رسول حسنی ولاشجردی در یادداشتی کوتاه، فیلم "هناس" را خالی از مولفه‌های سینمایی دانسته که مخاطب آن را پس می‌زند.

پایگاه خبری تئاتر: سینمای ایران همواره از نداشتن قهرمان رنج برده و مخاطبی که ذاتا در پی دست یافتن به «قهرمان» است هنوز نتوانسته در سینمای وطنی آن را بیابد. سینمای بدون قهرمان، سینمای سترونی است که هرگز نمی‌تواند در مخاطب همدلی ایجاد کند و او را با خود همراه کند. بخشی از قهر سینمای ایران با قهرمان و به تبع آن دوری مخاطب از سینما به سال‌های بعد از انقلاب اسلامی برمی‌گردد؛ زمانی که مدیران سینمایی وقت با حضور قهرمان در فیلم و قهرمان‌پروری به‌شدت مخالفت می‌کردند. سینمای ایران به همین دلیل نتوانسته مشق قهرمان‌سازی کند و حالا که آن نوع نگاه سیطره خود را از روی فیلم‌سازان برداشته است نمی‌توانیم شمایل قهرمان خود را بر پرده سینما ببینیم.

در طول یکی دو دهه اخیر برخی از فیلم‌سازان سراغ قهرمان ملی مذهبی رفته‌اند که غالبا کارشان راه به جایی نبرده است و کاراکتر خلق شده، قهرمان‌های سترونی بودند که ریشه در ناکجا داشتند. به همین دلیل نیز نتوانستند بر مخاطب اثرگذار باشند.

«هناس» به کارگردانی «حسین دارابی» که در چهلمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، از همین زاویه دچار اشکال است. این فیلم نیز مانند خیل آثار مانند خود در خلق قهرمان به‌شدت ضعیف عمل کرده است. این فیلم قرار است ماه‌های پایانی زندگی شهید «داریوش رضایی‌نژاد» یکی از شهدای هسته‌ای را به تصویر بکشد اما در نهایت حتی از سطح یک ملودرام تلویزیونی بالاتر نیامده است. داریوش فیلم «هناس» چنان بی‌هویت، بی‌ریشه و خالی از مولفه‌های سینمایی است که مخاطب آن را پس می‌زند. داریوش فیلم «هناس» مردد، الکن و یک لایه است که نه‌تنها نمی‌تواند تبدیل به قهرمان بشود که حتی با کاراکتری معمولی نیز فاصله بسیار دارد.

انتظار نیست از شهید «داریوش رضایی‌نژاد» یک شخصیت اسطوره‌ایی و دست نیافتنی بر پرده سینما ببینیم اما حداقل خواسته مخاطب این است بداند چرا یکی از مهم‌ترین دانشمندان هسته‌ای کشور که نامش در لیست سیاه دشمنان این آب‌وخاک قرار گرفته تا این حد منفعل و یک بعدی است، چرا مدام دچار ترس، دو دلی، تردید است و تا این اندازه منزوی و تنها است.

این اشکال نه‌تنها متوجه داریوش فیلم که «شهره» همسر داریوش و حتی «فرهاد» رقیب داریوش نیز می‌شود. حتی رابطه شهره و فرهاد نیز طوری از سوی کارگردان طراحی شده که مخاطب بی‌اطلاع از موضوع فیلم برداشت‎های نادرستی از آن خواهد داشت. استاد و دوست داریوش نیز نه تاثیری بر فیلم می‌گذارند و نه در روند داستان اثرگذار هستند.

در کنار این فیلمنامه دارای حفره‌های بسیاری است که پاسخی برای آن وجود ندارد. در طول فیلم پیرمردی را می‌بینیم که در همسایگی خانه داریوش زندگی می‌کند، خانه‌اش بر خانه داریوش مشرف است، دائما او را پشت پنجره می‌بینیم ما نیز قاعدتا باید این برداشت را می‌کنیم که مسبب همه تنش‌ها اوست، اما در طول فیلم و حتی با پایان گرفتن فیلم متوجه نمی‌شویم این پیرمرد که نامی هم در فیلم ندارد چرا باید در فیلم حضور داشته باشد.

دیگر اینکه دلیل اختلاف فرهاد و داریوش چیست؟ چرا فرهاد این همه دشمنی و کینه نسبت به داریوش دارد و در مقابل چرا داریوش در مقابل او واکنشی ندارد. چرا فرهاد و شهره مدام در حال قرار گذاشتن کاری هستند در حالی که شهره خانه‌دار است و اگر کاری غیر از خانه‌داری دارد – که در فیلم دیده نمی‌شود – مسلما مرتبط با شرکت فرهاد نمی‌تواند باشد.

این حجم از سوال‌های بی‌جواب در کنار شخصیت‌های قوام نیافته منجر به اثری شده که نمی‌تواند مخاطب را راضی از سالن سینما بیرون بفرستد. مختصر اینکه «هناس» شمایل یک قهرمان ناکام بر پرده سینما است و این سوال پر تکرار قابل تامل در ذهن پررنگ می‌شود که چرا ما قهرمانان خود را این چنین قربانی می‌کنیم؟



نویسنده: رسول حسنی ولاشجردی