پایگاه خبری تئاتر: «زنی افغان توسط برادرشوهر و شوهرش به قتل میرسد.»؛ همین یک خط داستان کلیشهای، تراژدی دنبالهدار زنانی است که در جامعهای سنتی، قربانی فرهنگ محتوم جامعه و خشونتهای پیدا و پنهان آن میشوند.
مژگان خالقی در «بیوه سیاه، بیوه سفید» زنی افغان را از عشقی پنهانی تا ازدواجی اجباری به تصویر کشیده است و همان ابتدای اثر، تکلیف تماشاگر را با فرجام شوم تک بازیگرش روشن میکند: این زن قرار است در یک همدستی تراژیک، به قتل برسد و خونش، گلهای قالی را رنگین کند. حسن جودکی این روزها «بیوه سیاه، بیوه سفید» را بر اساس متنی از مژگان خالقی در عمارت نوفللوشاتو روی صحنه برده است که خود خالقی در طول ۵۰ دقیقه و روی یک قالی که تنها محل نقشآفرینی اوست، به شخصیت این زن افغان جان میبخشد.
مژگان خالقی (نویسنده و بازیگر نمایش) به علاقهاش نسبت به فرهنگ و زبان افغانستان اشاره کرد و با بیان اینکه ادبیات و موسیقی افغان را بهطور جدی دنبال میکند، درباره حرف زدن به زبان دری و ادای لهجه افغانستانی گفت: برای اجرا، آقای هادی کریمی گرامر زبان را به من یاد داد و مخرج زبان را باهم تمرین کردیم و خانم دیگری هم چند جلسه آمد و لهجه من را تصحیح کرد. خالقی تصریح کرد: من فکر میکنم افغانستان، نزدیکترین فرهنگ را به کشور ما دارد؛ جوری که نمیتوان گفت دو سرزمین جدا از هم هستیم؛ فقط یک مرز صرفا جغرافیایی بین ماست و حتی مرز فکری و ایدههای ذهنی و فرهنگمان به شدت به هم نزدیک است. او با تاکید بر اینکه «من در هر کاری که نوشته یا کار کردهام گریزی هم به افغانستان داشتهام.» ادامه داد: حتی در «تو مشغول مردنت بودی» که سال گذشته آن را کارگردانی کردم و در سالن قشقایی روی صحنه رفت، هم یک صحنه مشخصا مربوط به افغانستان بود که آن را با موسیقی این کشور کار کردیم. این کارگردان و نمایشنامهنویس درباره علاقهاش به فرهنگ و داستانهای افغانستان گفت: شاید به این دلیل که دغدغههای مشترکی داریم و زنان در دو کشور شبیه هم هستند، رنجی که میکشند هم خیلی دور از هم نیست.
شاید بتوان گفت این رنج مشترک، تبدیل به زبان مشترک دو کشور میتواند بشود. خالقی با اشاره به موضوعی که «بیوه سیاه، بیوه سفید» به آن میپردازد، داستان اثر را کاملا کلیشهای خواند و با اشاره به اینکه خط داستانی اصلی این تئاتر درباره دختری است که بر اثر تعصبهای قومی و نژادی کشته میشود، تصریح کرد: یعنی عناصری داستانی که آنها را در کارهای خالد حسینی، آصف سلطانزاده و دیگران هم میتوانید بببینید. او یادآور شد: من در فرایند نوشتن همیشه خودم را ایزوله میکنم و چون همیشه به دنبال کارهای تجربی هستم ساختار روایی برایم بیشتر از مضمون اهمیت دارد؛ چون مضمونها تقریبا در همه آثار یکسان هستند. بنابراین سعی کردم ببینم چطور میشود با یک زبان تازه و باطراوت این داستان کلیشهای را روایت کرد. خالقی ادامه داد: برای همین نمایشنامه به شش بخش تقسیم شد و دو روایت در آن داریم؛ روایت ذهنی و روایت عینی که روایت ذهنی از پایان به ابتدا و روایت عینی از ابتدا رو به پایان است. برای من تجربه این ساختار روایی در این نمایشنامه چیزی بود که بعد از کلنجار رفتن با مضمون، قصه و شخصیتپردازی و کنار گذاشتنشان پیش آمد و فکر کردم خب حالا باید با چه شکل و ظرفی آن را بنویسم که در نهایت منجر به آن چیزی شد که روی صحنه میبینید.
این نمایشنامهنویس و کارگردان خاطرنشان کرد: در واقع با انتخاب این دو روایت و لو دادن اوج داستان یعنی کشته شدن شخصیت «خجسته» کار خودم را سخت کردم؛ چون ابتدای قصه میگویم «من کشته شدم» و بعد از آن باید حتما یک غافلگیری میداشتیم که تماشاگر را تا انتها در سالن نگه دارد. خالقی با اشاره به حضور تماشاگران افغان در سالن و در طول اجرا، این مواجهه را تجربهای هیجانانگیز و اضطرابآمیز برای خود توصیف کرد و گفت: شاید در ابتدا انتظار داشتم بگویند روایت، اجرا و لهجه از ما دور است. اما خوشبختانه بیشتر تماشاگران توانستند با اثر ارتباط برقرار کنند. حتی خانم «عالیه عطایی» که از نویسندگان افغانستانی هستند هم کار را دید و دوست داشت و به ساختار روایی که حتی زمان را میشکند هم اشاره داشت که برای من تجربه جذابی بود. خالقی که در طول اجرا یک برقع یا همان «چادری» افغانستان را به سر دارد که تمام صورت او را پوشانده است، درباره استفاده از این پوشش که امکان ارائه میمیک و ارتباط چشمی او را به عنوان بازیگر با مخاطب میگرفت، گفت: این پیشنهاد در نمایشنامه اصلا وجود ندارد و تا نیمههای تمرین هم صورت من پیدا بود و طراحی به شکلی دیگر بود. اواسط تمرین بود که آقای منوچهر شجاع طراح صحنه کار، این پیشنهاد را مطرح کرد چون از نظر تماتیک هم به موضوع کار یعنی زنانی که دیده نمیشوند مربوط بود.
او با بیان اینکه کارگردان نمایش هم با این پیشنهاد موافقت کرد، ادامه داد: صادقانه بگویم که من مخالف بودم؛ چون تمام امکانات من را به عنوان بازیگر می گرفت و من باید بیش از هرچیز روی بدن، لحن و بیان متمرکز میشدم. اما وقتی با خودم خلوت کردم گفتم میتواند تجربه جدیدی باشد. بنابراین شب اول اجرا بزرگترین آزمون من بود و گفتیم اگر تماشاگر با آن ارتباط برقرار نکرد برقع را برمیداریم. اما الان میتوانم بگویم شاید اگر اینطور اجرا نمیشد آنقدر از بازیام راضی نبودم.
خالقی درباره انتخاب نام نمایش هم گفت: گاهی اشاره مستقیم به کلیشهها میتواند تاثیر بسیار بیشتری بگذارد. وقتی واژه سیاه و سفید را کنار واژه نامتناجس با خودش میگذاری میتواند به یک معنی ذهنی که از درون اثر میآید نزدیک باشد. بنابراین این نام، به چند چیز اشاره دارد؛ بیوه بودن زن و مرد و نوع بیوگی. چون دو زن در این نمایش بیوه میشوند؛ زنی که با مرگ شوهرش بیوه شده و زنی که توسط شوهر به قتل میرسد و بیوه میشود. فکر کردم این اسم شاید بتواند چنین کارکردی داشته باشد. ضمن اینکه انتخاب عنوان اثر بسیار مهم است باید عجیب و جذاب باشد تا تماشاگر را راغب به تماشای اثر کند.
«بیوه سیاه، بیوه سفید» نمایشی به کارگردانی و تهیهکنندگی حسن جودکی و نویسندگی و بازی مژگان خالقی، در سالن شماره یک عمارت نوفللوشاتو روی صحنه رفته است. طراح صحنه و لباس این اثر منوچهر شجاع، آهنگساز، طراحی و ترکیب صدا: فرشاد فزونی، طراح نور: علی کوزهگر، طراح پوستر و بروشور: ایلیا تهمتنی، مدیر تولید و روابط عمومی: خسرو خالقی، دستیار کارگردان: الهه افخمی، مدیر صحنه: هستی خاندایی، عکاس: خسرو خالقی، محمدرضا رشیدعلیپور، مشاور رسانه و تبلیغات: گروه تبلیغات پایگاه خبری تئاتر و تیزر: امیر سلیمانی و بهرام رامه هستند.