پایگاه خبری تئاتر/ روزنامه شرق: شما در سالهای گذشته دغدغه بهصحنهبردن تئاترهای فرمالیستی را داشتید، آیا میتوان گفت نمایش «مکبث»، پاسخی به آن دغدغههای شماست؟
اساسا نمیتوانم بگویم کارگردان رئالیستی یا فرمالیستی هستم، همینطور نمیتوانم بگویم دغدغه اصلیام چیست؛ اما این واقعیت است که کارم را با نمایش «اژدهاک» در مکتب فرمالیسم آغاز کردم. اما سال قبل، «ماضی استمراری»، نمایش رئالیستی را به صحنه بردم. البته من به رئالیست به شکل موزهای اعتقاد ندارم و اصلا به همین دلیل در تئاتر «ماضی استمراری»، رگههایی از سورئالیسم را هم آوردم. بنابراین به طور کلی نمیتوانم بگویم تئاتر «مکبث» به چه پرسشی پاسخ میدهد، فقط علاقه داشتم نمایشنامه «مکبث» را با چنین ساختار فرمالیستیای اجرا کنم.
در شروع نمایش، زمانی که لیدی مکبث مونولوگ میگوید، گویی نمایش از رؤیای بعد از جنایت او آغاز شده و مخاطب ادامه نمایش را در کابوسهای مدام مکبث میبیند. شما هم در دراماتورژیتان نمایش را با همین نظرگاه آغاز کردید؟
هر کارگردانی دوست دارد حداقل یکبار نمایشنامهای از شکسپیر را به روی صحنه ببرد. من هم به عنوان کارگردان، به نمایشنامه مکبث علاقه زیادی داشتم. همیشه به دنبال حلقه گمشده میان مکبث و لیدی مکبث میگشتم و به دنبال کشف این خلأ بودم که اگر این افراد را به معنای واقعی انسان ببینیم و هیچ نمادی برایشان قائل نشویم، چه میشود که آنها از عشق به جنایت میرسند؟ خلأ نمایشی که من روی آن کار میکنم، عشق میان مکبث و لیدی مکبث است. در مونولوگ ابتدایی که رضا گوران نوشته، ما با نگاهی به تقسیمبندی زنانه یونگ، یعنی اولین خلأ لیدی مکبث روبهرو میشویم. یونگ میگوید: زنها به چهار بخش تقسیم میشوند: معشوقه، مادر، مدونا (زن باکره، آرام و باایمان) و آمازون (زن جنگجو، شمشیربهدست و زرهپوش).
در مونولوگ اول این نمایش، دلیل جنایت کشف میشود. زنی که در کنار دیوار ایستاده در حال چرخیدن است، به همسرش که در میدان جنگ است، میگوید: «در میان راهروهای تبدار قصر، در عصرهای تاری که نمیگذرد، قدم میزنم، نیستید! هر دیوار شما را مکرر میکند.» درواقع این زن، نمایشی را با عمقی از تنهایی آغاز میکند و من به عنوان کسی که این اثر را دراماتورژی کردهام، دقیقا در پایان این مونولوگ که او میگوید: «موهایم را ببافید تا نیمه، میخواهم برای بازگشت چیزی داشته باشی که تمامش کنی»، شما را با زنی مواجه میکنم که میخواهد مردش را با هر بهانه عاشقانهای برگرداند. تنهایی این زن آنقدر عظیم است که در کارگردانی آن را به جادوگر شیفت کردهام. یعنی میگویم زن فقط در این بحران تنهایی ممکن است مکبث را به شکل یک جادوگر میدان جنگ فریاد بزند؛ با همان لباس، همان استایل و همان شخصیت.
به دلیل آنکه درباره اجرای نمایش مکبث شکسپیر، کاملا زاویه نگاه یونگی داشتم و بیشتر در تحلیل روانشناسی اثر بودم، هرچه پیش رفتم، اینگونه به نمایش نگاه کردم که جادوگر خود لیدی مکبث است، یعنی یکی از بخشهای چهارگانه این زن است. در ادامه اینگونه متصور شدم لیدی مکداف هم بخش مادرانه، زنانه، معشوقگی و آمازون لیدی مکبث است، بخش آمازون آن زمانی است که در قسمت پایانی، لیدی مکداف خودش را میکشد. مونولوگهای رضا گوران در پارت اول، تنهایی زن را بازگو کرده و او را به یک معشوقه تنها تبدیل میکند و در پارت دوم هنگامیکه مکبث دچار یک جنس از جنون شده و سر میز شام مدام روح بنکو را میبیند، زن تبدیل به مادری میشود که ملافه قرمز روی او میکشد، اما مادری که با عشق بیدریغش در او توهم ایجاد میکند. درواقع لیدی مکبث این تأییدهای اشتباهی را در بحران روحی به مکبث ارائه میدهد. در تصویری که من ساختم، مکبث دوباره به یک اژدهای هفتسر تبدیل میشود تا جایی که دقیقا بعد از این صحنه، زن و همسر صمیمیترین دوست خودش که مکداف باشد را میکشد؛ یعنی جنایت به اوج خودش میرسد.
اما مونولوگ سوم رضا گوران دقیقا جایی عنوان میشود که لیدی مکداف و بچههای او کشته شدهاند و وجه زنانه، انسانی و مدونایی لیدی مکبث از دست رفته است. در آن زمان لیدی مکبث شاهد آن است که این اژدها باعث شده مکبث زن و فرزندان نزدیکترین دوستش را بکشد. آنجاست که لیدی مکبث میگوید من این زندگی را نمیخواهم و پای آنچه قرار بوده طراحی کنیم، نخواهم ماند. لیدی مکبث میگوید: «شما هزار مرد کشتهاید؟ من هزار مرد مرده از شما زاییدهام! پس ادامه نمیدهم». در ادامه لیدی مکبث خودش را میکشد. درواقع توضیح مرگ، خودکشی لیدی مکبث است. زنی که از آن تنهایی در مونولوگ اول شروع میکند، چه میشود که شاهد مرگ و تشییعجنازه خودش میشود؟ او از یک خلأ عاطفی شروع میکند و به خلأ عاطفی بغرنجتری میرسد.
لحظههایی که من از مکبث شکسپیر خلق میکنم، خلقی دراماتورژیشده براساس نگاه چهارگانه یونگ به زن است و قهرمان نمایش من، لیدی مکبث است که مکبث را تربیت میکند. در این روند اگر شما به نمایش دقت کنید، میبینید دقیقا از میان بازیگرانم، زنی را در دو مونولوگ اولم برای گفتن از تنهایی گذاشتهام که رنجور و سنبالاتر از بقیه است، همان زن با چهره سنوسالدارتر، نقش مادرانه اژدهای هفتسر را بازی میکند و بعد چهره جوانتر آن را تبدیل به لیدی مکداف کرده و در انتها آن را به لحظه پاکی کودکانه میکشم. درباره مکبث هم دقیقا به همینشکل عمل کردهام. یعنی در پایان مکبثی میمیرد که جوانترین بازیگر من است و در کودکی و ناکارآمدی به چنین سرنوشتی دچار میشود.
یکی از حسنهای ظاهری نمایش، تکثیر مکبث و لیدی مکبث در سایر شخصیتهاست. ما در تصویر بیرونی نمایش، مدام لیدی مکبثهایی را میبینیم که در هم تکثیر شدهاند و انگار تمام زنان نمایش، لیدی مکبث و همه مردان آن، سویهای از خود مکبث هستند.
بله. مکداف، بنکو و حتی دانکن هم چنین شرایطی را دارند. حتی فلیانس که فرار میکند هم خود مکبث است.
در نمایشنامه اصلی شکسپیر، وسوسه اولیه به جنایت را لیدی مکبث به وجود میآورد اما در این کار هرچه جلوتر میرویم، گویی ناخودآگاه مردان عامل جنایتاند و کارگردان میخواهد با زیرکی تمام آن وسوسه اولیه را در ذهن مخاطب پاک کند و نشان دهد همه جنایتها به وسیله مردها صورت میگیرد. این ادعا در مونولوگی که لیدی مکبث میگوید: «من از خون میگریختم، شما به خون عادتم دادید»، بُعد جدیتری نیز پیدا میکند. میخواهم بدانم چنین تغییری در نمایشنامه، خودآگاه و با زیرکی شما به عنوان کارگردان زن صورت گرفته است؟
نه، اصلا به این شکل به آن نگاه نکردم. کدی که برداشت کردهام، از خود نمایشنامه شکسپیر است به دلیل آنکه اگر در نمایشنامه، لیدی مکبث قبل از شکسپیر تصمیم به حذف خودش از این جریان پرجنایت میگیرد، به دلیل جنسیت و وجود زنانهاش است، چون هر جنسیتی ممکن است میزان خشونت را تا جایی تحمل کند. این باور من است و برای همین معتقدم بهترین سربازهای دنیا، مردان هستند چون میتوانند دلایل محکمتری نظیر دفاع از ناموس برای خودشان طراحی کنند تا آدمی را به شکل مثبتش بکشند. البته به آدمکشتن حتی به شکل مثبت آن هم اعتقادی ندارم و الان نمیخواهم وارد بحث آن شوم.
زن جنسیتی است که زودتر ممکن است کم بیاورد و از جنگ کنار بکشد. این ویژگی را نخواستهام به این نمایش اضافه کنم، بلکه معتقدم از نمایشنامه شکسپیر وام گرفتهام چون در نمایشنامه مکبث شکسپیر، او قبل از مکبث، لیدی مکبث را حذف میکند. البته مکبث زودتر از لیدی مکبث با کشتن بنکو در میهمانی، دچار توهم و شیزوفرنی میشود که من آن شیزوفرنی را در اثرم آوردهام، ولی بههرحال مکبث باز هم مقاومت میکند و میگوید جوشنم را میپوشم و مبارزه میکنم اما زن حتی در لحظه از همپاشیدگی روانی مرد هم سعی میکند او را آرام کند. البته در ادامه مرد را تبدیل به یک اژدهای هفتسر میکند، اما از آنجایی که توان ادامهدادن ندارد، خودش را کنار میکشد. به نظرم، زن در لحظهای توان ادامهدادن ندارد که بچههای مکداف کشته شدند، یعنی سویه مادرانه لیدی مکبث وقتی با جنایت فرزندکشی از طرف کسی که خودش به جنایت ترغیبش میکند مواجه میشود، کم میآورد.
در متن شکسپیر آمده لیدی مکبث فرزندی ندارد اما قبل از کشتن مکداف، او در مونولوگ به مکبث میگوید من به یک کودک شیر دادهام. شما فکر نمیکنید در اینجا تناقضی در متن نمایشنامه مکبث وجود دارد؟
این همیشه برای من جزء یکی از سؤالهای بیجواب متن شکسپیر است که اگر لیدی مکبث میگوید من بچه به پستان گرفته و به آن شیر دادهام، پس چرا در این نمایشنامه بچهای از مکبث ندارد؟ بابت آن تحلیلهای متفاوتی از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی صورت گرفته است. به عنوان کارگردان این نمایش، میگویم چه کسی تأیید میکند ازدواج لیدی مکبث با مکبث، ازدواج اول این زن باشد؟ شاید یکی از کدهایی که ما از این نمایشنامه میگیریم و دانکن را به یک پادشاه غیرسالم تبدیل میکنیم، همین مسئله مادربودن لیدی مکبث است. این علامت سؤال را در نمایش اینگونه پاسخ دادهام لیدی مکبث در مونولوگ دوم که میخواهد اژدهای هفتسر را دوباره متولد کند، میگوید که دانکن تمام شد و این آغاز شماست، او منرا میخواست و شما او را کشتید. لیدی مکبث خیلی واضح میگوید دانکن به او نظر داشته است. در مونولوگ رضا گوران، لیدی مکبث همسرش را اینگونه تشویق میکند: «در مهی سنگین، میان فرومایگان پیشمرگش، برهنهام میکرد.» درواقع میگوید دانکن نگاه بدی به لیدی مکبث داشته که این جریان، تصور آنکه ممکن است لیدی مکبث قبل از ازدواج با مکبث، مورد تعرض قرار گرفته باشد را به وجود میآورد که البته همه اینها فقط احتمالات است. در نتیجه ممکن است آن بچه هم از تجربه یک رابطه غیرسالم و غیرعاشقانه به وجود آمده باشد. پس زن آسیبدیده، هر جنایتی را میتواند انجام دهد. به عنوان یک زن برایم سؤال است آدمی از جنس لیدی مکبث، چطور میتواند فقط برای رؤیای پادشاهی و ملکهبودن، آن مرد را در خانه خودش بکشد؟ من این موضوع را بهسادگی باور نمیکنم.
پس شما فکر میکنید وسوسهای بالاتر از ملکهبودن، دلیل بروز چنین حادثهای میشود؟
دلیل انسانیتر، آسیبپذیرتر و زنانهتری برای این میزان از جنایت باید وجود داشته باشد. این نظر من است و باید درباره آن صحبت کرد چون میتواند رد شود. فکر میکنم لیدی مکبث آن مادرانگی را توصیف میکند که مورد تعرض قرار گرفته و ممکن است از هر چیزی بگذرد. مثل دورههای جنگ که دختران بوسنی از مردان صرب باردار میشدند، اما آیا واقعا این بارداری، بارداری خوشایندی بود؟ خیلی از آن بچهها به دنیا آمده و از دست رفتند و عدهای مورد مهر مادرانشان قرار نگرفتند چون آنها را دوست نداشتند. اما اگر قدری معادلهسازی معاصر صورت گیرد، شاید میزان جنایتی که لیدی مکبث در ابتدا طراحی میکند را بتوان در مونولوگ رضا گوران دنبال کرد. رضا گوران میگوید: «او مرا میخواست و شما از من دورش کردید، حالا آرامتر شدید سرورم؟» این مونولوگ را رضا گوران در اینجا بسیار هوشمندانه به کار برده، چراکه ممکن است به خاطر آن جمله پایانی (حالا آرامتر شدید سرورم)، لیدی مکبث ماجرای علاقه دانکن به خودش را دروغ گفته باشد و فقط بخواهد برای آرامترکردن همسرش این دروغ را بیان کرده باشد. مونولوگهای رضا گوران، حلقههای مفقود دراماتورژی من است و اگر این مونولوگها وجود نداشت، بعضی چیزها در نمایش گم بود.
در دراماتورژیتان برخی از اتفاقات شخصیتهای نمایشنامه شکسپیر را به نفع اجرا از بین بردهاید تا به شکل اجرا و دراماتورژی خاص خودتان برسید. مثلا در متن شکسپیر بعد از مرگ لیدی مکبث، دیالوگ خوبی میان مکبث و دکتر وجود دارد که در آن، خیانت و جنون مکبث بیشتر نشان داده میشود. فکر نمیکنید اگر آن دیالوگ را در نمایشتان استفاده میکردید، میتوانست به پلهپله جلورفتن نمایش تا مرگ مکبث کمک کند؟ (در این دیالوگ یادشده، دکتر به مکبث میگوید همسرتان بیشتر به یک کشیش احتیاج دارد که روح او را درمان کند و این کار من نیست. مکبث به دکتر میگوید اگر تو نمیتوانی روح را درمان کنی، گم شو و کارت را کنار بگذار).
در نمایش، دقیقا از لحظهای که لیدی مکبث از روی دوش دختر سفیدپوش به پایین میافتد و میمیرد، مکبث بالاسر او میایستد و میگوید او روزی باید میمرد و شروع به جنگیدن میکند. درواقع این مسئله را براساس تحلیل آنیما و آنیموسی دیدهام و وقتی آنیموس را حذف میکنم، بلافاصله آنیما را به تله میاندازم؛ یعنی فکر میکنم انسانی در حال زندگی است که یک نیمه آن فلج است و وجود ندارد. اگر میخواستم دراینمیان حلقهای طراحی کنم که دینداری را هم از مکبث بگیرم، تحلیل آنیما و آنیموسیام دچار فاصلهای میشد. اینکه شما میگویید آن دیالوگ مهم و تأثیرگذار است، کاملا درست است اما شاید آن را باید در یک دیدگاه دیگری نظیر دینمداری، کائناتی یا ماورایی نسبت به این اثر بررسی کرد، اما چون نمایشم را براساس دیدگاه یونگ و تلفیق بین آنیما و آنیموس طراحی کردم، داستان را دقیقا چسباندم. یعنی لیدی مکبث که میمیرد، حالا نوبت مکبث است که بمیرد، اما وحشیانه و انتحاریتر. درواقع، مکبث مانند لیدی مکبث نیست که در رؤیا بمیرد و در تشییعجنازه خودش باشد، بلکه دوست دارد تا آخرین نفس بجنگد و پرشورتر بمیرد.
در خوانش و دراماتورژی شما، چرا آن کیش شخصیت و بهنوعی جاهطلبی مکبث برای بهدستآوردن حکومت و سرزمین، به نفع جنون و عشق لیدی مکبث کنار میرود؟
کاملا درست است. فکر میکنم امکان ندارد خواستن تاج و تخت، آدم را به چنین موجودی تبدیل کند مگر اینکه مکبث خلأهای بزرگتری داشته باشد که فکر کند تاجوتخت، آن خلأها را جبران میکند. این خلأ روانی است و باید روانکاوی شود تا ببینیم خلأ این آدمها در چیست. به عقیده من، خلأ مکبث، عاطفی، تنهایی و عشق است. هرکسی ممکن است یک خلأ داشته باشد که به گمان من، این زن و مرد خلأ عاطفی دارند.
در صحنه پایانی نمایشنامه مکبث شکسپیر، سر مکبث قطع میشود که آن یک نشانه مبنی بر قطعشدن اندیشه دیکتاتوری است اما این اتفاق در نمایش شما وجود ندارد و کل پیکره مکبث به زمین میافتد. چرا شما چنین صحنهای را مانند نمایشنامه شکسپیر خلق نکردید؟
به دلیل آنکه آنقدر که ازکارافتادن قلب مکبث برایم مهم بود، ازدسترفتن مغزش مهم نبود چون معتقدم در این نمایش، مغز مکبث را به دلیل آن رابطه عاشقانهاش، قلبش هدایت میکند و مغز او ناکارآمد است، بنابراین ترجیح دادم قلبش بایستد.
اما قلب مکبث خیلی به لیدی مکبث وابسته است و انگار که او، مغز مکبث را هدایت میکند. زمانی که لیدی مکبث میمیرد، مغز مکبث هم از بین میرود و فقط یک ماشین بدون اندیشه که ترجیح میدهد دشمنش را بکشد، از او میماند. تعبیر شما دراینباره چگونه است؟
ترجیح میدهم به او بگویم ماشین بیاحساس، چون او بعد از مرگ لیدی مکبث، دیگر قلبی برایش نمیماند و برای همین است که پس از کشتهشدن مکبث، به یاران او میگویند به تیم مکداف اضافه شوید. پس با پایان نمایش، نمیخواهم بگویم آن اندیشه از بین میرود، چون ممکن است شخص دیگری در یک بحران روانی دیگر، به یک دیکتاتور دیگر تبدیل شود. اینکه چه شخصی مکبث را به دیکتاتور تبدیل کرده، اصلا مهم نیست، چون او مستعد دیکتاتورشدن بوده است.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
اجرای نمایش " استثنا و قاعده " در خانه موزه انتظامی
منوچهر والی زاده زنگ افتتاح نمایش «جايي كه پياده رو تموم ميشه»را نواخت
اجرای دو نمایش در تالار حافظ
فراخوان دومین جایزه محمود استادمحمد منتشر شد
نمایش " علی کوچیکه " توسط جمشید مشایخی افتتاح میشود
آغاز سیزدهمین جشنواره تئاتر کردی سقز
مقالههای ایرانی درباره تئاتر به کنگره جهانی اسیتژ ارسال شدند
"کلارینت" در تالار سایه روی صحنه میرود
کوشکجلالی نمایشی را به زبان ترکی در استانبول اجرا میکند
معرفی راهیافتگان به مرحله کشوری جشنواره نمایش عروسکی کانون
برگزاری کارگاههای «بدن دیوانه»
معرفی شورای داوری نمایشنامهنویسی جشنواره تئاتر کودک و نوجوان
برگزاری دورههای نمایشنامهخوانی در نیاوران
مریم سعادت با «کنسرت حشرات» روی صحنه میآید
فراخوان هشتمین جشنواره دانشجویی تئاتر سوره
«خدای کشتار» بهمنماه راهی کانادا میشود
بهزاد فراهانی با «بدخیم» در سالن انتظامی خانه هنرمندان ایران
مقتدی: برای مدیریت تالار وحدت به توافق نرسیدیم
نمایشنامهخوانی و کارگاه بازیگری محمد یعقوبی در آمریکا
پوسترهایی که شبیه آگهی هستند