پایگاه خبری تئاتر: پرداختن به رئالیسم آن هم از نوع برشتی تقریبا منسوخ شده مگر آنکه کسی بخواهد با نوآوری یکبار دیگر چنین پیکره و ساختاری را بیازماید. واقعیت این است که هیچ مکتب و سبکی کاملا از بین نمیرود مگر اینکه در وضعیتی نوآورانه و یا تلفیقی مورد بهرهوری واقع نشود. "در همین نزدیکی" نوشته و کار جلال تجنگی نیز مصداق چنین گفتاری است. او خواسته که در وضعیتی معاصر مسائل اقتصادی چند جوان فارغ التحصیل از یکی از بهترین دانشگاههای فنی و صنعتی ایران (دانشگاه شریف) را مورد بررسی قرار دهد. چگونه می شود که دوستان و همکاران در یک محیط کاری به هم پشت بکنند و نتیجه اینکه خیانت بستر ازهم پاشیدن روابط کاری و حتا عاطفی شان را موجب میشود؟!
یک بنگاه کوچک معاملات بازرگانی قرار است که با مشارکت 4 جانبه چهار دوست سروسامان بگیرد. در این گیرودار سعید (با بازی سعید هاشمیپور) دلبسته دختری به نام فرزانه (آفاق میرقاسمی) از کارمندان اداره بازرگانی می شود و برایش یک روسری به نشانه علاقه میخرد و اتفاقن در سر قرارشان به او هم هدیه می کند. از آن سو نیز بچهها متوجه نیاز بازار به پنلهای گچی میشوند و پول میگذارند تا هر چه سریعتر از چین آن را وارد کنند. در همان روز دختر؟ با مهدی (مهران حسینی) به دفتر کار میآید تا همه متوجه حضور این دختر در جمعشان بشوند که رابط اصلی را برای ورود این کالا به گروه معرفی کرده است. دختر متاسفانه از سر نفهمی یا گستاخی و یا همین طوری روسری سعید را بر سر کرده است و درست با یکساعت اختلاف به محل کار سعید آمده تا رمزگشایی شود که او نامزد مهدی است. این تحقیر به گونه ای سرآغاز عقده مندی سعید از قرار گرفتن در میان جمعی است که شاید وضعیت مالی و شاید دلایل فیزیکی موجبات چنین بیچارگی را فراهم کرده است. در حالی که هادی (مهدی حاجیان) نمی خواهد شاهد این خفت و خواری دوستش باشد و متاسفانه از نزدیک شاهد ماجراهاست و بدتر اینکه در لحظه رویارویی دوباره سعید و دختر بازهم شاهد این حقارت مضاعف است.
بنابراین جریان سود کلان پنل های گچی در بازار ایران لو می رود و همزمان با این دوستان بقیه هم آن قدر از این جنس آوردهاند که قیمت آن را به نازلترین سطح ممکن برسانند. این یعنی شکست! و کاشف به عمل می آید که مسبب این ورشکستگی همانا سعید است که جریان را در کف آقای گنبدی گذاشته تا با کارت بازرگانی اش از دیگران هم دعوت کند تا در این سود کلان شریک شوند بی آنکه بدانند همه دچار وضعیت یکسانی از سود کم خواهند شد!
مهدی با سیلی عینک سعید را می اندازد و از دوستانش می خواهد که در دادن عینک به سعید پیش دستی نکند وگرنه مثل او از شرکت بازرگانی بیرون خواهند رفت. اما دختر این عینک را در دست های سعید میگذارد تا ببیند که بتواند دفتر را ترک کند!
نوعی واقعگرایی درست از جنس برشت و پرداختن به بحران اقتصادی به شکل فردی و جمعی و حتا فراگیر که بشود یک کشور را مورد مطالعه قرار داد؛ در خدمت این درام است. چرا باید نخبگان فنی و ریاضی دچار بازرگانی شوند؟ مگر سرمایه مملکت صرف اینان می شود تا دلال و واسطه بشوند که برای این کار نیازی به تحصیلات کلان دانشگاهی نیست و اگر هم باشد دستکم اینان برای چیز دیگری تربیت شده اند؟ متاسفانه بخش عمده ای از سرمایه فکری کشور به دلیل بی سروسامان بودن مدیریت فکری به هرز می رود و این نوع انحرافات هر گونه وضعیت بحرانی را رقم می زند چنانچه این جوانان به زور خود را تاجر کالاهای چینی کرده اند تا در این سودآوری بی برنامه و موج مقطعی به آب و نانی چرب و داغ برسانند.
جلال تجنگی منطقی و عقلانی همه چیز را میشکافد و در تلفیق با آنچه نزدیک به ساختار ارسطویی است بر آن است تا دادههایی را پردازش کند که اینان در گره افکنیها و گره گشاییها مسیر را به نتیجه همگانی سوق دهند. در این بحران برنده ای نیست و همه به تعبیری به راحتی می بازند چون هیچ برنامه و تدبیری برای برد وجود ندارد. همه آمده اند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند و فرقی هم نمی کند که حق شان باشد و نباشد. وقتی هیچکس سر جای خود نیست هر ناممکنی ممکن خواهد شد.
تجنگی ساده و شفاف است و به لایه اقتصاد توجه ویژه ای دارد تا بشود این مهم ترین بخش زندگی را به سروسامانی عقلانی سوق داد. چرخه ی درست اقتصادی است که ما را به استقلال و خودکفایی رهنمون می کند و چه بهتر این¬که نویسندگان ما با انتقاد سالم و سازنده دولت را متوجه کاستی های بنیادین جامعه گردانند. متاسفانه اتکای به نفت و گاز ما را از داشتن سیاست کلان فرهنکی، اقتصاد ی و اجتماعی دور کرده است. در حالی که کشورهایی بدون نفت و گاز با ارائه تولیدات ویژه مانند گل (هلند)، پنیر (دانمارک)، گردشگری (ترکیه) و غیره به اقتصادی قرص و محکم در دنیا بدل کرده است.
مهدی دیلمی در طراحی به ایجاز بسنده کرده تا خود گویای اقتصاد ضعیف این جوانان نخبه باشد که به دنبال سود کلانی هستند که بشود در اتکای به آن خود را نجات دهند. یعنی رستگاری متاسفانه در یافتن پول جستجو می شود آن هم در سرزمین شعر و عرفان که نیازمندی ها و مسیرهای کژدار و مریز چنین توفیق اجباری را بر ما تحمیل کرده که همه از اصل خویشتن غافل بشویم.
تجنگی فرم را به پس می برد تا با سوار شدن محتوا بتواند عقل و منطق را به کار گیرد و برای همین در دفتری با حداقل امکانات مباحث کلان را در بستری داستانی و واقع گرا می چیند و از این چیدمان اندیشه مخاطب به وجد خواهد آمد که اینها چه مسائلی هست که با آن دست به گریبانیم اما هیچکس متوجه آن نیست و اگر هم هست خود را به کوچه ی علی چپ می زند. در حالی که هدایت مدیریت انسانی به واسطه داشتن تحصیلات دانشگاهی و یافتن یک شغل سالم و آبرومند جز ارکان مدیریتی هر دولتی است.
تجنگی در نوشتار و اجرا موفقیت خود را اثبات می کند. دستکم در به کرسی نشاندن مساله ای که در زمان دولت های نهم و دهم به بحران شدید اقتصادی منجر شده است. شاید این رو به تماشاگران روایت کردن گاهی هم تکنیک جالبی نباشد و گاهی هم بهترین تکنیک هاست. باید دید کجا می شود از آن به عنوان برگ برنده استفاده کرد. الان در این متن هر 5 بازیگر با تماشاچی رودررو می شوند. آنجا که نکته های شخصی تر را می گویند موفق ترند و گاهی هم مثلا خیانت دختر با خیانت دکتر پاکستانی از نظر دولت آنجا (که محل اختفای بن لادن را از طریق واکسیناسیون فلج اطفال آشکار کرده است) مقایسه می شود که این قیاس چندان هم مصداقی و هم جنس نیستند. پرداختن به نداشتن کالاهای اپل هم درمانگر و حتا بیانگر دردی نیست چون پیچش مساله در جای دیگری است. چنانچه پنل های گچی به راحتی قاعده بازی را برهم می ریزد. تجنگی با در همین نزدیکی می آید که در درام نویسی و تئاتر ما فصل تازه ای را بگشاید و اگر این فرصت باشد که او هم بهتر از پیش حضورش را نمایان سازد.
منبع: هنرآنلاین
نویسنده: رضا آشفته