چارسو پرس: چشمِ آبیِ روشن داستان آگوستوس لندر، کارآگاهی حرفهای، است که در سال ۱۸۳۰ توسط آکادمی نظامی آمریکا استخدام میشود تا دربارة قتل فجیع و عجیب یک دانشجوی نظامی، در این آکادمی، تحقیق کند... ماجراهای این فیلم که در آن لوکیشنها، سرما، طنز سیاه و تراژدی از اهمیت فراوانی برخوردار است، در نزدیکی کلبهای که آگوستوس لندر در آن سکونت دارد، آغاز میشود. لوکیشنهای جذاب و بکر با توجه به سال اتفاق افتادن ماجرا یکی از بخشهای جذاب چشمِ آبیِ روشن است که چشم و دلِ بیننده را روشن میکند. فضای باز و برفی آکادمی نظامی هم بسیار خوفانگیز درآمده است.
لندر کارگاهی حرفهایست و شهرتش در حل معماهای ناگشوده سبب میشود که آکادمی نظامی آمریکا - که نگران بدنام شدن به خاطر فوت یکی از دانشجویان جوانش است - او را برای حل پروندهای پیچیده و عجیب انتخاب کنند. طنز ماجرا از همینجا آغاز میشود که فردی که به دنبال لندر برای دعوتش به آکادمی نظامی آمده، سروان هیچکاک نام دارد. اولین چیزی که با نام هیچکاک به ذهنتان میرسد چیست؟ فیلمهای معمایی؟ آثار جنایی؟ قتلهای خانوادگی؟
لندر که همسرش فوت شده، دخترش او را ترک کرده و بهتنهایی زندگی میکند، در نهایت میپذیرد همراه سروان هیچکاک برای حل معما به آکادمی نظامی برود. حالا سؤال اینجاست چرا آکادمی نظامی به دنبال فردی میرود که در حل پروندة ناپدید شدن دخترش ناتوان است؟ لندر البته کارنامة درخشانی در حل پروندههای جنایی داشته و در ادامة فیلم خواهیم دید که او پروندة ناپدید شدن دخترش را حل کرده اما سران آکادمی نظامی که از این ماجرا خبر ندارند. به هر حال لندر که از او به عنوان اسطورة کارآگاهان پلیس یاد میشود، در همان ابتدای کار نشان میدهد که بسیار باهوش است و نکتههای ریزی را که پزشک مجرب آکادمی متوجه آن نشده، کشف میکند.
در ادامه با جوانی آشنا میشویم که ظاهر پریشانی دارد، پرحرف است و کمی شیرینعقل به نظر میرسد. خودش عنوان میکند که از روز اولی که به آکادمی نظامی آمده مورد تمسخر همه قرار گرفته است! او در بین تمام دانشجویان مراسم صبحگاهی تنها کسی است که توجهش به کارآگاه لندر جلب میشود. این جوان کسی نیست جز ادگار آلنپو، نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی سرشناس که کتابهای ماندگاری از او باقی مانده است و حتی او را مبدع آثار کارآگاهی میدانند. آلنپو در فیلم جوانی حدوداً بیستساله است که شعر میگوید و طبعاً هنوز به شهرت نرسیده.
طنز بعدی فیلم به همین موضوع بازمیگردد که حالوهوای فیلم بیشباهت به حالوهوای آثار و شخصیت آلنپو نیست. چشمِ آبیِ روشن هم همان گونه که اشاره شد از طنزی سیاه و داستانی که در آن احساس گناه موج میزند، بهره میبرد. حتی شخصیت لندر هم مانند آلنپوی واقعی بعد از مرگ همسرش دچار یأس و ناامیدی میشود. در ادامة همین فضای طنزِ سیاه حضور ادگار آلنپو، نویسندهای که سیاهترین و تلخترین داستانهای پلیسی/ جنایی را در تاریخ ادبیات به نگارش درآورده، به عنوان دستیار کارآگاه لندر، فضای عجیب و متفاوت فیلم را عجیبتر میکند.
هری ملینگ که بازیگر نقش آلنپو است، با توجه به عکسهای بهجامانده از ادگار آلنپو بجز این که شباهت زیادی نسبت به این شاعر و نویسندة فراموشنشدنی دارد، بازی یکدستی ارائه میدهد و پریشانحالی او را بهخوبی به نمایش میگذارد. آلنپوی فیلم آن قدر عجیب است که قبرستان را به عنوان محل اولین قرار، با دختری که بسیار دوستش میدارد، انتخاب میکند!
در حالی که لندر در حال تحقیق روی پروندة قتل دانشجوی نظامی است، قتل دوم رخ میدهد. او از طرف سران آکادمی تحت فشار است که هر چه سریعتر پرونده را حل کند. لندر برای حل پرونده از کمکهای آلنپو بهره میبرد که خودش در جایی از فیلم از مظنونهای قتل است! حتی لندر به او میگوید هر کسی که با تو درگیر شده، پس از چند روز جنازهاش در حالی پیدا شده که قلبش را از بدنش خارج کردهاند! آلنپو که خود را مظنون میبیند، تلاش بیشتری برای حل ماجرا و کمک به لندر انجام میدهد. در همین حال یکی از دانشجویان دیگر ناپدید و سوءظنها به آلنپو بیشتر میشود.
لندر که با خانوادة عجیبِ دکترِ آکادمی نظامی آشنا شده، در حدود دقیقة نود فیلم پی به توطئهای خانوادگی در قتل دانشجوهای جوان میبرد که حتی قصد دارند آلنپوی بیگناه را از بین ببرند. البته این که لندر از مکان سوءقصد به آلنپو چهگونه آگاه میشود، سؤالیست که فیلم جوابی برای آن ندارد. جالب اینجاست که حدود چهل دقیقه از زمان فیلم باقی مانده و تماشاگری که از زمان باقیمانده مطلع است به این فکر میکند که با اثری کسلکننده در ادامه مواجه خواهد شد و احتمالاً کارآگاه لندر به تشریح جزییات و انگیزة قاتلان خواهد پرداخت اما فیلمساز که میخ اول را خیلی سریع و محکم کوبیده بود، خواب دیگری برای تماشاگرانش دیده است. در ادامه با زیرکی و ابتکار عمل ادگار آلنپو رازی برملا میشود که بیننده را شگفتزده میکند و تماشاگر به این نتیجه خواهید رسید که وقتش را بیهوده صرف نکرده و جوابِ بسیاری از سؤالهای بیپاسخ فیلم را خواهد گرفت.
در این فیلم همچنین با یک کریستین بیلِ کمنظیر [مثل همیشه] مواجه هستیم. بازیگری که در معمولیترین صحنهها بهترین بازیها را به نمایش میگذارد. او را در این فیلم، مردی عاشق، کارآگاهی زبردست، پدری مهربان و انسانی غیرقابلپیشبینی خواهیم دید که در تمامی لحظهها بهترین حسها را به تماشاگر منتقل میکند و اگر بهآرامی گریه میکند، او را باور میکنیم و به تصمیم نهاییاش احترام میگذاریم. بازی متمایزِ بیل از آن جهت بیشتر میتواند مورد توجه قرار گیرد که او به عنوان کارآگاه برای حل پروندهای استخدام شده که از آخر و عاقبت آن باخبر است اما آن قدر بازیاش جذاب و زیرپوستی است که همراه با سران آکادمی نظامی، بیننده را نیز گول میزند. کریستین بیل که پیش از این نیز تجربة همکاری با اسکات کوپر را داشته، یکی از بهترین بازیهایش را در چشمِ آبیِ روشن ارائه میدهد.
منبع: همشهری آنلاین