پایگاه خبری تئاتر: نوآ بامباك فيلمساز جوان نيويوركي با فيلم جديدش «داستان ازدواج» دگربار به دنياي مورد علاقه و متداول سينمايياش گام گذاشته است. به جهان روابط خانوادگي و زوجها و اين بار نيز مشخصا مشابه فيلم ديگرش «ماهي مركب و نهنگ» (۲۰۰۵) پيوندها، روابط خانوادگي و زندگي زناشويي را از زاويه مساله فاصله، جدايي و طلاق ميان زن و مرد و نسبتش با فرزندان دنبال ميكند. در اينجا زوج كارگردان تئاتر، چارلي (با بازي آدام درايور) و همسر/بازيگر زن جوانش، نيكول (اسكارلت جوهانسن) و پسر خردسالشان، هنري (ازي رابرتسون) محور «داستان ازدواج» هستند. فيلمي كه شايد بتوان گفت نسبت به ديگر آثار بامباك سويههاي كمدي آن هر چه كمرنگتر و وجه دراماتيك و تلخانديشانهاش فزوني يافته است. حكايت ازدواج اين زوج جوان كارگردان و بازيگر اما بسيار زود نيز در سراشيبي سقوط قرار ميگيرد. جدايي و فاصله عاطفي/عاشقانهاي كه در ادامه با فاصله مكاني/جغرافيايي ميانشان همراستا ميشود. چارلي در نيويورك فعاليت هنرياش را براي راهيابي به برادوي پي ميگيرد و نيكول سوداي بازگشت به لسآنجلس (نزد مادرش) و بازيگري در هاليوود را دنبال ميكند. داستان يك زوج و تفاوتهاي اجتماعي، فرهنگي و روزمره دو شهر و دو قلمروي متفاوت هنري.
در ابتداي فيلم بامباك با ريتم سريع و پركشش، با نريشنهاي جداگانه چارلي و نيكول ويژگيهاي شخصيتي مثبت و منفي هر يك را از نگاه ديگري بيان ميكند. نريشنهايي كه توام با احساس دوجانبه عشق، خواست و دريغند. گفتاري كه اندكي بعدتر درمييابيم در حقيقت، صداي ذهني آن دو درباره چيزهايي است كه در جلسه مشاوره زناشويي ميل و قدرت به زبان آوردنش را ندارند و اكنون زوج چارلي و نيكل ديگر به پايان مسير ازدواج خود رسيدهاند. نماهاي داخلي و شبانه نيويورك كه آغشته به نورهاي گرم و پرحرارت هستند جاي خود را به روشنايي طبيعي لسآنجلس ميدهند كه با آنكه تابناك به نظر ميآيند، اما آشكارا نسبت به پيش، گرما و حرارتشان را به مثابه دلالتي بر وضعيت رابطه چارلي و نيكول از دست دادهاند. نيكول به نزد خانوادهاش بازميگردد و گويي از همين نقطه است كه ديگران رفتهرفته فرجام زندگي مشترك او و چارلي را تعيين ميكنند و نيكول را واميدارند تا برخلاف ميل باطنياش براي طلاق به سوي سازوكارهاي طاقتفرسا و بيروح قضايي كشيده شود. ديدار نيكول با وكيلش (لورا درن) دربردارنده نگاه انتقادي و بدبينانه بامباك نسبت به بروكراسي طلاق در امريكاست. لورا درن، وكيل مدافعي كه خود نيز (مانند وكيل چارلي) رابطه زناشويي موفقي در زندگي نداشته و اكنون با تصنع بسيار و صرفا از روي تظاهر حرفهاي براي همدردي با نيكول نقش بازي ميكند، به او لبخند ميزند و البته هر چه بيشتر به بدبيني او درباره چارلي و ضرورت طلاق دامن ميزند؛ تاكيد دوربين بامباك بر كفشهاي قرمز رنگ وكيل گويي بر همين عدم صداقت يا شيطانصفتي اندك او دلالت دارد.
«داستان ازدواج» بامباك را اغلب با فيلمهايي همچون «صحنههايي از يك ازدواج» (اينگمار برگمان، ۱۹۷۳) «كريمر عليه كريمر» (رابرت بنتون، ۱۹۷۹) يا برخي از آثار وودي آلن مقايسه كردهاند. چنين مقايسههايي با آنكه نادرست نيست ولي همچنان مبتني بر وجوه مشابه اوليه و ظاهري اين فيلمهاست. در ساخته بامباك نه همچون اثر برگمان، ژرفانديشي و واكاوي زخمهاي دروني و رواني زوجها مساله است و نه مانند فيلم بنتون يا كارهاي وودي آلن قرار است شاهد لحظاتي به غايت حسي و عاطفي باشيم. بامباك براي «داستان ازدواج»، آشكارا (به استثناي صحنه مشاجره و درگيري چارلي و نيكول) نگاهي با فاصله، واقعگرايانه و منطقي را پيش ميگيرد. در نماي مترو زن و مرد را با ميلههايي جداگانه در اطرافشان و ميله بلندي مابين آنان تصوير ميكند تا نشان دهد هريك از شخصيتها تا چه اندازه در زندانهاي شخصي و با فاصله از هم به سر ميبرند. چنانكه فلو/فوكوسهاي فيلم نيز بر همين حس جدايي صحه ميگذارند. آنچه بامباك در پي آن است، ارايه نمايشي از زندگي زناشويي است كه درون فرآيند مكانيكي (غيرانساني) جانكاه حقوقي بر سر طلاق، تملك اموال و حضانت فرزند هرچه بيشتر امكان بازگشت را از يك زوج - كه هنوز عشق و علاقهاي ميانشان باقي مانده – سلب ميكنند. براي نمونهها و لحظاتي اينچنين ميتوان به ديدار چارلي با نيكول در لسآنجلس و توجه چارلي به تغيير موهاي نيكل يا نگاه و نزديكي ميانشان در لحظه محكم كردن صندلي ايمني كودك در پشت ماشين، كوتاه كردن موهاي چارلي به دست نيكل يا صحنه زيبا و غمگنانه بستن درب الكتريكي خانه زن اشاره كرد يا از زاويه ارتباط ميان هِنري خردسال با هريك از والدين، حس امنيت شبانهاش در كنار مادر يا وقتگذراني در شب جشن هالووين با پدر - آن هم در حالي كه چارلي برخلاف خواستش عملا توان سرگرم كردن و فراهم آوردن اوقاتي به يادماندني را براي پسرش ندارد؛ يا به صحنهاي بنگريد كه در آن هِنري در خواب ميان آغوش والدينش جابهجا ميشود. شخصيتهايي كه به هر حال زندگي در سراشيبي تقدير و چنين فصلي را برايشان رقم زده است و فارغ از خواستههاي درونيشان، شرايط پيراموني/محيطي/اجتماعي معاصر مابين آنان شكاف و گسست پرناشدني برقرار ميكند. همين پيوند درونمايه بازيگري در تئاتر، سينما و تلويزيون با ايفاي نقش در عرصه اجتماعي و رقابت زناشويي، به بازيگران فيلم بامباك – آدام درايور و اسكارلت جوهانسن – مجال ميدهد تا توانايي بازيگري خود را در رفتوبرگشت مداوم ميان حقيقت عشق و تظاهر به بيتفاوتي يا حتي نفرت نسبت به يكديگر، به ويژه در سكانس دادگاه (يا به تعبيري بر صحنه نمايش دادگاه) هر چه بيشتر به نمايش بگذارند. اين خصلت تماما نمايشي در سكانس مشاجره و دعواي ميان چارلي و نيكول به اوج خود ميرسد. صحنهاي كه به تدريج آرامش ابتدايي خود را از دست ميدهد و به توفان و انفجاري احساسي ميانجامد و اگر با دقت نگاه كنيم، درمييابيم كه در اينجا جنس بازي درايور و جوهانسون هر چه بيشتر عامدانه با اغراق دراماتيك پيوند مييابد. گويي اين سكانس، خود بخشي از نمايش بزرگتر زندگي اين شخصيتهاست كه آن را مشاهده ميكنيم. نمايش و تظاهري كه به نحوي متفاوت و دردمندانه وقتي آن را شاهد هستيم كه چارلي دست خود را با چاقو بريده اما در برابر مسوول رسيدگي به حضانت وانمود ميكند، مشكلي نيست و حالش خوب است. از اينرو، بامباك با ظرافت نشان ميدهد كه بازي و ايفاي نقش تنها محدود به قلمروي كار هنري نيست، زنان و مردان همواره در زندگي تظاهر به اموري ميكنند يا از بيان حقايقي امتناع ميورزند، همان اندازه كه وقتي براي نمونه وكلاي طرفين خارج از نقش حرفهاي خود در زمان استراحت به سر ميبرند، رفتاري دوستانه و طبيعي با يكديگر دارند. در انتها اما هرچه باشد اين هِنري خردسال است كه بايد به تدريج معناي بزرگ شدن و زيست در مناسبات آدم بزرگها و قواعد بيترحم جوامع معاصر را مانند الفبا و زباني (صحنه خواندن متن جلسه مشاوره نيكول) بياموزد تا حداقل بتواند به دركي از حقيقت آنچه در آغاز بر والدينش گذشته، دست يابد.
نویسنده: آيين فروتن- اعتماد