«درساژ» یک درام روانکاوانه با تمرکز بر رفتارشناسی نسل نوجوان امروز با مختصاتی شناسنامه دار است. ویژگی که اهمیت این فیلم آسیب شناسنامه را دوچندان می کند.
پایگاه خبری تئاتر: نخستین فیلم سینمایی پویا بادکوبه که موفق به کسب جایزه مهم بخش نسل از جشنواره برلین شد، بر اساس فیلمنامه ای از حامد رجبی ساخته شده است. فیلمنامه نویس- کارگردانی که «فصل باران های موسمی»، «پرویز»، «یک شهروند کاملاً معمولی» و «پریدن از ارتفاع کم» را در کارنامه دارد.
این اشاره از آنجا اهمیت پیدا می کند که می توان بسط یک ایده بر بستر درام های مختلف را در این چند فیلم بخصوص؛ «پرویز»، «یک شهروند کاملاً معمولی»، «پریدن از ارتفاع کم» و نهایتاً «درساژ» دنبال کرد. ایده ای که در فیلم بادکوبه به قوام و هارمونی جذابی با اجزای درام رسیده است.
انتخاب شخصیت محوری که تعریف اولیه اش مطابق با الگوی رایج قهرمان سازی در سینما نباشد و طی روند تدریجی درام به کنشی قهرمانانه و غیر قابل پیش بینی دست بزند که فراتر از تعریف اولیه او باشد؛ جسارتی می خواهد که البته همراه با ریسک است و پیامدهایی دارد.
همچنانکه این قهرمان در فیلم به یادماندنی «پرویز» تبدیل به پیرپسری فربه و دچار روزمرگی می شود که به واسطه ازدواج پدرش، موقعیت خود را در خانه و محله و محل کار از دست می دهد و دست به سلسله کنش های انتحاری شدت گیرنده می زند.
اما همین کاراکتر وقتی تبدیل به پیرمرد آلزایمری فیلم «یک شهروند کاملاً معمولی» می شود که دختر جوانی را به جای همسر مرده اش پنداشته و برای کمک به او دست به مجموعه کنش های معنادار و انتحاری می زند، نمی توان او را بر بستر این درام باور و با او ارتباط برقرار کرد.
وقتی هم زن باردار فیلم «پریدن از ارتفاع کم» با جنین مرده ای در شکم تصمیم به انتقام گرفتن از خود، افراد خانواده و آدم های اطرافش می گیرد که جرم شان بی توجهی و عدم درک متقابل او (با چاشنی ابتلا به بیماری روحی- روانی قبلی است) باز یک جای کار می لنگد و سوال های متعددی به پایه های اصلی درام و پیشبرندگی کاراکتر وارد است.
در «درساژ» با همین تعریف اولیه قهرمان، در اشل دختر نوجوانی از نسل امروز مواجهیم. گلسا (نگار مقدم) کاراکتری است شناسنامه دار و قابل باور که این ویژگی مهم بیش از هر چیز وامدار شناسایی دقیق و درست نویسنده و فیلمساز از یک نسل می آید. شناسایی که کمک کرده تا تظاهرات بیرونی این کاراکتر کم حرف و منزوی؛ آینه ای از تلاطمات درونی و سکوت، انفعال و کنش و واکنش هایش متناسب با روانکاوی درون زخم خورده اش باشد.
فیلمنامه و فیلم با ادغام نسبت دقیق و درستی از نگاه نویسنده و کارگردان در دغدغه مندی و ساختارمندی، به گونه ای جذاب و موجز و روان پیش می رود که می توان منحنی رفتارشناسی شخصیت اصلی را با تکیه بر جزئیات و مصادیق رسم کرد و با استناد به آن، کنش و واکنش هایش را بازشناسایی و دنبال کرد.
فیلم شروع جذاب و پرتنشی دارد و با سکانس پرانرژی و جنجالی شوخی و تفریح گروهی نوجوان آغاز می شود که گلسا یکی از آنهاست. اما طبق یک فرمول کلاسیک این تخلیه انرژی به مانعی برخورد کرده و به سرعت ماجرای دوربین مداربسته بقالی که از آن دزدی کرده اند، مطرح می شود.
این موضوع به ظاهر ساده که می تواند مشکلات هولناکی برای بچه ها پدید بیاورد، می توانست با یک توافق و مدیریت درون گروهی حل شود اما درام از جایی شکل می گیرد که امیر (یسنا میرطهماسب) که ظاهراً دوست پسر گلسا است یا علاقه ضمنی بینشان وجود دارد، او را با زور و تهدید و برخورد فیزیکی وادار می کند که تصاویر دوربین را از بقالی که شاگرد افغانش را مضروب کرده اند، بیاورد.
این همان نقطه کلیدی است که قرار گرفتن در این موقعیت و مسیری که در ادامه طی می شود، باعث می شود گلسا از اشل یک دختر ساده و ترسو و عضوی در سایه از یک گروه نوجوان با شیطنت های دسته جمعی، خارج شود و به قوام و بلوغی برسد که منجر به تصمیم نهایی او شود.
در واقع می توان از همین چیدمان آغازین، جایگاه کاراکترها را در نسبت های گروهی که بسیار بین نوجوانان این روزگار باب است به خوبی درک کرد. بخصوص اهمیت پذیرفته شدن در یک گروه و آنچه گلسا را وامی دارد علیرغم ترس، میل باطنی و … مجبور به قبول شرط امیر شود.
گلسا قهرمانی است که به جهت فیزیکی نیز مغایر با الگوهای رایج قهرمان پروری، حرکتی خلاف جهت جریان آب می کند و همین تضاد ظاهری در کنار زور و تهدیدی که به او وارد می شود، خشمی را در کاراکتر انباشته می کند که در نهایت منجر به تصمیم سرنوشت ساز او می شود.
اما طبعاً یک درام پرقدرت و جذاب نمی تواند تک لایه و در سطح حرکت کند و مخاطب را با خود همراه کند؛ بخصوص وقتی تعریف اولیه قهرمان فردی درونگرا با ویژگی های فیزیکی محدود و متداول یک دختر نوجوان است که فرافکنی های عجیب و غریب در رفتار بیرونی چه در جامعه و طبعاً در فیلم ندارد.
فیلم واجد یک زیرلایه عمیق و قابل اتکا است که از امتیازات مهم فیلمنامه و یکی از نشانه های قوام یافتگی این ایده در قالب فکری نویسنده است. انتخاب خط فرعی علاقمندی گلسا به اسب که او را برای پول درآوردن وادار به کار پنهانی در باشگاه اسبدوانی و مراقبت از اسب مسابقه می کند، برآمده از هوشمندی است که باعث غنی شدن خط درام و ورود به حیطه ای نو و خلاقانه در فیلم های ایرانی و در عین حال لایه مند کردن کاراکتر گلسا و امکانی برای بروز تلاطمات درونی او در دوران پرالتهاب و سخت بلوغ است. بخصوص وقتی غرور او در جمع گروهی توسط پسری زورگو که می پنداشته دوستش دارد، جریحه دار می شود.
نکته مهمتر انتخاب «درساژ» به عنوان اسم فیلم و البته رشته خاصی در سوارکاری است که اسب مورد علاقه گلسا در این رشته مسابقه می دهد و طبعاً نگهداری و تیمارش مختصاتی دارد. رشته ای که یک هنر محسوب می شود چراکه تمرکز اصلی آن بر زیبایی شناسی حرکات و رفتارهای اسب است.
به همین دلیل سکانس تمرین دادن متداول اسب «درساژ» توسط گلسا که محدود به حول محور یک دایره است؛ بخصوص با میزانسن و قاب بندی های معنادار، بیش از هر چیز یادآور بیحاصلی چرخش بر محور تکرار، روزمرگی و رفتارهای از پیش تعیین شده ای است که همه از گلسا می خواهند به آن تن دهد؛ از امیر تا پدر و مادر همه از او می خواهند فیلم تصاویر دزدی از بقالی را پس بدهد و این غائله را ختم کند. اما به نظر می آید آنچه پسِ ذهن این دخترک نحیف و ظریف می گذرد فراتر از حرکت در دایره بسته تکرار است؛ غرور خرد شده، علاقه پایمال شده و عزت نفس زخم خورده ای باشد که باید به نحوی ترمیم اش کند.
به همین دلیل می توان این گونه تحلیل کرد که وقتی گلسا با همکاری دوستش در باشگاه اسب سواری، صبحگاه اسب را بیرون می برد تا فراتر از محدوده دایره گام بردارد، در حال قرینه پردازی ذهنی موقعیت خود برای شکستن این دور باطل و دایره تکراری است. در واقع این کنش نمادین که در بافت رئال فیلم جایگاه منطقی خود را پیدا می کند، کدی پیشگویانه از تصمیمی است که او در انتهای فیلم می گیرد.
نگار مقدم را باید برگ برنده فیلم برای به تصویر درآمدن قهرمانی دانست که در مرحله کاغذ و قلم دقیق و درست با تکیه بر جزئیات، روانکاوی و رفتارشناسی یک نسل ترسیم شده؛ اما برای تبدیل شدن به تصویری باورپذیر از نماینده یک نسلِ بی پشتوانه و مستأصل نیاز به انتخابی هوشمندانه داشته که این اتفاق به بهترین شکل ممکن صورت گرفته است.
همانطور که زوج شبنم مقدمی و علی مصفا در قامت پدر و مادری آشنا اما متمایز و دور از نقش پردازی های قبلی و علیرضا آقاخانی و حتی یسنا میرطهماسب ناآشناترین و در عین حال ملموس ترین انتخاب ها برای این کاراکترها هستند.
«درساژ» یک فیلم اول خوش ساخت و ساختارمند است که زاویه نگاه فیلمساز جوان اش را برای رسیدن به بهترین ترجمان تصویری از فیلمنامه ای دغدغه مند برجسته می کند. فیلمی که سینمای ایران برای خروج از فضای بسته تکرار (به مثابه همین اسب درساژ) و ورود به حیطه قهرمانان جدید و مدرن که تعریفی متمایز از عمل قهرمانانه مطابق با معیارهای روز جامعه ارائه می دهد، به آن نیاز دارد. فیلمی که به درستی زوایای ملتهب جامعه امروز را در نسل نوجوان امروز نشانه رفته و این دقت در شلیک به هدف نهایی، نیاز به تأمل و دیده شدن و بازیابی دارد.
https://teater.ir/news/17173