پایگاه خبری تئاتر: حرکت کن، اجرات ساعت چند شروع میشه؟»؛ چند دقیقهای از شروع تمرین میگذشت که به سالن رسیدم. ظهر یک روز احتمالا! زمستانی اواخر بهمن که هوا بیشتر بهاری است تا نشان زمستان بر پیشانی داشته باشد، در فاصله سه روز مانده تا شروع اجرای «ERROR404» در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر، گروه مراحل پایانی تمرین را سپری میکند. تا دلتان بخواهد بوی ویروس در هوا پراکنده است و مردم همچنان ماسک بر چهره در معابر تردد میکنند. این ظهر پنجشنبه اصلا نشانی ندارد از موارد مشابه که حتی همین چند سال پیش تجربه میکردیم. وقتی محیطهای فرهنگی مرکز شهر جنبوجوش بیشتری داشتند و دماغ مردم اصطلاحا چاق بود. اواخر چشمم به پشت جلد کتاب مهمی افتاد که چند سال پیش خریده بودم 24 هزار تومان، همان کتاب مرجع امروز 90 هزار تومان قیمت دارد. علاوه بر افزایش قیمتها، جوانان تئاتری این روزها اگر هنگام ورود به سالن تئاتر ماسک روی صورت نداشته باشند، تذکر دریافت میکنند. یک نفرشان را دیدم که سهلانگاری کرده بود و موقع ورود تیشرت یقه گرد روی صورت کشید. حقیقتا باید گفت وضعیت این بچهها هم دستکمی از اوضاع عبوس و کمشورِ جامعه ندارد. مشارکت در ساخت و ساز تئاتر بهانهای شده که جمعی شکل دهند و شوری بدمند بر زمین و آسمان بیرنگِ مسخ. همین لحظههای نخست ورود، میتوانم ادعا کنم تمام هنرجویان جوان تجربه متفاوتی پشت سر میگذراند؛ بعید است اغلبشان تصوری داشتند از حضور در اجرایی با این ترکیببندی شلوغ و پرسروصدا، بیربط به زیباییشناسی مرسوم سالنهای نمایشی که بیشتر در پی زیباسازی روزگارِ خاکستری و عصبیاند تا بازنمایی بصری تجربه اکثریت. البته که «باید»ی در کار نیست و هر کس میتواند آزادانه در جهان ذهنی خودش سیر کند. تفاوتها هم همینجاها شکل میگیرند؛ جهانها یا «باغ»هایی که در آنها سیر میکنیم. گروه بازیگران ابتدا زیر نظر دستیار کارگردان تمرین بدنی و نرمش میکنند و بعد برای شروع به نقاط معین میروند.
انتهای صحنه فعلا به خاطر اجرای نمایش «سایر بازماندگان» مهرداد مصطفوی به دو نیم قسمت شده. درباره «سایر بازماندگان» حرف دارم. به نظرم اجرا از دو ناحیه آسیب دیده. یک، نمایشنامهای که موتور محرکه و پیشبرندگی ندارد و بازیگرها را به تیپسازی و سکون غیرضرور درون جهان اجرا میکشاند. دوم، سیاست کارگردان در طراحی قابها و بازیها که گاهی به سمت ژستوالیته فرمالیستی میرود و بلافاصله به صحنههای رئالیستی میرسد که به واسطه لباسهای دهه شصتی عمومی بچهها - با اِپُل پیراهن و شلوار گشاد پیلیدار - بعضا به ناتورالیسم هم پهلو میزند. اجرا بین این فضاها مانده سردرگم و چندپاره. بگذریم.
صدای تشویق پرحجمی بهگوش میرسد. من و عباس (جمالی) با یک صندلی فاصله نشستهایم. به تازگی محدودیتهای کرونایی جدید وضع شده و سالنهای تئاتری باید دوباره نصف ظرفیت فعالیت کنند. رسانهها گزارش میدهند تعداد کشتهها بر اثر ابتلا به کرونا در تهران بار دیگر به دو رقم رسیده؛ اگر سه رقمی نباشد. چارچوبهای بهداشتی کم و بیش در تمرینها هم رعایت میشوند. به انتهای صحنه بازگردیم. نیمه سمت راست که فرورفتگی تا پلههای خروج انتهایی ادامه دارد (تختخواب دو نفره بزرگ با نردههای بلند بالا مربوط به سایر بازماندگان هم آنجاست) و نیمه سمت چپ صحنه، حدود سه متر بیرونتر، در فاصله کمتر با صندلی تماشاگر که به وسیله شال مشکی محدود شده است. آنجا یک نفر چسبیده به پرده سعی دارد روی سرش بالانس بزند. مانند تمرینهای مقدماتی هنرجویان بازیگری که در جهان بیرون همه باید انجام دهند ولی اغلب چنین نمیکنند. میانه صحنه فعلا خالی است، ولی هنگام ورود به جمعیتی برخوردم که پشت صندلی تماشاگران، نزدیک در ورود و خروج سالن سمندریان و در دو راهروی پیرامونش آماده حضور روی صحنه بودند. این طرف، چند نفر (یک زن و سه، چهار مرد) تجسسگرانه بین ما تماشاگران در ردیفها بالا و پایین میروند. گاهی خیره میشوند به حاضران. نگاهت که به نگاهشان تلاقی کند، همینطور عصبی و خیره زل میزنند به تو. اگر خوب اجرا شود، اتمسفر سنگینی حاکم میکند. انگار دنبال شر میگردند. چند دقیقه بعد در حالی که بعضی بازیگران وسط صحنه ایستادهاند و چند نفر بین ما تجسس میکنند، گروهی به صف از پشت صندلیها بیرون میزنند. سروسینه چسبانده به دیوار؛ گام به گام، در یک ردیف کنار هم. کل فرآیند پشت و روی صحنه که شرح دادم از طریق ویدیوی عریض انتهای صحنه دیده میشود. اما نکتهاش اینجاست که وقتی خودتان پشت صندلیها میروید جهان دیگری میبینید تا آنچه تصویر represent میکند. در حالت دوم وضعیت مخوف و دلهرهآور جلوه کرده و جنسی از آشناییزدایی اتفاق میافتد که فکر میکنید فیلم راهروهای یک ندامتگاه در حال پخش است. این جنس اضطراب را در اجرای «شنیدن» امیررضا کوهستانی هم تجربه کرده بودم. وقتی دوربین در راهروهای «تئاترشهر» و «تئاتر مستقل» به راه میافتاد، انگار از اساس با مکان دیگری مواجه بودم، نه راهروهای بناهایی که سالها و روزهای متعدد به آنجا رفتوآمد داشتم.
اجرای جدید عباس جمالی برخلاف تجربه قبلش «شیهیدن» در سالن ناظرزادهکرمانی (۱۳۹۸) که مبتنی بود بر حضور صرف اجراگرها، حالا به وضوح در تلاش است جنبهها و ابزار دیگری نیز به کار گیرد. استفاده از بستر Live stream و کارکرد microphone در همین مسیر قابل توجه است. بعضی کاراکترها با استفاده از میکروفن دیالوگ میگویند و این البته دلیل خاصی دارد، چون ابزار در نهایت در دست هر کسی نیست. «ERROR404» از چند جنبه بین کارهای عباس جمالی تازه است. به خصوص در استراتژی متن نوشته شده و رویکرد مورد نظر نویسنده در ادامه کنار گذاشتن درام و داستان. کیفیت خاصی به تئاترش نفوذ کرده که قبلا ندیده بودیم. ابزار او معمولا متن بوده و طراحی حرکتهای جمعی، همراه با معدودی آکسسوار. تقریبا میتوان گفت جمالی به صحنههای عریان و خشن بیشتر علاقهمند است. نه اینکه در کار جدید تفاوت آنچنانی در عناصر به وجود آمده باشد، نه. قرار است صحنه فنسکشی شود و شخصیتها داخل محفظه مشبک فلزی به اجرا بپردازند. ترکیبی از طراحی صحنه پرطمطرقتر و عناصر بصری - شنیداری پررنگتر.
خودش درباره این جهان تازه میگوید: «بیشتر به این فکر میکردم که چطور میشود تصویر و صدا را هم اجرایی کرد. این رویکرد با چیزی که در سینما اتفاق میافتد، متفاوت است. چطور میشود تعریف دیگری از زبان اجرا تصویر و صدا ارایه دهیم. یعنی کارکرد تصویر و صدا برایم اینگونه بوده و تلاش داشتم در زبان اجرا دوباره به آنها نگاه کنم.»
ساختن یک قطعه نمایشی/سینمایی درون اجرا شروع میشود. «انجیل متی. دشت زرد رو میگیریم. دشت زرد جاشو میده به مسیح، مسیح جاشو میده به دشت زرد. سه، دو، یک! سایه قدمها فقط توی کادر باشه؛ میگیریم آقا!»
سعید مومنی (گروه فنی) کار سختی در پیش دارد. تصاویر تلفن همراه باید زنده و سریع روی دیوار انتهای صحنه نمایان شوند و جز موارد عمدی مدنظر کارگردان قطع و وصل رخ ندهد. حالت عباس نشان میدهد هنوز راضی نیست. هماهنگ کردن تمام این اجزا هم کار سادهای نیست.
«توبه حر» اُشتُلُمخوانی میشود. کارگردان اینبار هم مثل «شیهیدن» به تکنیکها و عناصر موجود در تعزیه توجه نشان داده. با میزانی تسامح - به دلیل تجربه کم اجراگران- بخش جذابی از کار درآمده. به هر حال اجزای تعزیه به خودی خود رنگ و بوی دیدنی و شنیدنی به کار میبخشد. توصیف جزییات آنچه روی صحنه و محیط پیرامونیاش رخ میدهد ظرف بیشتری لازم دارد. همین اندازه اشاره کنم که صوت یک اجرای مستند رجزخوانی، کار گروه حرفهای پخش میشود، جمعی که قبلا بین تماشاگران راه میرفتند حالا در کسوت متفاوت دور صحنه میچرخند، یکیشان میکروفن به دست دارد و جمالی را که به ادبیات تعزیه نوشته شده بیان میکند و میکروفن را به دست نفر کناری میسپارد. دیگر بازیگران هم وسط صحنه هستند، در کشمکشهای دوتایی و سهتایی؛ بعضی هم انفرادی. صحنه پیوند میخورد به جشن تولد یکی از اعضای گروه نمایشی که از ابتدای کار قرار بوده شاهد باشیم ولی انگار قرار نیست به اجرا برسد. در حقیقت اجرایی شکل نخواهد گرفت.
آن بازیگر انتهای صحنه هنوز تلاش دارد روی سرش بایستد. جای دیگر دو نفر روی زمین افتادهاند. یکی زیر لب در خلوت چیزهایی میگوید. تست بازیگری شروع میشود. بین تمام این بچهها، بخش موسیقی ظاهرا کارش را خوب انجام میدهد. به محض اشاره عباس، مسوول موسیقی با اینکه سرش پایین است سرضرب قطع میکند. آموزشها و تمرینهای اولیه کار از یک سالونیم قبل آغاز شده و در تمام ماههایی که با کرونا دستوپنجه نرم میکردیم این بچهها دست از تمرین و آموزش نکشیدهاند. تست بازیگری درون اجرا به مرحله پرخشونتی رسیده، یک آدم روی زمین افتاده و یکی بالای سرش ایستاده و باید رو به دوربینِ کارگردان یا دستیار کارگردان لطیفه تعریف کند! این کار با بیان جمله «سرت توی کادر نیست» آنقدر تکرار میشود تا بازیگر برای حضور سرش در کادر به هر شکل و شمایلی بدهد. ناگهان کسی فریاد میزند «بچهها! اجرا داره شروع میشه» و همه ما همچنان در آستانه قرار داریم. لابهلای شور ناشی از اعلام خبر شروع اجرا، برای بار چندم صدایی میشنوید، «بچهها این، آن نسخه اصلی نیست» و این جمله انگار چیزی را از کار میاندازد. اسم رمز کشاندن آدمهای نمایش به سکون و توقف. دکمه pause. اعوجاج صوتی وNoise، noise، noise، که با شورش درون صحنه همراه میشود. تنش به حدی بالاست که کارگردان برای تغییر روند حرکتی و آغاز صحنه بعدی ناچار است سوت بکشد. اجرای بچهها در مقایسه با یک هفته قبل (که هنوز به ویروس مبتلا نبودم برای مشاهده در تمرینها حاضر میشدم) به وضوح روانتر پیش میرود.
بیآنکه قصد مقایسه بیمنطق و خارج از زمینه داشته باشم، باید بگویم مقطعی به یاد تمرین الیزابت لوکمپت در کتاب «کارگردانان در تمرین» افتادم. تمرین تئاتری که قصد دارد تمرین تئاتر را به صحنه بیاورد. از جهتی شاید جالب نباشد آدمی که تازگی کار خواندن کتابی را به پایان رسانده، سرریز تازه خوانده را به گزارشنویسی بیاورد. اما این دو تمرین با تمام تفاوتهای فرهنگی و فرمیشان نقاط اتصال جالبی دارند که یکیاش همین ایده اجرای تئاتر در تئاتر است. منتها اینکه گروه امریکایی با چه زاویه دیدی دست به کار شده بود و ما میخواهیم چه چیزی به نمایش درآوریم، بحث دیگری است. خوب یا بد ما جایی ایستادهایم که کارگردان قصد دارد سرکوب پشت صحنه تئاترها و فیلمهای سینمایی را فاش کند و از دل بیان این مساله به مساله دیگر نقب بزند.
گروه نیویورکی «ووستر»، از گروه نظریهپرداز مشهور «ریچارد شکنر» منشعب شد. گروه اول در سال 1967 تاسیس شده بود و بعدا وقتی شکنر در سال 1975 از هدایتش دست کشید، این لوکومپت بود که گروه جدید را هدایت میکرد. گروه ووستر به جستوجوی مداوم در نسبت میان تئاتر و سینما پرداخته است؛ «با کار کردن روی نقاطی که لنز دوربین و صحنه با هم تعامل، تقابل، تکمیلکنندگی یا حتی مبادله دارند.» این گروه در نظر جیمز لورِت اینگونه توصیف شده است: «شاید بتوان گفت از لحاظ زیباییشناختی رادیکالترین و از لحاظ اجتماعی و سیاسی برانگیزانندهترین گروه تئاتری به شمار میرود که تاکنون تشکیل شده است.»
گروه در اصل به واسطه حضور دو بازیگر، ویلم دفو و اسپالندینگگری تشکیل میشد که به ویژه در سینما شهرتی مطلق داشتند. گروه جدید در سالن خودشان، یک گاراژ تغییر کاربری یافته در پاییندست منهتن (سوهو) به تمرین و اجرا میپرداختند. جایی که الیزابت لوکمپت بارها در میانه تمرینهای «وسوسه سنت آنتونی» نوشته فرانک دل، بارها به تکرار گفته «قطعه نمایشی همواره درصدد ساختن قطعه نمایشیه.» پِیتن اسمیت، بازیگر و یکی از اعضای گروه، این نکته را تایید میکند: «کار درباره پدید آوردن اثر هنری یا ناکامی در خلق اونه. پس اونقدر ناکامی رو پی گرفتیم که تلخ و دردناک شد. ما میخواستیم قطعهای نمایشی بسازیم درباره ساختن یک قطعه نمایشی... درباره آگاهی به اینکه باید اونجا بایستید و کار اشتباه رو انجام بدید.» اینکه یک گروه تئاتر یا کارگردان تئاتر دست به خودافشاگری یا افشای ساخته دست خود بزند برای من نکته جالب موجود در هر دو رویکرد است. یکی در دهه 70 میلادی در نیویورک اتفاق افتاده، یکی آغاز 2022 در تهران. قطعا با نگرشهای متفاوت که اصلا قابل مقایسه نیستند. در اجرای لوکمپت، پرفورم به معنای طراحی رقص کارکرد داشته و مداخله کارگردان اساسا از جنس دیگری بوده. اما هر دو در اینکه قصد داشتند اجرایی بسازند درباره ساختن نشدن اثر نمایشی، اشتراک نظر دارند. حالا فکر کنید گروه ووستر (Wooster Group) به نقاط برخورد سینما و تئاتر فکر میکرده، من نمیدانم اجرای نهایی آنها دقیقا به چه صورت بوده، ولی با درنظر گرفتن رویکردشان و فیلمهای کوتاهی که دیدم، میتوان تصور کرد که تصاویر ویدیویی در اجرای «وسوسه سنت آنتونی» 1988 کارکرد مهمی داشته. شاید هم نه! و من دیگر دارم رویا میبافم. ولی حداقل دیدهام که بازیگر «وسوسه سنت آنتونی» در بخشهایی از میکروفن استفاده میکند. هر دو به جنسی نازیبایی دامن میزنند. این نقاط اشتراک جالبند.
در تمام لحظههای تمرین «ERROR404» تصاویر زنده روی دیوار افتاده و باید گفت کار گروه فنی در این بخش خوب بوده. البته که تجربه ثابت کرده معمولا هنگام اجراها مشکلات و قطع و وصل پیش میآید که باید برایش برنامه داشت. بخش ساخت و ساز «دشت زرد پیش از ورود مسیح » حالا به مرحله تازهای رسیده. غیر از این صحنه که به فراخور شکل مورد نظر کارگردان باید چندبار تکرار شود؛ کمتر پیش آمد که عباس جمالی دستور قطع تمرین صادر کند. این صحنه طوری است که بازیگران باید چسبیده به دیوار، در صف منظم از سمت راست سالن، شبیه زندانیان از مقابل دوربین عبور کنند. این دوربین فیلمسازی است؟ یا دوربین مستندنگاری زندانی و زندانبان؟
یکی از بچهها تی را برمیدارد و کف سالن سمندریان را یک خط در میان تمیز میکند. چیزی شبیه چمن کریکت و راگبی میسازد. یک شخصیت دیگر دستکش بوکس به دست کرده و سمت چپ در خلوت رو به دیوار هوک چپ و راست پرتاب میکند. چند نفر از همین گروه که برای ورود به صحنه صف کشیده بودند، حالا انتهای سالن دست روی سر پشت به تماشاگر ایستادهاند و بشینپاشو میروند. همچنان هم تصاویر ویدیویی داریم، هم موسیقی، هم تمرین ساختن فیلم و هم عدهای که توی صحنه گیر افتادهاند و تمام حرکات و گفتارشان لکنت دارد. مشخصا یکیشان دور صحنه راه میرود و در حالی که کسی میکروفنی در برابرش گرفته سعی دارد حرفی بزند: «ب ب دو دو عه عه عه عاعاعا».
فرآیندهای داخل صحنه و اطرافش آنقدر سریع رخ میدهند که وقتی این جملهها را یادداشت میکنم، لحظات متفاوتی ساخته شده و از بین رفتهاند. مانند صحنهای که گروه ساخت و ساز فیلم ایستاده اند پشت میکروفن به فردی که لکنت بدنی دارد میگویند برقصد (و اینجا موسیقی بلند در سالن پخش میشود) اما آن شخصیت توان رقص ندارد و در نهایت زمین میافتد. میخواهم پایانبندی را نگهدارم برای آنهایی که امکان تماشا پیدا میکنند. ولی برای آن گروه که شاید هیچ وقت چنین شانسی نداشته باشند، باید گفت به چرخه تکرار فکر کنید و گیر افتادن در این فرآیند جاری روی صحنه و پشت صحنه. نور تماشاگر میآید، گروه جمعآوری و تمیز کردن صحنه وارد می شوند. تماشاگر باید بنشیند و شاهد این بخش باشد؟ پشت صحنه هم عدهای در تلاش برای فرارند! اگر قصد بیرون رفتن داشته باشید قطعا نیز بین آنها گیر میافتید. ما همه در یک چرخه اسیر شدهایم. پایان تمرین/اجرا.
عباس یک صندلی میگذارد کمی نزدیک به میانه صحنه و قرار است برای بچهها صحبت کند . درباره لزوم فهم اجراگرها از آنچه روی صحنه اتفاق میافتد حرف میزند. باقی ماجرا به این میگذرد که حین تمرین اخیر آن نقاطی که قبلا مورد توجه بوده و تقریبا قطعی و نهایی به نظر میرسیده، امروز افت کرده و در مقابل، نقاطی که دقیقا در تمرینهای گذشته کم کیفیت به نظر میرسیدند، حالا روان شدهاند و در دل اجرا کار میکنند. عباس قطعه به قطعه و صحنه به صحنه با بچهها حرف میزند و خواسته اصلیاش حضور، فهم و شورِ بدنی است. یعنی تاکیدش این نیست که باید صدای بازیگر بالا باشد، برعکس انرژی درونی بیشتر طلب میکند. اجراگرها، در حال خوردن و آشامیدن، درباره مسائل مدنظرشان حرف میزنند. بعضی یواشکی به تلفن همراه سرک میکشند. بعضی هم سربهسر یکدیگر میگذارند که البته اخطارِ «جدی باشید» دریافت میکنند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: بابك احمدی