان گریهاش را درآورد. اما او هر از گاهی لگدی میزند تا از موجودیت خود دفاع کند. این لگدها که هر از گاهی در متن و بازی چهار کاراکتر جاسازی شده اند، زندگی متوقف شده در صحنه را جاری ساخته و مانع از خوابآلود شدن چشمهایمان میشوند. در این میان مونولوگ کاراکتری به نام آلیس بیش از بقیه کار میکند و مسیر را برای سایر مونولوگ ها هموار میسازد. متن او از عیوب کمتری نسبت به سایرین برخوردار است و حرف دهان خود را بهتر میفهمد و بازگو میکند. شخصیت دغدغه حقیقت دارد و از دروغ گفتن و شنیدن بیزار است. پذیرفتن این مساله که حقیقت با همه تلخیهای خود بهتر از بلاتکلیفی است به اعتقاد آلیس و شوهرش پل درمیآید و آنها تصمیم میگیرند که حقایقی را که تاکنون از یکدیگر مخفی نگه داشتهاند را بازگو کنند. جنجال اعترافات آنها رویشان تاثیر منفی شدیدی میگذارد تا جایی که آلیس این وضعیت را به مثابه یک پرتگاه تشبیه میکند اما در نهایت این مرد است که به راحتی از آن پرتگاه و لبه خطرناک به سلامت خارج شده اما آلیس همچنان در یک بلاتکلیفی احمقانهای به سر میبرد. در اواسط هر یک از مونولوگها، موسیقی بر صحنه اضافه میشود تا قدری از فشار صحنه را او به دوش بکشد و در فضاسازی خردهروایات کنشگران سهیم باشد. البته که مخاطب هوشمند درمییابد که این تمهید برای پوشاندن عیوب بازی بازیگران در نظر گرفته شده اما کاش صفری از این اقدام خود صرفنظر میکرد. چرا که موسیقی صحنه نه تنها حس نمیسازد، بلکه حالت مستندگونه خردهروایات را از بین برده و آنها را تلف میکند. با این حال اثری که رویکردی تجربی داشته باشد، میارزد که تماشا شود. تجربهای که میتواند از یکی از پرکارترین بازیگران تئاتر کشور به جوانان جویای نام و نشان منتقل شده و آنها را برای نقشها و تجربیاتی دشوارتر آماده سازد.