چارسو پرس: شام خداحافظی نوشته ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر است که با کارگردانی شیماه خاسب این روزها در تماشاخانه ملک در حال اجراست. این نمایش کمدی که دور دوم اجراهایش را میگذراند، به تازگی تمدید شده و هر روز دو اجرا دارد. امیر غفارمنش معتقد است مخاطب به دیدن کارهای کمدی اقبال بیشتری نشان میدهد و این روزها هم نیازمند کمدی است که در ضمنی که او را میخنداند، پیامی برای او داشته باشد. او در این گفتوگو از شام خداحافظی و علاقهاش به بازیگری میگوید:
از تجربه اجرای «شام خداحافظی» بگویید. این نمایش سال قبل هم اجرا شد و امسال برای دومین بار روی صحنه رفته است.
سال گذشته به دلیل شرایط اجتماعی که پیش آمد و این که کار اصلا کمدی بود، اجرا رفتنش درست نبود و شرایطش هم نبود. ما نزدیک به ۲۰ اجرا رفته بودیم که کار متوقف شد. امسال چد بار تصمیم گرفتیم کار را دوباره اجرا کنیم که بالاخره آبان ماه این اتفاق افتاد و دور دوم اجراها شروع شد.
تفاوتهایی بین دو اجرا وجود دارد؟
تغییر زیادی نداشته است. فقط کار نسبت به سال گذشته و اولین اجراها پختهتر شده است.
از کمدی بودن کار صحبت کردید و این که سال گذشته به همین دلیل اجرایش نکردید. فکر میکنید امروز تماشاگر ایرانی به چه جنس کمدی نیاز دارد؟
کمدی تلخ. واقعیتی که وجود دارد این است که مردم ما از اندیشیدن میترسند. با توجه به مشکلاتی که وجود دارد و اخبار بدی که از ایران و جهان هر روز به گوش میرسد، تماشاگر ما به همه چیز به چشم مسکن نگاه میکند. یعنی اگر به مخاطب بگویید اگر این کتاب را بخوانی، آگاهیات بیشتر میشود، ولی اگر این کتاب را بخوانی سرگرم میشوی، او کتابی را انتخاب میکند که سرگرمش میکند. اگر به او بگویید امشب یک تئاتر کمدی آزاد ببینیم یا یک نمایش جدی و عمیق، او تئاتر آزاد را انتخاب میکند. یا بین فیلم کمدی سطحی و یک فیلم جدی عمیق، انتخابش آن کمدی است. برای این که نگاهش این است که آن تئاتر یا کتاب یا فیلم کمدی، به او کمک میکند یک ساعت یا دو ساعت فکر نکند. از فکر کردن گریزان است. در این شرایط زیرکی هنرمند این است که در یک فضای طنز، حرفش را بزند. یعنی در حالی که مسکنی را که او نیاز دارد، به او میدهد، پیامش را هم منتقل میکند.
و کار شما این ویژگیها را دارد؟
بله. تا حدی این ویژگیها را دارد. چون در این نمایش آدمهایی را میبینیم که با خودشان روبه رو میشوند. آدمهای این قرن آدمهایی هستند که دوستانشان را بر اساس منافعشان انتخاب میکند. کمتر پیش میآید که کسی با دلش زندگی کند.
ولی در بعضی از نقدها کار شما با کمدیهای آزاد مقایسه شده بود.
به نظرم کسانی که این حرف را میزنند، دانش کمی در باره تئاتر دارند. چون تئاتر آزاد که در جایگاه خودش قابل احترام است و در بولینگ عبدو و پردیس کورش و سینما دماوند معمولا اجرا میشود، شکل و فرم دیگری دارد. این که صرفا به دلیل تشابه یک حرکت فکر کنیم، این نمایش هم مثل تئاتر آزاد است، درست نیست. این نقدها که بیشترشان در یک سایت منتشر میشوند و تعدادشان هم نسبت به نقدهای مثبت خیلی کمتر است، گاهی مغرضانه هستند. بچههای گروه برای چند نفر از کسانی که نقد منفی نوشته بودند، پیغام گذاشتند و پرسیدند شما کار را دیدهاید؟ خیلیهایشان گفتند نه. من خودم ندیدم. یکی میگفت دوستش دیده و برایش تعریف کرده و یکی هم مثلا میگفت خواهرزادهاش دیده است. بعد متوجه شدیم از تئاترهای رقیب در صفحه این سایت با عنوان تماشاگر نقد منفی مینویسند. الان بخش نقد و نظر آن سایت طوری است که من میتوانم همراه ۶ نفر در قسمت نقد و نظر طوری بنویسم و جوی راه بیندازم که ذهن بقیه نسبت به عمیقترین تئاتر در حال اجرا مسموم شود. مثل شبکههای مجازی که خاصیتشان همین است.
کارهای شما چه در حوزه تئاتر و چه در حوزه سینما و تلویزیون، بیشتر کمدی هستند. از علاقهتان به این ژانر بگویید.
اتفاقا من کار کمدی را خیلی دوست ندارم و تئاترهای جدی مثل لکانطه یا شجاع یا بانوی پردهنشین هم زیاد داشتهام. ولی چون از دید دوستانم آدم بانمکی هستم، من را برای کارهای کمدی دعوت میکنند. در ابتدای کار در تلویزیون هم کار جدی میکردم. ولی زمان ساعت خوش، مهران مدیری تماس گرفت و به آن کار دعوت شدم و وارد کارهای طنز شدم.
یعنی اگر به شما پیشنهاد کار طنز یا کمدی داده نمیشد، وارد این حوزه نمیشدید؟
نه. من به تازگی سریال «بازنده» را برای شبکه نمایش خانگی بازی کردم. قبل از آن سریال «بوم و بانو» را در تلویزیون را داشتم. ولی واقعیت این است که به دلیل نیاز مردم به کار کمدی مردم کار جدی را به خاطر ندارند. هنوز که هنوز است مردم من را با سریال «خوش نشینها» میشناسند و در باره آن در خیابان با من صحبت میکنند. یا راجع به «دردسرهای عظیم» حرف میزنند، ولی هیچکدام درباره سریال بوم و بانو که سه سال پیش هم پخش شده، چیزی نمیگویند. چون از نظر روانی نیاز به کار طنز دارند.
آقای غفارمنش شما در زمان هنرستان، دور از چشم خانواده به دانشکده هنرهای زیبا میرفتید و در پایان نامهها بازی میکردید. این علاقه به بازیگری از چه ناشی میشود؟ چه چیزی در آن است که انقدر برایتان جذاب است؟
این کاری است که میتوانم انجام دهد. من میتوانم نقاشی کنم، میتوانم ساز بزنم، میتوانم شعر بگویم، میتوانم بازی کنم یا کارگردانی کنم، ولی نمیتوانم یک ضبط را تعمیر کنم یا یک اشکال برقی را در خانه رفع کنم. زبان انگلیسیام فاجعه است. این به دریافتها و غریزهام برمیگردد.
شما سال هفتاد و زمانی که بازیگر حرفه ای بودید، به دانشگاه رفتید و ادبیات نمایشی خواندید. چرا احساس کردید لازم است این کار را به شکل آکادمیک یاد بگیرید؟
این تصمیم من نبود. حمید سمندریان اصرار کرد. من داشتم تعیین گرایش میکردم و آقای سمندریان گفت تو بازیگر هستی، برو ادبیات نمایشی بخوان. به دردت میخورد. واقعا هم همینطور است. الان میتوانم دیالوگ بنویسم یا بعضی از دیالوگها را تغییر دهم. به خاطر این که آن زمان درگیر قصه و متن شده بودم. آقای سمندریان قبلا از من نمایش «پرومته سست زنجیر» و همینطور «هومولوس و هلن» را دیده بود. وقتی وارد دانشگاه شدم و خواستم تعیین گرایش کنم، بالای سرم آمد و گفت برو ادبیات نمایشی. گفتم چرا؟ گفت در بازیگری در دانشگاه چیز بیشتری یاد نمیگیری. مبانی را که باید میدانستی کار کردهای. تنبلی را کنار بگذار، برو ادبیات نمایشی تا مجبور شوی کتاب بخوانی. آن وقت نگاهت تغییر میکند.
اصلا برایتان مهم است که در چه مدیومی بازی کنید. تئاتر یا فیلم و سریال برایتان فرق میکند؟
چندان فرقی نمیکند، ولی از نظر روحی و روانی به تئاتر نزدیکترم. در تئاتر زندگی میکنید. سینما و تصویر کمیکلک دارد. برای همین است که خیلی از نابازیگرها به کار تصویر گرایش دارند، ولی هیچ نابازیگری روی صحنه تئاتر نمیآید. چون میداند اینجا مثل گود زورخانه است. باید قوی باشد. نه میتواند کلک بزند، نه میتواند یک پلان را صد بار بازی کند تا یکی اش خوب شود. نه مدلی است دارد که کارگردان بتواند از کسی بازی بگیرد. در تئاتر بازیگر است و صحنه. زمان اجرا کارگردانی وجود ندارد و چیزی نجاتش نمیدهد. باید صحنهگردانی کند. باید گردن کلفت باشی که یک ساعت و نیم روی صحنه باشی.
///.
منبع: همشهری آنلاین
نویسنده: شقایق عرفینژاد: