داستان جوکر قابل تامل بود، اما این فیلم و فیلمنامه اقتباسی، چنگی به دل نمیزد.
چارسو پرس: جوکر: جنون مشترک» به کارگردانی تاد فیلیپس به تازگی به اکران رسیده است؛ با بازی واکین فینیکس و لیدی گاگا، در گونه درام روانشناختی و موزیکال. واکین فینیکس حضور جنجالی و تا دقیقه نود نامشخصی داشت، زیرا پیش از فیلم اخباری مبنی بر نپذیرفتن این نقش توسط او منتشر شد و لیدی گاگا که از مشهورترین و پرهوادارترین خوانندگان سلبریتی جهان است، قرار است با هم، جنون مشترکی را در این فیلم نمایش دهند که بررسی خواهیم کرد تا چه میزان موفق بودهاند. باید اغراق کرد که فیلم جوکر یک توسط همین کارگردان و بازیگر که نامزد اسکار شد نمره IMDB 8.2 داشت، بسیار فیلم خاطرهانگیز و قابل تاملی بود. شاید علت اینکه خیلی از منتقدین از ابتدا با نمره IMDB 5.3 تیر خلاص فیلم را زدند، این بود که جوکر یک سطح توقعات جهان، حتی منتقدان را بسیار بالا برده بود.
فیلم با نمایش کارتونی شروع میشود که مستقل از فیلم است. واکین فینیکس را در نقش آرتور فلک نشان میدهد که با چهره و شمایل جوکر جنجالی و چهره دلقکگونه خود ظاهر شده و با تشویق مردم، به نمایش و قتل مشغول است، اما آرتور فلک واقعی با چهره واقعی مفلوک و رکابی و شلوارک و بدبختی نشان داده میشود که شخصیت جوکر جنجالی آرتور فلک مفلوک را به سخره میگیرد و کتک میزند تا درنهایت جوکر جنجالی پیروز شده و آرتور در جسم جوکر میرود و دیواره آن سالن منفجر شده، جوکر اقدام به گریختن میکند، اما باز دستگیر و سرکوب میشود. این کارتون کوتاه گویا خلاصه و هدف مقالهای از فیلم است که میخواهد نمای معرفی سورئال به بیننده بدهد، مانند خواب یا کابوسی که نیاز به تاویل دارد، اما از همین نمای اول هم میتوان دریافت هدف فیلم و نمای افتتاحیه و پایانی، نوعی جدال شخصیت بیرونی و درونی یا خودآگاه و ناخودآگاه است.
اینکه نام فیلم جنون مشترک است، مشخص میشود که فیلم از همین ابتدا سردرگم است و تکلیفش با خودش خیلی مشخص نیست که قرار است جنون مشترک باشد یا جدال شخصیتی یک فرد. شروع فیلم با حضور آرتور فلک در زندان و بدرفتاری زندانبانان با او همراه است که در این میان با همراهی لیدی گاگا در نقش کوینزال لی، روانشناسی همراه میشود که عاشق شخصیت جوکر است و برای رسیدن به او داوطلبانه به زندان آمده و برای جلب نظر و توجهش، میگوید به جرم آتش زدن خانه پدرش اینجا تشریف دارد. مراحل بعدی فیلم با حضور آرتور فلک در دادگاه همراه میشود.
با گذر فیلم دانسته میشود که اکثریت مردم، بهویژه کوینزال عاشق شخصیت جوکر هستند، نه شخص آرتور فلک. جوکر با کت و شلوار قرمزرنگ شناخته میشود و قرمز در روانشناسی، نماد ناخودآگاه هست. مردم جوکر را دوست دارند، چون نماد شورش علیه عمری سرکوب است که آنان را احاطه کرده، حال که شخصی ظهور کرده که این سرکوبها را میخواهد بشکند، غریزی قهرمان قشر شکستخورده میشود. درواقع این فیلم مشابه فیلم باشگاه مشتزنی و دیگر جوکرها، سویههایی آنارشیسمی دارد. اما باید توجه شود که مردم آرتور فلک بدبخت فقیر را دوست ندارند، بلکه جوکر را دوست دارند.
جوکر را دوست دارند، چون کاری که فکر میکنند خودشان باید انجام میدادند، اما جراتش را نداشتند، انجام میدهد. قهرمانی که با تباه کردن زندگی خود و قربانیان، اسباب رضایت طیف وسیعی از جامعه را فراهم میکند. حال دوگانگی درستی در فیلم ایجاد میشود که بهراستی ما با جوکر سر و کار داریم یا با آرتور فلک مفلوک. رفتار کوینزال در چند سکانس بسیار قابل تامل است، وقتی که به طور نامشخص وارد سلول انفرادی آرتور میشود، لوازم آرایشی به همراه دارد تا او را با گریم، به شکل جوکرِ دلخواهش درآورد و پس از این کار، انگار مرد رویاییاش را یافته و اقدام به باردار شدن از او میکند. همچنین پشت شیشه زندان وقتی با او مشغول صحبت است با رژ روی شیشه لبخندی میکشد که شکل جوکری سابق او را ببیند. آرتور در دادگاه وقتی با اجازه قاضی به شکل جوکر ظاهر میشود تا حال که خودش وکیلش را اخراج کرده، از خود دفاع کند، وقتی که میل به شورش و جنجال دارد مردم برایش دست میزنند در خیابان و زندان موجهای آنارشیسمی در حمایت و همراهی او پدید میآید، اما وقتی از جوکر بودن خود خسته میشود و از آن اعلام برائت میکند، هوادارانش دادگاه را ترک میکنند و در خود زندان یکی از طرفداران سابقش ابتدا به تمسخر میگیردش، سپس با چاقو به قتل میرساندش، با همان پژواک خندههایی مهیب که خود جوکر پس از قتل قربانیانش داشت. گویا اینبار خود آرتور فلک قربانی جوکر بودنش شده. فیلم پرسشی است که آیا باید خود واقعی خویش را، بیهراس از قوانین اجتماعی نمایش دهیم یا با خویشتنداری تا ابد حقمان پایمال شود و فقیر و بیاهمیت بمانیم. هر انسانی در زندگی جوکر درونی دارد که جرات آزاد کردنش را ندارد. این اوج بدبختی بشر است که یا باید تا انتها فقیر، بدبخت و بیاهمیت باشد یا دلقک و قاتلی در قالب جوکر. آرتور فلک در جامه فلک در دادگاه، دیالوگ تاثیرگذاری داشت که «پیش از آنکه مرتکب این قتلها شوم، هیچکس حس نمیکرد وجود دارم، اما حالا این مردمان چشمشان به من خیره شده!» شاید جوکر شورشی است علیه سرکوبهای ظالمانه تحمیل شده از جامعه به نام قانون یا شورش ناخودآگاه است علیه خودآگاه. تمام اینها میتوانست خوب باشد اگر شاهد فیلم خوبی هم بودیم، اما این فیلم رمق و نفس جوکر یک را ندارد، بیانرژی است و قدرت جنجالش سرکوب شده. وقتی هم که با شورش توامان جوکر و فینیکس همراه میشود، سریع خاموش میشود، گویا سویه افسرده آرتور فلک و فینیکس بر فیلم غالب است، چون به نظر میآید خود واکین فینیکس هم ضمن اینکه بسیار بازیگر قابلی است و نقشهای خیرهکنندهاش را در گلادیاتور و همین جوکر یک فراموش نمیکنیم، اما دچار مشکلات روانشناسی به ویژه دوقطبی باشد که این خراب شدن فیلم ناشی از بیرمقی او، در ناپلئون ریدلی اسکات امسال هم همراهش بود. در فیلم دیگری از جوکر به نام شوالیه تاریکی، به کارگردانی کریستوفر نولان و بازی هیث لجر، هیث لجر پس از این فیلم با خوردن داروهای بسیار آرامبخش فوت کرد که برخی این اقدام را خودکشی عمدی بر اثر افسردگی این نقش دانستند.
به هر حال باید پذیرفت نقش جوکر، نقش بسیار سنگینی است، حتی برای تماشای بینندگانش. در فیلم بلاتکلیفی موج میزند، عشق کوینزال به آرتور نه در میمیک چهره، رفتار و نگاهها واقعی به نظر میرسد، نه حتی در فیلمنامه. کوینزال درواقع عاشق هیجانات خویش است که در دنیای واقعی قربانی و مصداقی به نام جوکر یافته که تا وقتی قادر است شیطانی باشد برایش محبوب است و اگر آرتور و شخصی رام باشد، دیگر اهمیتی برایش ندارد که این علاوه بر ستم دشمنانِ جوکر بر او، ستم طرفدارانش را هم نشان میدهد که گویا همواره باید اقدام به پروپاچه گرفتن کند که محبوب باشد و در صورت متمدن و بیآزار بودن خود که میخواهد عشقی انسانی را تجربه کند برای کسی دیگر اهمیتی ندارد که ما را کمی یاد شخصیت آلکس در فیلم فوقالعاده پرتقال کوکی استنلی کوبریک میاندازد که وقتی با دستکاریهای پزشکی دیگر نمیتواند شرارت کند، توسط افراد جامعه مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و طرد میشود.
این فیلم جنون مشترکی است بین ناخودآگاههای عصیانگر طبقات متوسط و توده، چون دیگر در آرتور جنونی دیده نمیشود که بخواهد در آن با کوینزال یا کس دیگری مشترک باشد و عاقبت وقتی میخواهد جنونش را رها کند، جنون انتشاریافتهاش در دیگران رهایش نمیکند و قربانیاش میکند. به میمنت حضور لیدی گاگا هم که خارج از فیلم خواننده پرطرفداری است، بناست که جنون مشترک در قالب آوازهای ناگهانی، از حالت ذهنی به عینی تبدیل شود که ضرورت آن درک نمیشود. برای نمونه اگر با هم نقاشی میکشیدند یا برای هم نامه و شعر مینوشتند چه فرقی با آواز خواندن داشت؟!
گویا کارگردان خواسته تپانچهای را که با خود به فیلم آورده، خوب شلیک کند. بازیگری به فیلمش آمده که اتفاقا خواننده معروفی هم هست، حال که تا اینجا آمده پس یک دهن هم بخواند و از امکانات طبیعی و بالقوه فیلم نهایت بهرهبرداری شود تا دستکم فیلم به برکت دنبالکنندگان چند صد میلیونی این خواننده خوب فروش رود و با این استفاده چند منظوره، پولی که به او میدهند کاملا حلال باشد.
در فیلم شورشها هم خوب درنمیآید، انگار با جامعهای طرفیم که دیگر میداند شکست خورده و از این فریادهای خود انتظار چندانی ندارد، مردم طوری در فیلم جنجال میکنند که فقط دستور کارگردان و متن فیلمنامه انجام شود وگرنه انگار حال فریاد زدن ندارند که ضعفهای عمیق کارگردانی را نشان میدهد که نمیتواند عوامل فیلم را همفرکانس، همدل و همصدا کند. تدوین فیلم هم میتوان گفت فاجعه بود، هیچ ضربآهنگ و ریتمِ تماشاچیپسندی وجود نداشت و یکنواختی، بیننده را آزار میداد، با اینکه لازمه فیلمهای جوکرگونه، تولید و ایجاد حجم بالایی از هیجان است که در تدوین ممکن میشود.
ورود آرتور فلک در صحنههای خیالیاش هم کمی شورش درآمده بود و بیننده تشخیص نمیداد که سکانسها در خیالش است یا واقعیت. در جوکر یک این بازی ترکیب فضاهای خیالی و حقیقی خوش مینشست، اما در این فیلم نه! زیرا در آن فیلم جوکر واقعا انگیزهها و گارد شورش را نشان میداد، اما در این فیلم با جوکری سر به راه و رام شده طرفیم که علامت شورش، حتی آرامش پیش از توفانی ندارد، درنتیجه رویاهای جوکری او هم دروغ و از ضعف فیلمنامه یا کارگردانی است، حتی زمانی که دیواره دادگاه منفجر شد یا زمانی که در دادگاه به شکل جوکری خویش ظاهر شد، همچنان فکر میکردم که خیالاتش است. ادغام جهان رئال و سورئال، به خودی خود نه خوب است نه بد!
باید دید که کجا و چگونه استفاده میشود. در فیلم جنونی دیده نمیشد که مشترک باشد یا نباشد، بلکه انتظار دیده شدن جنون وجود داشت که نه کاراکترهای درون فیلم دیدند، نه بینندگان بیرون فیلم. رویای کارتونی اول فیلم هم تعبیر شد که جوکر واقعی پیروز و آرتور مفلوک کشته میشود، اما لگد زدن نگهبانان به آرتور فلک که تصور میشد چکمههای قدرت قانون زمامداران باشد، گویا نماد تصورات و انتظارات غلط جامعه از فرد محبوب است. در مجموع باید گفت داستان جوکر قابل تامل بود، اما این فیلم و فیلمنامه اقتباسی، چنگی به دل نمیزد.
نویسنده: ابونصر قدیمی
فیلم با نمایش کارتونی شروع میشود که مستقل از فیلم است. واکین فینیکس را در نقش آرتور فلک نشان میدهد که با چهره و شمایل جوکر جنجالی و چهره دلقکگونه خود ظاهر شده و با تشویق مردم، به نمایش و قتل مشغول است، اما آرتور فلک واقعی با چهره واقعی مفلوک و رکابی و شلوارک و بدبختی نشان داده میشود که شخصیت جوکر جنجالی آرتور فلک مفلوک را به سخره میگیرد و کتک میزند تا درنهایت جوکر جنجالی پیروز شده و آرتور در جسم جوکر میرود و دیواره آن سالن منفجر شده، جوکر اقدام به گریختن میکند، اما باز دستگیر و سرکوب میشود. این کارتون کوتاه گویا خلاصه و هدف مقالهای از فیلم است که میخواهد نمای معرفی سورئال به بیننده بدهد، مانند خواب یا کابوسی که نیاز به تاویل دارد، اما از همین نمای اول هم میتوان دریافت هدف فیلم و نمای افتتاحیه و پایانی، نوعی جدال شخصیت بیرونی و درونی یا خودآگاه و ناخودآگاه است.
بیشتر بخوانید: چرا فیلم «جوکر ۲» در گیشه شکست خورد؟
اینکه نام فیلم جنون مشترک است، مشخص میشود که فیلم از همین ابتدا سردرگم است و تکلیفش با خودش خیلی مشخص نیست که قرار است جنون مشترک باشد یا جدال شخصیتی یک فرد. شروع فیلم با حضور آرتور فلک در زندان و بدرفتاری زندانبانان با او همراه است که در این میان با همراهی لیدی گاگا در نقش کوینزال لی، روانشناسی همراه میشود که عاشق شخصیت جوکر است و برای رسیدن به او داوطلبانه به زندان آمده و برای جلب نظر و توجهش، میگوید به جرم آتش زدن خانه پدرش اینجا تشریف دارد. مراحل بعدی فیلم با حضور آرتور فلک در دادگاه همراه میشود.
با گذر فیلم دانسته میشود که اکثریت مردم، بهویژه کوینزال عاشق شخصیت جوکر هستند، نه شخص آرتور فلک. جوکر با کت و شلوار قرمزرنگ شناخته میشود و قرمز در روانشناسی، نماد ناخودآگاه هست. مردم جوکر را دوست دارند، چون نماد شورش علیه عمری سرکوب است که آنان را احاطه کرده، حال که شخصی ظهور کرده که این سرکوبها را میخواهد بشکند، غریزی قهرمان قشر شکستخورده میشود. درواقع این فیلم مشابه فیلم باشگاه مشتزنی و دیگر جوکرها، سویههایی آنارشیسمی دارد. اما باید توجه شود که مردم آرتور فلک بدبخت فقیر را دوست ندارند، بلکه جوکر را دوست دارند.
جوکر را دوست دارند، چون کاری که فکر میکنند خودشان باید انجام میدادند، اما جراتش را نداشتند، انجام میدهد. قهرمانی که با تباه کردن زندگی خود و قربانیان، اسباب رضایت طیف وسیعی از جامعه را فراهم میکند. حال دوگانگی درستی در فیلم ایجاد میشود که بهراستی ما با جوکر سر و کار داریم یا با آرتور فلک مفلوک. رفتار کوینزال در چند سکانس بسیار قابل تامل است، وقتی که به طور نامشخص وارد سلول انفرادی آرتور میشود، لوازم آرایشی به همراه دارد تا او را با گریم، به شکل جوکرِ دلخواهش درآورد و پس از این کار، انگار مرد رویاییاش را یافته و اقدام به باردار شدن از او میکند. همچنین پشت شیشه زندان وقتی با او مشغول صحبت است با رژ روی شیشه لبخندی میکشد که شکل جوکری سابق او را ببیند. آرتور در دادگاه وقتی با اجازه قاضی به شکل جوکر ظاهر میشود تا حال که خودش وکیلش را اخراج کرده، از خود دفاع کند، وقتی که میل به شورش و جنجال دارد مردم برایش دست میزنند در خیابان و زندان موجهای آنارشیسمی در حمایت و همراهی او پدید میآید، اما وقتی از جوکر بودن خود خسته میشود و از آن اعلام برائت میکند، هوادارانش دادگاه را ترک میکنند و در خود زندان یکی از طرفداران سابقش ابتدا به تمسخر میگیردش، سپس با چاقو به قتل میرساندش، با همان پژواک خندههایی مهیب که خود جوکر پس از قتل قربانیانش داشت. گویا اینبار خود آرتور فلک قربانی جوکر بودنش شده. فیلم پرسشی است که آیا باید خود واقعی خویش را، بیهراس از قوانین اجتماعی نمایش دهیم یا با خویشتنداری تا ابد حقمان پایمال شود و فقیر و بیاهمیت بمانیم. هر انسانی در زندگی جوکر درونی دارد که جرات آزاد کردنش را ندارد. این اوج بدبختی بشر است که یا باید تا انتها فقیر، بدبخت و بیاهمیت باشد یا دلقک و قاتلی در قالب جوکر. آرتور فلک در جامه فلک در دادگاه، دیالوگ تاثیرگذاری داشت که «پیش از آنکه مرتکب این قتلها شوم، هیچکس حس نمیکرد وجود دارم، اما حالا این مردمان چشمشان به من خیره شده!» شاید جوکر شورشی است علیه سرکوبهای ظالمانه تحمیل شده از جامعه به نام قانون یا شورش ناخودآگاه است علیه خودآگاه. تمام اینها میتوانست خوب باشد اگر شاهد فیلم خوبی هم بودیم، اما این فیلم رمق و نفس جوکر یک را ندارد، بیانرژی است و قدرت جنجالش سرکوب شده. وقتی هم که با شورش توامان جوکر و فینیکس همراه میشود، سریع خاموش میشود، گویا سویه افسرده آرتور فلک و فینیکس بر فیلم غالب است، چون به نظر میآید خود واکین فینیکس هم ضمن اینکه بسیار بازیگر قابلی است و نقشهای خیرهکنندهاش را در گلادیاتور و همین جوکر یک فراموش نمیکنیم، اما دچار مشکلات روانشناسی به ویژه دوقطبی باشد که این خراب شدن فیلم ناشی از بیرمقی او، در ناپلئون ریدلی اسکات امسال هم همراهش بود. در فیلم دیگری از جوکر به نام شوالیه تاریکی، به کارگردانی کریستوفر نولان و بازی هیث لجر، هیث لجر پس از این فیلم با خوردن داروهای بسیار آرامبخش فوت کرد که برخی این اقدام را خودکشی عمدی بر اثر افسردگی این نقش دانستند.
اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلمهای خارجی
به هر حال باید پذیرفت نقش جوکر، نقش بسیار سنگینی است، حتی برای تماشای بینندگانش. در فیلم بلاتکلیفی موج میزند، عشق کوینزال به آرتور نه در میمیک چهره، رفتار و نگاهها واقعی به نظر میرسد، نه حتی در فیلمنامه. کوینزال درواقع عاشق هیجانات خویش است که در دنیای واقعی قربانی و مصداقی به نام جوکر یافته که تا وقتی قادر است شیطانی باشد برایش محبوب است و اگر آرتور و شخصی رام باشد، دیگر اهمیتی برایش ندارد که این علاوه بر ستم دشمنانِ جوکر بر او، ستم طرفدارانش را هم نشان میدهد که گویا همواره باید اقدام به پروپاچه گرفتن کند که محبوب باشد و در صورت متمدن و بیآزار بودن خود که میخواهد عشقی انسانی را تجربه کند برای کسی دیگر اهمیتی ندارد که ما را کمی یاد شخصیت آلکس در فیلم فوقالعاده پرتقال کوکی استنلی کوبریک میاندازد که وقتی با دستکاریهای پزشکی دیگر نمیتواند شرارت کند، توسط افراد جامعه مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و طرد میشود.
این فیلم جنون مشترکی است بین ناخودآگاههای عصیانگر طبقات متوسط و توده، چون دیگر در آرتور جنونی دیده نمیشود که بخواهد در آن با کوینزال یا کس دیگری مشترک باشد و عاقبت وقتی میخواهد جنونش را رها کند، جنون انتشاریافتهاش در دیگران رهایش نمیکند و قربانیاش میکند. به میمنت حضور لیدی گاگا هم که خارج از فیلم خواننده پرطرفداری است، بناست که جنون مشترک در قالب آوازهای ناگهانی، از حالت ذهنی به عینی تبدیل شود که ضرورت آن درک نمیشود. برای نمونه اگر با هم نقاشی میکشیدند یا برای هم نامه و شعر مینوشتند چه فرقی با آواز خواندن داشت؟!
گویا کارگردان خواسته تپانچهای را که با خود به فیلم آورده، خوب شلیک کند. بازیگری به فیلمش آمده که اتفاقا خواننده معروفی هم هست، حال که تا اینجا آمده پس یک دهن هم بخواند و از امکانات طبیعی و بالقوه فیلم نهایت بهرهبرداری شود تا دستکم فیلم به برکت دنبالکنندگان چند صد میلیونی این خواننده خوب فروش رود و با این استفاده چند منظوره، پولی که به او میدهند کاملا حلال باشد.
در فیلم شورشها هم خوب درنمیآید، انگار با جامعهای طرفیم که دیگر میداند شکست خورده و از این فریادهای خود انتظار چندانی ندارد، مردم طوری در فیلم جنجال میکنند که فقط دستور کارگردان و متن فیلمنامه انجام شود وگرنه انگار حال فریاد زدن ندارند که ضعفهای عمیق کارگردانی را نشان میدهد که نمیتواند عوامل فیلم را همفرکانس، همدل و همصدا کند. تدوین فیلم هم میتوان گفت فاجعه بود، هیچ ضربآهنگ و ریتمِ تماشاچیپسندی وجود نداشت و یکنواختی، بیننده را آزار میداد، با اینکه لازمه فیلمهای جوکرگونه، تولید و ایجاد حجم بالایی از هیجان است که در تدوین ممکن میشود.
بیشتر بخوانید: نقدها و نمرات منتقدان به فیلم جوکر 2
ورود آرتور فلک در صحنههای خیالیاش هم کمی شورش درآمده بود و بیننده تشخیص نمیداد که سکانسها در خیالش است یا واقعیت. در جوکر یک این بازی ترکیب فضاهای خیالی و حقیقی خوش مینشست، اما در این فیلم نه! زیرا در آن فیلم جوکر واقعا انگیزهها و گارد شورش را نشان میداد، اما در این فیلم با جوکری سر به راه و رام شده طرفیم که علامت شورش، حتی آرامش پیش از توفانی ندارد، درنتیجه رویاهای جوکری او هم دروغ و از ضعف فیلمنامه یا کارگردانی است، حتی زمانی که دیواره دادگاه منفجر شد یا زمانی که در دادگاه به شکل جوکری خویش ظاهر شد، همچنان فکر میکردم که خیالاتش است. ادغام جهان رئال و سورئال، به خودی خود نه خوب است نه بد!
باید دید که کجا و چگونه استفاده میشود. در فیلم جنونی دیده نمیشد که مشترک باشد یا نباشد، بلکه انتظار دیده شدن جنون وجود داشت که نه کاراکترهای درون فیلم دیدند، نه بینندگان بیرون فیلم. رویای کارتونی اول فیلم هم تعبیر شد که جوکر واقعی پیروز و آرتور مفلوک کشته میشود، اما لگد زدن نگهبانان به آرتور فلک که تصور میشد چکمههای قدرت قانون زمامداران باشد، گویا نماد تصورات و انتظارات غلط جامعه از فرد محبوب است. در مجموع باید گفت داستان جوکر قابل تامل بود، اما این فیلم و فیلمنامه اقتباسی، چنگی به دل نمیزد.
نویسنده: ابونصر قدیمی
https://teater.ir/news/65509