«آن که با هیولا می‌ستیزد، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیر زمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت». (فریدریش نیچه)
چارسو پرس: سینمای اروپا داستان متفاوتی نسبت به هالیوود دارد. اکثر طرفداران این نوع سینما را می‌توان هنردوستانی نامید که دغدغه‌ای فراتر از سرگرمی دارند. هرچند اگر حس‌های هنری انسان تربیت شده باشد، فیلم‌های خوب اروپایی نیز علاوه بر پایبند بودن به الفبای سینما و قواعد هنری، در سرگرم ساختن مخاطب نیز نقش مهمی ایفا می‌کنند. «فریتز لانگ» اتریشی – آلمانی را قطعا می‌توان از بزرگ‌ترین کارگردانان اروپایی تاریخ سینما نامید که در آثار خود علاوه بر پایبند بودن به اصول سینما و ساختن فرم هنری، سرگرم ساختن مخاطب را نیز معیار کار خود قرار می‌داد. سینمای «رامون زورکر» کارگردان سوئیسی فیلم «گنجشک در دودکش» نیز از این قاعده مستثنی نیست. سینمای «زورکر» سینمای شخصیت است، نه سینمای داستان و تکنیک‌های خاص. دوربین او به‌شدت آرام است و در گوشه‌ای می‌نشیند تا به همراه مخاطب، داستان زندگی کاراکترهایی را مشاهده کند که بدون توجه به دوربین مشغول زندگی خود هستند، وارد قاب تصویر شده و از آن خارج می‌شوند. گره پیچیده داستانی اتفاق نمی‌افتد، از جلوه‌های ویژه تصویری خبری نیست و به‌قدری فیلم شخصیت‌محور است که تحول شخصیتی کاراکترها نقش دراماتیزه کردن داستان را به عهده دارد. اما آیا با کنار گذاشتن داستان و تکنیک‌های خاص و تنها با استفاده از قدرت شخصیت‌پردازی و سیر تحولی آن می‌توان در سینما، هنر آفرید؟ فیلم «The Sparrow in the Chimney» اثر مناسبی است تا با نقد آن به این پرسش پاسخ دهیم.


مهم‌ترین المانی که در این فیلم وجود دارد، تنش در خانواده است. تنشی که در تمامی حرکات، رفتار و گفتار مادر آشکار است و در سایر شخصیت‌ها نیز به وضوح مشاهده می‌شود. اما علت این حجم از تنش در میان اعضای خانواده چیست؟ در سینما و به‌طور کلی در هنر، برعکس مدیوم‌هایی که با مغز و تفکر انسان درگیر هستند، ما از معلول به علت می‌رسیم. ابتدا معلول اتفاق به نمایش درمی‌آید و سپس کارگردان به بررسی علت آن می‌پردازد. این قاعده در فیلم «گنجشک در دودکش» نیز به‌خوبی رعایت شده است. تنش کاراکترها از همان لحظه شروع فیلم مشخص است و کارگردان سعی می‌کند با شخصیت‌پردازی آن‌ها علت آن را جویا شود. مادر (کارن با بازی مارن اگت) با خواهر خود درگیری لفظی دارد، دعوای مادر و دختر که به توهین و برخورد فیزیکی ختم می‌شود، پسری که آرزوی مرگ مادر خود را دارد و دختری که از خانه فرار کرده است، نشان از حجم تنش موجود در این خانواده دارد. اما تمامی این تنش‌ها دارای یک فصل مشترک هستند که وجود آن به‌شدت در تک‌تک لحظات فیلم برجسته می‌شود و آن موجودی است به نام مادر.

تمامی اعضای خانواده بر این باورند که مادر عامل اصلی مشکلات آن‌ها است. به این دیالوگ یوهانا (یکی از دختران کارن) توجه کنید؛ «خوش به حال دوقلوی خواهرم که مرد و پایش به این خانه باز نشد تا با این مادر زندگی کند». لئون (پسر کارن) خطاب به مادرش می‌گوید: «از تو بدم می‌آید. همیشه آرزو می‌کنم کاش بمیری». این تنش‌ها هم در دیالوگ ادامه دارد و هم در قالب تصویر به نمایش درمی‌آید. انگشت اتهام به سمت مادر است و او نیز دوئلی با اعضای خانواده‌اش راه می‌اندازد. اما نکته حائز اهمیت این است که دوربین کارگردان از ابتدای فیلم در تمامی این دوئل‌ها طرف مادر است. اولین مواجهه مخاطب با «کارن» لحظه خوابیدن او روی تخت‌خواب است که دوربین دقیقا جایی قرار دارد که گویی در کنار او خوابیده است. این موضوع تا انتهای فیلم ادامه پیدا می‌کند. کارگردان معلول‌های شخصیتی کاراکترها را به‌طور کامل نمایش می‌دهد و حالا نوبت پرداخت به علت این پدیده‌ها است. آیا واقعا «کارن» علت اصلی تمامی این مشکلات است؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا دوربین کارگردان بر ضد او عمل نمی‌کند و کاراکتر اصلی داستانش را لحظه به لحظه همراهی می‌کند؟


برای پاسخ به این پرسش، کارگردان به سراغ تک‌تک کاراکترها رفته و آن‌ها را این بار مستقل از مادر شخصیت‌پردازی می‌کند. ظاهرا طبیعت و حیوانات مسئله کارگردان است و از این المان در شخصیت‌پردازی «لئون» استفاده می‌کند. پسری که وظیفه آشپزی و خرید کردن برای منزل به عهده او است. قاب‌های کارت‌ پستالی از طبیعت که با صدای پرندگان آمیخته می‌شود در لحظات مختلف فیلم مانند یک نقاشی به تصویر درمی‌آید. گنجشکی که در ابتدای داستان در دودکش گیر افتاده است، حضور پروانه‌ها، کرم‌های ابریشمی که در خانه نگهداری می‌شوند، مرغ‌هایی که آماده سر بریدن هستند، ماهی داخل تنگ، سگ و گربه‌ای که لحظه‌ای دراماتیک را رقم می‌زنند و کرم‌های شب‌تاب بخشی از حیواناتی هستند که در فیلم حضور دارند. حیواناتی که نقشی اساسی در برقراری نسبت با «لئون» و شخصیت‌پردازی او ایفا می‌کنند. نگاه نفرت‌انگیز او به مادرش زمانی که پروانه‌ای بر پشت «کارن» می‌نشیند، قرار دادن کرم‌های شب‌تاب در ماکروفر و از همه بدتر بستن به عمد در ماشین لباس‌شویی و روشن کردن آن زمانی که گربه‌ای به داخل آن رفته است، همگی نشان از مشکلات شخصیتی «لئون» دارد. این مشکلات تنها به داخل خانه و نسبتش با حیوانات محدود نمی‌شود بلکه دعوای او با پسران همسن خود در خیابان نیز که مشخص است بارها تکرار شده، شخصیت مشکل‌دار او را برای مخاطب نمایان می‌کند. یکی از رقیبان «کارن» در دوئل که مادرش را عامل تنش در خانه می‌داند، خود مشکلات شخصیتی عدیده‌ای دارد که به غیر از اعضای خانواده‌اش، دیگران و حتی حیوانات را نیز درگیر خود می‌کند.

اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلم‌های خارجی


«یوهانا» نیز اگر شخصیتی بیمارتر از برادرش نداشته باشد، مطمئنا مشکلاتش از او کم‌تر نیست. توهین‌های او تنها به مادرش محدود نمی‌شود، هر زمان که فرصت پیدا کند برادر و خواهرش را نیز با نیش‌های تند زبانی مورد حمله قرار می‌دهد. رفتار «یوهانا» با شوهر خاله‌اش به هیچ عنوان اخلاقی نیست و او را نیز دچار مشکل می‌کند. از کنار کاراکتر مارکوس (همسر کارن) نیز به‌سادگی نمی‌توان عبور کرد. مردی که هر زمان فرصت پیدا کند، به همسرش خیانت می‌کند و این عمل را به طرز وقیحانه‌ای در خانه و حتی آشپزخانه «کارن» نیز تکرار می‌کند. این‌گونه است که مادر به سیبل افرادی بدل می‌شود که لوح شخصیتی خودشان کمتر جای سفیدی برای دیده شدن دارد. حالا مشخص می‌شود که چرا دوربین کارگردان تا این اندازه طرف شخصیتی است که تمامی کاراکترهای فیلم از او نفرت دارند. کریستینا (دختر دیگر کارن)، کاراکتری است که نسبت به خواهر و برادرش کمتر به او پرداخت شده است، هرچند تاثیرات تنش خانه در شخصیت او نیز نمایان است. نگاه حسرت‌آمیز او به دختربچه‌ای در هواپیما که روی پاهای مادر خود خوابیده و مورد نوازش قرار گرفته است دو المان حسرت رابطه با مادر و فرار از محیط خانه را به‌طور همزمان در شخصیت او شکل می‌دهد.


همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم فیلم «The Sparrow in the Chimney» به‌شدت شخصیت‌محور است و این شخصیت‌پردازی از لحظات ابتدایی داستان آغاز می‌شود. علاوه بر «کریستینا» این موضوع در ارتباط با «یوهانا» و «لئون» نیز آشکار است. اولین مواجهه مخاطب با «یوهانا» در مدرسه و هنگامی است که او سوزن پرگار را روی مچ دست خود فشار می‌دهد که در ادامه فیلم با مشخص شدن بیماری مفصلی او، این پلان معنادار می‌شود. همچنین «لئون» نیز در سکانس ابتدایی در حال آشپزی مشاهده می‌شود، المانی که تا پایان فیلم با آن درگیر است. اما نکته جالب‌تر در خصوص کاراکتر لیو (معشوقه مارکوس) است که با سگ خود در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند. نگاه پر از حسرت «لیو» به خانه «کارن» در همان ابتدای فیلم، بیان‌گر المانی است که سیر شخصیت‌پردازی این کاراکتر را معنا می‌بخشد. در واقع کارگردان پروسه شروع شخصیت‌پردازی کاراکترهایش را قبل از تیتراز آغازین فیلم شروع می‌کند. به این ترتیب می‌توان از یک سینمای شخصیت‌محور حرف زد. سینمایی که اگرچه داستان پیچیده‌ای ندارد اما از المان شخصیت‌پردازی به‌درستی استفاده کرده و اثر را به فرم هنری خود نزدیک می‌کند.

اما مشکل اصلی فیلم در پایان‌بندی آن است. کارگردان خشت آخر را به‌قدری بد می‌گذارد که عمارت ساخته ‌شده‌اش تا حد زیادی فرو می‌ریزد. «کارن» وارد رویا – کابوسی می‌شود که به‌شدت بد است. در کابوس او «لئون» حتی به جنازه گربه‌اش نیز رحم نمی‌کند و آن را داخل ماکروفر می‌گذارد. دعوای لفظی «کارن» با «یوهانا» که او را فلج خطاب کرده بود، در عالم خیال فراتر از لفظ می‌رود و «یوهانا» را در حال رنده کردن مچ دستش مشاهده می‌کند. اگر «کارن» در دعوای خودآگاه با دخترش، او را فلج خطاب کرد حالا در ناخودآگاه خود، او را فلج می‌بیند. «کارن» در رویا – کابوس خود جایش را با «لیو» عوض می‌کند و عملا با کاراکتر او همسان می‌شود و در نهایت خانه مادری‌اش را که یادگار مادری است که تنها «کارن» دوستش دارد، در حال آتش می‌بیند و خانواده‌ای که از سوختن آن لذت می‌برند. کاراکتری که کارگردان از او لشگری تک‌نفره در مقابل تمام اعضای خانواده ساخته بود، تبدیل به موجودی می‌شود که خود دست کمی از آن‌ها ندارد. دوربین در سکانس پایانی، صحنه ابتدایی خوابیدن «کارن» روی تخت‌خواب را تکرار می‌کند اما او روی تخت‌خواب «لیز» خوابیده است و تکنیک کارگردان این بار در همراه کردن مخاطب با او کاری از پیش نمی‌برد.



فیلم «The Sparrow in the Chimney» یک فیلم شخصیت‌محور است. شخصیت‌ها از همان ابتدای فیلم به‌قدری درست ساخته و پرداخته می‌شوند که قابلیت دراماتیزه کردن اثر را دارند و ضعف نبود داستان به چشم نمی‌آید. فیلم به‌درستی از معلول به علت می‌رسد که نیاز خلق هر اثر هنری است. تنش در خانه کاملا عیان است و کارگردان خیلی رک و صریح این موضوع را بیان می‌کند. دوربین او سمت مادری است که تمام اعضای خانه او را دلیل مشکلات می‌دانند اما زمانی که این کاراکترها به‌صورت مستقل از مادر بررسی می‌شوند مشکلات شخصیتی هرکدام از آن‌ها نمایان می‌شود. فیلم مسیر درستی را طی می‌کند تا به پایان‌بندی می‌رسد. اما در پایان فیلم، مادری که کارگردان به عنوان قهرمان داستانش به مخاطب دیکته کرده بود، به کاراکتری تبدیل می‌شود که بر ضد خودش عمل می‌کند و دوربین کارگردان دیگر قادر به همراه کردن مخاطب با او نیست.

امتیاز نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰

منبع: گیمفا