چارسو پرس: چند سال پیش، بر اثر تبلیغات مثبت فیلم و مهمتر از آن، برای تماشای بازی علی مصفا، فیلم اول سروش صحت «جهان با من برقص» را تماشا کردم. منتظر تماشای یک داستان بامزه و مفرح بودم ولی فیلم آنقدر جان نداشت و شبهفلسفی شده بود که تنها چیزی که برایم ماند، بازی درخشان علی مصفا بود. همان شب تکجملهای در مورد فیلم نوشتم که بیشتر به ضعف آن اشاره داشت تا نقطه قوتی. چیزی نگذشت که سروش صحت به من پیام داد و گفت که منتظر خواندن نقدت هستم. لحظه جذاب و دوستداشتنیای بود؛ بیش از هر چیزی، اینکه یک نویسنده و کارگردان مشهور و محبوب خواهان نقد شدن باشد، برایم پرونده جدیدی باز کرد از اینکه آنقدرها هم که فکر میکنیم در این فضا تنها نیستیم و هستند کسانی که پس از رسیدن به جنبههای عرفان خانی (بازیگر معروف هندی که میگه من برای شهرت اومدم سینما و بس)، به هنر سینما هم گرایشی داشته باشند. همین موضوع، برایم انگیزهای شد که تحلیلی مفصل درباره اینکه چرا فیلم صحت، فیلم سینمایی نیست و ادعای مدرن و پستمدرن بودن سطحیای دارد، نوشتم و در آن، به معضلات فیلمنامه آن پرداختم که اپیدمی آن زمان هم بود.
برای تنها فیلمی که دوست داشتم در جشنواره ببینم، بلیتی تهیه کردم و به سینما رفتم. نتیجه جالب شد: سروش صحت مرا شگفتزده کرد؛ اخیرا هر کس از من در مورد منتقد بودن در ایران میپرسد، میگویم: «نداریم، چون جریان نقد نداریم و چون کسی نقد نمیخواند که بشنود و به کار ببندد وگرنه خیلی از فیلمسازها مسیرهایی را که به وضوح، شکستش قابل پیشبینی بود را نمیرفتند و در مواردی کله پا نمیشدند!» صحت با «صبحانه با زرافهها» نشان داد که میتوان نقد را به عنوان دیالوگ یک منتقد - که طبیعتا با سینما آشناست - با اثرش بشنود و پلههای ترقی را با درس گرفتن از این دیالوگها طی کند. هنوز بعد از گذشت دو ساعت، برایم سخت است بپذیرم که چگونه یک نفر میتواند در اوج شلوغی و جلو رفتن در فضای ساخت سریال آن هم به مدل تلویزیونی، ناگهان در فیلم دومش اینقدر کار درست شود؛ اما این شگفتی، نویدبخش یک اتفاق خوب سینمایی است: تولد یک کارگردان که بلد است چگونه جامعهاش (شامل مخاطب عام و خاص) را بشنود و ببیند تا فیلمساز بهتری شود؛ مثالش این است که نقطه ضعف «جهان با من برقص» که فیلمنامهاش بود، به نقطه قوت «صبحانه با زرافهها» تبدیل شد. درک فضای فیلمیک و عمق بخشیدن به موضوع فیلم در قالب آن فضا، اتفاقی است که صحت در این فیلم به آن رسیده. از نام فیلم برمیآید که با ماجرای فانتزیای همراه باشیم ولی تلاشهای ناموفق و سطحی «جهان با من برقص» و حتی سریال آخرش در ساختن اتمسفر رئالیسم جادوییوار، در «صبحانه با زرافهها» جواب داده؛ به شکلی که جهان فیلم، به تدریج و در عین حال، سریع و بیمقدمه در حال ساختن خودش و قوانینش است و خیلی زود مخاطب را مجاب میکند که قواعد این جهان را (مثلا پرت شدن پژمان جمشیدی از چند طبقه و فقط گرفتگی بدنش در روز بعد!) بپذیرد و هر چه جلوتر میرود، بیشتر به درونمایه آن توجه کند.
درونمایه فیلم «صبحانه با زرافهها» مساله روز جامعه ماست؛ برای همین است که هر کس از سالن بیرون میآید، هم میخنددو هم کمی خودش را در موقعیتهای ممکن فیلم قرار میدهد؛ قضاوت هم میماند برای بعد و آنچه در زندگیاش جریان خواهد یافت. مساله ازدواج، با یک دیالوگ کلیدی از بیژن بنفشهخواه (این جوری فکر نکن که میگیری هر وقت نخواستی طلاقش میدی) در فضای کمیک و ابزورد اولیه فیلم کلید میخورد و در ادامه هم با همنشینی هادی حجازیفر (انتخاب درخشان صحت برای این نقش برخلاف انتخاب عجیب و نچسب بهرام رادان!) و هوتن شکیبا تکمیل میشود. تِم فیلم را میتوان «طمع» دانست؛ ویژگیای که هر ایرانیای میتواند درکش کند. صحت با درک مفهوم «لحظه» در فیلم، مخاطب را درگیر اتمسفر فیلمش میکند و به راحتی طعنههایش را به او میزند؛ مثل حرص زدن هوتن شکیبا در ارتباط با دختر و مهمتر از آن، حریص بودن در ساختن حال خوب با عوامل بیرونی، یعنی دراگ. صحت در فیلمش مدام مخاطب را در موقعیت همذاتپنداری قرار میدهد و بعد رهایش میکند تا نفس راحتی هم بکشد؛ اینکه ما در موقعیت عصبانیت چه کارها که نمیتوانیم بکنیم، از واجبات این روز جامعه ماست که باید تبلیغ شود و چه آینهای بهتر از یک فیلم با عوامل محبوب؛ هر کدام از ما به راحتی میتوانیم در جایگاه پژمان جمشیدی قرار بگیریم که دلخور از اتفاقاتی که بر سرش آمده باشد ولی با عصبانیتش فاجعهای بزرگتر را رقم بزند و دوباره خدا خدا کند که آن فاجعه رقم نخورده باشد و دوباره بعد از راحت شدن خیالش، در شرف رقم زدن همان فاجعه باشد.
«صبحانه با زرافهها» از موتیف (تکرار موقعیت یا مفهوم) در جهان فیلمش بهره میبرد؛ دیالوگهایی مثل «امشب خیلی دارک شد»، «مهندس، هر چی شما بگین...»، «اگه بگم نه، خیلی ناراحت میشین؟» و چند مورد دیگر از این تکرار جذاب برای ساخت موقعیتهای مشابه برای شخصیتهای کمیک فیلم بهره میبرد. این استفاده از دیالوگ، هم به آنها عمق میبخشد هم جملات کلیدی را در ذهن مخاطب ماندگار میسازد. اما موتیفسازی فیلم در این حد باقی نمیماند و موتیفهای تصویری خاص و صوتی هم به آن اضافه میشود: افتادن در آب، نماهای دونفره بنفشهخواه و شکیبا که منجر به مصرف دراگ میشود و صدای فین کردن که معنای مصرف دراگ را در موقعیتهای جدی دارد، از مثالهای ساخت جهان خودبسنده فیلم «صبحانه با زرافهها» است.
مسیر پرهیاهو و بانمک فیلم ادامه مییابد و نماهای فانتزی زیبایی هم به ما ارائه میشود که در سکانس پایانی، برای ساختن پلکانی استفاده میشوند تا درِ جهان رویاهای مخاطب باز شود. جهان رویاهایی که در میزانسن به شکلی طراحی شده که به مخاطب حس تحقق یک رویای زیبا را بدهد و به ما بگوید که با همه رنجها و حالآشفتگیها - که مجید یوسفی به نوعی نماینده اوج آن است - میتوان آرزو کرد و میتوان رویا را در رو به رو یا روی پرده سینما تماشا کرد. به سروش صحت تبریک میگویم که مسیر یک فیلمساز را در این وانفسای سینما طی میکند و امید دارم که در ادامه مسیرش، جای خالی رئالیسم جادویی را در سینمای ما به خوبی پر کند.
//.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: پویا عاقلیزاده