نمایشنامههای سارتر، ضرورت اقتباس و بازخوانی تئاتری از داستانها و رمانهایش را همراه میکند با پرسش و تردید. تهوع رمانی درخشان و البته سختخوان است. پر از ایدههای فلسفی در باب هستی، رابطه زبان و اشیا، پدیدارشناسی و معناباختگی. همان ایده انسان مدرن که در مواجهه با جهان و اشیا، گرفتار سرگشتگی و حسی از غثیان است. بعضی منتقدان آن را یک ضدرمان دانستهاند که خوانندگان خود را به نوعی دلزدگی فلسفی و وجودی میکشاند. مانند قلمرویی مینگذاریشده که در مقابل هر نوع اقتباس و بازخوانی تئاتری یا سینمایی مقاومت کرده و به فرم رمان یا حتی با اندکی مسامحه، ضدرمان وفادار است. خوانش مریم برزگر در نهایت راه چندانی به این عمارت باشکوه و البته رنگارنگ نمییابد و میشود گفت که ناکام است.
پایگاه خبری تئاتر: آنطور که «میسن کاری» در کتاب «آداب روزانه» توضیح میدهد، ژان پل سارتر در جنونی خلاقانه روزگار گذراند و «در نوسان میان روزی شش ساعت کار و حضوری پرشور در اجتماع که سرشار بود از شکمچرانی، بدمستی، مخدر و تنباکو»، به کار نوشتن و رسالت روشنفکریاش پرداخت. دلوز او را «معلم» خود خواند و بر نسلهای بدون «معلم»، اندوه را بشارت داده و در باب فیلسوف یگانهای مانند او نوشت: «میدانیم که تنها یک ارزش برای هنر و حتی حقیقت وجود دارد: «دستِاول» بودن، نوبودن اصیلِ حرف گفتهشده و موسیقی شنیدهنشده با آنچه که میگوید. در آن روزها چه کسی جز سارتر میدانست که چگونه چیزهای نو بگوید؟ چه کسی جز او راههای جدید تفکر را به ما آموخت؟» در مخالفت با سارتر اما بودند روشنفکرانی مانند ریمون آرون و جامعهشناسانی مانند بوردیو که به نقد رادیکال این فیگور تابناک تفکر پرداختند. برای وضعیت اینجا و اکنون ما ایرانیان، سارتر نابهنگام و البته برانگیزاننده بود. مداخلات فلسفیاش در باب اگزیستانسیالیسم، رمانهای فلسفی و نمایشنامهها، یا حتی سفرنامهای سیاسی چون «جنگ نیشکر در کوبا»، اغلب ترجمه شد و جریان ساخت. سیمای انقلابی سارتر، به کار فضای انقلابی دهه 50 و 50 ما میآمد. هر کتابخوانی که میخواست معاصر دوران خود باشد، لاجرم آثاری از او را خوانده بود. اگزیستانسیالیسم سارتری، با آن اولویتبخشی وجود بر ماهیت، مانند دروازهای بود رو به تفکر انتقادی و سوژه سیاسی. بماند که این روزها به قول ویلیام بارت، پرسشی مانند «اگزیستانسیالیسم چیست؟» دیگر آن هیجانی را که عنوان مهیج روزنامهها زمانی برمیانگیخت، از دست داده است و مانند امری باستانی، ضرورت طرحکردنش هم گویا بیمعنا شده. در فضای آرمانزداییشده این روزهای سرمایهداری متأخر و هجوم هویتطلبی بنیادگرایانه، سارتر دیگر توان خلق سوژه سیاسی ندارد و اجرای نمایشنامههایش هم دیگر اتفاقی انقلابی محسوب نشده و اجرائی است
در کنار سایر اجراها.
مریم برزگر در مقام نویسنده، طراح و کارگردان به سراغ خوانشی تئاتری از رمان «تهوع» رفته و این روزها در سالن شماره سه شهرزاد آن را بر صحنه آورده است. جالب آنکه نمایشنامههای سارتر، ضرورت اقتباس و بازخوانی تئاتری از داستانها و رمانهایش را همراه میکند با پرسش و تردید. تهوع رمانی درخشان و البته سختخوان است. پر از ایدههای فلسفی در باب هستی، رابطه زبان و اشیا، پدیدارشناسی و معناباختگی. همان ایده انسان مدرن که در مواجهه با جهان و اشیا، گرفتار سرگشتگی و حسی از غثیان است. بعضی منتقدان آن را یک ضدرمان دانستهاند که خوانندگان خود را به نوعی دلزدگی فلسفی و وجودی میکشاند. مانند قلمرویی مینگذاریشده که در مقابل هر نوع اقتباس و بازخوانی تئاتری یا سینمایی مقاومت کرده و به فرم رمان یا حتی با اندکی مسامحه، ضدرمان وفادار است. خوانش مریم برزگر در نهایت راه چندانی به این عمارت باشکوه و البته رنگارنگ نمییابد و میشود گفت که ناکام است. اینجا با آنتوان روکانتنی روبهرو هستیم که چندان امکان تأمل هستیشناختی نیافته و لاجرم گرفتار تهوع وجودی نمیشود. بهجای آن با بدنی بحرانیشده مواجه هستیم که یادآور قساوت و شقاوت آرتویی است. یک شخصیت پرانرژی که سکوت را ناممکن کرده و تکثری است از بازنمایی خشم، هیجان و حرکت. برعکس آن تأملورزی فلسفی، پدیدارشناسانه و دلزده سارتری. شخصیتهای دیگر نمایش هم چندان امکان آن را نمییابند که نسبت و رابطهشان را با روکانتن کشف کرده و تعین بخشند. شخصیتهایی مانند «خودآموز» ساکن همیشگی کتابخانه عمومی شهر است و کتابها را به ترتیب حروف الفبا میخواند. مادلن که در کافه از روکانتن پذیرایی میکند و یک دختر که گویا نسبتی دورودراز با روکانتن دارد. طراحی صحنه چنان است که فضاهای مختلف درهم تنیده شده و مکانهایی مانند کتابخانه، کافه و خانه، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. چند صندلی، کتابهایی که به شکل نامنظم در صحنه دیده شده و اشیایی که قرار است فضاها را بسازند و مستوجب غثیان وجودی شود.
در نهایت اجرائی مانند تهوع، چندان امکان آن تجربهورزی را نمییابد که روزگاری آثار اگزیستانسیالیستی در پی آن بودند؛ جایی که شخصیتها در مواجهه با آزادی و مسئولیت، تصمیم گرفته و عمل میکردند و نتیجه کنشورزی خود را در نسبت با دیگری به قضاوت مینشستند. خوانش مریم برزگر و گروه اجرائی، چندان بالقوگیها را برجسته نمیکند و توان آن را ندارد که باریکهراهی باشد به جهان آنتوان روکانتن. پیشنهاد اما میتواند خوانش دوباره و اعلام این حقیقت باشد که رمان سارتر، به فرمی که نوشته شده وفادار است و حتی سینما و امکانهای بصری آن، همچنان در مقابل عظمت تهوع، به احترام ایستاده است.
https://teater.ir/news/15320