چارسو پرس: - گروه تئاتر اگزیت- آرمان عزیزی:
ارزشگذاری منتقد: یک ستاره «قابل تحمل»
به دلیل بازی بازیگران و موسیقی نوازندههای نمایش
نمایش آمادئوس داستان زندگی آهنگساز بزرگ و مشهور اتریشی ولفگانگ آمادئوس موتزارت است. در اطلاعات این نمایش میخوانید که نمایش آمادئوس اجرایی موزیکال است و به ۴ زبان اجرا میشود. شاید مهمترین مسئله همینجا اتفاق میافتد که چطور ممکن است بازیگران نمایشی موزیکال، در حرکات موزون از همان ابتدای نمایش، بدون هیچ هماهنگی، خارج از ضرب موسیقی پا بر زمین بکوبند و بیهدف برقصند؟ بدون شک این مشکل متوجه بازیگران نیست چرا که هماهنگی بازیگران در نهایت مسئولیت کارگردان است. پس از این آغاز ضعیف «که در ادامهی اجرا نیز با این برهم خوردن ریتم نمایش به کرات مواجه میشویم» سالیاری، آهنگساز سلطنتی اتریش به عنوان راوی بر صحنه حاضر میشود و داستان را شروع میکند. داستان آمادئوس داستان حسادت این آهنگساز متوسط است به جوان نابغهی موسیقی؛ موتزارت.
سالیاری در این نمایش با لباسی شبیه لباسهای رسمی قرن ۱۸ در اروپا پلهها ظاهر شده و کفشهای آبی کانورس «آل استار» به پا کرده است. بازیگران همسرا در نمایش نیز که از آغاز در صحنههای متفاوت نقشهای متفاوتی به خود میگیرند لباسهایی ساده و ناهماهنگ با دیگر بازیگران با کفشهای کانورس پوشیدهاند. اما با ورود موتزارت متوجه میشویم موتزارت کفشهای همان دورهی خودش را پوشیده و پادشاه اتریش نیز کفش چرم قهوهای. اینجا به گفتههای جواد مولانیا اشاره میکنم که گفته بود در این نمایش قصد امروزی کردن فضای نمایش را دارد، طراحی لباسی مدرن و جدید اجرا شده است! با توجه به نشانهشناسی تئاتر باید گفت هر نشانه بر صحنه در ارتباط با دیگر نشانهها میتواند نظام معنایی مشخصی تولید کند که اگر کارگردان به اندازهی کافی به ارتباط این نشانهها و نظامهای معنایشان توجه نکند صحنه پیامی خارج از قصد کارگردان را با مخاطب در میان خواهد گذاشت. نمونهاش کفشهای کانورس در کنار کفش چرم پادشاه و کفشهای موتزارت است که از نظر من هیچ معنایی به جز اهمال کارگردان و طراح لباس نمیدهد. نشانههای فرهنگی امروز با نشانههای فرهنگی قرن ۱۸ اروپا برسازندهی معنای جدیدی در نمایش نیست. کارگردان به جای اینکه نگاه امروزیاش به نمایش را در نشانههای فرهنگی روایت و شخصیتپردازی یا معناهای انضمامی اثر نمایش دهد، به قصد نمایشی بصرفه و ارزانتر تصمیم گرفته تنها کفش بعضی بازیگران را امروزی ببیند و در این مسیر حتی جسارت آن را نداشته که تا این نگاه مقتصد را بر تمام بازیگران اجرا کند.
مسئلهی دوم طراحی صحنه است. طراحی صحنهی نمایش توسط حمیدپورآذری انجام شده است. صحنه در واقع راهرویی است در میان یک ماکت سیاه از پیانو در یک سر و چهار پله و یک سکوی کوچک در سر دیگر. جایگاه تماشاگران نیز در دو طرف این راهرو قرار دارد. صحنه به تنهایی پر از نشانههای قدرتمند و در راستای نمایشنامه است. مسیر این راهرو از استعداد موسیقی «پیانو» تا جایگاه یک آهنگساز دربار «پلهها و سکو» محل احضار داستانی است از حسادت و نبوغ. اما نمایش آمادئوس حاضر است به ما ثابت کند که حتی با حضور طراح صحنهای قدرتمند همچون پورآذری و این صحنهی سادهی کاربردی و مقتصدانه هم میشود از صحنه به بدترین شکل ممکن استفاده کرد. ماکت پیانو بسیار ناکارآمد از آب در آمده و در هر صحنه به هر بهانهای بازیگری روی آن مینشیند یا دراز میکشد. شاید اگر به جای این ماکت یک چهارپایه هم میبود هیچ تغییری حاصل نمیشد. راهرو نیز که محل احضار این داستان است، ویترینی از میزانسنهای ضعیف و بیهدف شده است. رقصندهها ناهماهنگ، حرکتها و جاگذاریها همه فکرنشده و دمدستی هستند و تقریبا میتوان متصور شد که اگر این نمایش در یک پلاتو یا صحنهی تالار وحدت هم اجرا میشد همین قدر بیرمق و بیهیجان اتفاق میافتاد. در واقع نمایش با تمام قوا طراحی صحنه را ضعیفتر و بلااستفادهتر میکند.
اما مهمتر از همه شاید شوخیهای نمایش است. موتزارت در این نمایش شخصیتی شوخ و غیرجدی است که رفتار رسمی دربار را نمیتواند تحمل و اجرا کند. اما با اینحال شوخیهای نمایش به موتزارت محدود نمیشود. در صحنهای که مادر همسر موتزارت به جهت راضی کردن پادشاه برای ازدواج موتزارت و کنستانس وارد میشود هم با شوخیهای تئاتر گلریزی روبرو میشویم که فقط قصدشان خنداندن در همان لحظه است. در ادامه نیز این شوخیهای موتزارت نتیجهای باقی نمیگذارد جز اینکه این نمایش یک نمایش کمدی موزیکال است که مشاورهی موسیقیاش را نادر مشایخی انجام داده است! در پایان تراژیک داستان که موتزارت از بیماری و توهماتش ذره ذره به دست دسیسههای سالیاری در حال نابودی است مخاطب همچنان به دنبال خندیدن است. موتزارتی که بیشتر از آنکه نابغه باشد و یک شورشگر علیه رسوم و آداب پادشاهی اتریش، یک لودهی مشنگ است که ادای موسیقیدانها را در میآورد دیگر مرگش نه بهتآور است نه کک کسی از قبر گمشدهاش میگزد. تنها داستان زندگی کمدینی است که در انتهای نمایش دیگر فرصت خنداندن ندارد و باید داستان را با مرگش در یک قبر بینام و نشان به پایان برساند.
نمایشنامهی آمادئوس از نظر من انتخاب کاملا درستی در این موقعیت اجتماعی و سیاسی در ایران است. زمانی که هنرمندان جوان به دلیل حسادت و قدرتطلبی پیشکسوتان و اساتید هنر، فرصت حضور در عرصهی هنر را ندارند و هنرمندان و هنرجویان جوان نیز نمیخواهند در این مناسبات از پیشتعیینشده و فاسد نقش بازی کنند هیچ نمایشی به اندازهی آمادئوس نمیتواند تاثیرگذار باشد و صدای جامعهی خود شود. اما جواد مولانیا یکبار دیگر ثابت کرده است که تئاتر تجاری و هنر بدنه هیچوقت نمیتواند و نمیخواهد که ارتباطی با اجتماع داشته باشد. نمایشهای تجاری از نشانهها تنها به قصد تزئین نمایش و رضایت آنی مخاطب استفاده میکنند. هدف این قبیل نمایشها در کنار خودنمایی سانتیمانتالشان با ۴ زبانه کردن تئاتری که زبان مادریاش هنوز میلنگد تنها سواستفاده از فرهنگ و هنر برای رسیدن به جایگاه هنرمند و استفادهی ابزاری از تئاتر است و بس.
در اجرایی که من به دیدنش رفتم یکی از بازیگران سینما یعنی فرزین محدث هم به عنوان مخاطب حضور داشت. فرزین محدث که به تازگی مادرش را از دست داده در این نمایش از خنده رودهبر شد. در هر صحنه صدای خندهی او تمام نمایش را پر کرده بود. اینکه یک سلبریتی در یک نمایش فاخر «؟!» چطور به خود اجازه میدهد با قهقهه زدنش مزاحم مخاطبان دیگر بشود یک بحث است اما اینکه یک نمایش تراژیک از مرگ یک نابغه بتواند پسری داغدار از مرگ مادر را اینگونه به قهقهه وادارد بحثی دیگر است. نمایشی که خودش را جدی نگرفته بیشک توسط هیچکس نیز جدی گرفته نخواهد شد. تنها نقطهی جذاب این نمایش فقط بازی فربد فرهنگ در نقش سالیاری است که تا حدی توانسته نمایش را سرپا نگه دارد و در تضادش با موتزارت مشنگ بر صحنه؛ علارغم اینکه با کفشهای کانورس اصلا شبیه موسیقیدان دربار اتریش نیست اما به هرحال تنها امید صحنه است.
در صحنهای از نمایش، موتزارت رو به جایگاه نوازندگان نمایش که کاملا با لباسهای امروزیشان قصد دارند تنها جزئی از آمبیانس موسیقایی نمایش باشند میگوید «شما خیلی خوب کار میکنید. من از شما آدمهای مشهوری درست میکنم». بعد از نمایش آرزو میکردم موتزارت نمایش آمادئوس این کار را با این نوازندههای هنرمند و مستعد نکند. چرا که اگر شهرت موتزارت به همین دلقکبازیهاست بهتر است این نوازندگان بیچاره را به حال خود بگذارد.
من حداقل به پاس هنر و نبوغ موتزارت و روح در عذاب هنرمند فقید میلوش فورمن و پیتر شفر، اسم این نمایش را میگذارم ولفگانگ آمادئوس کانورس.