پایگاه خبری تئاتر: «داستان اسباببازی» حالا به یک اثر دنباله دار کلاسیک تبدیل شده است. اثری که بیش از بیست سال از نمایش نسخه اول آن گذشته و آن شاهکار انیمیشن که مرزهای خلاقیت و تکنولوژی را در نوردیده بود حالا به نسلهای بعد انتقال یافته است؛ نسلهایی که دغدغه مواجهه با اسباببازیهای ماجراجو یا دغدغه دیدار با کاراکترهای محبوبشان را دارند.
در میان کودک تا بزرگسال بر سر «داستان اسباببازی» این اتفاق نظر وجود دارد که بحث درام، فانتزی و ماجراجویی در این سری انیمیشن به شکلی قوام یافته و با خلاقیت ارائه میشود. پس اگر سه قسمت پیشین داستان اسباببازی را دیدهایم حالا و با مرور تمام نکات فوق میتوانیم به تماشای قسمت چهارم هم بنشینیم.
بهتر است برای متقاعد کردن خود حضور جان لستر و اندرو استنتن در داستان و فیلمنامه را به ترکیب سازنده این انیمیشن را نیز اضافه کنیم، تا بتوانیم شاهد اثری دیگر باشیم از این دو غول خلاق و نوآور پیکسار.
چرا خوب - چرا بد؟
بگذارید پیش از فصل چهارم، «داستان اسباببازی» را از قسمت نخست تا سوم مرور کنیم؛ اندی صاحب عروسکی به نام «وودی» است و وودی تمام جهان اوست، وودی هم از این موقعیت لذت میبرد اما با ورود «باز لایتر» اوست که عروسک محبوب اندی میشود، جدال بر سر اینکه بازلایتر واقعیت عروسک بودن را بپذیرد و هر دو عروسکهای اندی باشند مسئله قسمت اول است.
در قسمت دوم بزرگ شدن اندی و اضافه شدن دیگر عروسکها و واگذاری آنها مسئله بعدی است و در قسمت سوم گم شدن عروسکها و در چنگال یک عروسک بد افتادن به نام «لوتسو» سوژه روایت میشود که با عملیاتی نجات بخش همراه و همگی به صاحب جدیدشان بانی میرسند.
ماجرای بانی در قسمت چهارم ادامه مییابد اما قسمت چهارم، با وجود دریافت جایزه اسکار، که فکر میکنم از محبوبیت این قسمت بیاید و نه از کیفیتش، مسئله محوری یا به هم پیوستهای ندارد.
اول رفتن لیتل بو، عروسک محبوب وودی را شاهدیم، سپس گرفتن لقب کلانتر از وودی را میبینیم و بعد بحث مراقبت از بانی پیش میآید. در این حین بازلایتر توسط نویسنده، فراموش شده و به گوشهای رانده میشود و وودی در عملیاتهایی تک نفره مراقب بانی است.
سپس عروسکی به نام فورکی به داستان اضافه میشود. عروسکی که دست ساخته خود بانی است و خودش فکر میکند آشغال است. ما فکر میکنیم جدل آشغال بودن یا عروسک بودن فورکی تبدیل به جدال اصلی وودی با او خواهد شد (مانند قسمت اول که بازلایتر باور نداشت که عروسک است)، اما این کشمکش نیز رنگ میبازد و در دام «گبیگبی» افتادن این دو، یعنی وودی و فورکی، باعث میشود تا کشمکش دوباره تغییر کند.
گبیگبی گویا قرار است شخصیتی همچون لاتسو باشد. شخصیتی هیولایی با ظاهری با نمک. اما این هم دیری نمیپاید که از بین میرود. زیرا گبیگبی شخصیتپردازی قدرتمندی ندارد و اصلا فاقد فلسفه و عقبه لاتسوست که به نظر نگارنده شاهکار قسمت سوم بود.
داستان سرگیجه و جهشهای موضوعی خود را ادامه میدهد، کشمکش بازگشت پیش بانی هدف کلی میشود که وودی باید فولکی را باز گرداند، اما خود وودی نیز باز نمیگردد و پیش لیتل بو میماند.
قسمت چهارم از تمامی سه قسمت قبلی کشمکشها و موقعیت هایش را به عاریه میگیرد اما مشکل اینجاست که این ملغمه تبدیل به یک کل واحد و منسجم نمیشود تا یک اثر مستقل و عمیق را همچون قسمت سوم بسازد؛ بلکه بیشتر اسیر ماجراجویی و اتفاقات هیجان انگیز میشود تا فیلمنامه و داستانی با شخصیت پردازیهای چند بعدی و دارای با کیفیت لازم برای یک درام فانتزی.
بهترین سکانس؛ یک ماشینربایی بامزه!
در این میان انتخاب بهترین سکانس باید از میان اتفاقات هیجانانگیز این انیمیشن صورت بگیرد و فکر میکنم سکانس انحراف و ربودن ماشین یکی از بامزهترین صحنههاست. جایی که اسباببازیها برای رسیدن به وودی و فولکی و بازلایتر مجبور هستند مثل مسیر یاب پدر بانی را راهنمایی کنند و پدر بانی را که از این راهنمایی عجیب گیج شده از رانندگی عادی بیندازند و خود فرمان ماشین را به دست گیرند.
عدم کنترل پدر بانی و ترمز و گازهای پیاپی اسباببازیها و توقف ماشین در شهر بازی یکی از موقعیتهای منسجم کمدی در فیلم را شکل میدهد.
اگر از این فیلم خوشتان آمد...
بیشک دیدن قسمتهای قبلی این مجموعه و نیز نگاه کردن به انیمیشنهای «شرکت هیولاها» و «شگفت انگیزان» هم پیشنهاد میشود که همگی آنها چون «داستان اسباببازی» محصول مشترک دیزنی و پیکسار هستند.
نگرشهای نقادانهای که میتوانید دنبالش کنید...
شاید با دیدن این فیلمنامه سرگردان نتوان موضوع واحد و اساسی را در نظر گرفت و به آن پرداخت اما فورکی به عنوان یک دست ساخته از وسایل دور انداختنی میتوانست استعارهای از وضعیت «آشغال بودن» در جوامع را بسازد و اثر جنبه جامعه شناسانه پیدا کند، که البته فیلم هرگز چنین ظرفیتی را پیدا نمیکند.
منبع: خبرگزاری مهر