پایگاه خبری تئاتر: تئاتر اپیک، تئاتر مستند، تئاتر بیوگرافیکال و عناوینی از این دست را میتوان درباره نمایش سهساعته «فرشته تاریخ»، نوشته و کار محمد رضاییراد، به کار برد و این نمایش را یکی از اتفاقهای مهم و تحسینبرانگیز در عرصه تئاتر مدرن امروز ایران محسوب کرد. پرسش برخی شاید این باشد که در جامعه امروز ما که چندین درد بیدرمان دارد، چه جایی برای مطرحکردن و قدیسساختن از یک نظریهپرداز فرهنگی و ادبی باشد که در نیمه نخست قرن گذشته میلادی میزیسته؟ حتی اگر به تعبیر سوزان سانتاگ «واپسین اندیشهگر» زمان باشد؟ که البته باید قید «تا این زمان» یعنی زمانه سانتاگ را اضافه کرد و نکته درست در همینجاست. آن پرسش ممکن است از سوی کسانی مطرح شود که با اندیشهگری مخالفاند و سکوت و سکون را بر تلاطم ترجیح میدهند یا ذهنشان انباشته از ارزشهای صرفا مادی است و جایی برای چالشهای اشراقی به شیوه مشاعین یا حشاشین (که رضاییراد بر این ویژگی بنیامین تأکید بسیار کرده) در آن وجود ندارد؛ اما در نگاهی متفاوت میتوان گفت مطرحکردن این اندیشهورز سرگردان، آن هم در روزگار ما، عین خردمندی و از سر ضرورت است. حقیقت موضوع این است که مشکل جامعه ما انفعال روشنفکران بوده و هست و احتمالا خواهد بود. سرگردانی، از این شاخه به آن شاخه پریدن، هر روز به رنگی درآمدن و بیثباتی در عقیده و مرام، ازجمله کاستیهای موجود در فضای روشنفکری ماست که نتیجهاش انباشت تاریکی در فضای محدود جامعه شده است و والتر بنیامین تبلور چنین رویکردی است. یک آلمانی یهودیزاده کمونیستشده و سرانجام اومانیست که عقایدش دائم در حال تغییر بود و خود نیز در این تلاطمها هرگز آرامش دلخواهش را نیافت و سرانجام نیز از ترس اسیرشدن به دست گشتاپو و سپردهشدن به جوخه اعدام، با مورفین خودکشی کرد. اجرای رضاییراد از زندگی سراسر تلخی و رنج و محنت این نامدارترین منتقد و تحلیلگر روزگار یادشده، یکی از حیرتآورترین اجراهای سالهای اخیر است؛ نمایشی در سه ساعت که جز چند لحظه کوتاه، از ریتم نمیافتد و تماشاگرش را بر روی صندلیهای نسبتا خوب سالن چهارسوی تئاتر شهر میخکوب میکند. کلام درست، سنجیده و پرنکته از نمونههای درخشان دیالوگنویسی، میزانسنهای اغلب موجز و گویا، بازیهای درخشان سه بازیگر اصلی: میلاد رحیمی، میلاد شجره و رضا بهبودی، استفاده از امکانات بصری برای مستند جلوهدادن وقایع و درنهایت پرکششبودن ازجمله ویژگیهای این اجراست که باعث میشود هنگام تماشا، زمان را فراموش کنیم و چشم و گوش و هوش و ذهنمان را بسپاریم به آنچه روی صحنه میبینیم و میشنویم. همه عناصر موجود در صحنه از درون متنهایی که بنیامین بر آثار هنری نوشته، استخراج شدهاند و بدون آنکه نیاز به تأویل داشته باشند، نقش نمایشی خود را به شیوه تئاتر اپیک ارائه میدهند؛ ازجمله آن تابلوی نقاشی معروف فرشته نو اثر پل کله که در ابتدای نمایش بر صفحه نمایش انتهای صحنه ظاهر میشود و مانند کلید درک مفاهیم نهفته در نمایش ما را به درون اثر راهنمایی میکند. در انتها نیز همین تصویر فرشته نو است که تبدیل به فرشته مرگ میشود و درواقع اشارهای است به شخصیت پیچیده و چندوجهی خود والتر بنیامین. فصل نخست نمایش به بازی دوستانه شطرنج میان والتر بنیامین و برتولت برشت، نویسنده و کارگردان بزرگ تئاتر آلمان و البته جهان در آن زمانه، اختصاص دارد که البته این نوعی مبارزه و کُرکُریخواندن بر مبنای عقاید این دو دوست صمیمی و پیوندی است که میانشان تا واپسین دم زندگی بنیامین وجود داشت. رضاییراد در آگهینامه نمایش، به نقش سه شخص یا عنصر در تحولات روحی و ایدئولوژیک بنیامین اشاره میکند؛ نخست الهیات یهود که خود آن را با مسیحیت درآمیخت؛ سپس دختر جوانی به نام آسیه لاسیس معشوقه روسی او که بازیگر تئاتر بوده و به تعبیر امروزی «پرستویی» بوده برای خودش و سرانجام برشت که علاوه بر دوستی، نقش مرشد او را نیز داشته و برشت بود که سرانجام بنیامین را به سوسیالیسم و مارکسیسم که آن سالها ایدئولوژی حاکم بر جهان بود، سوق داد. او و برشت ازجمله مبتکران و اشاعهدهندگان تئاتر غیردراماتیک یا تئاتر ارسطویی بودند و مبدع تئاتر اپیک یا روایی؛ همان که بعدها بهعنوان فاصلهگذاری شناخته شد؛ شیوهای که به جای تحریک احساسات مخاطب، خرد او را نشانه میگیرد. شاید همین رویکرد بود که هم برشت و هم بنیامین را شیفته سقراط کرده بود؛ اندیشمندی که برای اثبات نظریههای خود به دیالکتیک (جدل) توسل میجست. ازاینرو است که او را آغازگر جریان روشنفکری در تاریخ بشر میدانند. شاید همین نکته – علاقه شدید بنیامین به سقراط- باعث شده که رضاییراد حشیش و شوکران را همسان کند که نوشیدن و دودکردنش نشانهای به رهایی از جهل و رفتن به سوی نور و ماندگاری است. به گفته رضاییراد «تراژدی بزرگ بنیامین در این بود که در یکی از ظلمانیترین ادوار تاریخ بشری زیسته بود؛ یعنی دوران خیزش فاشیسم در کوران جنگ جهانی دوم». بیسبب نیست که اندیشمندان و هنرورزان بزرگی همچون برشت، تئودور آدورنو، هانا آرنت و... درباره نقش و جایگاه بنیامین که به تعبیر رضاییراد باید او را پس از سقراط دومین شهید راه فلسفه دانست، سخنان موجز و تأثیرگذاری بیان کردهاند. هانا آرنت او را «مقتدرترین نثرنویس و برجستهترین ناقد ادبی معاصر آلمان» دانست و «برشت نیز مرگ او را ضایعهای جبرانناپذیر دانست که نازیسم بر پیکر ادبیات آلمان وارد كرد». واضح است که رضاییراد به عنوان یک دانشآموخته فلسفه و آشنا به درامنویسی که تجربههای درخشانی در این زمینهها دارد، برای پرداختن به این شخصیت ابتدا به سراغ کتاب نشانهای به رهایی (مجموعه مقالههایی از بنیامین، با ترجمه بابک احمدی) رفته است. کتابی که در سال 1366 منتشر شد و چشم نسل ما را شاید برای نخستین بار بر وجود اندیشمندی بزرگ گشود که هیچ از او نمیدانستیم. در آن سالها این کتاب در فضای روشنفکری ما تلاطمی ایجاد کرد. کتاب دربرگیرنده شش مقاله مبسوط و استدلالی در باب هنر و ادبیات است و میتوان رد پای این مقالات را در همین نمایش دید. بحث و جدل بنیامین با حواریونش، مخالفانش، معشوقهاش و دیگران، حول همینهایی است که در آثار نوشتاری او که تعدادشان هم کم نیست، متجلی شدهاند. میماند یک نکته؛ اینکه رضاییراد با چه اعتمادبهنفسی توانسته است خود و همکارانش را متقاعد کند که متنی را که میشد به صورت مقاله یا کتاب منتشر کرد، در قالب یک نمایش سهساعته در مقابل مخاطبان کمحوصله امروز تئاتر به اجرا درآورند؟ مگر میشود؟ بله. میشود و شده است. به شرط آنکه خلاقیت در میان باشد، هر کاری قابل ارائه به جمع است. در آغاز گفتم که ریتم نمایش پرکشش و جذاب است و تأکید میکنم که این یکی از عوامل مهم موفقیت این نمایش روی صحنه است. بخشی از این ضرباهنگ، از ایجاد تشنگی و اشتیاق ذاتی او برای دانستن ناشی میشود و رضاییراد این نکته را به خوبی دریافته است. عنصر دیگر پژوهش و دقت نظر و موی را از ماست بیرونکشیدن است که حوصله و مرارت بسیار میطلبد. نمیدانم رضاییراد چه مدت را صرف پژوهش و نوشتن این اثر کرده که این همه انباشته از آگاهی است. البته همراه با کمی اسنوبیسم که بهتر بود نباشد. منظورم بهرخکشیدن دانایی است. به خیلی از نامها و نشانهها اشاره شده که میشد نباشند و با حذف این تکهها (نمیگویم اضافات) زمان نمایش کمی کوتاهتر میشد و تماشاگران کمحوصله نیز راضیتر میشدند. در ساعت سوم نمایش دو، سه نفری از تماشاگران سالن را ترک کردند که البته ممکن است به خاطر گرفتاری شخصی باشد نه خستگی و باز یکی از عوامل موفقیت اجرا انتخاب درست بازیگران به ویژه میلاد رحیم است که در لحظههای آغازین نمایش کمی دستوپاچلفتی و نگرانی در کارش دیده میشد که البته کمی بعد روشن میشود که عمدی بوده. اما از چند دقیقه به بعد و تا آخر نمایش، یکی از بهترین بازیهای تئاتر در یکی، دو دهه اخیر را شاهد بودیم. صدا، اکتها و همه چیزش به قدري عالی است که گویی خود والتر بنیامین از گور برخاسته و دارد زندگیاش را به نمایش میگذارد. دیگران از جمله میلاد شجره و رضا بهبودی هم خوباند اما نه چندان غیرمتعارف و غافلگیرکننده. باران کوثری تلاش فراوانی به کار میبندد اما درخشش ویژهای ندارد و البته این از نقش او هم ناشی میشود. نویسنده برای این نقش دو شخصیت در نظر گرفته که توسط دو بازیگر در کنار یکدیگر اجرا میشود. این دووجهیبودن از جمله عناصر نهفته در شخصیت مرموز آسیه بوده که برخی او را جاسوس حزب کمونیست شوروی (همان پرستو) و عامل اصلی سوقدادن بنیامین به مارکسیسم میدانند. اما برای خود بنیامین او تجلی یک عشق بیشائبه است. عشقی چنان که معشوق را به جنون میکشاند. بخشی از سردرگمی و تلاطمات روحی بنیامین در دهه واپسین عمرش بیتردید ناشی از این عشق جنونآمیز بوده است. من همواره ارادت ویژهای به نوشتههای رضاییراد داشتم؛ از جمله کتاب تحلیلی خرد مزدایی، نمایشهای «وآنک انسان، فعل» و فیلمنامههایی همچون کودک و سرباز که رضا میرکریمی براساس آن نخستین فیلمش را ساخت ولی با دیدن این نمایش ارادتم نسبت به خالق این اثر دوچندان شد و در فقدان بهرام بیضایی، چشم امیدم به اوست که خلأ وجود و حضور آن بزرگمرد عرصه نمایش را پر کند.