تمرکز فیلم بر شخصیتی است که در قامت یک نفوذی مجاهد خلقی در دستگاه حراستی حزب جمهوری اسلامی ظاهر می‌شود. شخصیت اصلی، در شمای فردی مذهبی و به‌اصطلاح حزب‌اللهی، چنان اعتماد حزب را به خود جلب می‌کند که شرایط برای ترور و انفجار را مهیا می‌کند؛ اما چطور و چگونه، خدا می‌داند.

پایگاه خبری تئاتر: تاریخ چقدر برای ما مهم است؟ اساسا ما از مرور تاریخ چه می‌خواهیم؟ بازنمایی تاریخ قرار است چه ارزش‌افزوده‌ای برای ما به‌همراه داشته باشد؟ در یک واقعه تاریخی که هر سال به‌واسطه برنامه‌ها و رویدادها مرور می‌شود، بازنمایی سینمایی آن قرار است چگونه به سطح دریافت تاریخی ما بیفزاید؟ برای مثال در واقعه هفتم‌تیر، چه چیز نادیده یا ناشنیده‌ای وجود دارد که ممکن است نگاه ما را به ترور یکی از چهره‌های مهم‌ انقلاب دگرگون کند؟ آیا پای آدم خاصی در میان است یا گره‌های کوری در پرونده انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی وجود دارد که به‌تازگی گروهی فیلمساز بدان دست یافته‌اند؟ از اینها هم بگذریم، به همان داستان همیشه نقل‌شده رجوع کنیم؛ چگونه می‌توانیم یک داستان تکراری را دراماتیک کرده و آن را جذاب‌تر از گذشته روایت کنیم؟ آیا هر واقعه تاریخی ظرفیت دراماتیزه شدن را دارد؟

همه این پرسش‌ها با دیدن فیلم ضد برایم نمودار می‌شود که اساسا در برابر این فیلم بیشتر رمانتیک تا تاریخی، تاریخ را چگونه می‌بینم. فیلم قرار است روایتی بیرونی از حادثه هفتم‌تیر 1360 و شهادت آیت‌الله بهشتی، دبیر وقت حزب جمهوری باشد. در شکل ساده ماجرا گویی قرار است امیرعباس ربیعی دلایل انفجار و ترور را بیان کند، از ناآرامی‌های خرداد 60 و حمله مجاهدین خلق به بهشتی و آنچه موجب عزل بنی‌صدر می‌شود. این چیزی است که بیشتر در دیالوگ‌های ردوبدل‌شده میان شخصیت‌های فیلم شاهدیم؛ اما در کنش هیچ‌چیزی نصیب‌مان نمی‌شود.

تمرکز فیلم بر شخصیتی است که در قامت یک نفوذی مجاهد خلقی در دستگاه حراستی حزب جمهوری اسلامی ظاهر می‌شود. شخصیت اصلی، در شمای فردی مذهبی و به‌اصطلاح حزب‌اللهی، چنان اعتماد حزب را به خود جلب می‌کند که شرایط برای ترور و انفجار را مهیا می‌کند؛ اما چطور و چگونه، خدا می‌داند. درحالی‌که پیام فیلم قرار است بر حضور چهره‌های به‌ظاهر معقول، اما تخریب‌گر در دستگاه‌های حساس کشور باشد؛ اما فیلم توانایی القای چنین تصویری را ندارد. همه‌چیز الصاقی و شعاری است و مشکل کار هم از داستان انتخابی برای فیلم است.

ربیعی متکی به تکنیک‌های تدوین و فیلمبرداری، قید داستان را می‌زند. چفت‌وبست‌های منطقی یک داستان جنایی را از هم می‌درد. درحالی‌که فیلم گویی قرار است به شیوه JFK اولیور استون، پرونده تروری را از منظری متفاوت روایت کند، به سیاق سینمای این روزهای اروپا، روایت را پای کشف جهان درونی شخصیت مرکزی ذبح می‌کند. آدمی که ظاهرش پخمه و ساده است و اما در باطن شروری آدمکش است. روی کاغذ هم جذاب به نظر می‌رسد؛ اما محصول چنین نیست. ما با همان پخمه همیشگی روبه‌رو هستیم که جز یک صحنه تعقیب و گریز باسمه‌ای و کشتن معشوق آبکی، چیزی از این شخصیت ارائه نمی‌شود. به‌عبارت دیگر، اساسا فیلم توانایی ورود به دنیای درونی شخصیت مرکزی را ندارد. شخصیتی که باید درعین سادگی ظاهری، کیاست درونی داشته باشد، زیست دوگانه‌ای تجربه کند و برای کنش‌هایش هدفی داشته باشد. در مقابل شخصیت پیش‌رو حتی مشخص نیست از چه‌رو عضوی از مجاهدین خلق است و هدفش از همکاری با این ملیشیای خشن چیست؟ قرار است در مسیر خیانت‌هایش به حزب جمهوری، به چه چیزی دست پیدا کند؟ مجاهدین چه جذابیتی برای او دارند؟

فیلم بلاتکلیف است برای تشریح شخصیت اصلی و پیرو آن روایت ماجرای هفتم‌تیر را هم از دست می‌دهد. این‌که اساسا چه چیز ماجرا باید برجسته شود. فیلم حتی به‌نوعی می‌تواند علیه ماجرا نیز تفسیر شود. در سکانسی از فیلم، ضدقهرمان فیلم به‌راحتی وارد دفتر نگهبانی می‌شود و از کمدی بی‌چفت‌وبست مقادیری کاغذ– که احتمالا نقشه باشد– کش می‌رود. همین یک کنش به‌شدت پرسش‌برانگیز می‌شود که در کمد چه بوده و اگر ارزش حراستی داشته، چرا در اتاق نگهبانی است و اساسا اگر سند مهمی است، چرا درون کمدی بی‌چفت‌وبست است!؟ فارغ از این مساله، با فرض اینکه نقشه‌های ساختمان حزب است که به سرقت رفته و قرار است بر پایه نقشه‌ها، ترور آیت‌الله بهشتی رخ دهد، چرا درنهایت این شخصیت کلاهی است که با یک کارتن ساده از جزوات حزبی، عاملیت انفجار را برعهده می‌گیرد؟ آن همه کش‌وقوس سرقت اسناد و مثلا ایجاد دلهره‌های کاذب برای چه بود؟

البته گاف‌های منطقی در یک فیلم شبه‌جنایی همچون ضد، کم نیست. گاف‌هایی که همان دوگانگی شخصیت‌ها را زیر سوال می‌برد. گاف‌هایی که دلیل داستان عاشقانه چپانده‌شده در دل داستان ترور را غیرمنطقی و صرفا برای گیشه مهیا می‌کند. کج‌سلیقگی در تولید برای شبیه شدن فیلم به آثار موفق سابق و حتی بهره‌گیری از همان دکوپاژهای فیلم سابق کارگردان، این احساس را پدید می‌آورد که فیلمی ساخته شده است که صرفا ساخته شود. در خلأ نپرداختن به رویدادهای تاریخی، فیلم به چیزی جز رفع تکلیف نمی‌ماند. نه بهشتی فیلم معرفی می‌شود، نه انگیزه واقعی ترور، نه واقعیت ترور و نه خلق یکی از بهترین بدمن‌های سینمای ایران که هدر رفته است، یک شخصیت بی‌رحم که به معنای واقعی کلمه «هدفش وسیله‌هایش را توجیه می‌کند»؛ اما هنوز نمی‌دانم هدف او چه بود.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: احسان زیورعالم