مخملباف اگر چه رفتارش در قیاس با آوینی، قدری عوامانه بود. اما هر دو، تقریبا در یک دوران، و از یک منظر، به یک هنرمندروشنفکر - مهرجویی- تاخته بودند. آن دو، در آن روزگار دغدغههایی شبیه به هم داشتند .
مقوله کمدی مقوله بسیار خطرناکی است و مخاطب در مواجهه با آن یا میگوید بانمک و خوب بود یا میگوید لوس بود و بیمزه. از این حیطه موفق بیرون آمدن بسیار سخت و دشوار است و بسیاری از بازیگرهایی که وارد این ژانر میشوند میتوانند براحتی بعد از مدتی از بین بروند و تبدیل به شخصیتهای ساده، لوس، بیمزه و دمدستی شوند و عمر کاریشان را به خطر بیندازند. اما کاویانی با تواناییاش در این مقوله موفق بود.
دوستانی که سابقه مسئولیت دولتی داشته و دارند، شرکت عرضه و پخش بین المللی فیلمی را جهت پخش بین المللی، خرید فیلم و تولید مشترک در سال گذشته راه اندازی کردند.
اینکه چنین فردی تصمیم میگیرد فیلم بسازد، بدون اینکه این فیلم ساخته بشود، خودش وهن هنر فیلمسازی است. شوکی که به ذهنها میآید از این جهت است که «بیچاره هنر فیلمسازی؛ این کار به قدری سبک و بیاعتبار شده که کسی با این سطح دانش و بهره هوشی، خودش را در حد انجام آن میبیند.» به اینها باید گفت در مورد سحر قریشی تا حدودی حق با شماست.
معاون در تطابق با شرح راوي فيلم در برخي نماهاي معنادار متوسط نزديك و نزديك، در حال فكر و تدبير جدي براي پيشبرد سياستهاي اقتدارطلبانه امريكا ظاهر ميشود. معاون اگرچه بر اساس زندگي سياسي مرموز ساخته شده است اما شخصيتپردازي به طرز ملموس و با بهرهگيري از ديالوگهاي بيپرده در تناسب با واقعيتهاي سياسي تم فيلم هم ديده ميشود و چنين است كه به طور مداوم شخصيت ديك چيني از آغاز روايت تا پايان به طور مداوم ميان كنشهاي تراژدي- كمدياش همچنان در نوسان است و تا اوج نقطه بحران و حتي به موازات پايان باز فيلم، وجه دوگانه شخصيتش ادامه دارد زيرا معاون از كردههاي تراژديك مرموز با هدف كمدي و سلطهگرانه خود هرگز پشيمان نيست.
يكي از زيباترين لحظات فيلم، زماني است كه اِرل بيتوجه به تهديد قاچاقچيها از برنامه معمول امتناع ميكند و نزد خانه و همسر بيمارش ميرود؛ گويي پيرمرد بيهيچ نگراني از خطر مرگ بار ديگر اين حضور در لحظه را مهمتر از هر چيز ديگر ميداند. در پايان، ايستوود(برخلاف فيلمهاي معمول خود) جدال و درگيري نهايي را خارج از قاب نگاه ميدارد و صرفا آنچه ميبينيم، پيرمرد درهم شكسته و مجروحي است كه پرتويي از آفتاب حضورش را در تيرگي ماشين پليس قاب ميگيرد.
«کلمات برای بیان آن همه تصویری که تقوایی در ذهن داشت، کافی نبودند و او در نهایت جذب جاذبههای رنگین سینما شد.»
برخلاف تجربههای قبلی و موفق آبیار بعد از تماشای فیلم به جای اینکه شخصیتها، لحظهها، مکثها و نگاهها در ذهنمان حک شوند بیشتر سر بریدنها و شلیکها با ما میمانند؛ صحنههایی که برای تبدیل کردن یک فیلم به اثری ماندگار در تاریخ سینما هرگز کافی نبودهاند.
دیروز شورای اکران اعلام کرد برای حمایت از مخاطبان سینما طرح تابستانی اجرا میکند و قیمت بلیت سینماها هر روز در سراسر کشور تا ساعت ۱۵ نیمبها میشود.
واقعیت این است که سینمای ایران درحال حاضر ناصر تقوایی را ندارد، همان طور که بهرام بیضایی را ندارد، همان طور که امیرنادری را هم ندارد.
این خبر با واکنشهای متعددی همراه گشت حتی کاریکاتوریستها هم به عنوان موضوعی طنز به آن پرداختند، آیا سحر قریشی توانایی و شایستگی ساخت فیلم سینمایی را دارد یا خیر؟
اگر واقعا دوست دارید مردم سینما بروند برای سلیقه مردم تعیین تکلیف نکنید و بگذارید فیلم خارجی هم به نمایش درآید. آنگاه خواهید دید تعداد سینماروها بیشتر می شود یا نه. اگر مشکل با برخی صحنه های تنانه است هم قابل حذف اند و هم قابل اصلاح و اگر کلیت فیلم مشکل نداشته باشد حذف آن صحنه های خاص پذیرفتنی است.
فروش فیلم سینمایی «ما همه با هم هستیم» با وجود حضور پرشمار چهرههای مطرح سینمایی، بهطرز معناداری افت کرده و این یک شکست برای تیم کمال تبریزی است؛ این شکست چگونه رقم خورد؟
سینما به مثابه یک رسانه و هنر جمعی و بواسطه تعاملات و همکاریهای بینالمللی که در آن اتفاق میافتد از این ویژگی و قابلیت برخوردار است که از هنرمندان کشورهای مختلف بهعنوان نیروی انسانی متخصص بهره ببرد و ساخت فیلم با بازیگرانی از کشورهای دیگر، مدت هاست به رخداد رایجی در سینمای دنیا مبدل شده و چیز عجیبی نیست.
نوزدهمین تجربه سینمایی بلند کمال تبریزی درست در ۳۰ سالگی فعالیت او به عنوان کارگردان به فیلمی رسید که شاید بار و نام کمدی را با خود به همراه داشته باشد ولی در عمل به اثری مانند است که تکلیفش با خودش و عواملش مشخص نیست چه رسد به مخاطب.
نرگس آبیار در «شبی که ماه کامل شد» یک تراژدی عاشقانۀ ایرانی- یکی از هزاران عاشقانه های نافرجام- روی کاغذ ریخت و به درستی در فیلمی جا داد که محصول آن بالاتر و پرجنب و جوش تر از بسیاری آثار داخلی و هم دست و هم پایۀ خیلی از نمونه های اکشن و بیگ پروداکشن خارجی است. این بار آبیار با عنایت کامل بر شرایط روز و روحیه و ناخودآگاه جمعی مردم سرزمینش، فیلمی ساخته کوبنده و افشاگر
فیلم سرخپوست شاید خوانشی از داستان «مسیح در قصر» باشد. مسیح اما اینجا تنها سرگرد جاهد نیست. «احمد» است که با چوبه های دار از زندان خارج می شود.
ما همه...» تجربه جالبي است، فيلمي كه در 10 سالگي وقايع سال 1388 به نمايش درآمده و شايد به چشم آيندگان (كه قطعا از ما باهوشتر و باسوادترند) با ديدي ديگر نگريسته شود.
سرخپوست نمونهاي از يك فيلم موفق با كلوزآپ، نما، قاببنديها و انواع نورپردازيهايي معنادار است و روايت مناقشهبرانگيز از زندگي مسوولاني را براي قضاوت اخلاقي پيش پا ميگذارد كه در يك دوراهي سرنوشتساز به تصميمي قاطعانه اقدام ميكنند.
«كارت پرواز» براساس يك آمار تلخ و واقعي ساخته شده، رحماني تلاش كرده در فيلمش به واقعيت هراسناكي كه زنان، مردان و كودكان را احاطه كرده وفادار باشد و فيلمي درباره سرنوشت تراژيك آدمهايي بسازد كه در سوداي زندگي بهتر، قرباني مرگ ميشوند
منتقد هالیوود ریپورتر در یادداشتی درباره فیلم «قصر شیرین» آن را اثری معرفی کرد که با ظرافت نوشته شده و با حساسیت کارگردانی شده و میتواند نماینده اسکار سینمای ایران باشد.