درست است که تاکنون مطالب زیادی درباره حمید هامون نگاشته شده است اما نسل من هم این حق را دارد درباره شخصیت حمید هامون بیندیشد و قضاوت خود را درباره میراثی که برای او به جا ماند انجام دهد.

چارسو پرس: مرتضی ویسی در روزنامه اعتماد نوشت؛ از زمان شکل‌گیری سینما در ایران کمتر شخصیتی به اندازه حمید هامون توانسته در میان روشنفکران جا باز کند و به این اندازه تاثیرگذار باشد. درواقع حمید هامون از قالب یک شخصیت سینمایی خارج و تبدیل به ایماژ، ژست، یا سبک زندگی شد که هرکس دلی در گرو کتاب و شعر و به‌طور کل فرهنگ داشت به نحوی یا خود را به حمید هامون پیوند می‌داد اگرچه منتقدانی همچون شهید مرتضی آوینی از او امتناع می‌جست و شخصیت و به‌طور کلی فیلم حمید هامون را به تندی نقد می‌کردند.


در هر صورت حمید هامون تبدیل به یک الگو شد و ویژگی‌های شخصیتی او شبیه یک گفتمان شد که در دل خود ماجراها و روایت‌های زیادی را به همراه داشت. به عبارت دیگر حمید هامون تمام ویژگی‌ها و نشانه‌هایی را دارا بود که یک روشنفکر ایرانی «خود قربانی انگار» باید می‌داشت: شخصیتی افسرده و بی‌حوصله ولی در عین حال شورمند و ساختار‌شکن، عاشق فلسفه در عین حال آمیخته با عرفان و گاهی اوقات مذهب، اهل شعر و شاعری، «نوستالژی باز» و درعین حال متنفر از فضای اداری و بروکراتیک، اهل جمع و مردم دوست در عین حال منزوی و اهل تنهایی، زن دوست در عین حال زن‌ستیز، خلاصه مجموعه‌ای از تضاد‌ها و تناقض‌ها که هر روشنفکر ایرانی و شاید خاورمیانه‌ای به نحوی تجربه کرده است.


مجموعه از این مسائل دلالت بر این امر دارد که شخصیت حمید هامون چیزی فراتر از سینما بلکه روایت‌گر تیپ‌ها و شخصیت‌ها و افکاری است که مدت‌های مدید جریان‌های فکری و فرهنگی این کشور را سردمداری می‌کردند. نسل‌های متمادی بعد از حمید میراث‌دار افکار‌، ژست‌ها، حرف‌ها و به‌طور کل تیپ حمید هامون بودند، به گونه‌ای که ما با شکل‌گیری تیپی به نام «هامون باز» در میان جوانان مواجه شدیم.


از جهتی دیگر شخصیت حمید هامون برای بخش زیادی از نسل روشنفکر و تحصیل کرده بعد از انقلاب جذاب بود و می‌توان گفت کماکان هست. حمید هامون مانند بسیاری از روشنفکران و تحصیلکردگان هم نسل خود پیشینه و صبغه‌ای سنتی داشت. از یک شهرستان دور افتاده به شهری مانند تهران آمده و قصد دارد جهان جدیدی خلق کند. جهانی که شاید در پس انقلاب57 به خیلی از انسان‌ها وعده داده شده بود اما سرخوردگی و پریشانی نصیب بسیاری از آنها شده بود.


درباره حمید هامون تاکنون طی این سال‌های متمادی سخن بسیار گفته شده و مطالب بسیاری منتشر شده است. شخصیت هامون از منظر‌های مختلف مورد بررسی قرار گرفته است و نکته جالب اینکه واکنش داریوش مهرجویی در مقابل این قضاوت‌ها بیان نوعی بی‌اطلاعی بوده، گویی مهرجویی هیچ برنامه و قصدی آگاهانه برای خلق شخصیت حمید هامون نداشته، بلکه صرفا برآیند چیزی را به تصویر کشید که شخصیت خود او و اطرافیانش به‌طور واقعی به همراه داشتند. خلق چیزی که مشاهده می‌کرد.


درست است که تاکنون مطالب زیادی درباره حمید هامون نگاشته شده است اما نسل من هم این حق را دارد درباره شخصیت حمید هامون بیندیشد و قضاوت خود را درباره میراثی که برای او به جا ماند انجام دهد. نسل ما که شاید همان حوالی تولید فیلم هامون چشم به جهان گشودند، امروزه حق دارند به شخصیتی بیندیشند که شاید فرسنگ‌ها با آن فاصله گرفته‌اند اما میراث‌دار چیزی هستیم که بخشی از آن را حمید هامون و هامون‌ها رقم زد.


بنابراین در این نوشته خواننده قرار نیست با تحلیلی سینمایی و یک نقد فیلم مواجه شود. درواقع این متن تلاش دارد با نگاهی به شخصیت حمید هامون و نسبت آن با فضای تاریخی اواخر دهه شصت امکان پیوند این دو امر یعنی شخصیت و تاریخ آن دوران را بررسی کند و از قبل این امر لایه‌های پنهان آن دوران و تاثیر تاریخی و سیاسی بر آینده (در حد اشاراتی کلی) را مورد تحلیل قراردهد.


برای اینکه بتوانیم این نسبت را واکاوی کنیم به چند حادثه تاریخی همزمان با خلق شخصیت حمید اشاره می‌کنیم :


بیشتر بخوانید: مطالب و اخبار سینمای ایران


ترس و لرز: فروپاشی شوروی

یکی از مهم‌ترین مسائلی که باید درباره شخصیت حمید هامون به لحاظ تاریخی مورد اشاره قرار بدهیم نسبت این شخصیت با واقعه فروپاشی شوروی است. فیلم هامون در سال 1368 ساخته شد و فروپاشی نظام شوروی در سال 1369 اعلام شد. اما چیزی که واقعیت داشت نظام شوروی با ناکارآمدی‌ها و ناتوانی در دستیابی به اهداف و آرمان‌هایش و همچنین اعدام‌ها و انسداد سیاسی که به همراه داشت دیرزمانی بود که در ذهن بسیاری از روشنفکران جهان فروپاشیده بود. نظام شوروی دیگر برای بسیاری قطب‌نما و راهنما محسوب نمی‌شد و این امر تاثیری بسزا و عمیق بر جریان‌های روشنفکری جهان سوم به خصوص روشنفکران چپ داشت.


روشنفکران چپ در ایران که با تجربه انقلاب 57 و پشت سر نهادن تجربیات بعد از آن تجربیات بسیار سختی را تجربه کرده بودند به ناگاه مواجه با این امر شدند. نظام شوروی به تمام معنا و تاثیرگذاری‌اش را بر بخش زیادی از روشنفکران ایرانی از دست داده بود.


این امر باعث شد که بسیاری از فعالان چپ مارکسیست از این ایدئولوژی رویگردان شوند. این رویگردانی از ایدئولوژی چپ برای بسیاری از روشنفکران ایجاد یک خلأ عمیق فکری، روحی، روانی و هویتی کرد. درواقع این روشنفکران برای پر کردن این خلأ باید کاری می‌کردند. باید می‌توانستند جهانی خلق کنند تا بتوانند از هویت روشنفکری خود دفاع کنند. اگر می‌خواستند به دام زندگی روزمره و ملال حاصل از آن تن ندهند باید بتوانند فضایی ایجاد کنند تا بقا پیدا کنند و این فضا چیزی نبود جز عرفان و پرداختن به فرهنگ و ادبیات و هنر.


اختصاصا این امر در فیلم هامون اشاره مهرجویی به کی‌یرکگارد شاید به شکلی ناخودآگاه دهن‌کجی به مارکس و متفکران مارکسیست در ایران بود. ما می‌دانیم که کی‌یرکگارد علاوه بر اینکه متفکری اهل عشق و ایمان بود در عین حال فیلسوفی ضد هگلی نیز بود که از قبل دستگاه اندیشه او می‌توان ضرورت و همچنین اقتصادگرایی در اندیشه مارکس را نیز مورد نقد قرار داد. درواقع مهرجویی با پیش کشیدن این نام -کی‌یرکگارد- و اشاره به یکی از مهم‌ترین آثار او یعنی ترس و لرز در این اثر به نحوی به تمام کسانی که عمری به مارکس‌خوانی افتخار می‌کردند و با نام او و آثارش فخر می‌فروختند، دهن‌کجی کرد. درواقع کی‌یرکگارد و ظرافت‌های اخلاقی و احساسی که به همراه داشت بدیل بسیار جذابی برای روشنفکرانی شد که از نظام خشک و اندیشه‌های متحجرانه مارکسیست لنینیست خسته و سرخورده بودند.درواقع در فقدان ایده شوروی برای بسیاری از روشنفکران آنها را تبدیل به انسان‌های آواره‌ای کرده بود که به دنبال پنهایی در جهان می‌گشتند.


اما این تمام ماجرا نبود. رویگردانی روشنفکران از اندیشه مارکسیسم و پذیرش افکار عرفانی و رفتن به حوزه‌های فرهنگی، ادبی و هنری تاثیر بسیار مهم دیگری داشت: «سیاست‌زدایی». به عبارت دقیق‌تر یکی از ثمرات این موضوع شکلی از سیاست‌زدایی بود که تاثیرات عمیقی در تحولات پس از خودش به جا گذاشت که بحث مفصل آن در این مجال نمی‌گنجد.


این ضعف من از کجا میاد: ادبیات تردید

جنگ هشت‌ساله با تمام فراز و نشیب‌های آن در نهایت در سال 1368 و پذیرش قطعنامه 598 به اتمام رسید. این موضوع یک اتفاق ساده نبود بلکه نویدبخش نگرش‌ها و جهان‌های جدیدی بود که بسیاری از مردم ایران به خصوص روشنفکران در پیش روی خود می‌دیدند.


پایان جنگ تاثیرات عمیقی بر جامعه و جهان فکری ایرانیان به همراه داشت. یکی از این تاثیرات «تردید» بود. پس از جنگ ذهن بسیاری از مردم ایران به خصوص روشنفکران پر از سوالات و تردید‌های عجیب و غریبی بود که هرچند جرات بیان آن نبود اما وجود داشت و ما می‌دانیم که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های بارز شخصیت حمید هامون تردید‌های مدام بود که بارها با بازخوانی خاطرات خود و به خصوص رابطه‌اش با مهشید به آن اشاره می‌کرد. مثلا در جایی از فیلم در حالی که مشغول به تمیز کردن کف آپارتمان خالی خود است این دیالوگ را به زبان می‌آورد: «چرا اینقدر در برابر ابراز قدرت ضعیفم؟ این ضعف من از کجا میاد؟ از پدرم؟ از مادرم؟ از وطنم؟ از مهشید؟‌ای مهشید…مهشید».


درواقع در جامعه پر از شک و تردید بود و شاید تنها از طریق ادبیات تردید سوال‌های بی‌پاسخ راه بیان خود و بروز احساسات را پیدا می‌کردند. به همین جهت حمید هامون به شکلی ناگزیر درگیر این تردید‌ها و پرسش‌های بی‌پایانی شد که شاید برای هیچ کدام از آنها پاسخی نبود.


بدویت تاریخی کپک‌زده: ظهور سرمایه‌داری ایرانی

سال 1368 در کنار پایان جنگ شروع اتفاقات مهم‌تری در جامعه نیز بود. اکبر هاشمی‌رفسنجانی در یکی از خطبه‌های نماز جمعه با اشاره به پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی خبر دوران جدیدی را داد که برای بسیاری این دوران نوید شکل‌گیری شکل خاصی از سرمایه‌داری اسلامی بود که نماد آن حضور و گسترش شرکت‌های چند ملیتی و سرمایه‌گذاری‌های گسترده دولت بر روی تکنولوژی‌های وارداتی جدید بود. اتفاقی که به کرات و به‌طور مستقیم در فیلم به آن اشاره می‌شد.


در یکی از سورئال‌ترین بخش‌های فیلم می‌بینیم مدیر اداره حمید هامون او را دعوت به پیوستن به این جهان می‌کند و این دیالوگ بین مدیر و حمید هامون شکل می‌گیرد:


«مدیر: واقعا نمی‌دونی از نظر اقتصادی یعنی چه؟ چقدر حساسه؟

هامون: یعنی بهره‌گیری از دستمزد ارزون کارگر در کشورهای جهان سوم.

مدیر: دست از این بدویت تاریخی کپک‌زدت بردار بدبخت، ببین کره کجا داره میره؟

هامـون: د ِ کجا داره میره؟ آخه به چی رسیده؟ عین یه مشت سوسک و مورچه دارن توی مرداب تکنیک دست و پا می‌زنن.»


درواقع این درست است که بخشی از روشنفکران از ایدئولوژی چپ بریده بودند ولی همچنان این دغدغه‌ها و مسائل وجود داشت و از بین نرفته بودند تنها شیوه‌های مواجهه با آنها فرق کرده بود. درواقع راهکاری که حمید هامون یا بهتر است بگویم داریوش مهرجویی در مقابل این مسائل توصیه می‌کرد شکلی از شاعرانگی و عرفان بود. دامی که بسیاری از روشنفکران و فعالان این حوزه در آن افتادند و تاثیرات عمیقی بر تحولات و تاریخ بعد از خود نهاد.


یکی از لحظه‌های ماندگار در فیلم صحنه‌ای است که حمید هامون برای تست وسیله جدیدی که به بیمارستان برده شخص خاصی را پیدا نمی‌کند و خود را در معرض آزمایش این دستگاه جدید قرار می‌دهد.گویی اینکه حمید هامون برای حضور در این بازار و فروش کالای خود در این نظام سرمایه محور باید از خود از خون خود مایه بگذارد تا بتواند بقا داشته باشد و نتیجه‌ای ندارد جز نابودی خود حمید هامون. در واقع شاید بتوان گفت این صحنه یکی از شاعرانه‌ترین و رمانتیک‌ترین صحنه‌های تاریخ سینمای ایران است. صحنه‌ای که در آن حمید هامون برای فروش یک کالا- کالای امروزی- باید خون خود را در آن دستگاه ریخته، خود را نابود کند تا بتواند کالایی را به فروش برساند که در نهایت آن بازار هم به قدری ناجوان‌مرد است که حاضر به خرید این دستگاه نمی‌شود.


حمید هامون هیچگاه نتوانست با این نظام بیامیزد و هرگاه حتی قصد می‌کرد آمیزشی پیدا کند چیزی جز رسوایی و تباهی در پی نداشت. فراموش نکنیم در نهایت این عظیمی بساز بفروش نوکیسه بود که توانست عشق او یعنی مهشید را صاحب شود. این روشنفکر خسته افسرده قربانی چیزی شد که درواقع نقشی در آن نداشت. به همین جهت این سرمایه‌داری بود که در نهایت حمید هامون را از تمام چیز‌هایی که دوست داشت و به آن عشق می‌ورزید دور می‌کرد.


سخن پایانی: نماینده روزگار

شاید کمتر کسی بتواند روایتی منسجم و یکپارچه از فیلم حمید هامون ارایه کند. درواقع فیلم هامون ملغمه‌ای از مسائل بود که این انگاره را در ذهن پرورش می‌دهد که گویی اصلا فیلم‌نامه‌ای در کار نبوده بلکه داریوش‌ مهرجویی تنها سعی داشته تجربیات خود و جهان پیرامون خود را به تصویر بکشد. حمید هامون هرچه که بود درست نماینده جهانی بوده که در آن دوران تاریخی مهم متبلور شده بود و جاودانه شد.