نمایش سالگشتگی کاری است از امیر رضا کوهستانی با بازی محمدحسن معجونی، مهین صدری، عبد آبست و هدخت ولیان که تا 21 اذر در تالار شمس بر روی صحنه است

پایگاه خبری تئاتر: :داستان نمایش حول محور و بر اساس ارجاع به نمایش «رقص روی لیوانها» است که 12 سال پیش اجراء شده و حال پس از این سالها به خاطر خراب شدن صداهای فیلم نمایش، دوباره بازیگران آن توسط کارگردان فرا خوانده می شوند تا در استودیو این نمایش را با صدای خودشان دوبله کنند. زن و مردی که بازیگران این نمایش بوده اند، زمانی با یکدیگر زن و شوهر نیز بوده اند و هم اکنون 7 سال از جداییشان می گذرد. مرد نه تنها برای صداگذاری فیلم بلکه چه بسا به بهانۀ آن برگشته تا به خاطر پشیمانی اش از این جدایی شاید بتواند دوباره رابطه اش را با همسر سابق از سر گیرد.

اصولاً کلمه ای به نام «سالگشتگی» وجود خارجی ندارد و لغتی ساختگی است که در ابتدا در یکی از شعرهای احمد شاملو دیده شده است: «دوست می دارمت بدون اینکه بخواهمت، سالگشتگی ست این ...الخ» معادل انگلیسی این واژه نیز که توسط کارگردان برای اجراهای خارج از کشور در نظر گرفته شد « Timeloss» شامل همین قاعده می شود و حالت ساختگی دارد. گویی نویسنده با انتخاب چنین واژه ای اشاره به درک درونی خود از حالتی دارد که چون خاص و برساختۀ ذهن اوست، نام این متن نیز باید ویژه و ساختۀ خود او باشد تا قبای ظاهر بر قامت این معنا خوش بنشیند. در مفهوم این نمایش، سالگشتی شاید نه تنها به معنای گذشت سالها بر آدمی و جا افتاده تر شدن او بلکه به معنای گمگشتگی و سرگردانی در زمان و رسیدن او به آغاز، پس از گذر سالیان نیز باشد.
 
میزانسن های نمایش حالتی بسیار ایستا دارند. بازیگران گویی به صندلی چسبیده اند، اما در صحنۀ آخر به تناسب معنای نهفته در داستان، ناگهان از جا کنده می شوند. هیچ دکور یا طراحی نوری وجود ندارد. دو بازیگر با فاصلۀ زیاد که نمادی از دوری روحی و شخصیتی و سردی رابطۀ آنها از یکدیگر است بر روی صندلی پشت میزشان رو به تماشاگر نشسته اند در حالیکه بالای سر هر کدام مونیتوری قرار دارد که تصویر فیلمشان در 12 سال پیش در آن پخش می شود.
 
عنصری که با بسامد بالا در نمایش دیده می شود تکرار دیالوگ هاست. دیالوگ ها به انحای گوناگون تکرار می شوند. مرز رویا و واقعیت و گذشته و حال در هم شکسته می شود. گاه دیالوگ های نمایش 12 سال پیش عیناً در گفتگوی بیرونی بین دو کاراکتر تکرار می شوند که شرح حال فعلی آنان است، گاه توسط کارگردانی که نریشن او پخش می شود و صدایش درست شبیه صدای مرد در 12 سال پیش است همان دیالوگ ها و خطاب به کاراکتر زن گفته می شوند. در ابتدا صدای بازیگران تبدیل به مشکل می شود که قدری جا افتاده تر شده و به تصویر آنان در 12 سال پیش نمی خورد، سپس مشکل سینک شدن اضافه می شود که صدای نقش ها با تصویرشان هماهنگ نمی شود، این در هم ریختگی تا به جایی پیش می رود که حتی تصویر بازیگران در مانیتورهای بالای سر آنان نیز جا به جا می شود و تصویر زن بالای سر مرد و نمای مرد در مونیتور زن به نمایش در می آید. بازی ریاضی واری که در بطن اعداد گفته شده مابین دو نقش در آغاز نمایش رخ می دهد در تمامی کالبد داستان تا به انتها سریان دارد و کلیت داستان نیز بر اساس آن شکل گرفته است؛ تکرار، خطا و گمگشتگی و دوباره رسیدن به آغاز.
 
در نریشن های بازیگر مرد اشاره به افسانۀ «ارفئوس و اوریریدیس» می شود که یکی از افسانه های یونان باستان است و شرح حال مردی به نام اورفئوس؛ بزرگ ترین و مشهورترین نوازندۀ آسمانی و ملکوتی از تبار پریان را روایت نموده که با دختری به نام اوریریدیس ازدواج می کند. هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته که اوریریدیس در مرغزاری به خاطر گزیدن افعی زندگی را وداع می گوید. ارفئوس دوری او را بر نمی تابد و تصمیم می گیرد تا به دنیای زیرین (مردگان) برود و او را باز گرداند. او با نوای سحر انگیز ساز خود فرمانروای دنیای زیرین و ملکه اش را بر سر رحم می آورد تا اوریریدیس را به او بازگردانند و آنها شرطی بدین منظور برایش تعیین می کنند و آن این است که وقتی اوریریدیس به دنبال او می رود، ارفه حق ندارد برگردد و به او نگاه کند، مگر آن هنگام که از دنیای زیرین به در آمده و به دنیای بالا رسیده باشند. ارفه قبول می کند اما هنگامی که به مرز مابین دنیای زیرین و بالا می رسد به خاطر اینکه مطمئن نیست اوریریدیس از پی او می آید یا نه شرط را می شکند و به پشت سر نظر می اندازد، بنابراین همسرش دوباره به دنیای زیرین سقوط می کند در حالی که او را وداع می گوید. حال در داستان این نمایش همه چیز برعکس این افسانه اتفاق می افتد جز جدا افتادن شخصیت ها از یکدیگر، یعنی این زن است که به مرد نگاه نمی کند در حالیکه مرد مدام خیره به اوست، لیکن در پایان تاب نمی آورد و با حرکتی ناگهانی به مرد خیره می شود و این بار گویی مرد است که به دنیای زیرین سقوط می کند. این شکستن مرزها و هنجار شکنی حتی در داستان این افسانه نیز در نمایش کوهستانی خودنمایی می کند.
 
در مورد بازی ها، محمدحسن معجونی با انتقال موفق ح در بیان و میمیک با اینکه به خاطر شرایط میزانسن در یک قفس حرکتی گرفتار است به خوبی از عهدۀ ارائۀ یک بازی شیرین همراه با لحظاتی دیدنی همراه با جذب تماشاگر بر می آید. مهین صدری در بازی خود گرفتار نوعی تکرار در شیوۀ بیانی می شود و آن دیالوگ گفتن با صدای نزولی است. یعنی صدای او در پایان دیالوگ ها تا به حدی پایین می رود که معمولاً کلمات آخرش به گوش نمی رسند که اگرچه این شیوۀ بیان مربوط به ویژگی های شخصیتی نقش او باشد؛ اما نمی باید با چنین شدت و حدتی در اجراء انجام می گرفت تا در فضای بازی خود، دچار گسستگی فکر و حواس مخاطب با لحظۀ رخداد گردد.
 
در پایان باید این نکته را اضافه کرد که این نمایش بیشتر برگرفته از یک انگیزۀ درونی و شخصی مربوط به نویسنده و کارگردان آن است که بر صحنه تجلی می یابد، وگرنه مگر چند نفر از تماشاگران امروز «سالگشتگی» نمایش «رقص روی لیوانها» را نیز دیده اند؟ اما با این حال تا حدودی قادر است تا مخاطبی را که شاهد نمایش پیشین نیز نبوده با یک واکاوی، بازخوانی، مرور، تکرار و بررسی مجدد واقعیات و حوادث انسانی خفته در بستر زندگی مواجه سازد.