سمیعی: گلستان نگاهی اشرافی به جهان دارد. مثلا در «خروس» که یکی از شاهکارهای اوست، با اینکه از همینگوی تقلید می‌کند ولی حتی بهتر از همینگوی نوشته است. ما شخصیت ناظر را به عنوان مهمان می‌بینیم که وارد خانه‌ای شده و از بالا به همه‌چیز نگاه می‌کند. یعنی آدم‌ها را آن‌قدر کوچک می‌شمارد که به هیچ‌وجه وارد بازی‌شان نمی‌شود.

چارسو پرس: آنچه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی بلند کیهان خانجانی، نویسنده و مدرس داستان با عنایت سمیعی، منتقد ادبی و شاعر است. متن اصلی ‌گفت‌وگو مرور تاریخی - انتقادی مدرنیسم ادبی در ایران، از سال‌های مشروطه تا به امروز است که بخشی از آن به ابراهیم گلستان و تاثیر و جایگاه او در ادبیات داستانی ایران تمرکز دارد. گروه هنر و ادبیات «اعتماد» مراتب سپاسگزاری خود را از هر دو نویسنده به‌جا می‌آورد.

 

کیهان خانجانی: پیداست که گلستان داستان غرب را خوب می‌شناخت، به‌‌ویژه داستان‌های همینگوی و اندرسن را. همچنین در ساحت سبک خودش، نحو و ریتم و حتی گاه صرف زبان را از متون کهن ایرانی می‌گرفت.

عنایت سمیعی: گلستان به نسبت سن و سالش، آدم کم‌کاری است، حجم آثاری که نوشته با سن و سال او جور درنمی‌آید. او آدم بادانشی است که در عرصه‌های گوناگون تخصص دارد، فیلمساز برجسته‌ای است، ادبیات کلاسیک ما را به درستی می‌شناسد، ادبیات غرب را به درستی می‌شناسد و نگاه یک هنرشناس معمولی را ندارد، نگاهش خلاقانه است. یعنی وقتی که راجع به تابلوی بهمن محصص حرف می‌زند، نگاه بکری دارد. با اینکه آیدین آغداشلو نقاش است و از معدود نقاش‌هایی است که صاحب‌نظر است، نگاه گلستان نسبت به نقاشی هیچ کمتر از نگاه او نیست و شاید بتوان جایگاه برتری به او داد اما اگر بخواهیم برگردیم به داستان، حس می‌کنیم که او می‌خواهد پیوندی بین نثر داستان و نثر کلاسیک به وجود بیاورد و این پیوند را با استفاده از افاعیل عروضی انجام می‌دهد. بسیاری از داستان‌های گلستان را می‌توانید بر مبانی افاعیل عروضی تقطیع کنید. این نوع نگاه به نثر داستان، تلفیق خلاقانه‌ای نیست. مثل گلشیری هم نیست، با اینکه نثر گلشیری به ادبیات وصل است و از ادبیات ارتزاق می‌کند. نثر داستان، به اقتضای متن، همین نثر به نظر غلط‌غلوط هدایت است، نثر بهرام صادقی است، نثر چوبک است، نثر زنده. اینکه زعما از حیث دستور زبان به هدایت ایراد گرفته‌اند، بحث دیگری است. می‌گویند داستایفسکی هم نثر روسی را اشتباه می‌نوشت اما اعتبارش را به خاطر آن از دست نداده است، همان‌طور که هدایت از دست نداده است. زبان در داستان عنصر کلیدی است، منتها به اقتضای داستان نه بماهُو زبان.

خانجانی: یعنی لزوما زبان‌ورزی هنرمندان و تحول و پوست‌اندازی زبان مردمان را تحول ندانیم؟

سمیعی: باید تحولات فرهنگی را از تحولات زبانی جدا ‌کنیم. به این معنی که اگر بخواهیم تحولات زبانی را از مشروطیت پیگیری کنیم و به امروز برسیم، در حوزه‌های مختلف می‌بینیم که از فلسفه تا ادبیات و علم، زبان فارسی قابلیت‌های خودش را نشان داده و متحول شده است، اما آن بخش از فرهنگ که من به عنوان غیرزبان از آن یاد می‌کنم، نتوانسته هم‌پای زبان تحول پیدا کند. یعنی ما با قواعدی در شهر و روستا سروکار داریم یا در محاصره‌ آنها هستیم که به سادگی نمی‌تواند تحول پیدا کند، یا به اندازه زبان نمی‌تواند متحول شود. به‌علاوه، خود زبان نیز در عرصه روشنگری یا حیطه روابط اجتماعی ممکن است تحول زیادی نپذیرد، یعنی ما با زبان ارتباطی محدود سروکار داریم و استفاده از زبان همچنان می‌تواند بر مبنای سنت شفاهی صورت بگیرد. به این معنی در واقع نوآوری مکتوب، نتوانسته خودش را بر فرهنگ شفاهی غالب کند.

خانجانی: گلستان غالبا شخصیتی‌ انتخاب می‌کند که بالاتر است از سطح عمومی اجتماع و انگار عکس‌برگردان خودش، مثلا در بهترین آثارش ازجمله «خروس»، «مد و مه»، «طوطی مرده همسایه من» و... اول شخصِ باسوادِ ناظری هست که به دور و برش نگاه می‌کند. یعنی این داستان را دانای کل هم می‌توانست روایت کند اما خود را جای دانای کل قرار می‌دهد.

سمیعی: گلستان نگاهی اشرافی به جهان دارد. مثلا وقتی داستان «خروس» را می‌خوانیم که یکی از شاهکارهایش است، با اینکه از همینگوی تقلید می‌کند ولی حتی بهتر از همینگوی نوشته است. ما شخصیت ناظر را به عنوان مهمان می‌بینیم که وارد خانه‌ای شده و از بالا به همه‌چیز نگاه می‌کند. یعنی آدم‌ها را آن‌قدر کوچک می‌شمارد که به هیچ‌وجه وارد بازی‌شان نمی‌شود و فقط می‌خواهد سوژه‌اش را انتخاب کند و داستانش را بنویسد. این را ما متاسفانه در شعرمان و در بسیاری از آثارمان داریم. یک‌جور اول‌شخص که ممکن است سوم‌شخص هم بشود. ولی شما بلافاصله ردِ راوی را می‌زنید که این خود شاعر یا مولف است. او درواقع احساس می‌کند که جامعه دارد یک‌چیزهایی بهش تحمیل می‌کند که به او ارتباطی ندارد. او ناظرِ بی‌طرف رویدادهایی است که موظف است در مورد آنها اظهارنظر کند. نگاه او به واقعیت از بیرون است نه روایتی که راوی با آن درگیر است. به شخص نویسنده کاری نداریم، راوی درگیر نیست و ناظر است و حوادث را برای ما تعریف می‌کند.

خانجانی: مگر ویژگی نگرش اشرافی چیست؟ چون معمولا به چشم شر تحلیل می‌شود. از تعریف طبقاتی که بگذریم، طبقه متمول سبب خیر بودند در هنر و ادبیات ایرانی.

سمیعی: این را همیشه در نظر داشته باشیم که در دوره‌های کلاسیک، تولید فرهنگ، اشرافی است و تحول از بالا صورت می‌گیرد. نیما و هدایت از طبقه اشرافند، منتها با فرهنگ آن در ستیز. بنابراین در دوره کلاسیک همواره ما با فرهنگی سر و کار داریم که تحولاتش در درون اشرافیت صورت می‌گیرد و حتی تحولات سیاسی هم باز در هرم قدرت اتفاق می‌افتد. هرم قدرت است که توده مردم را به خودش جذب می‌کند و علیه بخش دیگر می‌شوراند. ما با اشرافیتی سر و کار داریم که تعیین‌کننده سیاست و وضعیت فرهنگی است. البته در دوره مدرن وضعیت متفاوت است و عمدتا تولید فرهنگ به ‌عهده طبقه متوسط است. سیری را که داستان‌نویسی در غرب طی کرده باید از شرق و اساسا کشورهای دیگر جهان جدا کرد. مساله تحول در ایران ناهماهنگ، ناپیوسته و ناموزون است که از دل آن استثنائا آثار و اشخاصی ممتاز می‌شوند. در حالی که در اروپا می‌توانیم ببینیم که چگونه از نیمه دومِ قرون وسطی، مشخصا از قرن یازدهم، تحولاتی صورت می‌گیرد که به تدریج زبان لاتین که زبان رسمی بوده، کنار می‌رود و جایش را زبان‌های بومی می‌گیرد و نویسندگانی مثل بوکاچو، پترارک و دانته به منصه ظهور می‌رسند که می‌توانستند با توده بیشتری در ارتباط باشند. از طرف دیگر، مقوله صنعت چاپ است که کتاب مقدس را عمومی می‌کند و نوعی سکولاریزاسیون در سطح جامعه به وسیله صنعت چاپ به وجود می‌آید.

خانجانی: و در آخر اینکه، بی‌شک کسی در حد گلستان تاثیر غیرمستقیم بر نسل اکنون داستان گذاشته. تاثیر مستقیم چطور؟

سمیعی: متاسفانه گلستان نتوانست به لحاظ خلق و خو، ادبیات را در حد گلشیری نهادینه بکند. حقیقت این است که گلشیری یا حتی براهنی میراثی از خود به‌جا گذاشتند که بدون اینکه ارزش‌گذاری کنیم باید بگوییم داستان‌نویسی را به شکلی متحول کردند، درحالی که گلستان متاسفانه به دلیل انزوای اشرافی چنین تاثیری در ادبیات داستانی ما به‌جا نگذاشت. شاید هم جریان‌سازی در ادبیات ما به ‌عهده افراد میان‌مایه افتاده است که پیروان فراوان دارند و کمتر مانند امثال گلستان دغدغه‌شان ادبیات است.


منبع: روزنامه اعتماد