پینتر در نوشتن چیزهایی که خودش آن‌ها را «دونیز» می‌نامید؛ یعنی موضوع درام، اطلاعات و مفاهیمی که می‌توانست از آن‌ها استفاده کند، نویسنده‌ای بسیار بزرگ بود که اتفاقاً نقطه‌ی شروع مناسبی هم به او می‌داد.

چارسو پرس: اگر تا به حال شک داشته‌‌اید که هارولد پینتر، شایسته‌ی جایزه‌ی نوبل ۲۰۰۵ نبوده است، خودتان را برای تماشای زمین بی‌صاحب، ساخته‌ی شان ماتیاس و با حضور دو شوالیه‌ی تئاتر، سِر ایان مَک‌کِلِن در نقش اسپونر و سر پاتریک استوارت در نقش هرست به تئاتر ویندهام برسانید. ۴۱ سال پیش، در همین تئاتر، دو شوالیه‌ی دیگر، رالف ریچاردسون و جان گیلگاد، در اولین اجرا از شاعرانه‌ترین نمایشنامه‌ي پینتر، به کارگردانی پیتر هال، حضور داشتند. من مایکل گَمبون[1] را در نقش هرست در سال ۲۰۰۸ به خاطر می‌آورم که در اجرای زمین بی‌صاحب به کارگردانی روپرت گولد، آینده‌دارترین کارگردان جوان ما حاضر بود.

 پینتر در نوشتن چیزهایی که خودش آن‌ها را «دونیز»[2] می‌نامید؛ یعنی موضوع درام، اطلاعات و مفاهیمی که می‌توانست از آن‌ها استفاده کند، نویسنده‌ای بسیار بزرگ بود که اتفاقاً نقطه‌ی شروع مناسبی هم به او می‌داد. به نظر می‌رسد که داده‌های نمایشنامه‌ی زمین بی‌صاحب (که آنچنان هم مشخص نیستند) در محله‌ی همپستد هیث اتفاق می‌افتد. هرست که مردی شیک‌پوش و موفق در نوشتن است، شاعری سطح پایین، بی‌اعتبار و شکست‌خورده‌ را که لیوان‌های می‌کده‌ای در مزرعه‌ی چاک را جمع می‌کند با خودش به خانه‌ آورده است. اسپونر، کفش پاره‌پوره‌ی تنیس به پا کرده، لباس‌های ژنده پوشیده و کلاهی مخملی را به همراه بارونی کثیفی پوشیده است. فکر کنم نماد صلح را هم به سینه‌اش زده است؛ البته من در جای خوبی نشسته بودم؛ ولی این نشان را به‌خوبی ندیدم. موهای او خاکستری، ژولیده و بلند است.

 هرست، اسپونر را به خانه‌ی چند میلیون پوندی خودش در همپستد آورده و برای او لیوانی ویسکی می‌ریزد و می‌پرسد «همین‌قدر خوبه؟» و اسپونر هم لیوان-و تمام بطری- را پشت سر هم می‌گیرد. «همین‌قدر خوبه؟»، عبارت کلیدی پینتر در این نمایشنامه است که فکر می‌کنم، مضمون اصلی آن هم باشد؛ چون ما در زندگی خودمان با این جمله‌ی کلیدی طرف هستیم و چیزهایی به همین شکل، برای هر کسی، قبل از مرگی قریب‌الوقوع‌، رخ می‌دهد. طراحی استیون بریمسون لوییس، اتاقی منحنی با پوششی چوبی را نشان می‌دهد که پنجره‌‌ای از کف زمین تا سقف را روی دیوار خودش دارد. بوفه‌ای از نوشیدنی، دو تا میز عسلی و دو تا صندلی هم در وسط آن هستند. اینجا شبیه اتاق انتظاری برای مرگ است که هر طرفش پوشیده شده و اسکلت مردگان و تابلوهایی هم روی آن آویزان شده است. توجه مناسب و برابری به لباس‌های بازیگران شده است. آن‌ها از طرح‌ها و برندهای دهه‌ی ۱۹۷۰ انتخاب شده‌اند. فاستر، پیراهنی از برند دِبورا و کِلر[3] را پوشیده و کت‌وشلوار روپرت لایست-گرین[4] را هم تشخیص دادم؛ چون خودم قبلاً از آن‌ها می‌پوشیدم.

واضح است که در نیمه‌ی اول نمایش، اسپونر و هرست، یکدیگر را قبل از ملاقات در قلعه‌ی جک استراو، ندیده‌اند. هر دوی آن‌ها خیلی پیر هستند و در خانه‌ی هرست، شروع به نوشیدن می‌کنند. به نظر می‌رسد که هرست، قبل از اینکه از اسپونر بخواهد تا یک لیوان ویسکی برایش بریزد، یک بطری ودکا را تماماً خورده است. مرد جوان خوش‌اندامی با موهایی براق مثل بیتل‌ها[5] و آرواره‌هایی خوش‌فرم در مرحله‌ی بعدی، وارد می‌شود. فاستر (با بازی دیمین مالونی) لباس‌ بچه‌های محله‌ی کارنبی[6] را به تن کرده که با سلیقه‌ی زیادی هم انتخاب شده و لهجه‌اش هم مثل محله‌ی همپستد نیست. او به نوبه‌ی خود، تهدیدآمیز و ترسناک است و می‌خواهد بداند که اسپونر کیست و در آنجا چه می‌کند. فاستر می‌گوید در این خانه کار و زندگی می‌کند. بعد از او، بریگز (با بازی اُوِن تیل) معرفی می‌شود که ظاهری خشن و دست‌هایی پر از خالکوبی دارد. این خالکوبی‌هایی که از عشق و نفرت است، به نظرتان مربوط به سال‌های بعد از ۱۹۷۰ نمی‌شود؟ این‌ها کمی دور از فضای نمایش نیستند؟

 بریگز و فاستر به یکدیگر، واکنش‌هایی نشان می‌دهند که شاید نشانه‌ای از واکنش‌های پنهانی اسپونر و هرست، در نیمه‌ی دوم نمایش هم باشد، وقتی که به نظر می‌رسد، شاید گذشته‌ی مشترکی با یکدیگر داشته باشند: ماجرای آکسفورد، نامزدی، بازی کریکت، پیک‌نیک، کلاب‌های لندن و رویدادهایی دیگر. مثل همان جایی که هرست، به رابطه‌ی پنهانی خودش با زن اسپونر اشاره می‌کند و اسپونر هم از کتک‌خوردن خودش توسط دوست هرست می‌گوید. آیا این‌ جنگ قدرت است؟ به نظر می‌رسد که هرست، کارت‌های برنده را در این بازی در دست دارد؛ اما بعدش، به نظر می‌رسد که با روایت تخیلی اسپونر از روابط انحرافی‌اش در دهه‌ی ۱۹۳۰، برتری خود را از دست می‌دهد. این صحنه یکی از پیروزی‌های مَک‌کِلِن است؛ زیرا لبخندی از پیروزی بر چهره‌اش نقش می‌بندد و حالتش در برابر خودستایی‌های استوارت که از حالت نگران‌کننده تا حالت بدبینانه تغییر می‌کند، برتر است. او هیچ‌وقت درباره‌ی واقعی‌بودن خاطره‌ای که هرست ادعا می‌کند، تصمیمی نمی‌گیرد. چند وقت یک‌ بار، افکت صوتی شگفت‌انگیز و عجیبی که ساخته‌ی آدام کورک[7] است، شنیده می‌شود؛ اما این افکت‌ها فقط فضا را به آرامی تغییر می‌دهند و تعادل اجرا را به نفع واقعیت یا خیال، بر هم نمی‌زنند.

پینتر، این نمایشنامه را طوری نوشته که هر کدام از بازیگران، مونولوگ‌هایی برای خودشان داشته باشند؛ اما واکنش‌های آن‌ها به بازیگران دیگر در سکوت، به اندازه‌ی چیزهایی که می‌گویند، قابل توجه است. تکنیک پینتر، نمایشنامه‌ی او را تبدیل به شعری خاص می‌کند. اگرچه به نظر می‌رسد که پینتر با تماشاگران بازی می‌کند؛ اما آن‌ها یک کمدی‌ دو ساعته را همراه با خطرات و پریشانی‌هایش می‌بینند. زمین بی‌صاحب، نمایشی بزرگ است و مَک‌کِلِن و استوارت هم اجرایی تاریخی را ارائه می‌دهند.

 

منبع نقد

 Levy, Paul (2016).  As it is? Pinter’s at his best in No Man’s Land, artsjournal, last seen in 2023.

 

[1] Michael Gambon

[2] données

[3] Deborah and Clare

[4] Rupert Lycett-Green

[5] Beatles

گروه راک بیتل‌‌ها که در دهه‌ی ۱۹۷۰ بسیار محبوب بود.

[6] Carnaby Street

[7] Adam Cork

///.



نویسنده: پُل لِوی - ترجمه سیدحسین رسولی