حضور مشوش این تعداد بازیگران فرم! بر صحنه علاوه بر شلوغی و هم‌همه‌ی آسیب‌زننده، بر طراحی صحنه و کارکرد حجم‌های شش تکه، که پتانسیل زیبایی‌شناختی و مفهومی خوبی در بر داشتند را نیز بی‌اثر کرده است. خانم فیروزآذر اعلام کردند تعداد زیادی از این افراد از هنرجویان دوره آموزشی بازیگری او هستند و هدف اول از اجرای نمایش رضایت این گروه است که این نمایش کار اولشان محسوب می‌شود...
پایگاه خبری تئاتر: هزار و یک تو، ظاهرا در بستر پرتلاطم رویاها و کابوس‌های یک خواب می‌گذرد. در وهله اول شاید تصور شود این نمایش قصد دارد به ناخودآگاه تاریخی زنی نقب بزند که در شکل اسطوره‌ای-روایی‌اش، یا به طور دائمی احساس گناه و نابخشودگی ناشی از خیانت و فریبکاری دارد و یا به شدت بی‌اعتماد است و در مقال دیگر از حس قربانی بودن و یا مورد تجاوز قرارگرفتن حتی در حریم خانواده، معذب و هیستریک شده است و در نهایت هم این سوژه پرمساله از خواب بیدار شده، به واسطه‌ی توافق کوتاه تلفنی با صدای معشوق؟ همسر؟ پدر؟ به آرامش نیم‌بندی دست می‌یابد.
اما در واقع به نظرم نمایش هزار و یک تو، روایت فانتزی نارسا، مغشوش و کم‌مایه است که اساسا ربط چندانی با مفهوم ناخودآگاه و نیز هزارتوهای روایی شهرزاد در هزار و یک شب ندارد.
هزار و یک تو، دچار توهم توانایی درمانگری بر سوژه موهوم و غایبی است که اساسا ابعاد و دلایل وجودشناختی شخصیت‌اش به طور روشن برای مخاطب قابل دریافت نیست. در خلاصه نمایش در بروشور نوشته شده:«فروید و شهرزاد (دو روان درمانگر) همدیگر را در ناکجاآباد می‌بینند. آنها درمی‌یابند که در خواب انسانی بیمار و بدبین در عصر دیگری هستند. آن دو تصمیم می‌گیرند تا وقتی در کابوس‌ها و رویاهای او هستند، خواب‌هایش را به سمت امید و مثبت‌اندیشی تغییر دهند.»
نمایش، اجرایی پرادا و هیاهویی دارد. اساسا مشخص نیست مخاطب در این نمایش با مفهوم سوژه فردی مواجه است یا موضوعاتی در حیطه‌ی ایگوی تاریخی-اسطوره‌ای در کارکرد احتمالی جامعه‌شناختی انتقادی آن مد نظر بوده است. در چنین بلاتکلیفی، ماجراها در ابعادی بی‌قواره، گنگ و بی‌ارتباط در کل نمایش گسترش یافته است و رویکرد غالب سطحی‌انگارانه و کم‌عمق نسبت به موضوعات، کارکردهای احتمالی‌شان را نیز بی اثر کرده.
این انسان-زن بدبین در عصر دیگر کیست و چگونه می‌اندیشد و چه بر او رفته که شهرزاد قصه‌گو و فروید بزرگ سر از خواب او درآورده‌اند؟ آیا حضور شهرزاد، راوی برجسته ادبیات ایران و جهان و یا فروید کاشف ناخودآگاه (یا دست کم به کارگیری معنایی این نام‌ها در نمایش)، در جستجو و بررسی روان معاصر زنانه از طریق واکاوی یک ناخودآگاه تاریخی-ادبی صورت گرفته است؟ آیا نمایش قصد پروبلماتیزه کردن میل زنانه و یا مساله سرکوب دائمی آن ذیل اسطوره‌ی «احساس دائمی گناه» و داستان‌های دیگر مردساخته از فریب و مکر و نیاز تنانه زنان را دارد که نمونه‌های آن در حکایات هزار و یک شب قابل جستجو و بررسی است؟
به نظر نمی‌رسد رویکرد نمایشنامه‌نویس، السا فیروزآذر، در هزار و یک تو، به سمت و سوی طرح و پرداخت چنین موضوعات و مسائلی باشد. نمایش فاقد جستجوگری پرسشگرانه در حیطه‌های طرح‌شده است.
چهار بازیگری اصلی به‌جا و نابه‌جا، شخصیت/تیپ‌های مختلفی را اجرا می‌کنند. از شخصیت‌هایی در هزار و یک شب مانند، شهرزاد و شهباز و همسر خیانتکارش و غلام عاشق و عروس دزدیده‌شده توسط عفریت و... تا دکتر فروید و پرستار و بیمار تحت درمان‌شان سیسیلی و نیز حتی نوکر هرکولس، که خبر آمدن همسر جدید سرورش را به کاخ می‌آورد!
اتصال‌های نامربوط و نارسایی بین ماجراها برقرار است از جمله ارتباط شهرزاد با فضای شبه‌تراپی دکتر فروید و بیمار هیستیریک و فلج شده‌اش سیسیلی... دکتر فروید می‌گوید:«تا صبح وقت داریم که به ناخودآگاه‌اش نفوذ کنیم.» مثلا همانطور که شهرزاد تا صبح فرصت دارد با داستان‌گویی برای شاه از مرگ رهایی یابد تا شب بعدی سر برسد. اما اساسا ضرورت نفوذ به ناخودآگاه در نمایش هزار و یک تو، ساخته نمی‌شود و صرفا در یک لفاظی پوک و بی‌کارکرد در کل نمایش باقی می‌ماند.
تغییر ناگهانی نقش سیسیلی، دخترک هیستریک به شهرزاد، ظاهرا با تاکید یکی شدگی این نقش‌ها صورت می‌پذیرد. به ویژه اینکه اشاره‌ای هم به شباهت ظاهر شرقی بیمار هم می‌شود. فیروزآذر، که اجرایی کم رمق از نقش سیسیلی و شهرزاد دارد، با کمترین وجه تمایز و فاصله‌گذاری، این دو نقش را تقریبا شبیه به هم بازی می‌کند. اما اساسا چرا این دو نفر باید یکی انگاشته شوند؟ شهرزاد به سیسیلی تبدیل می‌شود و به پرستار دکتر فروید برای رابطه با دکتر حسودی می‌کند. او می‌خواهد فروید را تصاحب کند. نمایش شکل حسادت، خواست و میل مستقیم زنانه را در کلیشه‌های موهوم مناسبات از قبل تعریف شده مردساخته دوباره بازگو می‌کند. از طرف دیگر هم‌ترازی شخصیت شهرزاد و فروید به عنوان دو درمانگر لغو می‌شود. چرا نقش شهرزاد با بیمار هیستریک فروید هم‌پوشانی دارد؟
در هزار و یک شب، در برخی موارد میل گرداگرد زن می‌چرخد حال آنکه او به سختی قادر به مهار آن است. شهرزاد روایت را برای هدایت دوباره میل و همچنین سکسوالیته به کار می‌برد. قصه‌گویی تمهیدی نجات‌بخش برای شهرزاد و امری شفابخش برای شاه قلمداد می‌شود. در هزار و یک تو، میل زنانه و تنانگی از قالب کلیشه‌های مردسالارانه فراروی نمی‌کند. دوگانه سرکوبگر فاجره‌ی خیانتکار با میل بی‌مهار در تقابل شریفه‌ای با میل مهارشده قرار می‌گیرد..  در این کلی‌نگری دوقطبی، زن بی‌مهار مانند همسران سلطنتی دو برادر هزار و یک شب، مستوجب عقوبت عذاب و مرگ هستند حال آنکه شاه، به بهانه خیانت دیدن و انتقام از زنان، هر شب با دختری باکره هم‌بستر می‌شود و سحرگاه او را به قتل می‌رساند.
در هزار و یک تو، از اشتیاق زنانه تفسیر جدید و مترقی دریافت نمی‌شود. اساسا روان ناآرام زن به خواب رفته در نمایش هم به دنبال حس القایی «احساس گناه» یا بی‌اعتمادی در سرگردانی معذب است تا در انتها نمایش با یک موقعیت جعلی و گنگ آشتی‌جویانه، تعادل و آرامش وانمود شود .
فروید، قلم به دست حرف‌های سیسیلی را یادداشت می‌کند و به ابتدایی‌ترین شکل او را هیپنوتیزم می‌کند. دختر افشا می‌کند پدرش نادانسته و اتفاقی به او تجاوز کرده و از آن پس دختر به مردان بی‌اعتماد شده است. اما همه این ماجراها و روایت‌های درهم در نمایش به درکی از رهایی آگاهانه از درد و محنت سوژه بیمار مورد نظر نمی‌انجامد.
**
بیست و دو نفر تحت عنوان بازیگر فرم، در این نمایش حضور دارند تا به اصطلاح به فضاسازی کمک کنند و فرم بیانگرایانه‌ای بر موقعیت‌های ذهنی و روحی نمایش بسازند. اما این تعداد زیاد از اجراگران روی صحنه که اغلب در اجرای حرکات، هماهنگی و فضای مناسبی ندارند، یک انتخاب آسیب‌زننده و غیرزیبایی‌شناسی است. طراحی حرکات بعضا ابتدایی و ساده‌انگارانه و صرفا ادایی و تصنعی هستند. کلام و مضامین آوازهای سروده شده نیز در برخی موارد از فرط کلیشه و مبتدی بودن، بی‌اثر می‌شوند. مثلا گروه دختران می‌خواندند: چشمها را باید شست و پسران در پاسخ می‌گفتند: جور دیگر باید دید!  و الی‌آخر..
حضور مشوش این تعداد بازیگران فرم! بر صحنه علاوه بر شلوغی و هم‌همه‌ی آسیب‌زننده، بر طراحی صحنه و کارکرد حجم‌های شش تکه، که پتانسیل زیبایی‌شناختی و مفهومی خوبی در بر داشتند را نیز بی‌اثر کرده است. خانم فیروزآذر اعلام کردند تعداد زیادی از این افراد از هنرجویان دوره آموزشی بازیگری او هستند و هدف اول از اجرای نمایش رضایت این گروه است که این نمایش کار اولشان محسوب می‌شود...
پرسش این است که چرا باید بهای انتفاع روحی و مالی یک کارگاه به اصطلاح بازیگری را تماشاگران یک اجرای عمومی در تئاتر بپردازند؟
زبان نمایش، عاریه‌ای، غیراصیل و در بسیاری از جاها جعلی است. شیوه و نوع به کارگیری کلمات بیشتر به شوخی می‌ماند تا زبانی آرکائیک... علاوه بر این در لابه‌لای جملات نمایش مصرع‌هایی هم از اشعار شعرا و حکایاتی پندآموز (البته بیشتر نابه‌جا) روزمره به کار رفته است.
جمله‌ای شاید کلیدی در اواخر نمایش تکرار می‌شود که گویا جانمایه سخن نمایش در باب لزوم نفوذ به ناخودآگاه آدمی و شروع مثبت‌اندیشی متعاقب است!! «بدون شکستن تخم‌مرغ نیمرو نمی‌شه درست کرد!!!» استعاره تخم‌مرغ به مثابه ناخودآگاه ذهن انسانی!!
در هزار و یک تو، درک پراکنده و نا کاملی از مفهوم روانکاوی (حتی از نوع کلاسیک و فرویدی‌اش) وجود دارد چرا که رهایی آنالیزان از درد و آلام روحی‌اش صرفا منوط به آگاه کردن او از تمایلات، گره‌ها و خاطرات فراموش شده و انباشته در ناخودآگاه‌ا‌ش میسر می‌شود و اساسا ایجاد امید در فرد با آگاهی او از این محتویات پنهان مانده و البته انتخاب‌اش، میسر است. مثبت اندیشی امری القایی نیست.
باشد که صحنه تئاتر عرصه ناب تجربه‌های آگاه، آزمون‌گر و پیشرو باشد و نه میدان فرصت‌طلبی آزمون و خطاهای جلوه‌گرانه و کم‌مایه.
منابع:
-فدوی ملطی داگلاس، شهرزاد؛ روایت و میل، مترجمان سپیده برزو و صدیقه بختیاری، problematicaa.com
- هنرآنلاین
-ایلنا