برای آغاز بحث میخواهم گریزی به یکی از سکانسهای فیلمتان بزنم. در یکی از سکانسهای فیلم شما، شخصیت کیانی به شخصیت پروانه میگوید: «چرا این کتابهای صوتی که ضبط میکنید همگی متعلق به نویسندگان آقا هستند؟ چرا از آثار نویسندگان زن استفاده نمیکنید؟چرا از کتابهای گلی ترقی، زویا پیرزاد و بلقیس سلیمانی و... استفاده نمیکنید؟» من شخصا احساس میکنم این موقعیت بسیار شبیه موقعیت خود شماست. شما بهعنوان یکی از چهرههای مهم نقد سینمای ایران وقتی اولین فیلم خود را میسازید به سمت ترسیم و خلق یک فیلم زنانه میروید. قهرمان فیلم شما زن است و یک جهان زنانه پرداخته و ساخته میشود. اساسا الزامات قصهپردازی حول محور زنان برای شما جذاب بوده است؟ مشتاقم بدانم کدام آثار ادبی یا سینمایی که حول محور زنان میگذرند برای شما جذاب بوده است؟ این بکگراند باعث شده تا در اولین فیلم شروع به قصهپردازی حول محور زنان کنید؟ خیلیها معتقدند جهان زنانه جهان جذابتری است. به یک معنا جهان زنانه جهان قصهگوتری است و پیچیدگیهای خاص خود را دارد. از این منظر که ظرافت و پیچیدگیهایی دارد که لزوما در قصهپردازی حول محور مردان این پیچیدگیها نیست. از نظر روانشناختی زنان موجودات پیچیدهتری هستند. از این پرسش شروع میکنم که اساسا جذابیتی در این فضا بوده که در اولین اثر خود حول محور یک زن قصهگویی کردهاید؟ اساسا این پیچیدگیها و الزامات قصهگویی مبتنیبر جهان زنانه را چطور تعبیر میکنید؟
از سوالتان ممنونم. من موضوع «طلب مهر و جستوجوی عشق» را که مضمون اصلی فیلم است، «زنانه-مردانه» نمیبینم. زن و مرد آدمند. قصدم طرح یک موضوع انسانی بود که البته در آثاری با محور زنان، این موضوع رایجتر است. از جمله نگاه کنید به «وانهاده» سیمون دوبووار، «عاشق» مارگریت دوراس، و از جدیدترهایش «تصرف عدوانی» لنا آندرشون. یا در دنیای سینما، «آبی» و «زندگی دوگانه ورونیک» کیشلوفسکی، فیلمهای آنتونیونی، بعضی از فیلمهای فلینی و خیلی نمونههای دیگر. نوع بیشتر مردانهاش هم «پاریس، تگزاس» ویم وندرس است. اصلا هم به این معتقد نیستم که فیلمساز مرد بهتر است درباره مردان فیلم بسازد و فیلمساز زن درباره زنان. نمونه ایرانیاش در کشور خودمان زندهیاد مقتول، داریوش مهرجویی بود که چند فیلم عمدهاش درباره زنان است. اما درمورد آهو، نقطه عزیمت من کتاب «پروانهها در برف میرقصند» (نازنین جودت) بود، که شخصیت اصلیاش یک زن است. وجه مردانه فیلم که از علایق من به فیلم وارد شده، همین نوشتههای پرویز دوایی است که پروانه بهعنوان کتاب صوتی میخواند و ضبط میکند. میشود این جور تعبیر کرد که پروانه، ترکیبی از شخصیت آن کتاب و خود من است!
من هم کاملا بهعنوان مخاطب این درونمایه «جستوجوی عشق» در تلاطمها و سختی زیست جهان امروز را از فیلم برداشت میکنم. اما کنجکاوی من در راستای طرح این پرسش است که اساسا قبول دارید از منظر روانشناسی جهان زنانه واجد پیچیدگیهایی نسبت با جهان مردانه است؟ شما مثالهای خوبی زدید. میخواستم با اجازهتان من هم چند مثال از تاریخ ادبیات یونان باستان بزنیم. بر فرض مثال شما «آنتیگونه»یا «مده آ» را در نظر بگیرید. من به شخصه احساس میکنم این کاراکترها و میزان کشمکشهای درونیشان و حتی کنشی که انجام میدهند اهمیت مطالعاتی بیشتری دارد نسبت به شخصیتهایی از قبیل هملت، مکبث یا شاه لیر. یادم میآید یکبار هم از آقای صدرعاملی پرسیدند که چرا قهرمان فیلمهایتان دختران هستند و ایشان پاسخ داده بودند دنیای دختران قصههای بیشتری نسبت به دنیای پسران دارد. من هم واقعیتش چنین نظری دارم. به نظرم دلایل روانشناختی، فرهنگی و سیاسی هم دارد. حالا شما در نظر بگیرید این درونمایه «طلب عشق» را هم اگر بخواهیم در دل یک زیست جهان زنانه توصیف و ترسیم کنیم به نظرم کار سخت خواهد شد. البته از طرف دیگر به غنا و جذابیت کار هم افزوده خواهد شد. کنجکاو بودم بدانم نظر شما در این باره چیست؟
آهو فیلمی کلاسیک و شخصیتپردازانه نیست. آدمها در حد شمایلی در یک جهان استیلیزه حضور دارند. مثالهایی که زدید، آثار بزرگ کلاسیک هستند. من نه قصدی داشتم که به سوی چنان رویکرد و پرداختی بروم و نه توانش را در خودم میدیدم. تا آنجا که همه ما میدانیم و این یک باور عمومی است، حساسیتهای زنانه در عرصه چالشهای عاطفی بیشتر است و این امر باعث میشود طرح چنین موضوعاتی در مناسبات زنانه، در دنیای نمایش و ادبیات رواج و جذابیت بیشتری داشته باشد.
اگر از این موضوع زنانگی اثر شما بگذریم، تا جایی که فهمیدم نقطه آغاز فیلم شما کتاب «پروانهها در برف میرقصند» بود. از نثر پرویز دوایی هم به فراخور نیاز در فیلم شما استفاده شده است. اینها یک نوع خصلت ادبی به کار شما داده و شاعرانگی به طرز واضحی در فیلم دیده میشود. همچنین از ترفند «صدا روی تصویر» استفاده کردید که در واقع مونولوگهای درونی کاراکتر روی تصاویری از فیلم میآید و مجموعه اینها خیلی ما را یاد سینمای آقای مهرجویی میاندازد. جالب این است که آن فیلمها نیز عمدتا یک منبع ادبی داشتند. یعنی فیلم «هامون» اقتباس از رمان معروف «سائول بلو» به نام «هرتزوگ» بود، «لیلا» داستانی از خانم «مهناز انصاریان» بود، «پری» داستانی از«سلنجر» بود و «درخت گلابی» هم براساس یکی از داستانهای گلی ترقی ساخته شده بود. در نوع خارجی تارکوفسکی هم اشعار خود را در فیلمهای خود بهعنوان نریشن استفاده میکرد. خلاصه آنکه یک نسبت تنگاتنگی فیلم شما با ادبیات دارد. حتی استفاده از ترفند صدا روی تصویر موجب شده حس کنیم کتاب صوتی را همزمان با فیلم شما میخوانیم. این جنس از روایت از ابتدا در ذهن شما بود؟ به نظر شما استفاده از یک اثر ادبی، اقتباس، الهام یا هر چیز دیگری لزوما به همین فرم روایی منتهی میشود؟یا هنگام نوشتن فیلمنامه احساس کردید این اقتضای اتمسفر فیلم شماست؟
عزیمت از کتاب «پروانهها... » به سوی پرویز دوایی، چنان آرام اتفاق افتاد که نفهمیدم چه شد، اما دیدم به همان جایی رسیدهام که باید باشم. من عاشق نوشتههای دوایی هستم و با آنها زندگی میکنم. در کتاب پروانهها... تنهایی و انزوای پروانه در سرزمینی دوردست جذبم کرد و در مسیرم تا آهو دیدم این دوایی است که مرا جلو میبرد. به هر حال یکی از علایق من ادبیات است و از کودکی و نوجوانی، سینما و ادبیات با هم در ذهن من همراه بودهاند. اقتباس از ادبیات در سینما هم از دغدغههایم است. مهرجویی هم فیلمساز مورد علاقه من و «درخت گلابی» فیلم محبوبم در میان آثار او. نیازی به دقت زیاد هم ندارد که درخت گلابی گلی ترقی از حیث مضمون و فرم چه قدر به نوشتههای دوایی نزدیک است؛ نوشتههایی که همیشه منقلبم میکند و استفاده از آنها آهو را به دنیای من نزدیکتر کرده است. همیشه دلم میخواهد کسی را که دوست دارم کنارم بنشانم و قطعهای از دوایی را برایش بخوانم، اما چند سطر که میخوانم منقلب میشوم و نمیتوانم ادامه بدهم. پروانه با تبدیل نوشتههای دوایی به کتاب صوتی، ارتباط حسی خودش را با فرهاد، عشق گمشدهاش حفظ میکند، زیرا اینها کتابهای مورد علاقه فرهاد بودهاند و پروانه گاهی با گوش دادن به فایلهای صوتی که فرهاد تکههایی نوشتههای دوایی را خوانده، با او تجدید پیمان میکند.
البته به احتمال خیلی زیاد چیزهایی به خود شما برمیگردد. بهطور مثال یک نکته جالب در فیلم که باعث میشد قرائت استعارهای برای مخاطب ایجاد شود، علاقه پروانه به مجسمهسازی است. نمیدانم مجسمهسازی در رمان بوده یا ایده شما در کار بود ولی برای من جالب بود. چون با آدمی مواجه هستیم که به نظر میرسد درگیریهای شخصی دارد و ریشه آن به گذشته برمیگردد و با مرور گذشته و قرینهیابی گذشتهها در روایت پرویز دوایی به خودشناسی میرسد. این شخص درگیر مجسمهسازی هم هست، یعنی چوبهای دورریز طبیعت و جنبههای درشت و نازیبا را پیدا میکند و با تراشکاری به یک اثر هنری و نگاه زیباییشناسانه میرسد. از طرف دیگر اتفاقا زنانگی و ظرافت و زیبایی آن هم در کنتراست شلوغی مردانگی واجد یک معنا و اهمیت زیباییشناسانه میشود. یعنی ما در فیلم مردهای متعددی را میشناسیم. از مازیار و سعید تا کیانی. ما میبینیم که در دل تمام اینها باز منبع زیباییشناسانه کار شخصیت پروانه است. همانطور که پروانه در دل کار کردنها با جنبه ضمخت و دورریز طبیعت به یک اثر هنری میرسد ما هم از شلوغیهای جهان مردانه که اتفاقا جاهایی آغشته به خودنمایی و غرضورزی هم هست، به یک زیبایی و ظرافت زنانه میرسیم. این جنبههای استعاری کار جالب بود. اینها بعدا به کار اضافه شد یا شما به واسطه الهام از منبع اولیه یعنی کتاب «پروانهها در برف میرقصند» به ذهنتان رسید؟
کار پروانه ساخت مجسمههای چوبی و تولید کتاب صوتی است. اولی به پیوند او با طبیعت مربوط میشود و دومی پیوند فیلم را با روح و روان من محکم میکند! هیچ کدام از اینها در کتاب «پروانهها... » نیست. در آنجا، پروانه کارهای معمولی مثل گارسونی در رستورانهای ساحلی را انجام میدهد و مدتی نیز همسر صوری یک مرد فلج میانسال میشود برای دلخوشی او. کارهای پروانه در فیلم، افزودههای من است. ساخت مجسمههای چوبی از حضور رضا کیانیان به فیلم آمد. او از ابتدا در جریان فیلمنامه بود و میدانید که خودش از همین ضایعات طبیعت و چوبهای ظاهرا بیمصرف، چه مجسمههای زیبایی میسازد. بنابراین همین کار را برای پروانه در نظر گرفتم. از طرفی هم دلم میخواست تکههایی از نوشتههای پرویز دوایی در فیلم خوانده شود. چند تا را در منطق داستان فیلم گذاشتم بهعنوان فایل صوتی فرهاد که در گوشی پروانه است و هرجا دلش تنگ میشود آنها را میشنود. مقداری را هم پروانه بهعنوان تولید کتاب صوتی میخواند. بدون اینها به نظرم آهو اصلا میتوانست ساخته نشود!
ایده کار با مجسمه، فیلم شما را از جهاتی تاویلپذیرتر کرده و خیلی از جهت زیباییشناسانه به فیلم کمک کرده است. بخش دیگری از زیباییشناسی فیلم به عنصر جغرافیا برمیگردد. لوکیشن شمال از چند جهت نسبت تنگاتنگی با فیلم شما دارد. یک اینکه ظرافت و زیبایی که طبیعت شمال دارد را جنوب ایران، کویر، سیستان و... ندارند. از این جهت طبیعت به وجوه شاعرانه و زنانه فیلم کمک کرده است. از طرف دیگر در متون پرویز دوایی هم به عناصر طبیعت خیلی اشاره شده و موضوع مهم دیگر آنکه نگاه توریستی مرسوم به شمال در فیلم شما چندان وجود ندارد.
داستان فیلم «پروانهها... » در قبرس میگذرد. من قبرس را ندیدهام و چیزی که موقع خواندن کتاب تصور میکردم، سواحل خلوت و آرام بود. ما امکان ساخت فیلم در خارج را به دلیل هزینههایش نداشتیم. بنابراین باید طبیعتی در داخل انتخاب میکردم که با مسیری که فیلمنامه طی کرد تناسب داشته باشد. زیبایی کویر و کوهستان، زیبایی خشن است و زیبایی شمال لطیف و من زیبایی لطیف را به خاطر حالوهوای فیلم نیاز داشتم. اصولا در هر فیلمی، بهخصوص چنین فیلمهایی، لوکیشن یکی از عناصر اصلی فضاسازی است.
یک شگفتی دیگر فیلم شما برای من انتخاب علی مصفا برای نقش کیانی بود که به نظرم انتخابی نامتعارف است. نامتعارف نه به معنای منفی کلمه! مصفا شمایل تکرارشدهای در سینمای ایران دارد. مرد تودار، درونگرا، کمحرف و دارای یکسری مولفههای روشنفکرانه! اینجا علی مصفا کاراکتری است که اتفاقا بار کمیک فیلم روی اوست و نقش مردی را بازی میکند که ربط و بیربط شوخیهایی میکند و دوست دارد توجه یک زن را به خود جلب کند. این مختصات شخصیتی خیلی از شمایل همیشگی علی مصفا دور بود. چطور به این انتخاب رسیدید؟ چون به یک معنا انتخاب هوشمندانهای به نظر میرسد و بازی علی مصفا، بازی خوبی از کار درآمده است.
اول در نظر داشتم نقش کیانی را رضا کیانیان بازی کند اما او گفت این نقش نکته تازهای برایش ندارد و نقش چوپان را ترجیح داد. در سینما، اینکه چه در ذهن داری و درنهایت چه خواهد شد، اغلب مسیری طولانی و گاهی تقدیری است. وقتی که سرانجام علی مصفا برای نقش کیانی آمد، با ایدههایش تاثیر زیادی روی این نقش گذاشت و آن را دگرگون و پخته کرد. من چیزی شبیه پرسونای آشنایش در نظر داشتم اما او پیشنهادهایی داد که وقتی دیدم دارد از آن پرسونای آشنا دور و جذابتر میشود، ایدههایش را گرفتم و پذیرفتم. بیشتر کسانی که فیلم را دیدهاند، از شیرینی و جذابیت و متفاوت بودن مصفا میگویند که از این امر خوشحال و از او متشکرم.
علاقه دارم در پایان کمی الزاماتی که یک منتقد در کار دارد را با الزاماتی که فیلمساز دارد مقایسه کنیم. نگاه کلی این است که یک منتقد با عقل خود بیشتر سروکار دارد و متن تحلیلی مینویسد و انگار اینجا سویههای خودآگاه فرد را بیشتر میبینیم ولی وقتی بحث فیلمسازی و خلق هنری پیش میآید آنقدر که عقل اینجا پررنگ است، در خلق هنری پررنگ نیست. نیروی قلب هم وجود دارد، جوششهای درونی نیز وجود دارد و در خلق هنری اتفاقا ناخودآگاه رنگولعاب بیشتری دارد. این تفکیک را چقدر قبول دارید؟ تفاوت این دو حوزه را بهعنوان کسی که هر دو را تجربه کرده چطور میبینید؟
لااقل در ساخت آهو، من بیشتر به فرمان قلب بودهام و فکر میکنم خود فیلم هم این را نشان میدهد. محاسبهای در کار نبوده، چون نمیخواستم این فیلم سنگ بنای فیلمساز شدنم باشد. شاید من در این موقعیت آدم مناسبی برای جواب دادن به چنین سوالی نباشم اما آنچه حالا بهطور کلی میتوانم بگویم این است که فیلمسازی (آن هم فیلمسازی حرفهای) دنیایی بسیار متفاوت با نقدنویسی است. خیلیها به فیلم یک منتقد، جوری متفاوت از فیلم دیگران نگاه میکنند. یعنی تصورشان این است که چون منتقد فیلمهای دیگران را تحلیل و از جزئیات آنها انتقاد میکند، لزوما ادعا دارد که خودش فوت و فن فیلمسازی را بهتر بلد است. بنابراین تماشاگر هم با توقع بیشتری فیلم یک فیلمساز/ منتقد را تماشا میکند و هر نکتهای که از نظرش ایراد است بزرگتر جلوه میکند. این نگاه درستی نیست. منتقد موقع نقد نوشتن در مقابل یک محصول آماده قرار میگیرد و آن را بررسی میکند، اما فیلمسازی یک کار خلاقه است. منتقد حتی اگر ذهن و نگاه تحلیلگری دارد، ممکن است آدم خلاقی نباشد. نکته دیگر این است که نقد نوشتن یک عمل فردی است؛ شخص منتقد است با قلم و کاغذ (یا کیبورد)، اما فیلمسازی یک کار جمعی است که دهها فرد و عامل (از جمله بهخصوص پول و سرمایه) در روند تولید و نتیجه کار تاثیر میگذارند. خیلیها از من میپرسند آیا حالا که فیلم ساختهای از این پس فیلمها را جور دیگری نقد میکنی؟
اتفاقا این سوال من هم بود!
من میگویم نه. معیارهای سینمایی من تغییری نکرده، فقط یک تجربه دلپذیر و آموزنده تولید و پشت صحنه را از سر گذراندهام. پیش از این هم تاثیر عوامل مختلف در نتیجه یک فیلم را میدانستم، اما منتقد با چیزی سر و کار دارد که روی پرده میآید. شرح تاثیر پشت صحنه بر نتیجه، کار منتقد نیست. اسمش نقد فیلم نیست. میتواند به کار تحلیل مناسبات موجود در روند تولید فیلم بیاید که برای عدهای شاید هم جذاب و خواندنی باشد. یک نکته را هم درباره نگاه و رویهام در نقد فیلم بگویم که این برایم کاری لذتبخش است، بهخصوص که همیشه درباره فیلمهایی مینویسم که دوست دارم. طی بیش از 50 سال نقدنویسی، تعداد نقدهای منفی من شاید 10 تا هم نباشد. نقد منفی برایم لذت ندارد. حتی عذابآور است. اما در یکیدو دهه اخیر، آنچه بهعنوان نقد در جامعه جا افتاده، پرخاش و توهین و دشنام است. به نظر من حتی فیلمی را که به نظرمان مبتذل است، میتوان تحلیل کرد که این حاصل چه دوران و کدام ویژگی جامعه و حرفه و حتی فردیت است؛ بهخصوص اگر آن فیلم تاثیرگذار و جریانساز باشد. به هر حال من همچنان یک ژورنالیست و منتقد فیلم هستم، نه فیلمساز.
منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: آراز مطلبزاده