چارسو پرس: – 1- «شب، داخلی، دیوار» برخلاف پوسته ظاهری و ادعایی که دارد، نسبت درستی با منشاء تاریخی فیلمنامه خود در واقعیت، برقرار نمیکند و این امر از آنجایی نشأت میگیرد که فیلمساز وارد چالشِ درست با موضوع نشده و با نگاهی کدخدامنشانه، سعی در آشتیدادن و پند و اندرزی کمزور در عصری شده که به نظر میرسد، جایگاه خیر و شرّ و سیاه و سفید مشخص است.
۲- وقتی از میان اجزاء رویدادها، که شخصیتها یکی از مهمترین ارکان آن هستند، فیلمساز سراغ یکراننده خودرو دستگاه امنیتی که جرقهی به اصطلاح آغاز کنشمندی او یک دیالوگ خنثی در داخل ماشین و پیش از تصادف است – «اینو ول کن بذار بره، برامون شرّ میشه» و از سوی دیگر سراغ زنی بیموضع در جریان سیاسی-اجتماعی مورد نظر میرود، نمیتواند به باورمندی اثرگذاری برسد. اصلا چرا راننده ناگهان تبدیل به یک مامور طغیانگر علیه دستگاه امنیتی شده است؟ با چه بکگراند و سابقهای؟ در چه شبکه و نظام علی و معلولیِ منطقی و باورپذیری؟ آیا اینکه او اهل کردستان است و با خانوادهاش به دلیل شغلی که دارد، قطع ارتباط کرده، چه هویتی به مامور میدهد؟ پس علی پوزیشن خود را دوست دارد، به این معنی که به شغلاش تعهد دارد که از خانوادهاش عبور کرده است. با این فرض باید پیشزمینه قوی و استدلالهای بزرگی او را از این مسیر منصرف کند. اما عطف چرخش او چگونه شکل میگیرد؟ با چند نگاه به شلوغیها و دیدن یک زن سراسیمه که به دنبال فرزندش میگردد؟ اگر اینها را هم بپذیریم، نیت او براساس همان دیالوگی که به همکارش میگوید، دفع شرّ از سر خودشان است و خیرخواهی در پس نگاه او وجود ندارد تا اینکه سوی چشمانش را از دست میدهد و ناگهان به یک مامور عصیانگر تبدیل میشود که با اسلحهای که همکارش برای محافظت از خود به او داده، ماموران خودی را هدف قرار میدهد!
۳- فیلمنامه نقص خود در کنکاش روابط علی و معلولی و پردازش جزئینگرانه کاراکترها را با غلتیدن در یک فضای خاکستری با چاشنی تنگنای روایی و ورود به فضای وهمآلود ذهنی میپوشاند و مرعوب الگوی روایی غیرخطی خود و بازی با پلانهای اکستریمکلوز و دوربین بیش از حد متشنج در نماهای عمومی میشود. ضمن اینکه روایت موجود هم برساخته ذهن اوست و تمام لحظات و آنچه میبینیم، از مجراهای فکری علی تراوش میشود، در اصل او بر پایه چند نامه از طرف لیلا و با غلتیدن در ماجرایی که منجر به نابینایی و حبس او شده است، جهانی دلخواه خود را ترسیم کرده و به نوعی برای آنچه که نکرده و اذعان دارد که کسی را فراری نداده، یک قهرمان میسازد و در همین راستا هم لیلا مدام از او تشکر کرده و اظهار شرمندگی میکند.
۴- «شب، داخلی، دیوار» بیش از آنکه مساله اجتماعِ معترضانه و به حق مردم را که برای احقاق آن فریاد میزنند را به تصویر بکشد، آن را به پسزمینه برده و روی آن خاک ریخته و فضا را غبارآلود میکند تا در سویی دیگر زاویهای خنثی و آزمونپس داده در واقعیت را، بهعنوان راهکاری ارائه کند. راهکاری که مدتهاست شکست خورده و هیچکس مسئولیت آن را نمیپذیرد. همانطور که مامور امنیتی با بازی علیرضا کمالیپور اظهار میکند «مگه دست منه که همینجوری ولش کنم بره» مساله اینجاست که در این فیلم هر دو مامور درگیر در عطف داستان، سفید هستند و به غیر از علی که بر اثر همان دفع شرّ، ناگهان قهرمان میشود، مامور دیگر هم برای جلوگیری از درگیریهای بیشتر اجازه توقف نمیدهد و میگوید: «من که با اینها پدرکشتگی ندارم» اینجاست که فیلمساز میانجی شده و ترجیح میهد مقصر را مجهول نگه دارد و به زعم خود یک تلنگر اخلاقی بزند، فارغ از اینکه ظالم در خواب نیست که بیدارش کنید، او خودش را به خواب زده است و قطعاً فیلمساز هم این را بهتر از هر کسی میدانسته است. رجوع کنید به دیالوگ یکی از ماموران که به علی میگوید، «کسی نگفت حرف بزنی، فقط باید بیای گوش بدی»
۵- شاید اگر این فیلم به مقطع تاریخی روشن و ملموسی سنجاق نمیشد و در یک ناکجاآبادی کاملاً سمبولیک گام میگذاشت سوار بر همان عنصر حادثه در موقعیتی دیگر پیش میرفت، میتوانست به یک ساکودرام قابل قبول تبدیل شود که حداقل حرفی برای گفتن داشته باشد، در صورتی که حالا با برداشتن لقمهای بزرگ به نوعی از دست رفته است و با الصاق هویت کاراکترش به کردستان و سلول انفرادی و دستِ پشت میلهها و بازنمایی شکنجهای دردناک، نه تنها نمیتواند مماس با درد واقعی جامعه و مردم حرکت کند، بلکه خواسته یا ناخواسته بیشتر به سمت مقابل غش کرده است. البته که جلیلوند در «شب، داخلی، دیوار» که روایتی غیرخطی را برگزیده، نسبت به اولین فیلم خود «چهارشنبه، 19 اردیبهشت» در جای بهتری ایستاده و این شکل روایی در این فیلم، متناسبتر با فضای فیلمنامه است و از طرفی هم فضاهای داخلی فیلم از جهت میزانسنها و حرکت دوربین و ترکیببندیها هم نسبت به دیگر آثار این فیلمساز قابل قبولتر است و در مجموع انتخاب درستی برای القاء آنچه در ذهن داشته، صورت گرفته، اما به زعم نگارنده، این فیلم لطمه بزرگ را از جهانبینی بلاتکیف و مبهم خود خورده است، چرا که او را در یک گستره فراگیر به دام انداخته است.
///.
منبع: سینما اعتماد
نویسنده: میثم محمدی