فیلم «شهاب‌سنگ‌ها» به کارگردانی اوبر شارول، با نگاهی سرد و بی‌رحم، به زندگی جوانانی می‌پردازد که در میان بیکاری، اعتیاد و بی‌چشم‌اندازی در ناحیه‌ای فراموش‌شده از فرانسه گیر افتاده‌اند. اثری که بیشتر از آنکه بدرخشد، خاموش می‌شود.

چارسو پرس جغرافیای سینما همیشه به سراغ شهرهای درخشان و شخصیت‌های پر زرق و برق نمی‌رود. گاهی لازم است به مناطق فراموش‌شده، کوچه‌های بی‌نام و چهره‌های عادی سر زد. «شهاب‌سنگ‌ها»، دومین ساخته بلند اوبر شارول، یکی از همین سفرهاست؛ سفری به دل منطقه موسوم به «قطر خلأ» در فرانسه، جایی که جمعیت در حال فرار است و امیدها یکی‌یکی خاموش می‌شوند. فیلم در جشنواره کن امسال و در بخش «نوعی نگاه» به نمایش درآمد و با وجود قصد خیر کارگردان، بیشتر شبیه به سندی از فروپاشی خاموش انسان‌هاست تا روایتی سینمایی که قلب بیننده را تسخیر کند.


فیلم با نمایی پرانرژی از یک شب پسرانه در بولینگ آغاز می‌شود؛ جایی که با سه دوست قدیمی آشنا می‌شویم: میکا (پل کیرشر)، دانیل (ایدر آزوقلی) و تونی (سالیف سیسه). این سه رفیق قدیمی هنوز درگیر عادت‌های نوجوانی هستند، اما حالا در اواخر دهه‌ی بیست زندگی خود گرفتار تکرار، بطالت و بی‌هدفی‌اند. تونی، از میان این سه نفر، کمی فعال‌تر است و با راه‌اندازی کسب‌و‌کاری کوچک در حوزه جمع‌آوری زباله، سعی دارد از دایره این رکود خارج شود. اما تمرکز فیلم بیشتر بر رابطه‌ی ناسالم و وابسته بین میکا و دانیل است.


اینجا بخوانید: نقد فیلم‌های خارجی


میکا، کارمند برگر کینگ، تلاش می‌کند زندگی‌اش را تا حدودی در مسیر نگه دارد. اما دانیل، با ایده‌های احمقانه و مستی‌های همیشگی، بار دیگر وارد مسیری می‌شود که پایان آن فاجعه است. یکی از این ایده‌ها، ربودن یک گربه نژادی از همسایه است که به یک دردسر قانونی ختم می‌شود. در میانه همین بحران است که مخاطب متوجه می‌شود دانیل به مرز فروپاشی کبد رسیده و وضعیت سلامت او بسیار وخیم است.


با این حال، میکا همچنان وفادار می‌ماند و حتی همراه او وارد کار جمع‌آوری زباله‌های هسته‌ای می‌شود. اما گذاشتن دانیل بی‌ثبات و بیمار در مجاورت مواد پرتوزا، به همان اندازه که پیش‌بینی‌پذیر است، خطرناک نیز هست.


مشکل اصلی فیلم، فقر فیلمنامه از لحاظ عمق روابط شخصیت‌هاست. هیچ نشانه‌ی واقعی از ریشه و قدرت پیوند دوستی بین میکا و دانیل وجود ندارد. مخاطب هرگز درک نمی‌کند که چرا میکا باید این‌قدر برای نجات دوستی تلاش کند، وقتی طرف مقابل تمایلی به نجات خود ندارد. دانیل، که باید یک شخصیت تراژیک باشد، بیشتر شبیه یک انسان خودویران‌گر بی‌تأثیر از آب درآمده است و تماشاگر نمی‌تواند با او همذات‌پنداری کند.


بیشتر بخوانید: نقد فیلم «حیوانات خطرناک» | ترس مدرن در دریا: قاتلی زنجیره‌ای با وسواس کوسه‌ها


شارول با مهارت تصویری بالا و بهره‌گیری از فیلم‌برداری سوررئال ژاک ژیرو سعی کرده حال‌وهوای فروپاشی را القا کند، اما نبود تنش داستانی یا لحظه‌های متمایز، باعث شده فیلم بیش از حد خنثی و یکنواخت به نظر برسد. حتی لحظات بالقوه طنزآمیز، مانند نقشه مهاجرت به ماداگاسکار برای مراقبت از سگ‌های ولگرد، با لحنی سرد و بی‌احساس اجرا می‌شوند؛ نه انرژی برادران کوئن را دارند، نه طنازی مارن آده.


«شهاب‌سنگ‌ها» بیش از آنکه بدرخشد، خاموش می‌شود. فیلمی است درباره جوانانی که همچون شهاب‌سنگ در آسمان تاریک ناحیه‌ای فراموش‌شده از فرانسه عبور می‌کنند و پیش از آنکه فرصت داشته باشند دیده شوند، فرو می‌ریزند. هرچند دغدغه‌مندی اوبر شارول در روایت زندگی در حاشیه قابل‌تقدیر است، اما این اثر بیشتر از آنکه بیننده را تکان دهد، دلسرد می‌کند. شاید اگر فیلمنامه کمی گرم‌تر، شخصیت‌ها باورپذیرتر و روابطشان ملموس‌تر نوشته می‌شد، «شهاب‌سنگ‌ها» به اثری قابل‌توجه تبدیل می‌شد؛ اما در حال حاضر، تنها رد خاموشی از خود باقی می‌گذارد.