«جنایات و مکافات» آینه زشتیها و پلیدیهای یک شهر بزرگ و بازتابدهنده رنجهای انسانهاست؛ انسانهایی شکستخورده و مغموم، بهگونهای که مخاطب را میان خوب و بد، میان عمل درست و نادرست، به قضاوت میخواند؛ قضاوتی که برای آن دسته از مخاطبان که به اصول اخلاقی و مذهبی اهمیت بیشتری میدهند، دشوارتر و جدیتر خواهد بود.
اجرای رضاییراد از زندگی سراسر تلخی و رنج و محنت این نامدارترین منتقد و تحلیلگر روزگار یادشده، یکی از حیرتآورترین اجراهای سالهای اخیر است؛ نمایشی در سه ساعت که جز چند لحظه کوتاه، از ریتم نمیافتد و تماشاگرش را بر روی صندلیهای نسبتا خوب سالن چهارسوی تئاتر شهر میخکوب میکند.
محسن تنابنده در نقش قنبر با لهجه ی قمی کنار آمده و با این که تماشاگر او را با لهجه مازنی می شناسد آرام آرام این لهجه (قمی ) را از او می پذیرد.
بنیامین ژستی در میانهی تاریخست . تاریخی که از سویی برملاکنندهی فجایع عقاید فاشیستیست که دست به قتل و حذف روشنفکران مخالفش میزند و خرد و نخبهگری را ولو تنها به دلیل پایبندیهای عقیدتی و مذهبی، به کام مرگ میکشاند و ایدئولوژی برتر را نه از راه گفتمان و عقلانیت بلکه از منظر قدرت و سرکوبگری خشونتطلب، مسلط میکند
زاویه مدیوم از یک زن در بستری سیاه که پیراهنی سفید به تن کرده و صورتش نیز با پارچهای به همین رنگ پوشیده شده است. دماغک بینی دلقک روی صورت زن نیز قرار دارد. این تصویر نه نمادین است و نه تمثیلی از یک موقعیت دراماتیک. چنان پرتوپلا نسبت به عنوان اثر است که از چهارچوب آن خارج شده و به پدیدهای دیگر تبدیل شده است.
ايرانشهر و خطيبی چطور تصور كردند حق دارند براي اين تجربه سال اول دانشگاهي فضای تئاترهای جدي و حرفهای را اشغال كنند و از مردم بهای بليت اجراهای حرفهای را بخواهند؟ و البته از پيش ميدانم پاسخ اين است كه «دلم خواست»؛ چراكه اصولا اقتضای تئاتر سرمايهسالار همين است. پول دارم، تماشاگر دارم پس میسازم. ولی ناچارم يادآوری كنم كه تئاتر «بازی» نيست، حتی به شيوه برادوی
افسانه كمالي با تكيه بر متن سايمون استيونز تلاش كرده دو جهان موازي بيافريند؛ يك جهان آدمهاي معمولي كه مدام سگاندازي ميكنند و دوم جهان درونيات كريستين كه مملو از عجايب و غرايب است. اين دو جهان براي كريستين بدل به يك آشوب رنگارنگ ميشود. كمالي اثري آفريده كه نشان دهد جهان دروني يك اوتيسمي به چه ميزان ميتواند خيالانگيز باشد. در جهان دروني كريستين هر چيزي از شكل ثابتش خارج ميشود. در دنياي مثال او، يك آدم ميتواند سگ باشد و يك ماشين بزرگ، در حد يك اسباببازي كوچك ميشود.
نمايش «نان» ارجاعي هم دارد به «نان و عروسك» پيتر شومان. گو اينكه عروسكهاي شومان قرار است امپراتوري سرمايه را افشا كنند و با ماسكها و ژستها و شيوه جمعي توليد تئاترشان، همچون «نان» يك ضرورت باشند براي امكان احياي امر سياسي آن هم با تاكيد بر رهاييبخشي عروسكها. اما از منظر نصير ملكيجو با توجه بر يادداشتي كه بر اجراي نان نوشته، با آن اختتاميه هراسناك و فاقد اميدورزي - كه در چيدن بلوكهاي آجري در مقابل چشم تماشاگران و ناپديد شدن چشمانداز روبهرو، آشكار ميشود - تئاتر بيش از آنكه يك ضرورت باشد، بهتر آن است كه به كار «خوب» كردن حال و روز مردمان خاورميانه بيايد كه نانشان اين روزها آجر شده. اينجاست كه بهنظر ميآيد تجربهگرايي فرمال نصير ملكيجو، در نمايشهايي چون نان، مسخ، كرگدن، كولا، سفيد برفي و هفت كوتوله در تمناي رسيدن به همين حال خوب باشد و نه بحراني كردن وضعيت موجود.
«عاشقانههای خیابان» به ابتذال کشیدن کارگر است، جایی که بدون گفتن واقعیت دستفروشان، از اسم و رسمشان، طبقه بورژوای تهرانی را ارضا میکنی و گیشهات را پر پول.
نمایش از همان اول تصویری از مقصد ارائه داده و سپس به مسیر رسیدن به آن میپردازد. این نوع پردازش به شکل یک آزمایش روانکاوانه (به شکلی که ما دیدیم) بسیار ضعیف و الکن بوده و از هیچ نظام ساختاری تبعیت نمیکند. سه فرد در سیزده سال پیش جرمی را به اشتباه مرتکب میشوند و تاکنون با عذاب وجدان آن دست و پنجه نرم میکنند. آنها در پی درمان خود در یک آزمایش شرکت میکنند تا شاید دردی از درد آنها را دوا کند.
آریان رضائی در نمایش دروغ هنرمندانه عمل کرده و اجرایی زیبا، دراماتیک، گیرا و تئاتری ارائه داده است.
همانطور که سیزیف برای کیفر فریبکاریش از سوی خدایان محکوم به کاری بیفرجام و بیپایان شد، بازیگران و ستارگان عرصه سینما و تئاتر نیز در روزمرگی و پوچی حیات گرفتار هستند. به عبارتی آنها مجبورند برای خلق اثری جاودانه و نامیرا در چرخه زاییدن و میراندن نقشها غرق و مشقتهای بیشماری را متحمل شوند.
نمایش نفرین قحطیزدگان یک درام خانوادگی – اجتماعی با پایان تلخ است که اشکان خطیبی اجرایی محتوادار و دیدنی از آن ارائه داده است.
تازهترین اثر حسین کیانی در دوشنبههای نقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران بررسی میشود.
ساناز بیان با کارگردانی – به معنای دقیق کلمه تئاتریش – موفق میشود بازیگرانش را در نقشهای ویژه خود تثبیت کند و با دادن میدان آزادی دید به مخاطب، او را در ادراک و دریافت مفاهیم مدنظر مختار کند.
«مختلف الاضلاع»، نمایشی که کمی بدبینانه به تاریخ و شخصیتهای مهم آن مینگرد. اثر قصد واکاوی شخصیتهای تاریخی را ندارد اما برایش مساله است که چرا و چگونه به ماندگاری در تاریخ رسیدهاند و چه کردهاند که از آنها یاد میشود. یکی با نمایشنامههایش، یکی با نقاشی، آن یکی با بلاهت و دیگری با دیکتاتوری.
کرونوس،نمایشی با ایده ی شکست زمانی و فرجام بشر در سده های آتی ست. و از عامل به خاطر آوردن که مبتنی بر ادراک و شهود ذهنی و یادآوری خاطرات است، وجهی از زمان را به نمایش می گذارد؛ که اگر قادر باشد از تله ی زمانی عبور کند، نجات یافته است.
لیلی عاج قصد دارد برشی از زندگی کارگران کُرد را نشان دهد و ما را به همدلی با آنان دعوت کند؛ اما ابزار او برای این بازنمایی توارثی است که به بخشی از باور عمومی این مرد بدل شده است و گویا قرار نیست شکسته شود.
نمایش پروانه الجزایری نوشته پیام لاریان و کار و طراحی سعید حسنلو در دوشنبههای نقد تئاتر با توجه و تامل دو منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران واقع شد و یکی به لحاظ برخورد با قصه و دیگر در مواجهه با اجتماع توانستهاند برآیندی مطلوبی از یک تئاتر را به صحنه بیاورند.
«وقتی کبوترها ناپدید شدند» میتوانست تلنگری به وضعیت ایران باشد؛ اما چنین نمیشود. در عوض نمایش به نفع پویایی فُرم و اجرا مسیری را طی میکند که در آن داستانگویی برجسته شود.
نمایش آپرکات در این اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران میتواند ترزیق کننده امید به جامعه به ویژه زنان ایران باشد.
حسن معجوني از چارچوب مفهومي اين نمايشنامه به جامعه معاصر ايران پل ميزند. او با هوشمندي، به همراه دراماتورژي جالب توجه مهدى چاكرى، موقعيتها، ديالوگها، شخصيتها و كنايههايي را بيان ميكند كه به طور مستقيم به تماشاگر ايراني مربوط ميشود.
وقتي غمي نباشد لابد ماتمي هم نيست و سوگواري بيمعناست. اما حداقل ميتوان به ميانجي مرگ مادر، بار ديگر در كنار هم قرار گرفت و خانواده شد. در يكي از همان خانههايي كه يادآور سليقه، ذوق و زيباشناسي دهه هفتاد شمسي است. خانههايي مملو از چيزهاي سرد.
در نمايش «پروانه الجزايری» با اجرايي طرف هستيم كه با وجدان معذب بر اين نكته اعتراف ميكند كه توان روبهرو شدن با مصيبت زمانه را ندارد و ترجيح ميدهد از زندگي واقعي، بار ديگر به دنياي تئاتر پناه برده و گذشته را از نو روايت كند.
شتابزدگی، کمیته نان را از سطح دیگرکارهای لیلی عاج، پایینتر بردهاست.
در نقد و بررسی نمایش وقتی کبوترها ناپدید شدند نوشته سفی اکسانن و کار هستی حسینی دو منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران با تایید متن در خور تامل این انتخاب را اتفاق مهمی دانستند که منجر به اجرای چشمگیر شده است؛ نمایشی که به حضور و تجاوز بیگانگان در هر سرزمین اشغال شدهای هشدار میدهد که هیچگاه در برابر آنان بیتفاوت و منفعل نباشیم.
حسن معجونی در «شهر ما» منتقدتر میشود. او فرصت را در نمایشنامه تورنتون وایلدر مغتنم میشمرد تا جامعه امروز ایرانی را در وجه کمیک بازنمایی کند و نشان دهد چگونه در این روزمرگی غرق شده است.
کسی که این وسط برد کرده و کارش را به درستی انجام داده همان سانسورچی ماست که نوعی سیاستزدایی تهوعآور را وارد فضای فرهنگی و هنری کشور کرده است. امروز او باعث رشد و شکوفایی کارگردانانی شده که از مارکس لامذهبیاش را شناختهاند و بس، به اسم کارگران تئاتر کار میکنند اما با رویکرد سیاسی آن هیچ کاری ندارند.
اگر در «خون به میشود» همان متن شکسپیر با کمی دستکاری زبانی اجرا میشد، اتفاق نامبارکی رخ میداد یا آنکه اجرا بدل به سنگ محکی برای آیندگان میشد؟
مژگان خالقی تلاش میکند زنانگی از دست رفته زنان افغانستان را به نمایش بگذارد، زنانگی که حتی در آن زبان به عنوان انسانیترین ابزار ارتباطی از زن سلب میشود.
دردوشنبه های نقد تئاتر منتقدان کانون ملی ضمن پذیرش کمیته نان به عنوان اجرایی در خور تامل به ارائه نکاتی پرداختند که بشود از آن به یک اجرای ماندگار رسید.
«شربت سینه» به شدت درگیر مهندسی و میزانسنگرایی افراطی و عقبمانده قرار گرفته که حالتی اگزوتیک با مخاطب به وجود آورده است. نمایشی که از تکرار موقعیتها، نه بیهودگی میسازد که ادعایش را دارد و نه کارکردی ابزوردگونه پیدا میکند.
انتخاب امیرمهدی ژوله به عنوان میشل این نمایش، حال به سبب این که نویسنده و کمیکنویس خوبی است یا در چند استندآپ کمدی تلویزیونی موفق ظاهر شده دلیل موجهی نمیشود که بتواند نقشی به ظاهر ساده اما پیچیدهای را روی صحنه تئاتر ایفا کند. استفاده بیمورد از دستان و عدم کنترل روی بدن و صدا و فقدان هوش کافی در ایفای کمیکوار این نقش، ضربهای جدی به اثر وارد آورده است.
مشکلات اصلی نمایش «قاسمآباد» در نمایشنامه اثر نهفته است. متن وامانده و دارای لکنتهای بسیار است. نمایشنامهنویس با جهان نداشتهاش، جهانی قلابی از چند دزد و عرقخور و نزولخور که در یک قبرستان گیر کردهاند را نشانمان میدهد که این جنس معلول، نه جهتگیری میفهمد و نه حتی نمیداند که با خود و مخاطبش چندچند است.
تماشای این نمایش آنقدر مرا خشمگین و مایوس کرد که هنگامی که در پایان نمایش پیشنهاد کارگردان به تماشاگران را برای عکس یادگاری شنیدم بیدرنگ از میان صحنه به سمت در خروجی رفتم تا هرچه زودتر این دیالوگ سانتیمانتال و بیمحتوای پایانی نمایش را از ذهنم خارج کنم:« برای یه زن هیچی دردناکتر از این نیست که از درون گریه کنه، تو ظاهر لبخند بزنه و بگه همهچی روبراهه، این نهایت بیعدالتی به زنانه»!!
این یک اقتباس کاملا آزاد از زندگی و دوران سقراط در عصر ظاهرا طلایی یونان باستان – قرن پنجم پیش از میلاد – است؛ دورانی که تمدن بشری به بلوغی حیرتانگیز دست یافته و البته در کنارش اخلاقیات هم رو به زوال نهاده بود. همین نکته باعث شده تا نعیمی، درونمایه اثرش را بر زمان حال منطبق کند و به قول عوام، وارد معقولات شود. این مجوزی است که البته همه دستاندرکاران تئاتر امروز ما ندارند و تعداد معدودی، از این نعمت برخوردارند که هرچه میخواهند بیپرده بگویند و هر کاری میخواهند بر صحنه انجام دهند، بی هیچ مانع و رادعی.
«سرمیزشام» اثری است تجربی که میارزد تماشا شود. تجربهای که میتواند از یکی از پرکارترین بازیگران تئاتر کشور به جوانان جویای نام و نشان منتقل شده و آنها را برای نقشها و تجربیاتی دشوارتر آماده سازد.
نمایش سرزمین های شمالی، اجرایی ست که به نظر می رسد تمام تلاشش را می کند تا قابل قبول به نظر برسد، هرچند راه بسیاری تا پختگی در پیش دارد اما این تلاش قابل ستایش ست .
اثر از نوعی نجابت و تواضعی که در خود نهفته سود میبرد و نقش موثری را در ارتباط مخاطب با اثر بازی میکند. رفت و برگشت مخاطب میان اپیزودها، جانی دوباره به ریتم اثر میبخشد و آن را از کسالت و سستی بری میکند.
سهیل ساعی نمیتواند سایه بیضایی را از اثرش محو کند و میتوان ردپایی بیضایی را همه جا دید، ردپایی که در بیشتر متون اجراشده از او در این سالها شاهد بودیم.
جهان خودبسنده و البته مالیخولیایی علی شمس با عنایت به فرضیاتی که دانشمندان در باب بعد چهارم زمان مطرح کردهاند، تلاش دارد آینده را به میانجی اتصال به گذشته و مداخله در آن، نجات دهد. امکان سفر کردن در زمان، تلاشی است برای مهار جبّار و جلوگیری از قتل و خشونت.
نمایش علی رفیعی عظیم و زیباست، چشمت را میگیرد و حتی کمی کاتارسیس تزریقت میکند؛ اما همه اینها همه برای هیچ است، هیچی که نمیتواند اندیشه حمایتی رفیعی نسبت به زنها را برجسته کند.
محامدی تلاش کرده است با میزانسنها و بازیگردانیش کمی از قالب مستند متن «تبرئه شده» خارج شود و کمی به نمایش بار دراماتیک دهد و در نهایت بگوید قانون برای بیگناه چیزی را جبران نمیکند.
روایت برزخ دوپاره است، یک پاره مربوط است به کسانی که گذشته برای آنان تمام نشده و پاره دوم روایت آنان که خاطرهای از جنگ ندارند. پاره اول، حدیث نفسیست پر از لکنت و یادآوری محنتزای گذشته. پاره دوم اما در نسبت است با روح زمانه و تمنای زیستن. یک فضا، سوبژکتیو و اکسپرسیونیستیست و فضای دیگر واقعی و مربوط به زندگی هر روزه.
۳۰ دی ۹۵، نمایشی است با مشخصات و الگوهای کاملا منطبق بر نمایشهای به اصطلاح اجتماعی جریان غالب و تجارتی که این روزها در سالنهای تئاتر پایتخت اجرا میروند. نمایشهایی با رنگ و لعاب و استفاده از چهرههایی که فروش را تضمین میکند و البته عمدتا واجد متونی کممایه با رویکرد زرد و سطحیانگارانه و نابسنده نسبت به مسائل اجتماعی هستند که بیشتر به لایهی بیرونی و سطح روابط میپردازند و بخشی از مناسبات را که معمولا صرفا به روابط عاطفی خلاصه میشود، برجسته میسازند تا جذابیتهای لازم را برای دستکم آندسته از مخاطبانی که به شوق دیدن چهرههای محبوبشان به سالن آمدهاند، فراهم نمایند. این شکل از نمایشها، برداشت عموما ناموجه و یا ناقصی از امر اجتماعی و مسائل مرتبط بازتاب میدهند.
وضعیت انسان مدرن در جهان امروز با همه مصایب و مشکلاتش و با هر متر و مقیاسی که هست از جمله دغدغههای جلالی است و این مهم را به خوبی میتوان در سلولها و بافت نمایشهایش جُست و واکاویاش کرد. حتی نمایشهایی که در آلمان به روی صحنه برده نیز از این دایره بیرون نیستند و مومن به دغدغههای جلالی به زیست رسیدهاند.
جابر رمضانی ملغمهای از یان کات، چرمشیر و پسیانی در ظرف استرومایر آفریده است. نتیجهاش نمایشی است که حوصلهات سرمیرود، همان چیزی که استرومایر از آن دوری میجوید.
مایش « اقلیت» روایتی سهل و ممتنع را ارائه می دهد؛ به این معنی که در نهایت چیزی جز ارائه تصویری از مناسبات زیست انسانها در جوامع امروز، بدون قضاوت یا جانبداری از هیچیک از اجزای آن نیست. نمایش حتی چندان به قضاوت های تماشاگرش راه نمی دهد و به جز لحظه هایی از جمله حضور مرد عرب بر صحنه موفق می شود نوعی یکدستی در ارزش گذاری شخصیت ها را حفظ کند.
علی شمس به قیمت از دست دادن مخاطبانش، تاریخ را به بازی میگیرد و بازی او گاهی برای مخاطبش مفهومی ندارد.
میکائیل شهرستانی در «آوازه خوان خیابان های منهتن» شاید قهرمان بازندهاش را در دل منهتن و در آروزی برادوی به نمایش میگذارد؛ اما گزارهها دلالت بر انتقادهای این بازیگر وکارگردان تئاتر به شرایط تئاتر امروز ایران دارد.