چارسو پرس: دهه ۵۰ میلادی دوران عجیبی برای صنعت سینما بود زیرا برای نخستین بار در تاریخ، یک رقیب جدی پیدا کرد: جعبه جادویی. ناگهان رادیو به حاشیه رفت و تلویزیون وارد خانههای مردم شد؛ اواسط دههی ۴۰ میلادی، تنها ۸ هزار خانواده از تلویزیون استفاده میکردند اما یک دههی بعد، این عدد از مرز ۳۵ میلیون عبور کرد تا هالیوود احساس خطر کند و البته این بدین معنا بود که عصر طلایی نیز فاصلهی زیادی با پایان ندارد. استودیوها حالا باید روشهای تازهای را به کار میگرفتند تا مخاطبان را به سالنهای سینما بازگردانند و تجربهای را به آنها ارائه دهند که در خانه امکانپذیر نیست، از سینمااسکوپ و ویستاویژن تا فیلمهای سهبعدی. در این برهه، فیلمهای پرخرج و بزرگ حماسی مانند «ده فرمان» (۱۹۵۶) و «بن هور» (۱۹۵۹) نیز در کانون توجه قرار گرفتند اما دهه ۵۰ میلادی تنها به این آثار خلاصه نمیشود.
دهه ۵۰ میلادی با ظهور ستارگان بزرگی همچون جیمز دین و افزایش محبوبیت فیلمهای نوجوانانه (تینجری) همراه بود. هالیوود همچنین تحتتاثیر جنگ سرد و ترس از کمونیسم قرار داشت و آثار متعددی در این رابطه تولید کرد. ما شاهد پیشرفتهای زیادی در حوزهی فیلمبرداری و رنگ بودیم و البته سینمای بینالمللی هم با تشکر از موجهای تازهای همچون نئورئالیسم ایتالیا سروصدای زیادی به پا کرد. حتی اگر از کسانی هستید که سینمای کلاسیک را تاکنون جدی دنبال نکردهاند، بازهم احتمالا با فیلمهای شاخص دهه ۵۰ میلادی آشنایی دارید، از «هفت سامورائی»، «۱۲ مرد خشمگین»، «در بارانداز» و «سانست بلوار» تا «سرگیجه»، «مهر هفتم»، «بعضیها داغشو دوست دارن» و «پنجره عقبی»، با این حال، آثار شاخص دیگری هم وجود دارند که شاید ندیده یا با آنها آشنایی نداشته باشید.
۱- مرد جوان با یک شیپور (Young Man with a Horn)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: مایکل کورتیز
- بازیگران: کرک داگلاس، لورن باکال، دوریس دِی، هوگی کارمایکل، خوانو هرناندز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
کرک داگلاس را با «راههای افتخار» (۱۹۵۷) و «اسپارتاکوس» (۱۹۶۰)، ساختهی استنلی کوبریک میشناسید؛ او اما در «مرد جوان با یک شیپور»، در نقش یک نوازنده جاز جوان، نقشآفرینی کاملا متفاوتی را به نمایش میگذارد. داگلاس نقش نوازندهی واقعی، بیکس بایدربک را بازی میکند؛ یکی از تکنوازهای برجستهی تاریخ جاز که در دههی ۲۰ میلادی میدرخشید و رویکرد نوآورانهای به این ژانر داشت. بایدربک در حالی که تنها ۲۸ سال سن داشت، بهدلیل سوءمصرف الکل و التهاب ریه، جان خود را از دست داد تا یکی از چهرههای افسانهای موسیقی جاز خیلی زود از دست برود.
«مرد جوان با یک شیپور» یک اقتباس وفادارانه از زندگی بیکس نیست و حتی نام او به ریک مارتین تغییر پیدا کرده است. با این حال، کرک داگلاس تمام انرژی خود را به کار گرفته تا علاقهی افراطی بیکس نسبت به موسیقی را به بهترین شکل به تصویر بکشد و میتوانید تاثیرات منفی این دلبستگی را در فیلم مشاهده کنید. داستان از دوران کودکی مارتین آغاز میشود؛ جایی که پس از مرگ مادرش، در پشت ویترین یک سمساری، شیپور زیبایی را رویت میکند و تحت تأثیر آن قرار میگیرد. او در ادامه سعی میکند تا با کار کردن، پول لازم برای خرید آن را بهدست بیاورد. ریکی در بزرگسالی به یک موزیسین فوقالعاده تبدیل میشود اما مسیر زندگیاش مطابق انتظار پیش نمیرود و از روی ناچاری، به سراغ مصرف الکل میرود.
او در این مسیر، عاشق یک زن خواننده هم میشود که این رابطهی پیچیده بیشتر از اینکه به نفع او باشد، به رشد حرفهای وی آسیب وارد کند. «مرد جوان با یک شیپور» اثر سینمایی خوبی است اما بعضی از بخشهای آن شاید چندان موثق نباشد (در رابطه با زندگی شخصی بیکس و به طور کلی، در رابطه با موسیقی)، اگر شناخت دقیقی از جاز دارید، احتمالا بعضی از سکانسها و عناصر داستانی، مضحک به نظر برسد اما در هر صورت، مایکل کورتیز یکی از فیلمهای کلاسیک خوشساخت دهه ۵۰ میلادی را خلق کرده که از نظر بصری، گاهی یادآور «کازابلانکا» هم هست.
۲- استرومبولی (Stromboli)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: روبرتو روسلینی
- بازیگران: اینگرید برگمن، ماریو ویتاله، رنزو چزانا، ماریو ویتاله
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰
«استرومبولی» در دوران اکران، تحتتاثیر حواشی پیرامون برگمن و روسلینی قرار داشت، بازیگر و فیلمسازی که نامهنگاریهای عاشقانه آنها در نهایت باعث شد تا برگمن از همسرش طلاق بگیرد و با روسلینی وارد رابطه شود. برگمن در فیلم، نقش کارین را برعهده دارد، یک پناهندهی جنگی اهل لیتوانی که برای فرار از شرایط و مشکلاتش، از روی ناچاری با یک ماهیگیر ایتالیایی ازدواج میکند و به محل زندگی او در جزیرهی استرومبولی قدم میگذارد. آنها امیدوارند در این جزیره، زندگی بهتری داشته باشند و از آرامش بهرهمند شوند، روزگار اما باز هم به کارین روی خوش نشان نمیدهد و او از سوی ساکنان متعصب و سنتی جزیره مورد غضب قرار میگیرد تا بحران روحی شدیدتری را تجربه کند. او که حالا در زیر سایهی یک آتشفشان زندگی میکند، باید برای اینکه مورد احترام قرار بگیرد، از خودش دفاع کند.
روسلینی در کنار استفاده از عناصر نئورئالیستی، مضامینی همچون حس تعلق، همویت فرهنگی، تضادهای اجتماعی، مهاجرت و بیگانگی را مورد بررسی قرار داده و اتفاقا بهترین بازیگر ممکن را برای نقش اصلی انتخاب کرده است (اینگرید برگمن)، کسی که اتفاقات فیلم را به شکلهای دیگر در دنیای واقعی تجربه کرد. «استرومبولی» در دوران اکران، نقدهای چندان مثبتی دریافت نکرد اما بهتدریج ارزشهای واقعیاش را نشان داد و حالا از آثار کلاسیک شاخص نئورئالیسم ایتالیایی در نظر گرفته میشود.
۳- اورفه (Orpheus)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: ژان کوکتو
- بازیگران: ژان ماره، فرانسوا پریه، ماریا کاسارس، آنری کرمیو، ژولیت گرکو، روژه بلن، رنه ورمز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
«اورفه» که براساس افسانه یونانی «اورفئوس و اوریدیس» ساخته شده است، تقریبا همان مسیر قصهی اصلی را طی میکند، یعنی با شخصیتی همراه میشویم که به جهنم قدم میگذارد تا عشق زندگیاش را نجات دهد. ماجراها در پاریس معاصر اتفاق میافتد، اورفه (ژان ماره) یک شاعر مشهور است که در یک کافه، با یک پرنسس ملاقات میکند. در کنار پرنسس، مرد جوانی هم حضور دارد که با اورفه بحث میکند و دعوای آن در نهایت باعث میشود تا نیروهای پلیس وارد کافه شوند و او را دستگیر کنند. پسرک اما فرار و تصادف میکند. پرنسس از اورفه میخواهد که همراه با پسرک سوار ماشین شود و او را به بیمارستان برساند، اورفه اما خیلی زود متوجه میشود که نه تنها پسرک کشته شده است، بلکه ماشین اصلا به سمت بیمارستان نمیرود.
«اورفه» یک برداشت سینمایی متفاوت از بهای جاودانگی هنرمندان است. ژان کوکتو (فیلمساز) همچنین تغییرات موثری در قصهی اصلی ایجاد کرده است و مرگ را در قالب یک شخصیت (یک زن اغواگر با دستکشهای چرمی) به تصویر میکشد. کوکتو بهواسطهی حقههای نوآورانه پیرامون آب و آینهها، جهان زیرین متفاوتی هم خلق کرده است؛ یک مکان خشکوخالی و متروکه که اورفه را به چالش میکشد. علاوه بر اینها، در فیلم یک بحران وجودی خاص به چشم میخورد که از دیدگاههای ضدونقیض ژان کوکو نسبت به فداکاریهای هنرمندان در مسیر خلق هنر نشات میگیرد. فیلم بیتردید از زمانهاش جلوتر بود و شما را به تفکر وادار میکند.
۴- چشم و گوش بسته (Born Yesterday)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: جرج کیوکر
- بازیگران: جودی هالیدی، برودریک کرافورد، ویلیام هولدن، هاوارد سنت. جان، فرانک اوتو، لری اولیور
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
«چشم و گوش بسته» یک اثر کمدی عاشقانه با درونمایهی سیاسی است که بر اساس نمایشنامهای به همین نام اثر گارسون کنین ساخته شده است. هری براک (برودریک کرافورد) تاجر فاسدی است که همراه با نامزدش، بیلی (جودی هالیدی) به واشنگتن دی سی سفر کرده تا یکی از نمایندگان مجلس ایالات متحده را بخرد و آنجا متوجه میشود که بیلی اصلا رفتارهای درست اجتماعی را بلد نیست. براک در ادامه خبرنگاری به نام پل (ویلیام هولدن) را استخدام میکند تا به دخترک رفتارهای درست را آموزش دهد. همزمان با رشد شعور اجتماعی بیلی، درک و آگاهی او از فساد هری براک و دولتمردان افزایش پیدا میکند.
چشم و گوش بسته پنج نامزدی اسکار بهدست آورد و جودی هالیدی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را به خانه برد. فیلم در فهرست بهترین کمدیهای تاریخ بنیاد فیلم آمریکا حضور دارد و برای برداشتی که از فساد سیاسی ارائه میدهد، در فهرست ملی ثبت فیلم نیز قرار گرفته است. فیلم یک نسخهی بازسازی هم دارد که سال ۱۹۹۳ به کارگردانی لوئیس مندوکی و با بازی ملانی گریفیث، جان گودمن و دان جانسون روی پرده رفت اما اثر ضعیفی است و جذابیت ساختهی جرج کیوکر را ندارد.
۵- هاروی (Harvey)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: هنری کاستر
- بازیگران: جیمز استوارت، جوزفین هال، چارلز دریک، جسی وایت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
اِلوود (جیمز استوارت) یک مرد دائمالخمر اما دوستداشتنی و خوشقلب است که یک دوست خیالی به نام هاروی دارد، یک خرگوش سفید قدبلند که کس دیگری نمیتواند او را ببیند و اغلب به اِلوود کمک میکند تا اضطرابها و مشکلاتش را بهتر مدیریت میکند. با این حال، برخی از اعضای خانواده و دوستان الوود از این وضعیت رضایت ندارند و به او فشار میآورند تا از هاروی دست بکشد. مانند خواهرش، ویتا (جوزفین هال که هر دو جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل زن اسکار و گلدن گلوب را برای این نقش به خانه برد) که اصلا میخواهد او در یک آسایشگاه روانی بستری شود. کشمکشهای اعضای خانواده و دکترها اگرچه گاهی بیش از اندازه جدی میشود اما در مجموع با یک فیلم ملایم و دلپذیر روبهرو هستیم که کمدی را در اولویت قرار میدهد.
فیلم اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام است که سال ۱۹۴۴ در برادوی روی صحنه رفت و به دلیل بازخوردهای مثبت، تا سال ۱۹۴۹ ادامه پیدا کرد. یک سال بعد، نویسندهی نمایشنامه، مری چیس جایزهی پولیتزر را برای بهترین درام را هم به خانه برد. پس از اتمام نمایش برادوی، ساخته نسخهی سینمایی هاروی آغاز و جیمز استوارت برای نقش اصلی انتخاب شد. جالب است بدانید که استیون اسپیلبرگ برای سالها قصد داشت تا اقتباس تازهای از این نمایشنامه بسازد اما نتوانست بازیگر موردنظرش را برای نقش اِلوود پیدا کند، در نتیجه این پروژه را کنار گذاشت.
۶- باغوحش شیشهای (The Glass Menagerie)
- سال اکران: ۱۹۵۰
- کارگردان: اروینگ رپر
- بازیگران: جین وایمن، کرک داگلاس، گرترود لارنس، آرتور کندی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۰ از ۱۰۰
طرفداران دنیای ادبیات، با «باغوحش شیشهای» آشنایی دارند؛ یکی از مشهورترین نمایشنامههای تنسی ویلیامز که تاکنون دو اقتباس سینمایی -و یک اقتباس تلویزیونی- از آن ساخته شده است که البته هیچکدام آنها به کیفیت «اتوبوسی به نام هوس» نزدیک نشدند. برای نسخهی ۱۹۵۰، ویلیامز شخصا فیلمنامه را با همکاری پیتر برنیز نوشت و اروینگ رپر آن را جلوی دوربین برد. قصه در قالب فلشبک روایت میشود و ما با تام وینگفیلد (آرتور کندی) همراه میشویم که از گذشتهاش میگوید، دورانی که در آپارتمانی قدیمی همراه با مادر متوهم خود آماندا (گرترود لارنس) و خواهرش لورا (جین وایمن) -که به نقص جسمی در پای راست دچار است- زندگی میکرد.
آماندا که شوهرش رهایش کرده است، زندگی فقیرانهای دارد اما همچنان خود را بالاتر از همسایگان و طبقهی کارگر میداند. نگرانی اصلی آماندا اما دخترش است که آدمی منزوی بوده و تنها چیزی که خوشحالش میکند، کلکسیون حیوانان شیشهای او است. آماندا از تام میخواهد تا یک مرد مناسب برای لورا پیدا کند و اگرچه او مخالف است اما در نهایت یکی از دوستانش، جیم اوکانر (کرک داگلاس) را به خانه دعوت میکند.
فیلم برپایهی قلم ویلیامز و بازی خوب چهار بازیگر اصلی استوار است. «باغوحش شیشهای» به فروش مناسبی نرسید و جایزهای هم کسب نکرد اما در مجموع اثر خوشساختی است. دیگر اقتباس سینمایی این نمایشنامه را پل نیومن در سال ۱۹۸۷کارگردانی کرد که از نظر کیفی به ساختهی اروینگ رپر نزدیک است. این فیلم در چهلمین دورهی جشنوارهی فیلم کن به نمایش گذاشته شد و منتقدان آن را تحسین کردند. اینجا باید به نسخهی تلویزیونی «باغوحش شیشهای» هم اشاره کنیم که سال ۱۹۷۳ از شبکهی اِیبیسی پخش شد و نقش آماندا را در آن، کاترین هپبورن افسانهای ایفا میکند.
۷- روزی که دنیا از حرکت ایستاد (The Day the Earth Stood Still)
- سال اکران: ۱۹۵۱
- کارگردان: رابرت وایز
- بازیگران: مایکل رنی، پاتریشیا نیل، هیو مارلو، سام جافی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
با افزایش تنشهای سیاسی، سلاحهای اتمی و پیشرفت فناوریهای نظامی خطرناک، یک موجود فضایی به نام کلاتو (مایکل رنی) -با ظاهری انسانی- به کرهی زمین میآید تا پیام مهمی را به زمینیها مخابره کند. در کنار او، رباتی به نام گورت هم حضور دارد که به مراتب خطرناکتر است. آدمها از ورود کلاتو شوکه شدهاند و ترس وجودشان را فرا گرفته است. او باید انسانها را قانع کند تا به حرفهایش گوش دهند یا کرهی زمین به دلیل خطری که برای سیارات دیگر ایجاد میکند، نابود خواهد شد.
اقتباسی از داستان کوتاه «وداع با ارباب» اثر هری بیتس، «روزی که دنیا از حرکت ایستاد» از آن فیلمهای علمی-تخیلی کلاسیکی است که هر سینمادوستی باید حداقل یک بار تماشایش کند. تهیهکنندهی اثر، جولیان بلاستاین، بیش از ۱۰۰ رمان و داستان کوتاه علمی-تخیلی را بررسی کرد تا بهترین داستان ممکن برای یک اقتباس سینمایی را پیدا کند و در نهایت به «وداع با ارباب» رسید. فیلم از سوی منتقدان موردتوجه قرار گرفت و سریعا به یکی از آثار مهم ژانر تبدیل شد.
«روزی که دنیا از حرکت ایستاد» از برترین فیلمهای علمی-تخیلی دهه ۵۰ به حساب میآید و ظاهرا یکی از دلایلی است که رئیسجمهور سابق ایالات متحده، رونالد ریگان در دههی ۸۰ میلادی، تصمیم گرفت تا در رابطه با حملات موجودات فضایی صحبت کند. او براین باور بود که اگر روزی چنین حملهای رخ دهد، همهی کشورهای جهان باهم متحد خواهند شد. این فیلم یک نسخهی بازسازی با بازی کیانو ریوز (۲۰۰۸) هم دارد که در گیشه عملکرد موفقی داشت اما از نظر مخاطبان و منتقدان، اثری ضعیف در نظر گرفته میشود.
۸- غریبهها در قطار (Strangers on a Train)
- سال اکران: ۱۹۵۱
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: فارلی گرنجر، روت رومن، رابرت واکر، لئو جی. کارول، کیسی راجرز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
«غریبهها در قطار» فیلم گمنامی نیست و با اینکه یکی از بهترین فیلمهای دهه ۵۰ در نظر گرفته میشود اما در مقایسه با دیگر ساختههای هیچکاک، از آن کمتر صحبت میشود. اقتباسی از رمانی به همین نام نوشتهی پاتریشیا هایاسمیت (او را با «آقای ریپلی بااستعداد» میشناسید)، داستان در رابطه با دو مرد است که در قطار با یکدیگر ملاقات میکنند و نقشه میچینند تا همسران یکدیگر را به قتل برسانند. حواشی این فیلم شاید از خود آن مشهورتر باشد زیرا ابتدا قرار بود که ریموند چندلر (نویسنده سرشناس ژانر جنایی) فیلمنامهاش را بنویسد.
چندلر پس از تحویل دادن نسخهی دوم فیلمنامه، بازخوردی از آلفرد هیچکاک دریافت نکرد، جز یک پیام که حاوی خبر اخراج او بود. هیچکاک پس از آن، بازنویسی فیلمنامه را به یک نویسندهی دیگر سپرد. چندلر پس از تماشای فیلم، نامهای به هیچکاک نوشت که در آن آمده بود: «فارغ از اینکه نامم در تیتراژ بیاید یا نیاید، از اینکه کسی فکر کند من این چیزها را نوشتهام، ترسی ندارم. زیرا آنها کاملا مطمئن خواهند بود که من ننوشتهام.» فیلم البته از جهان پاتریشیا هایاسمیت آمده است و فیلمنامهی اصلی چندلر تا حد زیادی دستکاری شده اما ردپای او هم در فیلم به چشم میخورد.
۹- ابله (The Idiot)
- سال اکران: ۱۹۵۱
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: ستسوکو هارا، یوشیکو کوگا، توشیرو میفونه، ماسایوکی موری
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۴ از ۱۰۰
یک اقتباس سینمایی پرحاشیه دیگر که طرفداران دنیای ادبیات با کتاب اصلیاش آشنایی بیشتری دارند. داستان «ابله» نخستین بار در سال ۱۸۶۸ به صورت پاورقی در یک مجلهی روسی به چاپ رسید و داستان پرنس میشکین را روایت میکرد، آخرین بازمانده از یک خانوادهی اشرافیِ ورشکسته که هوش بالایی ندارد، ساده لوح و بیتزویر است، به هر کسی اعتماد میکند و ناخواسته خود را در قلب جامعهای رو به زوال، خودبین و پوچ میبیند که در روزمرگی و مادیات دستوپا میزند. تبدیل قصههای فئودور داستایوفسکی به فیلم آسان نیست اما اگر یک نفر میتوانست این کار را بهدرستی انجام دهد، آن آکیرا کوروساوا بود.
رویای همهی فیلمبینهای حرفهای و طرفداران کوروساوا این است که نسخهی ۲۶۵ دقیقهای «ابله» را تماشا کنند، نسخهای وفادارانه که متاسفانه گم شد. اما حتی نسخهی ۱۶۶ دقیقهای فعلی هم یکی از بهترین فیلمهای دهه ۵۰ میلادی و یک ادای دین فوقالعاده به فئودور داستایوفسکی است که فضای تابستانی و روسی قصه را با فضای سرد و برفی جزیرهی هوکایدو جایگزین میکند. فیلم تیم بازیگری جذابی هم دارد: ماسایوکی موری، ستسوکو هارا و توشیرو میفونه.
«ابله» ابتدا قرار بود در دو قسمت اکران شود. نسخهی اصلی ۲۶۵ دقیقهای در نمایشهای اولیه چندان موفق نبود و برخلاف خواستهی کوروساوا، تهیهکنندگان فیلم را دوباره تدوین و کوتاه کردند زیرا براین باور بودند که بیش از حد طولانی است. آکیرا کوروساوا از این تغییرات رضایت نداشت و فیلمی که به نمایش گذاشته را اثری میدانست که «کارنامهی هنریاش را خراب خواهد کرد».
۱۰- قصههای هافمن (The Tales of Hoffman)
- سال اکران: ۱۹۵۱
- کارگردان: مایکل پاول، امریک پرسبرگر
- بازیگران: اِمی آیرز، لودمیلا چرینا، رابرت هلپمن، پاملا براون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
یکی از فیلمهای خاص دهه ۵۰ میلادی، «قصههای هافمن» در واقع یک نمایش اپرا است که نه به شکل یک اجرای زنده، بلکه مانند یک فیلم سینمایی ضبط شده است. اقتباسی از داستانهای کوتاه «ارنست هوفمان» و اپرای کلاسیک آهنگساز مشهور ژاک افنباخ، فیلم سه داستان مختلف را روایت میکند که بهواسطهی بخشهای افتتاحیه و اختتامیه، به یکدیگر مرتبط میشوند.
مایکل پاول و امریک پرسبرگر فیلم را به شکلی ساختهاند که حس یک تماشاگر تئاتر را داشته باشید اما برای اینکه اثر به سینما نزدیکتر شود، گاهی از کلوزآپها و نماهای متوسط نیز استفاده کردهاند. فیلم به شدت پرانرژی است، رنگها زندهتر از همیشه هستند و لباسها، گریمها، طراحی صحنه و نورپردازیها همگی به ایجاد یک فضای پویا و رنگارنگ کمک کردهاند. پاول و پرسبرگر همهی جوانب فنی سینما و تئاتر را در نظر گرفتهاند و آنها را بهگونهای ترکیب کردهاند که میتوان ادعا کرد فیلم نه تنها از دورهی خود جلوتر است، بلکه هنوز هم آثار زیادی وجود ندارند که آن را به چالش بکشند. تماشای یک نمایش اپرا به صورت زنده، اتفاقی فراموشنشدنی است که متاسفانه بسیاری از ما هرگز فرصت تجربهاش را نداشته باشیم، «قصههای هافمن» این قابلیت را دارد که تجربهای نزدیک به آن را برای شما به ارمغان بیاورد.
۱۱- برفهای کلیمانجارو (The Snows Of Kilimanjaro)
- سال اکران: ۱۹۵۲
- کارگردان: هنری کینگ
- بازیگران: گریگوری پک، اوا گاردنر، سوزان هیوارد، هیلدگارد کنف، لئو جی. کارول، مارسل دالیو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
«برفهای کلیمانجارو» یکی از داستانهای کوتاه شاخص ارنست همینگوی است و داستان نویسندهای به نام هری را روایت میکند که در سفر به آفریقا، به بیماری قانقاریا دچار میشود و در آستانهی مرگ، به گذشته فکر میکند، به همهی اشتباهاتی که در زندگیاش مرتکب شد. در نسخهی سینمایی -که با تلاشهای تهیهکنندهی مشهور، داریل اف. زانوک ساخته شد- سرگذشت هری به یک داستان عاشقانهی تمامعیار تبدیل شده است. گریگوری پک نقش اصلی را بازی میکند، نویسندهای که با همسر جدیدش راهی مسافرت شده است و در ادامه مجروح میشود. چیزی که فیلم را از منبع اصلی متمایز میکند، «پایان خوش هالیوودی» آن است که حتی باعث ناراحتی شدید همینگوی شد و او تصمیم گرفت تا فیلم را تماشا نکند.
فیلم اما به موفقیتهای زیادی رسید و نه تنها مورد تحسین منتقدان قرار گرفت بلکه به سومین فیلم پرفروش سال تبدیل شد و دو نامزدی اسکار هم بهدست آورد. هنری کینگ (فیلمساز) در «برفهای کلیمانجارو» بیگمان تلاش کرده است تا به آثار همینگوی نزدیک شود اما شجاعت تکرار لحن او را ندارد، در نتیجه بدبینیهای همیشگی این نویسنده در فیلم به چشم نمیخورد. فیلم طرفداران همینگوی را احتمالا راضی نمیکند اما با تلفیق دراماتیکِ ماجراجویی، عشق و نمادگرایی، و با تشکر از یک تیم بازیگری درجهیک، ارزش تماشا دارد.
۱۲- آسمان بزرگ (The Big Sky)
- سال اکران: ۱۹۵۲
- کارگردان: هاوارد هاکس
- بازیگران: کرک داگلاس، آرتور هانیکات، دیوی مارتین، استیون گری، هنک وردن، جیم دیویس، بادی بر، دان بدو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۰ از ۱۰۰
اکثر منتقدان، «آسمان بزرگ» را از بهترین فیلمهای هاوارد هاکس نمیدانند اما این فیلمساز مولف، اینجا هم مهارتها و استعدادهای خود را به نمایش میگذارد و واقعیت این است که خوب یا بد، اگر نام هاوارد هاکس را در کنار یک فیلم سینمایی مشاهده کردید، توصیه میکنیم از آن صرف نظر نکنید. ماجراها در دههی ۱۸۳۰ و با یک مرد جوان ماجراجو به نام جیم (کرک داگلاس) آغاز میشود که در مسیر سفر، با مردی به نام بون (دیوی مارتین) آشنا میشود و میان آنها یک دوستی شکل میگیرد. آنها تصمیم میگیرند به سمت سنت لوئیس بروند تا بتوانند عموی بون را پیدا کنند اما درگیر رویدادهای غیرمنتظرهای میشوند.
یک وسترن حماسی درخشان، «آسمان بزرگ» چشمان شما را نوازش میدهد و تحتتاثیر زیبایی لوکیشنهای آن قرار خواهید گرفت. فیلم امضاهای آشنای هاوارد هاکس را دارد و اگرچه کمی طولانی است و عمق روانشناختی مورد انتظار را ندارد اما برداشت جذابی از دنیای غرب ارائه میدهد و قصهی پرکششی دارد. فیلم دو نامزدی اسکار بهدست آورد و اگرچه اغلب به آن کمتوجهی میشود اما برخی از منتقدان بزرگ همچون جاناتان رزنبام از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای آمریکایی تاریخ نام بردهاند.
۱۳- اومبرتو دی (Umberto D)
- سال اکران: ۱۹۵۲
- کارگردان: ویتوریو دسیکا
- بازیگران: کارلو باتیستی، ماریا پیا کازیلیو، لینا جناری، ممو کارتنوتو، آلبرتو آلبری، النا ریا، لیانا سیمووا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
«اومبرتو دی» فیلم غمانگیزی است اما غم و اندوهی که در آن به چشم میخورد، ضروری بود. داستان دربارهی پیرمرد فقیر و تنهایی به نام اومبرتو دومنیکو فراری (کارلو باتیستی) است که با مشکلات اقتصادی و اجتماعی دستوپنجه نرم میکند. او برای پرداخت هزینهی اجاره و درمان بیماریهایش با چالشهای جدی روبهرو است اما چه کار میتوان کرد؟ او سعی میکند که اتاقک اجارهای خود را حفظ کند اما صاحبخانه (لینا جناری) کار را برایش سختتر میکند.
«اومبرتو دی» یک فیلم واقعگرایانه دربارهی زندگی عادیِ آدمهای معمولی است، آدمهایی که آنها را این روزها هم در اطراف خود مشاهده میکنید و دردهایشان قابل درک است. «اومبرتو دی» که با تعدادی نابازیگر -از جمله کارلو باتیستی- ساخته شده است، در سال ۲۰۰۵، از سوی مجلهی تایم در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ قرار گرفت و کشور ایتالیا هم در سال ۲۰۰۸ از آن به عنوان یکی از مهمترین فیلمهای ایتالیایی تاریخ نام برد. «اومبرتو دی» یک نسخهی بازسازی فرانسوی (۲۰۰۸) هم دارد که چندان مورد توجه قرار نگرفت.
۱۴- ترس ناگهانی (Sudden Fear)
- سال اکران: ۱۹۵۲
- کارگردان: دیوید میلر
- بازیگران: جک پالانس، گلوریا گراهام، جوآن کراوفورد، مایک کانرز، تیلور هولمز، بروس بنت، اِستل اِتر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
برخلاف اکثر فیلمهای نوآر دهه ۵۰ میلادی که چندان به حاشیه نمیروند و مدت زمان کوتاهی دارند، «ترس ناگهانی» نزدیک به ۲ ساعت است و ترجیح میدهد تا تعلیق را تدریجی و به آهستگی ایجاد کند. در حقیقت، فیلم در نیمهی اول حتی هیجانانگیز هم نیست اما زمینهسازیها را بهدرستی انجام میدهد و قصهاش در نهایت به یک اوج تاثیرگذار و دراماتیک میرسد. مایرا (جوآن کراوفورد) یک زن نمایشنامهنویس موفق و مشهور است که نقش اصلی نمایش جدیدش را به لستر (جک پالانس) نمیدهد، زیرا او را مناسب نمیداند. علیرغم این کدورتها، آنها مدتی بعد با یکدیگر ملاقات میکنند، عاشق میشوند و ازدواج میکنند.
مدتی بعد، مایرا تصمیم میگیرد وصیتنامهاش را تغییر دهد تا ثروتش بعد از مرگ به لستر برسد، البته این مسئله را با شوهرش در میان نگذاشته است. لستر که شوهر وفاداری هم نیست، همراه با معشوقهاش، نسخهی اصلی وصیتنامه را پیدا میکند که در آن اشارهای به لستر نشده است. او فکر میکند از ثروت مایرا محروم خواهد بود، بنابراین تصمیم میگیرد تا همسرش را به قتل برساند. «ترس ناگهانی» از فیلمهای جنایی قدرنادیده دهه ۵۰ میلادی است که از بازی درخشان جوآن کراوفورد بهره میبرد. خوشبختانه فیلم با گذشت چند دهه، همچنان جذابیتهای خود را حفظ کرده است.
۱۵- موج جرم (Crime Wave)
- سال اکران: ۱۹۵۳
- کارگردان: آندری دیتاث
- بازیگران: استرلینگ هایدن، جین نلسون، فیلیس کرک، تد ده کورسیا، چارلز برانسون، جی نووللو، ندریک یانگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰
«موج جرم» از این جهت نقطهی مقابل «ترس ناگهانی» قرار میگیرد که قصهاش را به سریعترین شکل ممکن پیش میبرد و در ۷۳ دقیقه آن را به پایان میرساند. ایدهی اولیه ساده است: مردی با تعهد از زندان آزاد شده است و حالا میخواهد درست زندگی کند اما گذشتهاش گریبان او را میگیرد. یک روز، یکی از همسلولیها به سراغش میآید و او را تحت فشار قرار میدهد تا در یک سرقت شرکت کند.
بله، داستان از هر نظر تکراری است اما «موج جرم» آن را درست اجرا میکند؛ در نتیجه هم درام قصه خوب از آب در میآید و هم چند غافلگیری هیجانانگیز دارد. با توجه به کوتاه بودن فیلم، سازندگان از حاشیه و خردهپیرنگهای فرعی نیز خودداری کردهاند که گاهی اتفاق خوبی است و جواب میدهد. فیلم بودجهی بالایی نداشت که گاهی خودش را نشان میدهد اما آزاردهنده نیست و حتی باعث شده تا فیلم واقعگرایانهتر به نظر برسد.
۱۶- سابرینا (Sabrina)
- سال اکران: ۱۹۵۴
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: همفری بوگارت، آدری هپبورن، ویلیام هولدن، جان ویلیامز، نلا واکر، گرگوری راتوف، مارسل هیلر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
مانند «غریبهها در قطار»، این ساختهی بیلی وایلدر هم اثر شناختهشدهای است و در میان علاقهمندان جدی فیلمهای کمدی عاشقانه، طرفداران متعددی دارد اما کسانی که مخاطب هدف فیلم نیستند، اغلب از آن دوری میکنند، «سابرینا» اما از آن فیلمهایی است که حتی اگر ژانر عاشقانه را دوست ندارید هم باید تماشا کنید؛ چه کسی میتواند ترکیب برندهی وایلدر، بوگارت و هپبورن را نادیده بگیرد؟ تماشای این ستارهها در جلوی دوربین همیشه حسوحال خاصی دارد و حتی همین حالا هم مثلث عشقی سابرینا و برادران لارابی شما را هیجانزده میکند. سابرینا (هپبورن) دختر رانندهی خاندان لارابی، پس از دو سال زندگی در پاریس به آمریکا بازمیگردد و زیبایی او، لینوس (بوگارت) و دیوید (هولدن) را تحتتاثیر قرار میدهد تا هر دو عاشق دخترک شوند.
بوگارت که اغلب با نقش مردهای سرسخت و جدی شناخته میشد، نقش یک شخصیت دوستداشتنی و خوشبرخورد را برعهده گرفت اما از نقشآفرینی در فیلم رضایت نداشت. او میخواست که همسرش لورن باکال نقش سابرینا را بازی کند و معتقد بود آدری هپبورن تجربه و مهارت کافی برای ایفای این نقش را ندارد. او همچنین ناراحت بود که چرا انتخاب اول بیلی وایلدر برای این نقش نبوده است و در عین حال میگفت که خودش هم برای چنین نقشی مناسب نیست و اشتباه استخدام شده است. در هر صورت، نتیجهی نهایی عالی بود و یکی از بهترین فیلمهای کمدی رمانتیک تاریخ سینما تولید شد. فیلم یک نسخهی بازسازی با بازی هریسون فورد هم دارد که چندان بد نیست اما در مقایسه با نسخهی اصلی حرفی برای گفتن ندارد.
۱۷- سفر به ایتالیا (Journey to Italy)
- سال اکران: ۱۹۵۴
- کارگردان: روبرتو روسلینی
- بازیگران: اینگرید برگمن، جرج سندرز، لایلا روکو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
یک فیلم درخشان دیگر که از همکاری -و رابطهی عاشقانه- روبرتو روسلینی و اینگرید برگمن متولد شد. «سفر به ایتالیا»، فیلمی معماگونه دربارهی ازدواج است و داستان یک زوج انگلیسی را روایت میکند که در سفری به ناپل، به ابعاد تازهای از رابطهی خود پی میبرند. در یکی از زیباترین مناطق ایتالیا، ما با زوجی ثروتمند روبرو میشویم که احساس چندان خوبی نسبت به یکدیگر ندارند و پس از هشت سال ازدواج، دیگری نشانی از شور و سرزندگی در آنها به چشم نمیخورد. گفتگوهای آنها سرد و طعنهآمیز است. سفر آنها بوی تنهایی میدهد و گشتوگذار کردنشان در موزهها و بارهای شبانه، بیمعنا جلوه میکند.
روسلینی معمولا فرصت زیادی به بازیگران نمیداد تا دیالوگهایشان را تمرین کنند، با این حال، نقشآفرینی برگمن چشمگیر است و آنقدر در کانون توجه قرار دارد که استعدادهای جرج سندرز را کمرنگ جلوه میدهد. این فیلم شامل چندین نسخهی مختلف میشود که نسخهی ۱۰۵ دقیقهای آن بازخوردهای چندان مناسبی دریافت نکرد اما مشابه بسیاری از ساختههای روسلینی، به مرور زمان بیشتر دیده شد. «سفر به ایتالیا» در شکلگیری موج نوی فرانسه تاثیرگذار بود و از آن به عنوان یکی از شاهکارهای روسلینی نام برده میشود.
۱۸- ستارهای متولد شده است (A Star Is Born)
- سال اکران: ۱۹۵۴
- کارگردان: جرج کیوکر
- بازیگران: جودی گارلند، جیمز میسون، جک کارسون، چارلز بیکفورد، آماندا بلیک، استارت هولمز، می مارش، چارلز هالتون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
«ستارهای متولد شده است» (۲۰۱۸) با بازی بردلی کوپر و لیدی گاگا سروصدای زیادی به پا کرد و اثر موفقی بود و اگرچه نسخهی ۱۹۳۲ هم قابل قبول است اما نسخهی ۱۹۵۴ به کارگردانی جرج کیوکر را باید بهترین بدانیم؛ یک فیلم موزیکال درجهیک که هر دو بازیگر اصلیاش را صاحب جایزه گلدن گلوب کرد و قدرت بازیگری جودی گارلند را به همه نشان داد. قصهی ظهور یک ستاره حتی در آن دوران هم تکراری به نظر میرسید و هالیوود بارها به آن پرداخته بود اما «ستارهای متولد شده است» از زوایای تازهای به آن نزدیک میشود.
گارلند نقش استر را بازی میکند، یک خوانندهی خوشآتیهی گمنام که در شهر کوچک محل زندگیاش آوازخوانی میکند و به نظر نمیرسد آیندهای داشته باشد. جهان اما با او مهربان است و دخترکِ مستعد رفتهرفته به یک ستارهی بزرگ تبدیل میشود؛ آنقدر بزرگ که معشوقه -و کسی که او را به یک ستاره تبدیل کرد- را هم تحتتاثیر قرار میدهد. نورمن (جیمز میسون) که خودش قبلا یک چهرهی سرشناس بود اما جایگاه خود را از دست داد، عاشق استر است اما موفقیتهای دخترک، او را دچار بحران میکند.
۱۹- ده روز آخر (The Last Ten Days)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: گئورگ ویلهلم پابست
- بازیگران: اسکار ورنر، آلبین اسکودا، اریک فری، مارتا والنر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
با اینکه در آن دوران، فیلمهای متعددی پیرامون هیتلر ساخته شد اما «ده روز آخر» از جهاتی متفاوت است، زیرا نخستین فیلم آلمانی پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که شخصیت هیلتر در آن حضور دارد. همانطور که از نام فیلم هم مشخص است، داستان دربارهی ۱۰ روز پایانی زندگی این دیکتاتور -از روزی که تولدش را جشن گرفت تا روزی که خودکشی کرد- را روایت میکند. اگر آثار مشابه مرتبط با هیتلر را تماشا کرده باشید، داستان فیلم حرف تازهای نمیزند و آشنا جلوه میکند اما به عنوان اولین فیلم آلمانی علیه هیتلر، «ده روز آخر» کنجکاوی شما را برمیانگیزد و از فیلمهای خوب دهه ۵۰ میلادی است.
بازی اعجابانگیز آلبین اسکودا در نقش آدولف هیتلر را هم نباید از یاد برد و او برداشت قابل دفاعی از این چهرهی تاریخی ارائه میدهد. فیلمساز ایتالیایی، انیو د کونچینی در دههی ۷۰ میلادی، فیلم دیگری به نام «هیتلر: ده روز آخر» (۱۹۷۳) ساخت که اگرچه نام مشابهی دارد و قصهی مشابهی را روایت میکند اما ارتباطی با ساختهی گئورگ ویلهلم پابست ندارد. این فیلم که الک گینس را در نقش اصلی دارد، بازخوردهای مثبتی دریافت نکرد و اثر سینمایی به مراتب ضعیفتری است.
۲۰- شیطانصفتان (Les Diaboliques)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: آنری-ژرژ کلوزو
- بازیگران: سیمون سینیوره، ورا کلوزو، پل موریس، شارل وانل، میشل سرو، روبرت دالبان، ژان لوفور
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
«شیطانصفتان» -یا شیاطین- حالا یکی از بهترین فیلمهای ترسناک دهه ۵۰ میلادی در نظر گرفته میشود اما احتمالا در دورهی اکران کسی انتظار نداشت که یک فیلم کوچک فرانسوی، مسیر را برای زیرژانر اسلشر هموار کند و به یکی از مهمترین آثار ژانر تبدیل شود؛ فیلمی که حتی الهامبخش «روانی» (۱۹۶۰) آلفرد هیچکاک شد. اقتباسی از رمان «زنی که دیگر نبود» نوشتهی پیر بوالو و توماس نارسژاک، قصه دربارهی نیکول (سیمون سینیوره) است که میخواهد همسرش را با کمک معشوقهای او، کریستینا (ورا کلوزو) به قتل برساند تا هم صاحب ثروت شوهرش شود و هم انتقام همهی آزارواذیتهایی که شده است را بگیرد.
«شیطانصفتان» برای کسانی که فیلمهای ترسناک متعددی تماشا کردهاند، حالا شاید چندان غافلگیرکننده نباشد اما پایانبندیاش در آن دوران همه را شوکه کرد و اثر خوشساختی است که همین حالا هم میتواند با نمونههای مشابه مدرن رقابت کند. «شیطانصفتان» به یکی از پرفروشترین فیلمهای سال فرانسه تبدیل شد و چند نسخهی بازسازی هم دارد، از جمله نسخهی ۱۹۹۶ با بازی شارون استون، ایزابل آجانی و چاز پالمینتری که اثر چندان موفق و ترسناکی نبود.
۲۱- ریچارد سوم (Richard III)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: لارنس الیویه
- بازیگران: لارنس الیویه، رالف ریچاردسون، کلیر بلوم، سدریک هاردویک
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
«ریچارد سومِ» به کارگردانی لارنس الیویه در نگاه اول، به اندازهی دو اقتباس دیگر او («هنری پنجم» و «هملت»)، دوستداشتنی به نظر نمیرسد اما دقیقا به اندازهی آنها ارزش تماشا کردن دارد و یکی از فیلمهای ماندگار دهه ۵۰ میلادی است. داستان پیرامون ریچارد اتفاق میافتد که با توطئهچینی، تخت پادشاهی را از برادرش، ادوارد چهارم به سرقت میبرد و در این مسیر، افراد زیادی کشته میشوند.
«ریچارد سوم» از آن اقتباسهای کلاسیکی است که گذر زمان بر روی کیفیت آن تاثیری نگذاشته است و هنوز هم از نقشآفرینی الیویه حیرتزده میشوید: مغرور، گزنده، خشن، عصبی و البته اغواگر. فیلم در دورهی اکران چندان مورد توجه قرار نگرفت و برخلاف دو اقتباس فوقالذکر، نامزدی اسکار بهترین فیلم را بهدست نیاورد. اما یک دهه بعد و زمانی که اکران مجدد شد، مخاطبان ارزشهایش را بیشتر درک کردند و حتی منتقدان از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای اقتباسی از شکسپیر نام بردند.
۲۲- آسانسوری بهسوی قتلگاه (Elevator to the Gallows)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: لویی مال
- بازیگران: ژن مورو، موریس رونه، شارل دنر، گی آنری، هوبرت دشان، ژرار داریو، الگا آندرسن، ایوان پترویچ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۰ از ۱۰۰
پیش از آنکه پیشگامان موج نوی فرانسه، با آزمونوخطا، زبان فیلمسازی را متحول کنند، آنها چند منتقد فیلم بودند که نقدهای فوقالعادهای برای آثار سینمایی مینوشتند، در واقع حتی اصطلاح «فیلم نوآر» هم نخستین بار توسط منتقد فرانسوی، نینو فرانک در دههی ۴۰ میلادی استفاده شده است. بنابراین جای تعجبی ندارد که فیلمساز فرانسوی، لویی مال -حتی با اینکه از اعضای رسمی موج نو به حساب نمیآید- برای نخستین پروژهی سینمایی بلند خود، یک قصهی نوآر را انتخاب کند.
«آسانسوری بهسوی قتلگاه» ادای دین لویی مال به این ژانر است اما ساختارهای رایج آن را هم به چالش میکشد؛ و در واقع تکنیکهای جدیدی را هم در زمینهی روایت، فیلمبرداری و تدوین اختراع میکند. داستان پیرامون فلورنس (ژن مورو) و جولین (موریس رونه) اتفاق میافتد که میخواهند همسر فلورنس را به قتل برسانند. جولین این کار را انجام میدهد و قتل را به شکلی شبیهسازی میکند که گویی خودکشی بوده است، با این حال، او یک اشتباه کوچک میکند که میتواند همهی نقشههای آنها را به هم بریزد، بنابراین سریعا به ساختمان بازمیگردد و سوار آسانسور میشود. و از شانس بد او، نگهبان ساختمان آسانسور را خاموش میکند تا جولین آنجا گرفتار شود. ایدهی فیلم حتی روی کاغذ هم هیجانانگیز است و لویی مال آن را به بهترین شکل ممکن پیادهسازی کرده است.
۲۳- مرد بازو طلایی (The Man With The Golden Arm)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: اتو پرمینجر
- بازیگران: فرانک سیناترا، النور پارکر، کیم نواک، رابرت استاروس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
حالا شاید مضحک به نظر برسد اما در دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی، ساخت فیلمهای مرتبط با اعتیاد و مواد مخدر، فاجعه حساب میآمد و این آثار با حواشی متعددی روبهرو میشدند. و دقیقا به همین دلیل بود که انجمن سینمایی آمریکا (MPAA)، به «مرد بازو طلایی» گواهی پخش نداد. با وجود این، اتو پرمینجر (کارگردان) فیلم را بدون اجازه اکران کرد و حتی باعث شد تا قوانین انجمن سینمایی آمریکا تغییر پیدا کند تا فیلمسازان اجازه داشته باشند در رابطه با مضامین مهمی مثل اختلاط نژادی، مواد مخدر، آدمربایی یا سقط جنین آثار سینمایی تولید کنند.
این فیلم اما یک ویژگی جذاب دیگر هم دارد: فرانک سیناترا. این چهرهی افسانهای موسیقی جاز، نقش اصلی را بازی میکند. او نقش یک مرد معتاد را برعهده دارد که در زندان، مواد را ترک میکند اما پس از آزادی، نمیتواند پاک باقی بماند. سازندگان به ماده مخدر خاصی اشاره نمیکنند اما به نظر میرسد که شخصیت اصلی به هروئین اعتیاد داشته باشد. سیناترا برای اینکه نقش خود را بهتر ایفا کند، مدت زمان زیادی را در کلینیکهای ترک اعتیاد گذراند و به بررسی حالات روحی و روانی معتادان پرداخت.
۲۴- اردت (Ordet)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: کارل تئودور درایر
- بازیگران: هنریک مالبرگ، امیل هاس کریستینسن، بیرگیت فدر اسپیل
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
«اردت» یکی از فلسفیترین فیلمهای دهه ۵۰ میلادی است و در آن، فیلسوف مشهور دانمارکی، سورن کییرکگور نقشی کلیدی ایفا میکند. یوهانس (پربن لردورف رای) یکی از شخصیتهای اصلی فیلم، باور دارد که حضرت عیسی مسیح (ع) است. دلیل دیوانگی او؟ خواندن نوشتههای کیرکگور! این فیلسوف سرشناس، بارها در رابطه با اعتقاد و باور نوشته است؛ اعتقادی که گاهی منطق را کنار میزند، زیرا به یک نیروی بالاتر باور دارد. تمرکز اصلی این فیلم هم روی اعتقاد قرار دارد و به نیروهای ناشناخته میپردازد؛ هنگامی که حضرت عیسی گفت ذرهای اعتقاد میتواند یک کوه را جابهجا کند، تنها مزاح میکرد یا چنین کاری به معنای واقعی کلمه قابل انجام است؟
ساختهی کارل تئودور درایر، ابعاد مختلف اعتقاد را زیر ذرهبین میبرد. عدم انعطافپذیری آن: در فیلم، گروههای پروتستان شهر به فرزندانشان اجازهی ازدواج نمیدهند. قدرت آن: جایی که بزرگ خانواده با تراژدی غیرقابلباوری روبهرو میشود اما خویشتندار و صبور است. و سادگی آن: یوهانس و خواهرزادهاش برای اعتقادات مشترکی دارند، به یکدیگر نزدیک میشوند.
«اردت» میخواهد بهواسطهی این شخصیتهای آسیبدیده، قدرتِ ایمان را به ما یادآوری کند؛ شخصیتهایی که آرزو دارند خداوند آنها را فراموش نکرده باشد. در پایان، ما به اعتقادی فکر میکنیم که اگرچه هیچ سنخیتی با منطق ندارد اما شاید باعث شود تا کارهای بزرگی انجام دهیم. اعتقاد لزوما با محدودیت همراه نیست، جلوی دانش را نمیگیرد و ما را به آدمی کمسواد تبدیل نمیکند؛ گاهی برای یک زندگی بهتر به مقداری اعتقاد نیازمند هستید زیرا شما را مصممتر میکند.
۲۵- خانه بامبو (House of Bamboo)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: ساموئل فولر
- بازیگران: رابرت رایان، رابرت استاک، یوشیکو اوتاکا، کامرون میچل، برد دکستر، سسوئه هایاکاوا، دیفارست کلی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۸ از ۱۰۰
«خانه بامبو» یک فیلم جنایی است که ماجراهای آن در ژاپن اتفاق میافتد، با این حال از آن فیلمهای یاکوزایی/مافیایی شرقی نیست زیرا شخصیتهای اصلی آن را آمریکاییها بازی میکنند. ما با چند گانگستر آمریکایی همراه میشویم که در ژاپن، کسبوکار غیرقانونی راه انداختهاند و در این مسیر با قانون -و رقبای ژاپنی- سرشاخ میشوند. داستان با یک قتل آغاز میشود و سپس یک مرد جوان مرموز را ملاقات میکنیم که سرنوشتش با اعضای این گروه گانگستری گره میخورد، کسانی که احتمالا در قتل مذکور نقش داشتهاند.
اثر کمتردیدهشدهی ساموئل فولر، از معدود فیلمهای نوآر دهه ۵۰ میلادی است که بهصورت رنگی و با نسبت ابعاد عریض (۱۶: ۹) تولید شد. «خانه بامبو» شاید سیاه و سفید نباشد اما از جنبهی روایی، یک فیلم نوآر تمامعیار است، البته که آن حس خفقانآور و تاریک نوآرهای رایج را ندارد. مشابه «آسانسوری بهسوی قتلگاه»، این فیلم امضاهای ژانر را اندکی تغییر میدهد و سعی میکند قصهی جنایی خود را به شکل تازهای روایت کند و در این زمینه به موفقیت هم میرسد.
۲۶- خارش هفتساله (The Seven Year Itch)
- سال اکران: ۱۹۵۵
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: مرلین مونرو، تام ایول، اِولین کیز، سانی تافتس، رابرت استاروس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
ریچارد شرمن (تام ایول) در یک شرکت چاپ و نشر کار میکند. او که همسر و فرزندش به مسافرت رفتهاند، با رویاپردازیها و بحران میانسالی تنها مانده است. ریچارد یک روز تصادفا با دختر همسایه (مرلین مونرو) آشنا میشود و همزمان در حال ویراستاری کتابی است که ادعا میکند همهی مردان، هفت سال پس از ازدواج به همسران خود خیانت میکنند. او بهتدریج، ازدواج خود را هم زیر سوال میبرد و در رابطه با خیانت و جدایی از همسرش خیالپردازی میکند اما نگران است که رفتارها و کارهایی که ممکن است انجام دهد، پیامدهای خطرناکی برایش داشته باشد.
نسخهی تئاتری «خارش هفتساله» سال ۱۹۵۲ در برادوی اجرا شد و نمایش آن برای سه سال ادامه پیدا کرد. همانند آن نسخه، تام ایول اینجا هم نقش اول را بازی میکند و نویسندهی نمایشنامه، جورج اکسل در نگارش فیلمنامه نقش داشته است. بازیگر اصلی نقش دخترک، ونسا براون جای خود را در فیلم به مریلین مونرو داد که قابل قبول ظاهر شد. نمای مشهور مونرو در کنار درب ورودی مترو که باد به لباسش میوزد، از همین فیلم است.
۲۷- شب و مه (Night and Fog)
- سال اکران: ۱۹۵۶
- کارگردان: آلن رنه
- راوی: میشل بوکه
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
مستند «شب و مه»، ده سال پس از آزادی زندانیان اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی منتشر شد؛ فیلمی که ساخته شدن آن شبیه یک معجزه بود. آلن رنه چند بار از این پروژه انصراف داد، زیرا اعتقاد داشت که زندانیان واقعی باید در تولید این اثر نقش داشته باشند و سرانجام به هدفش رسید، زیرا ژان کرول که یکی از بازماندگان اردوگاه کار اجباری ماوتهاوزن بود، به عنوان فیلمنامهنویس به پروژه ملحق شد. ساخت این مستند اما آسان نبود، از این جهت که کشور آلمان به سازندگان فشار میآورد تا بخشهای مهمی از فیلم را حذف کنند و سعی داشت جلوی نمایش آن در جشنواره کن را بگیرد.
در سوی دیگر، آلن رنه و ژان کرول هم نمیدانستند که حوادث رخ داده را چگونه به نمایش بگذارند. فیلم در نهایت با مدت زمان ۳۲ دقیقه به نمایش گذاشته و با تحسین همگانی روبهرو شد. «شب و مه» اضطرابآور است و ترسناک، و میتواند شما را به افسردگی دچار کند. با اینکه مستندهای دیگری هم دربارهی اردوگاههای کار اجباری ساخته شده اما «شب و مه» از این جهت متفاوت است که از شما سوال میپرسد، سوالات تفکربرانگیزی که پاسخ دادن به آنها آسان نیست.
۲۸- سیاره ممنوعه (Forbidden Planet)
- سال اکران: ۱۹۵۶
- کارگردان: فرد ام. ویلکاکس
- بازیگران: اَن فرانسیس، لسلی نیلسن، وارن استیونز، جک کلی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
«سیاره ممنوعه» پدیده عجیبی است، یک فیلم علمی-تخیلی که احتمالا بر اساس آخرین نمایشنامهی شکسپیر ساخته شده است، اگرچه سازندگان هرگز به صورت رسمی این مسئله را تایید نکردند. در نمایشنامهی «طوفان»، پروسپرو همراه با دخترش میراندا، به یک جزیرهی دورافتاده تبعید شدهاند. پروسپرو که یک جادوگر قدرتمند است، طوفانی را به سوی کشتی برادرش، آنتونیو میفرستد تا با غرق شدن او، انتقاماش را بگیرد. اما آنتونیو زنده میماند و همراه با دیگر اعضای خدمه، به جزیره قدمه میگذارد. یکی از این نجات یافتگان، فردیناند است که عاشق میراندا میشود و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند.
و اما در «سیاره ممنوعه»، دکتر ادوارد موربیوس را داریم که همراه با دخترش در یک سیارهی متروکه، در تبعید به سر میبرد و پس از ساقط کردن یک سفینهی فضایی، با مهمانانی ملاقات میکند که بر حسب تصادف، یکی از آنها عاشق دخترش میشود. «سیاره ممنوعه» یکی از فیلمهای ساختارشکن ژانر علمی-تخیلی و دهه ۵۰ میلادی در نظر گرفته میشود و عناصری را معرفی کرد که بعدها به استاندارد این ژانر تبدیل شدند.
۲۹- قشر مرفه (High Society)
- سال اکران: ۱۹۵۶
- کارگردان: چارلز والترز
- بازیگران: بینگ کرازبی، گریس کلی، فرانک سیناترا، سلست هولم
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
اقتباسی از نمایشنامهی مشهور «داستان فیلادلفیا»، نوشتهی فیلیپ بری، چارلز والترز (فیلمساز) این داستان را در قالب یک موزیکال روایت کرده است تا چاشنی متفاوتی به آن اضافه کند. «قشر مرفه» یک کمدی سرگرمکننده است که به زندگی یک نوازندهی جاز موفق به نام دکستر (بینگ کرازبی) میپردازد. دکستر اخیرا همسرش تریسی (گریس کلی) را طلاق داده و حالا در تلاش است تا او را بازگرداند.
از طرف دیگر، تریسی قرار است بهزودی با یک مرد دیگر به نام جرج (جان لوند) ازدواج کند و در این میان، یک خبرنگار (فرانک سیناترا) هم قصد دارد تا او را عاشق خود کند. تریسی در یک مخمصهی چالشبرانگیز گرفتار میشود و باید از میان این سه جنتلمن، یکی را برای ازدواج انتخاب نماید. «قشر مرفه» داستان عاشقانهاش را با لحن طنز و همراه با موسیقیهای جاز تقدیم مخاطب میکند و چارلز والترز موفق شده تا از نهایت پتانسیل تیم بازیگریاش استفاده کند تا یکی از فیلمهای خاطرهانگیز دهه ۵۰ میلادی را بسازد.
۳۰- چنگ برمهای (The Burmese Harp)
- سال اکران: ۱۹۵۶
- کارگردان: کن ایچیکاوا
- بازیگران: رنتارو میکونی، شوجی یاسویی، جون هامامورا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
مانند «اردت»، این ساختهی کن ایچیکاوا هم با فلسفه پیوند خورده و فیلم عمیقی است. داستان پیرامون جنگجویی به نام میزوشیما (رنتارو میکونی) اتفاق میافتد که مسیر خودش به سوی روشنگری و صلح را میسازد. «چنگ برمهای» با اینکه جنایات جنگی را به تصویر میکشد اما یک فیلم ضدجنگ محسوب میشود که رویکرد متفاوتی به مجادلات انسانی دارد. میزوشیما یک سرباز ژاپنی است که برای همرزمهایش، چنگ مینوازد. او در ادامه برای زنده ماندن گروهی از سربازان تلاش میکند و در نهایت تصمیم میگیرد به یک راهب تبدیل شود و محاربه را کنار بگذارد. میزوشیما یک سرباز بزدل نیست، شجاعت خود را در میدان نبرد نشان داده است اما شرایط او را به سمتی میبرد که از یگانش جدا شود. قهرمان قصه به سختی از مرگ میگریزد و ماجراجویی تازهای را برای ملحق شدن به دوستانش آغاز میکند اما مرگ و نابودی، همه چیز را عوض کرده است، حتی مسیر زندگی او را.
میزوشیما یکی پس از دیگری، با اجساد سربازان جوانی روبرو میشود که زمانی خوشحال و خوشبین به آینده بودند اما حالا دیگر هیچ فرصتی برای زندگی کردن ندارند. میزوشیما تصمیم میگیرد همهی آنها را دفن کند و به مرور زمان، آن کسی که بود را فراموش میکند تا با تفکراتی تازه، تولدی دوباره داشته باشد. او حاضر نیست به کشورش بازگردد تا زمانی که همهی این جوانان فقید را دفن کند. «چنگ برمهای» از شما میپرسد که آیا برای رسیدن به کمال و سعادت باید از نظر روحی و فیزیکی از جامعه -و تلاش برای تحقق خواستههای آن- فاصله گرفت یا میتوان با جامعه همسو بود و در عین حال آدم بهتری شد؟ قهرمان داستان که هیچ سلاحی جز یک ساز کهنه ندارد، باید تصمیم سختی بگیرد.
۳۱- شاهدی برای محاکمه (Witness for the Prosecution)
- سال اکران: ۱۹۵۷
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: تایرون پاور، مارلنه دیتریش، چارلز لوتن، السا لنچستر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
یک فیلم بزرگ دیگر از دهه ۵۰ میلادی که در سالهای اخیر کمتر از آن صحبت شده است؛ «شاهدی برای محاکمه» نه تنها یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از داستانهای آگاتا کریستی است، بلکه یکی از بهترین فیلمهای درام حقوقی تاریخ هم در نظر گرفته میشود. ماجراها پیرامون لئونارد (تایرون پاور) اتفاق میافتد که به قتل یک زن ثروتمند متهم شده است و وکیل افسانهای، ویلفرد رابرتز (چارلز لوتن) وظیفهی دفاع از او را برعهده دارد. تنها کسی که میتواند بیگناهی لئونارد را ثابت کند، همسر سنگدل او است که خودش در دادگاه، علیه شوهرش حرف میزند. فیلم چرخشهای داستانی متعددی دارد و تا لحظهی پایانی، از هیجان آن کاسته نمیشود.
فیلم استثنایی بیلی وایلدر، نقدهای مثبتی دریافت کرد و نامزد شش جایزهی اسکار شد، از جمله بهترین بازیگر مرد، بهترین نقش مکمل زن و بهترین فیلم. اکثر اقتباسهای آگاتا کریستی در سینما، با مشکل هویت روبهرو هستند؛ معمولا از منبع اصلی دور هستند یا اگر هم نزدیک باشند، از نظر سینمایی حرفی برای گفتن ندارند. اما هنگامی که فیلمساز بزرگی همچون بیلی وایلدر در پشت دوربین حضور دارد، میتوانید مطمئن باشید که با آثار درجهیکی روبرو خواهید شد.
در فیلمهای وایلدر، معمولا امضاهای مشابه به چشم میخورد اما «شاهدی برای محاکمه» تا حد زیادی متفاوت است، همانطور که برای آگاتا کریستی نیز رمان متفاوتی بود. قصهی اصلی اگرچه در رابطه با یک پروندهی قتل است اما از فرمولهای همیشگی کریستی پیروی نمیکند؛ به عبارت دیگر، همهی شخصیتها مظنون به حساب نمیآیند و در عوض، یک مرد بیگناه باید از خود در دادگاه دفاع کند. وایلدر استاد داستانگویی بود و نوشتههای هوشمندانهی کریستی را با مهارت خاصی به دنیای سینما آورده است. این فیلم هوشمندانه را طرفداران وایلدر، کریستی، ادبیات و سینمای کلاسیک باید حداقل یکبار تماشا کنند.
۳۲- شبهای روشن (White Nights)
- سال اکران: ۱۹۵۷
- کارگردان: لوکینو ویسکونتی
- بازیگران: مارچلو ماسترویانی، ماریا شل، ژان ماره، آلبرتو کارلونی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
فیلمساز صاحبسبک ایتالیایی، لوکینو ویسکونتی، اواسط دهه ۵۰ میلادی با یک چرخش ناگهانی، از سبک نئورئالیستی آثار پیشین خود در «وسوسه» (۱۹۴۳) و «زمین میلرزد» (۱۹۴۸) فاصله گرفت و یک اثر شخصیتر ساخت. او این دهه را با «شبهای روشن» به پایان برد، فیلمی که برایش جایزهی شیر نقرهای جشنواره فیلم ونیز را به همراه داشت. مارچلو ماسترویانی که او را با «هشتونیم» میشناسید، نقش یک مرد خجالتی و تنها به نام ماریو را بازی میکند.
ماریو یک شب و با یک نگاه، دلباختهی ناتالیا (ماریا شل) میشود، دخترکی که خود عاشق یک مرد دیگر است. تلاشهای ناتالیا برای رسیدن به مرد رویاهایش بیثمر است، حتی با اینکه ماریو برخلاف میل باطنیاش، حاضر میشود به او کمک میکند تا به خواستهاش برسد. قصهی سادهی «شبهای روشن»، چندلایه است و البته نامهی عاشقانه ویسکونتی به طرفداران جدی سینما.
۳۳- شب بهیادماندنی (A Night to Remember)
- سال اکران: ۱۹۵۸
- کارگردان: روی وارد بیکر
- بازیگران: کنت مور، مایکل گودلیف، لورنس نیسمیت، کنت گریفیت، ریچارد لیچ، آنتونی بوشل، آلک مککاون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
به اعتقاد مورخان و بازماندگان، «شب بهیادماندنی» دقیقترین برداشت ممکن از تراژدی غرق شدن کشتی تایتانیک را ارائه میدهد. این مستند داستانی که بر اساس کتابی به همین نام نوشتهی والتر لرد ساخته شده است، تلاش میکند تا حوادثی که به غرق شدن تایتانیک انجامید را با ساختار مستندگونه و با اتکا به اطلاعات موجود عرضه کند. فیلم تحسین شد و برخی از بازماندگان پس از تماشای فیلم اعلام کردند که سازندگان رویدادها را دراماتیزه نکردهاند و همهچیز مبتنی بر واقعیت است.
«شب بهیادماندنی» در گیشه شکست خورد اما بازخوردهای مثبتی از سوی منتقدان دریافت کرد و حتی جایزهی گلدن گلوب را به خانه برد. فیلم همچنین به منبع آثار حادثهای متعددی همچون «جهنم زیر و رو» (۱۹۷۲) تبدیل شد. مورخ سرشناس، پل هیر در ستایش شب بهیادماندنی گفته است که «بهترین برداشت سینمایی از این رویداد» را ارائه میدهد و یکی از «آثار برتر ژانر فاجعهای» است.
۳۴- دایی من (Mon Oncle)
- سال اکران: ۱۹۵۸
- کارگردان: ژاک تاتی
- بازیگران: ژاک تاتی، ژان-پیر زولا، آدریان سروانتی، آلن بیکور، پیر اتکس، نیکلاس باتائیل، مکس مارتل، کلود بدول
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
ژاک تاتی با اولین اثر سینمایی رنگیاش، یک اثر تحسینبرانگیز تحویل داد که نه تنها جایزه اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را به خانه برد، بلکه صاحب جایزه هیئت داوران جشنواره کن هم شد. ماجراها پیرامون آقای اولو (ژاک تاتی) اتفاق میافتد، مردی دوستداشتنی که نمیتواند با جهان اطرافش -که مدام در حال پیشرفت و تغییر است- به راحتی کنار بیاید.
مانند دیگر ساختههای ژاک تاتی، این فیلم هم بر پایهی کمدی بصری استوار است و با استفاده از صداهای مختلف محیطی، قصهاش را روایت میکند. فیلم بامزه است و انتقادی، و برداشت آن از مصرفگرایی در عصر مدرن، مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. «دایی من» اثری نمادین در باب تغییر است و پیامهای آن حتی در عصر فعلی هم جای تفکر دارد. تاتی یک دههی بعد، «زنگ تفریح» (۱۹۶۷) را ساخت که قصهی آنهم پیرامون آقای اولو اتفاق میافتد؛ «زنگ تفریح» اغلب شاهکار تاتی در نظر گرفته میشود اما فرصت تماشای «دایی من» را هم نباید از دست بدهید.
۳۵- ناگهان تابستان گذشته (Suddenly, Last Summer)
- سال اکران: ۱۹۵۹
- کارگردان: جوزف ال. منکیهویچ
- بازیگران: کاترین هپبورن، مونتگومری کلیفت، الیزابت تیلور، آلبرت دکر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۸ از ۱۰۰
«ناگهان تابستان گذشته» داستان یک جراح را روایت میکند که قرار است روی مغز یک دختر جوان، جراحی لوبوتومی انجام دهد. این عمل را عمهی دخترک درخواست کرده است تا وی دچار فراموشی شود و راز خانوادگی آنها را فاش نکند. ایدهی لوبوتومی شاید حالا ترسناک به نظر برسد اما در آن دوران عادی بود و بهوفور انجام میشد. در این عمل منسوخ، دکتر با آسیب زدن به مغز بیمار، سعی میکرد تا اختلالات روانی او را درمان کند، عملی که تقریبا همیشه شکست میخورد و باعث میشد تا فرد دیگر درک درستی از اطراف خود نداشته باشد.
فیلم به خاطر این سوژه، حسوحال تعلیقآمیزی دارد و گاهی به ژانر ترسناک نزدیک میشود. الیزابت تیلور، یک سال پس از بازی تکرارنشدنیاش در «گربه روی شیروانی داغ»، در این ساختهی جوزف ال منکیهویچ بازی کرد و اینجا هم حضور قابلتوجهی دارد. تیلور نامزد اسکار شد اما کاترین هپبورن هم بینصیب نماند و او نیز یک نامزدی کسب کرد. قصههای تنسی ویلیامز محصول زمانهاش هستند اما در آنها مضامینی وجود دارد که هرگز کهنه نمیشوند و «ناگهان تابستان گذشته» هم از این قاعده مستثنی نیست.
منبع: دیجیمگ