کیومرث مرادی معتقد است یک کارگردان باهوش باید ببیند در هر مسیر چه توقعی از پرفورمنسش دارد بنابراین خیلی اوقات هنر یک کارگردان این است که دیده نشود؛ دیده نشدن به معنای خودنمایی نکردن.

چارسو پرس: این روزها سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر میزبان نمایش «تنهایی وتن‌هایی وطن‌هایی» نوشته سجاد افشاریان و کارگردانی کیومرث مرادی است. این نمایش برداشتی آزاد از نمایشنامه «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» اثر ماتئی ویسنی‌یک است که به تأثیر مخرب جنگ به ویژه بر زنان می‌پردازد.

یکی از ویژگی‌های اجرای «تنهایی وتن‌هایی وطن‌هایی» تعاملی بودن آن است؛ مخاطب در این نمایش صرف یک تماشاگر نیست و به واسطه تعاملی که سجاد افشاریان بازیگر با او دارد، در نمایش دخیل می‌شود و در روند اجرای اثر تأثیرگذار است.

به بهانه اجرای این اثر نمایشی میزبان کیومرث مرادی کارگردان و مدرس شناخته شده تئاتر ایران بودیم که وی در بخش ابتدایی این گفت‌وگو درباره دغدغه اش نسبت به پرداختن به موضوع جنگ، تغییر مسیر حرفه‌ای اش در تئاتر، ویژگی‌های نمایش و تعاملی بودن آن، نقش سجاد افشاریان در شکل گیری «تنهایی وتن‌هایی وطن‌هایی» و حضورش به عنوان بازیگر روی صحنه صحبت کرد.

مرادی در بخش پایانی این گفت‌وگو درباره همکاری‌های گذشته اش با هنرمندانی چون نغمه ثمینی، امیر جعفری، پانته‌آ بهرام و … و تغییر اجباری در مسیر کاری‌اش و البته علاقه‌ای که به کار کردن با نسل جوان دارد صحبت کرد و بر این نکته تاکید داشت که دوست دارد فرصت و فضای کار به نسل جوان امروز تئاتر بدهد تا بتوانند در کنار قدیمی‌ترها دست به تجربه و یادگیری بزنند. مرادی همچنین درباره نقش جدیدی که در سال‌های اخیر به عنوان بازیگردان و انتخاب بازیگر در سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی ایفا می‌کند، سخن گفت و یادآور شد از این که امید و اعتماد به نفس را در چهره تعدادی جوان بااستعداد می‌بیند، احساس خوبی دارد.

در بخش پایانی این گفت‌وگو می‌خوانید:

*آقای مرادی بدون تعارف شما و محمد یعقوبی موجی را در تئاترِ اواخر دهه ۷۰ و ۸۰ راه انداختید که فکر می‌کنم بعد از گذشت این همه سال و با وجودی که شاگردانتان در این سال‌ها در حال کار هستند اما هنوز نتوانستند به محبوبیتی که شما نزد مخاطب عام و منتقدان داشتید، برسند. جدا از همکاری‌هایی که با نغمه ثمینی و بازیگران محبوب آن دوره تئاتر مثل پانته‌آ بهرام، امیر جعفری، احمد ساعتچیان، ریما رامین‌فر و … داشتید شخص شما به عنوان کارگردان تبدیل به یک نام شاخص شده بود به شکلی که بسیاری از مخاطبان برای دیدن نمایش کیومرث مرادی به آن سالن می‌آمدند اما از اوایل دهه ۹۰ سبک و سیاق کاری تان کمی تغییر کرد و ترجیح دادید با بازیگرانی جدیدتر کار کنید و فضای متفاوت‌تری را تجربه کنید. حالا که در این نقطه قرار دارید قائل به این تقسیم بندی در مورد شیوه فعالیت خودتان هستید و می‌پذیرید که کیومرث مرادی نسبت به گذشته تغییر کرده است؟

بازیگرانی که در آن زمان با من کار می‌کردند و الان از بازیگران بزرگ سینمای ما هستند، همگی همکلاسی‌ها و رفقای من بودند و مثلاً نوید محمدزاده را مثال بزنم که نزدیک‌تر است در آن زمان که «شکلک» را با من کار کرد فقط «عصبانی نیستم» را کار کرده بود که آن هم فقط در جشنواره اکران و بعد توقیف شد. البته اینها از شانس من است. اما وقتی درباره همکاری‌های گذشته حرف می زنیم من باید مدام بگویم که پانته آ بهرام همکلاسی عزیز من بود در دانشگاه یا امیر جعفری هم‌آموزشگاهی من در آموزشگاه سمندریان بود یا ریما رامین فر و بقیه همگی هم کلاسی‌های من بودند و با هم رشد کردیم و بالا آمدیم. حتی من و نغمه ثمینی بعد از «هشتمین سفر سندباد» آقای بیضایی به واسطه پیام فروتن با هم دوست شدیم و بعد از آن پیام فروتن طراح صحنه همیشگی کارهای من شد. واقعیت این است که آن زمان نغمه ثمینی شاید یک یا دو نمایشنامه بیشتر ننوشته اما نکته‌ای وجود دارد که می‌خواهم به آن اشاره کنم. روزی آقای سمندریان به من گفت «هیچ وقت سرنوشت خودت را به دست آدم‌هایی که در این رشته می‌سازی قرار نده. چون این آدم‌ها می آیند و می روند» و درست هم می‌گفت. من در برهه‌ای با آدم‌هایی رشد کردم که بعدش آن آدم‌ها به دلایل مختلف مثلاً شهرت در سینما، پول درآوردن بیشتر، رفتن سر کارهای مختلف، نوشتن فیلمنامه به جای نمایشنامه و کارهای دیگر وارد فاز دیگری شدند و از من دور شدند.

من هم هیچ وقت قصد نداشتم در سینما کارگردانی کنم در حالی که همین امسال حداقل سه ارگان از من خواهش کردند که کارگردانی سینما و سریال را شروع کنم. اما من آدم تئاتر هستم و مانند استادم حمید سمندریان می مانم. تازه او یک فیلم ساخت که من فکر می‌کنم آن را هم نمی سازم. کارگردانی کردن تئاتر برایم جذاب‌تر از سینما است بنابراین تیم ما ناگهان خالی شد، همه رفتند و من ماندم و حالا باید برای کار کردن با آنها منتظر می‌ماندم و ممکن بود بتوانند بیایند سر کار من یا نتوانند. خیلی طول کشید تا سال ۹۵ که من دوباره «افسون معبد سوخته» را کار کردم، توانستم بعضی از بچه‌های گروه را دور هم جمع کنم تازه در همان اجرا پیام دهکردی و احمد ساعتچیان را نداشتم و مجبور شدم با مهدی پاکدل عزیز و حمیدرضا آذرنگ محبوب صحبت کنم.

بنابراین با خودم گفتم چرا با آدم‌های دیگری از نسل‌های دیگر این تجربه را نکنم چون حتی در «نامه های عاشقانه از خاورمیانه»، طناز طباطبایی شاگرد من بود و خودم او را بردم به «میوه ممنوعه» که درخشید و حالا تبدیل به یک بازیگر بزرگ و فوق العاده شده است. یا پانته‌آ پناهی‌ها قبل از «نامه‌های عاشقانه از خاور میانه» در نمایش «شهر بدون آسمان» در کنار ستاره پسیانی برای من بازی می‌کرد که با هم به جشنواره آوینیون رفتیم. ۲ تجربه‌ای که با پانی پناهی‌ها به عنوان یک اعجوبه بازیگری داشتم یکی از تجربیات فوق العاده ام بوده است. همین طور تجربیاتی که با آزاده صمدی، هانیه توسلی، هانا کامکار داشتم.

غیر از این مورد، نکته دیگری هم وجود دارد. من به عنوان یک کارگردان تئاتر نیازمند این هستم و بودم که تعامل خودم را با نسل‌های بعد از دست ندهم. همین تعامل باعث شد که خیلی از نسل‌های بعد را وارد تئاتر کنم از سمانه زندی نژاد بگیرید تا مرتضی میرمنتظمی، امیر آسانی و خیلی‌های دیگر که یا در دانشگاه شاگرد من بودند و یا بعدش آمدند و دستیارهای من شدند و بعد با همدیگر وارد تولید شدیم یعنی یادم است اولین باری که با بچه‌های نسل بعد شروع کردم به کار کردن سال ۱۳۸۶ بود که نمایش «الکترا» را برای جشنواره سینایا آماده کردم و با دانشجویانم در دانشگاه آزاد آن را به صحنه بردم. همینطور نمایش دیگری را آماده کردم و به ۲ جشنواره بزرگ رفت و پس از آن در سالن سایه اجرا شد. بعد از آن هم «سیمرغ» آقای چرمشیر را اجرا کردم. درآن دوره حتی نغمه ثمینی را هم نداشتم چون درگیر سریال نوشتن و سینما شده بود و حق هم داشت باید تجربه می‌کرد. همه اینها را گفتم و می‌خواهم به اینجا برسم که این تجربه زیستی هنوز هم با من وجود دارد نه به عنوان اینکه رویکردم عوض شده چون در این اجرا به خودم ثابت کردم که هنوز رویکردم همان است اما یک کار متفاوت کردم به این شکل که ۲ تا بازیگر جوانی که از نسل دیگری بودند، آوردم و جلوی سجاد افشاریان گذاشتم و خیلی هم رویشان کار کردم. به نظرم نسل‌های بعدی باید خودشان را جلو آدم بزرگ‌ها (که البته ما هنوز هم بزرگ نیستیم) ببینند. یادم است آقای سمندریان وقتی که «بازی استریندبرگ» را کار کرد در کنار رضا کیانیان و خدابیامرز خانم روستا، احمد ساعتچیان را گذاشت که یک جوان کم تجربه بود اما اجازه داد تئاتر حرفه‌ای را تجربه کند. این کار ۲ پیامد دارد یکی به آن بازیگر جوان اجازه رشد می‌دهد و دیگر اینکه نسل بعدی به این رفتار نگاه می‌کند و با خودش می‌گوید پس من هم می‌توانم آنجا باشم و این خیلی دستاورد مهمی است.

قبول کنیم ساختار کشور ما به این شکل است که تا وقتی جوان هستید به خلاقیت شما اهمیت نمی‌دهد و انگار باید پیر شوید، زیر نظر یک مرشد آموزش ببینید و چندین جایزه بین المللی کسب کنید تا آن وقت بگویند خب حالا می‌تواند، تجربه کند. این حرف را یک روز آقای کیارستمی مطرح کرد و دیدم که واقعاً درست می‌گوید. از این رو خیلی از کارهایی که اسمشان را می‌گذاریم تئاتر تجربی و یا آوانگارد را من هنوز انجام نداده ام، شاید می‌ترسیدم در زمانه خودم انجام دهم و اگر هم انجامش می‌دادم، می‌ترسیدم مورد قبول قرار نگیرد. بنابراین شروع کردم روی آثار بزرگ کار کردن که اول ماهیت واقعی خودم را ثابت کنم.

*این بحث را از این رو مطرح کردم که به اجرای جدیدتان برسم. به نظرمی‌رسد در کارگردانی «تنهایی، تن‌هایی وطن هایی» خیلی آگاهانه به سمتی حرکت کردید که در نمایش به جای کارگردان، سجاد افشاریان به عنوان بازیگر دیده شود. یعنی نمایشنامه در همه ابعاد به شکلی نوشته و دراماتورژی شده که در آن سجاد افشاریان بدرخشد؛ با شیوه بازی اش، نوع صداسازی، اکت ها و فیگورهایش روی صحنه. افشاریان در چند سال اخیر شیوه‌ای از بازی را برای خودش برگزیده و در همین شیوه هم محبوب شده است. خیلی از مخاطبان شیفته همین سانتیمانتالیسم موجود در بازی او می‌شوند. سوالم این است که شما خودتان این فرصت و اجازه را به افشاریان دادید تا بتواند روی صحنه مانور بدهد؟ چون به نظر می‌رسد در این اجرا در مقام کارگردان کمی عقب ایستاده اید تا او دیده شود.

به نظرم سجاد را نمی‌توان با توجه به کارهای چندسال اخیرش بررسی کرد باید به عقب برگشت و کارهایی را که با دکتر رفیعی یا همایون غنی زاده کرده، دید و به جز نمایش‌های تک نفره اش درباره دیگر نمایش‌هایی که در تهران و یا شیراز به صحنه برده هم حرف زد. وقتی به من می‌گوئید سجاد روی صحنه می‌درخشد من را خوشحال می‌کند چون کاری را که ما می‌خواستیم روی صحنه اتفاق بیفتد به عنوان یک کاراکتر پزشک و تراپیست به درستی انجام داده است. چون معتقدم در این اجرا فقط «دورا» تراپی نمی‌شود و خیلی از تماشاگران در طول اجرا تحت تأثیر قرار می‌گیرند که معتقدم به دلیل حضور سجاد نیست بلکه به علت دیدن و حضور سجاد در نقش کیت است و این نشان می‌دهد که مسیرش را درست جلو رفته است. همچنین به نظرم بازیگر دختر نمایش هم خیلی درست در مقابل بازیگری مثل سجاد افشاریان بازی می‌کند. حتی تماشاگرانمان هم درست بازی می‌کند. نقش تماشاگر را اصلاً نباید نادیده گرفت. تماشاگر و نیاز تماشاگر و نوع برخورد و حتی شنیدنش را نباید دست کم گرفت. من تماشاگرانی دارم که ۱۴ بار نمایش را دیده اند و خب این برای من جذاب است.

بنابراین کارگردان باهوش باید ببیند در هر مسیر و کار چه توقعی از پرفورمنسش دارد. خیلی اوقات هنر یک کارگردان این است که دیده نشود. دیده نشدن به معنای خودنمایی نکردن. من خودنمایی هایم را کردم و جایزه‌هایم را در ایران و دنیا گرفته ام و به نظرم حتی سجاد هم همینجوری است و برعکس برخی که می‌گویند او روی صحنه خودنمایی می‌کند، باید بگویم خودنمایی‌هایش را کرده است. در جاهایی از نمایش هم ما ساختار را می‌شکنیم و تلاش کردیم از هر سانتیمانتالیسمی فرار کنیم.

*البته افشاریان جنس بازی دارد که کار را ملودرام می‌کند شاید هم به این دلیل باشد که مخاطبان نوع ادبیات و شاعرانگی اش را دوست دارند.

بله سجاد یک شاعرانگی دارد که در بازی اش هم دیده می‌شود.

*در این میان بازی بازیگر دختر نمایش آتنا اسدی در مقابل افشاریان خیلی درست و یکدست و کنترل شده است و کار سختی هم داشته چون تمام مدت روی ویلچر نشسته و هیچ حرکتی نمی‌تواند، بکند با این حال خیلی به‌جا و درست بازی می‌کند.

یادمان باشد که ما داریم قصه سختی را به تماشاگر می‌گوئیم. داریم درباره تجاوز ۴ سرباز به زنی می‌گوئیم که همسر و خانواده اش را از دست داد، افسرده است، ۴ ماه است که حرف نمی‌زند، کشته شدن شوهرش را جلوی چشمش دیده و بدتر از همه حامله است و نمی‌داند که باید این بچه را نگه دارد یا نه و اصلاً نمی‌داند خودش دوست دارد زنده بماند یا ادامه ندهد. به همین دلیل قصه، قصه خیلی دارکی است. سجاد این روایت تلخ را می‌گیرد و کمی به آن چاشنی درام اضافه می‌کند تا تماشاگر با خودش بگوید اصلاً دلم نمی‌خواهد جای دختر نمایش باشم. این باعث می‌شود تا ما بهتر بتوانیم جان قصه را در تماشاگر به وجود بیاوریم.

صادقانه می‌خواهم بگویم کارگردانی مثل من بی دلیل کاری را انجام نمی‌دهد. از پرده‌هایی که دو طرف صحنه را می‌پوشاند گرفته تا درختچه آواکادویی که از ۱۷ ماه قبل درخانه ام پرورش دادم و با خودم به عنوان کارگردان روی میز بازیگرم گذاشتم. اینها را گفتم تا خواننده‌ای که این مطلب را می‌خواند متوجه شود که کارگردان از کجاها با داستانش زیست می‌کند. طبیعتاً در کار از ایده‌های هر آرتیستی مثل سجاد یا بازیگران جوان و همه افرادی که در کار با من همکاری دارند، استفاده می‌کنم.

*شما روند بسیار خوبی را در تربیت نسل جوان در پیش گرفته اید که نتایج درخشانی داشته است. در واقع می‌توان از کیومرث مرادی به عنوان صادق ترین استادی که در حال تربیت جوان هاست نام برد. این حرف آقای سمندریان است که همیشه می‌گفت کیومرث مرادی انقدر انرژی دارد که بچه‌ها خیلی دوستش دارند و به نظر می‌رسد در همین راستا هم از هنرجویان در آثارتان استفاده می‌کنید و همچنین در معرفی آنها به فیلم و سریال‌ها و تئاترهای مختلف موفق عمل کرده اید. این دغدغه آموزش و ارتباط با نسل جوان نشأت گرفته از همان آموزشگاه آقای سمندریان است یا اینکه در جایی متوجه شدید در تئاتر فقط نباید به عنوان کارگردان رو به جلو رفت و می‌توان روند آموزش را هم در کنارش برگزید.

اصلاً نمی‌توانم بگویم که بخش مهمی از زندگی من را حمید سمندریان نساخته است. همیشه آدم به استادش نگاه می‌کند و دوست دارد از روی دست او مشق کند. اینکه چطور شد من به سمت آموزش رفتم برایم جهانی شخصی تر است که نمی‌توانم در این مقال درباره اش بگویم و شاید ۱۰ سال دیگر باید راجع به آن صحبت کنم چون خود من به عنوان معلم هنوز دارم مشق می‌کنم و خودم را اصلاً جای سمندریان نمی دانم. چون من هنوز خودخواهی‌های خودم را دارم اما آقای سمندریان خودخواه نبود. معلم بودن اصلاً کار ساده ای نیست چون معلم‌ها با نگرش‌های مختلف سمت تو می آیند اما به دلیل همان ماجراهایی که در جمع کردن گروه به آن اشاره کردم با خودم گفتم چرا من گروهی نداشته باشم که مثلاً وقتی گروه الف نمی‌تواند کار کند، گروه ب جایگزینش بشود. همین طور آرام آرام وارد آموزش شدم و ورک شاپ هایی که در دنیا شرکت کردم من را ترغیب کرد به این کار. هر بار که از یک ورکشاپی برمی گشتم آقای سمندریان من را صدا می‌کرد و می‌گفت بگو ببینم چی برایمان آوردی و چه چیزهایی یاد گرفتی.

بارها و بارها من از ورک شاپ‌های پیتر بروک، یوجینیو باربا، رابرت ویلسن و خیلی فستیوال‌ها کتاب و فیلم می‌آوردم. برای همین تدریس از همانجا در من شکل گرفت. از زمانی که شروع به آموزش دادن کردم، متوجه شدم که خیلی از آدم‌هایی که به آموزشگاه‌ها می آیند اصلاً برای تئاتر نمی آیند بلکه می‌خواهند بازیگر شوند تا بروند به سینما. آن موقع من به اندازه‌ای که امروز در سینما و تلویزیون فعال هستم، فعال نبودم و شاید بزرگ‌ترین کاری که کرده بودم «مدارصفر درجه» و «میوه ممنوعه» آقای فتحی بود که به عنوان دستیارش در انتخاب بازیگر کمک کرده بودم و هنوز مستقل یک سریال یا فیلم سینمایی را کست نکرده بودم. در آن پروسه آموزش متوجه شدم که تفاوتی بین نسل قدیم و نسل امروز وجود دارد و آن هم این است که جهان امروز زودبازده است. ما مثلاً در دوره‌ای اول باید کلی زحمت می‌کشیدیم و مثلاً ۱۵ سال طول می‌کشید تا برسیم به اجرا در سالن چهارسو اما الان طرف یک نمایش کار کرده و بعدش رفته سالن اصلی تئاترشهر اجرا گرفته است. من هنوز با این سن جرأت رفتن به سالن اصلی را ندارم. انتخابی کرده ام برای سال آینده در سالن اصلی اما دست و پایم می لرزد چون فکر می‌کنم این یک مسئولیت فرهنگی و اجتماعی است که تو یک سالن بزرگ را بگیری و بتوانی خوراکی آماده کنی تا مخاطب ازش استقبال کند. چون همیشه مساله پول و فروش برای من در درجه سوم چهارم قرار داشته است.

* البته که همیشه هم نمایش‌هایتان پر فروش بوده است.

بله ولی واقعاً اصلاً به فروش فکر نمی‌کنم و تنها در این نمایش بود که فکر کردم شاید احتیاج به بیلبورد داشته باشم که البته لازم نشد و الان بهش می خندم. همه اینها را گفتم که برسم به اینکه شرایط زود بازده به خاطر جامعه و اقتصاد سخت و اینکه بچه‌ها با سختی و مشقت زیاد هزینه کلاس‌های بازیگری را تأمین می‌کنند و در نهایت هم به نتیجه‌ای نمی رسند یا نتیجه زودبازده ای نمی‌گیرند من را خیلی غمگین کرد. بعد از آن هم با پدیده‌ای در جهان به نام کرونا مواجه شدیم که اولین ضربه اش را به هنر زد. در تمام این مدت فکر می‌کردم که باید یک جوری به این نسل کمک کنم وخدا را شکر می‌کنم که سریال‌ها و فیلم‌های زیادی به من پیشنهاد شد و من این شانس را داشتم که انتخاب بازیگران درستی بکنم و همه این پروژه‌ها ترغیب شوند برای کارکردن با جوان‌ها یا بازیگران ناشناخته و از حلقه‌ای از بازیگران تکراری دور شوند. من فقط یک وسیله هستم. کار معلم‌های خوب در تمام دنیا همین است که شاگردهای مستعدشان را به سازمان‌ها، ارگان‌ها و پروژه‌های مختلف معرفی کنند.

۸ سالی که در آمریکا بودم تجربیات زیادی در این زمینه به دست آوردم و تلاش کردم کاری برای جوان‌ها بکنم که به آن افتخار می‌کنم. مثلاً در سریال «آقای قاضی ۲» در شرایط کرونا توانستم چیزی نزدیک به ۶۰۰ بازیگر با خودم ببرم که هم برایشان تجربه بود، هم درآمد کسب کردند و هم در اوج افسردگی برایشان امیدبخش بود. همین اتفاق در فیلم سینمایی «منصور» و یا سریال‌های «سقوط» و «زخم کاری» و فصل اول سریال «رحیل» هم افتاد. همین امسال هم سه تا سریال و دو تا سینمایی کست کردم که برایم جای خوشحالی دارد.

* در یک سال اخیرتئاتر ایران با شرایطی مواجه شد که باعث به وجود آمدن شکافی بین هنرمندان شد و خود مدیریت تئاتر هم متأسفانه به این مساله دامن زد و نتوانست تعامل درستی بین هنرمندان برقرار کند. هنرمندان در ۲ جبهه مختلف قرار گرفتند؛ یک سری با تحلیل اینکه نباید کار کرد و یک سری معتقد به اینکه باید کار کرد. که البته برخی از هنرمندانی که تصمیم به کار نکردن گرفتند هیجانی رفتار کردند. ارزیابی شما از تحلیل این وضعیت چگونه بود؟ حضور شما در تئاتر نشان دهنده این است که اعتقاد دارید باید کار کرد ولی می‌خواهم بدانم این پروسه را به عنوان یک تئاتری چگونه طی کردید؟

همه آدم‌هایی که می‌گویند ما کار نمی‌کنیم در زمانه‌ای بوده که کار کردند، جایزه‌هایشان را گرفته اند و پولشان را هم گرفته اند. من حافظه تاریخی خیلی خوبی دارم اما اصلاً هم به این افراد معترض نیستم و محکومشان هم نمی‌کنم. خودشان هم می‌دانند. ولی چطور می‌شود من به عنوان کیومرث مرادی خودم جوایزم را گرفته باشم بعد الان نسل بعد از خودم را ناامید کنم. من اعتبار خودم را در همین جشنواره‌ها و در تولید و اجرای همین کارها به دست آوردم. خب اگر من این جوان‌ها را ناامید کنم چه کسی فردا روزی پاسخگوی سرخوردگی آنهاست. من جایگاه خودم را به عنوان کیومرث مرادی دارم و کسی چه خوب چه بد نمی‌تواند این جایگاه را از من بگیرد بنابراین راستش را بخواهید از ریشه با این نگاه مخالف بودم. این را بارها و بارها در فستیوال‌های مختلف گفته ام که اگر من با خانواده خودم مشکل دارم قرار نیست مثلاً دیگر مادرم را نبینم یا با پدرم سر یک میز غذا نخورم.

* شرایط تئاتر را از منظر اقتصادی و اجتماعی چگونه می‌بینید؟

صادقانه باید بگویم که دراین مدت ما خیلی هنرمند نابغه از دست دادیم و این هم برمی گردد به نبود گفت‌وگویی که وجود ندارد. چندسال است که ما در حوزه هنر می‌گوییم بزرگترین مساله جامعه ما جدی نگرفتن حوزه فرهنگ است. آیا واقعاً اتفاقی در این حوزه در زمان سه رئیس جمهوری که بعد از آقای خاتمی آمدند افتاده است. به ضرس قاطع می گویم نه. تیراژ کتاب از ۵ هزار نسخه رسیده به ۳۰۰ نسخه. تعارف نداریم که. از زمان ساخته شدن تماشاخانه ایرانشهر تا امروز کجا سیستم دولتی ما یک کار سخت افزاری برای تئاتر کرده است، با بخش خصوصی کاری ندارم. یک تئاترشهر از قبل ساخته شده، آیا تئاترشهر دیگری برای نسلی که ۲۰ سال دیگر می‌آید ساخته شده است. از الان باید مجموعه‌ای ساخته شود تا ۱۵ -۲۰ سال بعد متولدهای دهه ۹۰ در آن اجرا بروند.

* تنها یک پردیس تئاتر تهران ساخته شده است که با عدم برنامه ریزی به سمت دیگری رفته است.

بله. واقعیت این است که ما با وضعیت اقتصادی مناسبی در تئاتر روبه رو نیستیم و اداره کل هنرهای نمایشی مدام باید بگوید پول نداریم. پول نداریم. انگار تو یک بچه سرراهی هستی که هرازگاهی برای اینکه ساکتت کنند پولی سمتت پرتاب می‌کنند. چند تا از این مجتمع‌های تجاری ساخته شده که اتفاقاً بالایش هم سینما دارد و همه شأن هم مخاطب خودشان را دارند اما چرا در حوزه تئاتر دولت‌ها کاری نکنند. صادقانه اش این است که دغدغه اش نبوده است. در حالی که خیلی راحت الان می‌توانستیم در این مجموعه‌ها کنسرت و تئاتر و هنرهای تجسمی داشته باشیم. اصلاً می‌توانستیم مجموعه‌هایی داشته باشیم که در هر طبقه اش تئاتر، سینما، نقاشی، موسیقی، مجسمه و هنرهای دیگر بفروشند. حداقل در نیویورک ۱۱ تا از این مجموعه‌ها است. الان چندسال است ما دغدغه حریم تئاترشهر را داریم. چیزهای خیلی بدیهی و ساده دارد انرژی‌های خیلی زیادی از ما می‌گیرد. تعارف نداریم که همین الان یک نمایش با بازیگران غیرچهره اگر در سالن چهارسو با ظرفیت کامل هم بفروشد حتی یک پنجم هزینه‌هایی که کرده در نمی‌آید.


منبع: خبرگزاری مهر