پایگاه خبری تئاتر: افروز فروزند همچنان به آن شكلي از تئاتر باور دارد كه زيست و زمانهاش را بازتاب دهد و با اينجا و اكنونش چندان فاصله نگيرد. نوعي بيان رئاليستي از زندگي روزمره كه مناسبات فرهنگي و اقتصادي طبقات متوسط جامعه را متعين ميكند. بعد از سالها دوري از فضاي تئاتر حرفهاي، افروز فروزند در مقام نمايشنامهنويس و البته كارگردان، به شهادت سه نمايشي كه بر صحنه آورده را ميتوان يك باورمند به رئاليسم اجتماعي دانست كه گويا از نظر كارگردان بهترين واكنش زيباشناسانه است به منطق مادي زمانه. اگر متا-تئاتر «بهمن» بازنمايي مصايب يك گروه تئاتري بود، در به صحنه آوردن يك نمايش متقاضي در جشنواره فجر و البته توصيههاي نماينده هيات نظارت و ارزشيابي براي عبور از اين مصايب، «مافيا» روايت فروپاشي دوستيهايي بود كه در يك دورهمي شبانه، گرد هم آمده بودند تا براي آخرينبار سرخوشانه، به بازي مافيا مشغول شوند و درنهايت رازهاي سر به مهر را يك به يك آشكار كنند. حريق اما راهي ديگر برگزيده و جهاني ديگر برساخته. نمايشي در باب زيست آپارتماني يك مجتمع مسكوني و نقدي گزنده به وضعيت اين روزهاي مستاصل مردمان آن. افروز فروزند از «كليت» دست كشيده و چندان در پي خلق جهاني خودبسنده نيست كه صيرورت دراماتيك شخصيتها را پديدار كند. چهار اپيزود دقايقي از زندگي ساكنان يك ساختمان چهار طبقه را روايت ميكند. اپيزودها نه در امتداد هم كه به تمامي مربوط است به «سي دقيقه قبل از بازي ايران–پرتغال.» تكرار اين بازه زماني همچون مونتاژي عمل ميكند كه قرار است تاكيدي باشد بر عمومي شدن آن مصايبي كه بر همه ميگذرد. نوعي اذعان كردن به غياب اين آموزه اخلاقي كه «همسايهات را دوست بدار!» چراكه رنج همسايه، رنج توست و همسايه در مقام «ديگري» همان امكان سعادت يا دليل فلاكت توست. حريق اشارهاي است استعاري بر آتشي ويرانگر كه بر خرمن ما افتاده. در فقدان گرايش به خير عمومي، در انبوه فرديتهاي ايزوله شده، اين زوال و بحران اخلاقي است كه رخ مينماياند و رخصت آن نميدهد كه تيم ملي فوتبال، بهانهاي باشد براي بهجا آوردن يك آيين جمعي كه بار ديگر پيوندهاي متزلزل را مستحكم كند.
اريك بنتلي در كتاب «نمايشنامهنويس همچون متفكر» به خوبي اشاره دارد كه چگونه بعضي فرمهاي روايي در يك دوران خاص تاريخي، تفوق مييابند. «هر زمان كه اثر جديدي نوشته ميشود، بايد شكل مناسب آن نيز يافت شود. شكل چيزي سيال است اما دل بخواهي نيست. شكل با ذهن هنرمند متناظر است كه آن نيز به نوبه خود از پارهاي جهات محصول زمان و مكان است. بنابراين اگرچه يك عصر تاريخي ميتواند مولد اشكال بسياري باشد -كه تمامي آنها نيز نمايانگر ماهيت آن عصر و همچنين ماهيت فردي شاعر و نويسندهاند– اما فقط يك يا دو شكل خاص مسلط و غالب خواهند بود.» به صراحت ميتوان رويكرد رئاليستي افروز فروزند در بازنمايي واقعيت اجتماع را مربوط دانست به همان فرم غالب اين سالها يا همان رئاليسم اجتماعي. يك انتخاب كه علاوه بر تصميم شخصي نويسنده و كارگردان، بازتابدهنده روح زمانه است. رئاليسم اجتماعي فرم غالب آن نوع آثار هنري است كه با نيمنگاهي به ذائقه مخاطبان سادهپسند اين روزها، در پي جذب مخاطبان بيشتر، مدام تمناي آن دارند كه دقيقترين تصوير ممكن از واقعيت اجتماع را ارايه دهند. اما زمان آن فرا رسيده كه بار ديگر اين پرسش را آن هم با وجداني معذب مطرح كرد كه آيا روايت رئاليستي از اجتماع، نوعي از بازتوليد ايدئولوژي دوران معاصر در حفظ وضع موجود نيست؟ آيا در غياب بداهت و غرابت، ميتوان با فرمهاي امتحان شده، در مقابل ساز و برگ ايدئولوژيك ساختارهاي موجود، مقاومت كرد؟ پاسخ البته دشوار و مبهم است، چراكه اين روزها ميل به تمايز و تفاوت، آن هم به هر قيمت و هر كيفيت، امري شايع و اغلب در راستاي منطق سرمايهداري متاخر است. اما ميتوان به كسي چون پيتر بورگر در كتاب «نظريه هنر آوانگارد» رجوع كرد كه تقابل لوكاچ و آدورنو را در اين باب، به خوبي شرح داده است. «تضاد ميان اثر ارگانيك و آوانگارد جزو اصول اساسي نظريههاي هنر آوانگاردِ لوكاچ و آدورنو است، اما نحوه ارزشگذاري آنها با يكديگر تفاوت دارد. در حالي كه لوكاچ اثر هنري ارگانيك (يا بنا به اصطلاحشناسي او، «رئاليست») را معيار زيباشناسي قرار ميدهد و از اين ديدگاه آثار آوانگارد را به عنوان آثاري منحط طرد ميكند، آدورنو اثر آوانگارد و غيرارگانيك را به مرتبه يك معيار و ملاك –البته تاريخي– ارتقا ميبخشد و هرگونه تلاش براي دست يافتن به هنري رئاليستي –به معناي موردنظر لوكاچ– در زمانه ما را به عنوان تنزل و واپسگرايي زيباييشناختي محكوم ميكند. بنابراين، حريق افروز فروزند با تسامح، ميل آن دارد كه رئاليسم مدنظر لوكاچ را در نسبت با رئاليسم بهكار بندد. اما رئاليسم لوكاچي به بالزاك و ديكنز و... اشاره دارد و حريق چندان بختآور اين ميدان نيست. در مقابل با عنايت به نظريه زيباشناسي آدورنو در باب رئاليسم، حريق به نوعي در راستاي منطق زيباشناسي حاكم است و چندان نميتواند در قبال مستحيل شدن در نظم مستقرر، مقاومت كند.
صحنه در نمايش حريق چنان طراحي شده كه همه چيز در راهروي يك مجتمع مسكوني اتفاق بيفتد. گويا چيزي براي پنهان شدن نمانده. حريم خصوصي ناممكن شده و همه زير نظر ديگران هستند. هشت در چوبي كه به شكل سوررئاليستي، تجميع چهار طبقه در يك فضاست. استعارهاي از سرنوشت محتوم و مشترك ساكنان در فضاهاي مشاع ساختمان. راهروي آپارتمان چندان به سكون و سكوت ميدان نميدهد و عبور و مرور را طلب ميكند. از اين باب، حريق واجد ديناميسمي متراكم است در نسبت با زمان، مكان و فضا؛ گو اينكه زمان انتخاب شده كه مربوط است به قبل از بازي ايران و پرتغال، بر اين جنب و جوش افزوده. يك اجرا كه در طبقات اتفاق افتاده و يادآور تضادهاي طبقاتي هم هست. ساكنان اغلب از طبقه متوسط هستند و واجد منافع مشترك طبقاتي. در مقابل دو نفر از ماموران خدمات اسبابكشي را داريم كه چندان واجد آگاهي طبقاتي نيستند و در مواجهه با ساكنان مجتمع، واكنشهاي متضاد نشان ميدهند. اوج اين مواجهه طبقاتي را آنجا ميتوان مشاهده كرد كه يكي از مهمانان كه دختري جوان است و براي تماشاي مسابقه فوتبال به همراه دوستانش به آن مجتمع مسكوني آمده، خطاب به كارگران خدمات اسبابكشي از عبارت «باربر» استفاده ميكند و با مخالفت شديد كارگر مربوطه روبهرو ميشود. كارگران مانند اشباح مدام در حال حمل بار بوده و كسي چندان به آنان محل نميگذارد. فقدان آگاهي طبقاتي باعث آن شده كه از منافع يكديگر دفاع نكنند. فيالمثل واكنش آنان نسبت به گير كردن يخچال در پاگرد يكي از طبقات به خوبي نشان ميدهد كه منفعت شخصي ارجح است به جايگاه طبقاتي.
درنهايت نمايش حريق را ميتوان يك پيشرفت براي افروز فروزند دانست كه در اين وانفساي كالايي شدن هنر و اتميزه شدن افراد، به توليد تئاتر كارگاهي جان دوباره بخشيده است و حتي در نگارش نمايشنامه توانسته از تجربيات اعضاي گروهش سود برد. حريق به راحتي با مخاطبان ارتباط برقرار كرده و در خلق شخصيتهاي به ياد ماندني، تواناست. در فقدان اميد، روايتگر ملال، اضمحلال و فروپاشي است. گامي رو به جلو براي افروز فروزند و تئاتر مورد علاقهاش، اما همچنان محافظهكار نسبت به فرمهاي تازه و امتحان نشده. آيا كشتي به راه خود ادامه خواهد داد يا اينكه فرمان تغيير مسير از جانب ناخدا صادر خواهد شد؟ بايد به انتظار نشست اگر كه حريق همه چيز را خاكستر نكرده باشد.