نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
مخاطب در ابتدای فیلم در نقش فردی منفعل باید تا انتها هدف شخصیتهای فیلم را دنبال کند. مساله در اورکا تعلیق نمیشود. مساله خود هدف است و فیلم بهانهای برای رساندن مساله از فیلمساز به مخاطب. سینما در این فیلم رسانه شده و نقشمایه هنر خود را از دست داده است. البته در همین عملکرد رسانهای خود هم جذابیتی ندارد؛ بنابراین مساله بزرگ اورکا، مساله فیلمساز است که بدل به روایتی سینمایی نشده تا مخاطب بتواند در مسیر کشف و شهود فیلم آن را استخراج نماید. در مسیر فیلم اورکا، مخاطب باید همفکر و همراه فیلمساز شود وگرنه مورد اتهام و سرزنش فیلمساز قرار میگیرد.
درس دیگری که یاد گرفتم ،این بود که میشود با بازیگران غیر معروف و تئاتری هم کار کرد و الزامی برای استفاده از ستارههای سینمایی نیست و نتیجهاش هم آنچنان خوب میشود که مورد توجه محافل سینمایی جهانی قرار میگیرد. از طرفی فهمیدم که میشود از نمایشنامههای تئاتر هم برداشت کرد و افرادی مثل زنده یاد غلامحسین ساعدی اهمیت بالایی دارند که آثار آنان را میشود اقتباس کرد و موفق هم شد. این درسها در جان و ذهن من باقی ماند تا بعداز انقلاب در سال ۱۳۶۳ توانستم اولین فیلم خودم به اسم مادیان را بسازم.
رویکرد «گیجگاه» بیشتر تجدیدخاطره است و همانطور که در شعار فیلم آمده: «گیجگاه» فیلم نوستالژیک نیست، درباره حالیاست که دیگر نیست.
اوج فیلم وقتی است که نبض زمان به اشتباهی برای بنیامینفرد به تپش در میآید و ناگهان مرزشکنی کرده و عشق خود را به الهه ابراز میکند، حقایق فاش و جهانبینی آن دو دگرگون شده و متوجه معنای زندگی میشوند که چیزی نیست جز ساخت عشق، در میانه زیستن تا مرگ.
فارغ از فیلمسازان جوانی که سازمان سینمایی و تصمیمگیران کلان فرهنگی حساب بیشتری روی آنها باز کردهاند، اکنون با خلاء جدی نامهایی مواجه هستیم که میتوانند در صورت یک تعامل و توافق اخلاقی و حرفهای باز هم جان دیگری به سینما بدهند. شاید چهلمین جشنواره فیلم فجر نمونه خوبی برای این تقابل و برخوردهای سلبی بود که موجب شد تا یکی از کمرمقترین جشنوارههای ادوار را پشت سر بگذاریم و فقط مسئولان فرهنگی توانستند تحت هر شرایطی این رویداد را برگزار کنند تا به مخالفان خود اثبات کنند که پرچم سینما نخواهد خوابید.
آتیلا پسیانی با هنر ایران وداع کرد؛ مردی که همیشه بر سر حرف خود ماند و با تمام نامهربانیها تئاتر تجربی ایران را زنده نگه داشت.
کاشت و داشت و برداشت اکثر شخصیتها رعایت شده، اما خطاهای واضحی هم هست که بارزترین آن کاراکتر علی اوجی است، نه مشخص میشود خواستش چیست، نه ورود و خروجش رعایت میشود و نه تا انتهای فیلم میفهمیم او کیست و آن وسط چه میکند، یا کاراکتر پژمان جمشیدی که ابتر رها میشود.
اتفاقات نمایشهای نسخه قاچاق فیلمهای جنگ جهانی سوم، برادران لیلا، تفریق و بیرویا به عنوان مطرحترین فیلمهای سینمای اجتماعی را اگر برنامهریزی شده ندانیم قطعا اتفاق عجیبی است در سینمای ایران که فقط در زمان 6 ماهه جولان سینمای کمدی، 4 فیلم مهم سینمای اجتماعی در شبکه غیررسمی نمایش خودنمایی میکنند!
گویی مسعود کیمیایی به این قول که «حرف مرد یکی است»، در زندگیاش بسیار باور داشته است. برای همین سالها که حتی دهههاست در پی تکرار خودش است. تکراری که هیچوقت به کیفیت اولاش نشد و ازقضا هرروز کاریکاتورگونهتر شد.
«خائنکشی» بهنوعی نقطهعطف مضامین تکرارشونده سینمای مسعود کیمیایی است که مؤلفههای همیشگی خود را بر بستر ماجرای ملیشدن نفت با حضور کاراکترهای پرتعداد زن و مرد، به سبک و سیاق خود رنگی از درام میزند.
مسعود کیمیایی در این فیلم همچون روایتی که در سال 1366 و در فیلم سینمایی «سرب» داشت، قرائت خود را از تاریخ و جغرافیای شهری تهران ارائه میدهد، خیلی اصراری ندارد که شخصیتهایش -چه آنهایی که نامهای حقیقی همچون دکتر مصدق را دارند و چه آن گروه سارقان- وامدار اصل تاریخ باشند، بلکه میخواهد تاریخ را از آنچه میپسندد و دوست دارد روایت کند و شاید بههمیندلیل است که فارغ از محصول نهایی مصدق، «خائنکشی» تفاوت آشکاری با دیگر مصدقهای روایتشده در ادبیات، سینما و تئاتر این سرزمین دارد.
آدم گاهی در دره واقعیت موجود، واقعیت آرمانی خود را به آغوش کشیده و به اعماق دره - فانتزی - میپرد. این فرد روایتی از تمنای وجودش را - به عنوان کامجویی از زندگی - فانتزی میزند؛ سپس بعد از آن روایت خود موجود و خود آرمانیاش را قاطی میکند. مرز بین واقعیت و فانتزی کنار رفته و آدم از خود موجودش فرار میکند. گرچه این رهایی محال است و محرومیتهای فردی در جهان فانتزی به رخ انسان کشیده میشوند.
۲۱ شهریورماه روز سینماست، روزی که گاها عنوان ملی را یدک میکشد و در برخی موارد و تقویمها عنوان ملی را هم ندارد.
فیلم سینمایی «تفریق»، یک درام روانشناختی بر محور ایده آشنای همزادپنداری عینی است که نمیتواند گامی جسورانه فراتر از نمونههای مشابه بردارد و در ابهام و بیمنطقی، به سرانجامی باورناپذیر ختم میشود.
فیلم فهم مبتذلی از آزادیزنان دارد و آن را به سخیفترین شکلممکن، خوانش و روایت میکند. مردان هم در زنجیرهای از حماقت و هوسبازی خلاصه شده و درنهایت با تصویری فلاکتبار از جهانی مواجهیم که در یک روایت دایرهای، از خیابان آغاز میشود و در خیابان به انتها میرسد تا بهزعم خود، داستانی از زنانخیابانیمدرن را به تصویر کشیده باشد. البته فیلم با یکسوال به پایان میرسد؛ با این سوال که «امشب چی بچهها؟»، تا بر تداوم بیهدف جهانی که ترسیم کرده، تاکید کند. جهانی که در آن سهزن جوان تصمیم میگیرند
اولین فیلم فمینیستی ایران، میتواند "خشت و آیینه" (۱۳۴۴) به کارگردانی ابراهیم گلستان باشد که در پیشینهٔ سینمای فمینیستی ایران محسوب میشود. این فیلم به طور ضمنی به مسائل جنسیتی و نقش زنان در جامعه میپردازد و در زمانی که مفاهیم فمینیسم در ایران هنوز به طور رسمی شناخته نشده بود، بیانکنندهٔ اهمیت این مسائل در سینما بود
تفریق برای مخاطبش ایدهای بسط نیافته را به ارمغان میآورد. گاهی فیلمساز آنقدر مجذوب ایده خود میشود تاحدیکه نمیتواند از او فاصله بگیرد. ایده شبیه چراغی پرنور میتواند مسیر داستان را روشن نماید. اما اگر فیلمساز بیش از اندازه مجذوب ایده شود مانند این است که چراغ را در چشمان خود بیندازد؛ بنابراین ایده بسط پیدا نمیکند. داستان شکل نمیگیرد و درنهایت اثری با لکنت فراوان تهیه و تولید میشود.
خوانندگان به حتم در مباحث تصویب بودجه با اصطلاحی آشنا هستند به نام «تفریغ» که به معنای تحتاللفظی آن نظارت بر اجرای بودجه است. حال تفریق مانی حقیقی را بودجه سالانهای درنظر بگیریم و مخاطبان را هم ناظر بر هزینهکرد آن. نتیجه چه خواهد شد؟ کم کردن و کاستن تفریق فیلم چه جایگاهی در پایانبندی فیلم دارد؟ و آیا میتوان داستانی تا این اندازه حساس (البته در ایران) را تبدیل به فیلمی کرد که مخاطب را تا انتها راضی نگه دارد؟! به حتم تیم سازنده، بهتر از مخاطب به این چالشها واقف است. پس چرا درصدد آن بر آمده که چنین داستانی را در مدیوم سینما بیازماید
درام- مستند «چهار دختر» نماینده سینمای تونس در شاخه بهترین فیلم بینالمللی اسکار ۲۰۲۴ خواهد بود.
«تفریق» بدها را کنار هم میگذارد و خوبها را باهم میبرد. حالا ممکن است باهم بودن بیتا و جلال در جهانی دیگر باشد؛ تهرانی به موازات این تهرانِ ما. اصلا این طور است که آن دو از قبل، همان جا بودهاند و پرت شدن به تهرانِ فیلم، همه چیز را در هم و بر هم کرده و صاعقههایی که اینجا میبینیم حاصل برخورد ابرهای آن جهان باشند نه آسمان اینجا که نمیتوان لکهای در آن دید.