پوراحمد یک قصه‌گوی کلاسیک است و بهتر است به جایی بازگردد که در آن استاد است.
پایگاه خبری تئاتر: اگر کسی تیتراژ فیلم تیغ و ترمه را نبیند، شاید به سختی باور کند که نویسنده و کارگردان این فیلم، همان کسی است که آثاری مانند به خاطر هانیه، خواهران غریب، قصه‌های مجید،‌ شب یلدا و اتوبوس شب را خلق کرده است. تیغ و ترمه نه در قصه، نه در دغدغه و نه در فرم هیچ شباهتی به کیومرث پوراحمد قصه‌گو ندارد. این کارگردان بعد از اتوبوس شب در یک سراشیبی افول قرار گرفته و انتخاب‌های اشتباهش در انتخاب فیلمنامه و فرم روایت، طرفدارانش را هر سال، ناامیدتر از سال قبل می‌کند. جدیدترین فیلم وی در واقع مرثیه‌ای است برای کارگردانی که مخاطبش را گم کرده است. فیلم تیغ وترمه، مانند انسانی است که سعی می‌کند از باتلاق فراموشی مخاطبانش بیرون بیاید ولی هر چه دست و پا می‌زند بیشتر فرو می‌رود. پوراحمد فیلمساز باتجربه‌ای است و بخش قابل توجهی از خاطرات سینمایی چند نسل را تشکیل داده ولی چند سالی است که بین او و جامعه مخاطبش فاصله افتاده است. او در سه اثر آخر خود یعنی پنجاه قدم آخر، کفشهایم کو و تیغ و ترمه، فرم و روش همیشگی خود را گم کرده است و به کارگردانی بی‌دغدغه تبدیل شده که از سر عادت و اینکه باید فیلم بسازد تا فراموش نشود،‌ پشت دوربین قرار می‌گیرد در حالیکه شاید بهترین روش برای ماندنش در خاطر مخاطبانش احترام به گذشته پرافتخار خودش باشد نه ساختن فیلم‌های جدید آن هم به روشی که بلد نیست. کیومرث پوراحمد، به ذات یک کارگردان کلاسیک و قصه‌گوست ولی احتمالا تحت تاثیر غلبه سینمای شبه مدرن مثلا اجتماعی چند سال قبل قرار گرفته و وسوسه شده که روشی که در آن استاد است را کنار بگذارد و به فرم‌های مدرن و تجربه‌گرا روی بیاورد، تجربه‌ای که تا به اینجا برای او با شکست همراه بوده است. تیغ ترمه بین سینمای شبه مدرن و بی‌سر و ته این روزهای سینمای ایران، سینمای کلاسیک و قصه‌گویی که پوراحمد در آن زیسته، در رفت و آمد است. انگیزه و دغدغه پوراحمد از نگارش تیغ و ترمه روشن نیست و تا انتها نیز مشخص نمی‌شود که چه می‌خواهد بگوید. این فیلم روایت دختر جوانی است که هیچ خانوادهای ندارد و بین خانه عمویش، یا بهتر بگویم دوست قدیمی پدرش، خانه استاد نقاشی و مثلا شریک زندگیش و خانه دوستش در رفت و آمد است و همین زندگی بی‌سر و ته و آشفته‌اش با پیدا شدن سر و کله مادرِ مثلا مادرش، آشفته‌تر شده و در این میان او از رازی در گذشته باخبر می‌شود. تیغ و ترمه در مرحله فیلمنامه عقیم باقی مانده است. کاراکترهای این فیلمنامه محدودند ولی تقریبا تمام آنها در پیشبرد قصه، نقشی ایفا نمی‌کنند. کنش آنها به جز لیلی، مادر ترمه، هیچ تاثیری در حرکت قصه ندارد و حفظ شدنشان، بویژه حذف کاراکتر امیر _با بازی پژمان بازغی_ در قصه هیچ خللی ایجاد نمی‌کند. ترمه به عنوان شخصیت اصلی،‌ در هیچ بخشی از قصه همذات‌پنداری مخاطب را بر نمی‌انگیزد و با تمام جنب و جوشی که در قصه از خود نشان می‌دهد، تقریبا در اغلب نقاط قصه منفعل و سترون و اخته است و صرفا ادای شخصیت‌های فعال را درمی‌آورد، زیرا کنش مناسبی برای او طراحی نشده است. چینش شخصیت‌های فرعی در اطراف ترمه نیز به فعال شدن و واکنش او کمکی نمی‌کند زیرا هیچ یک از آنها برای مخاطب معنی پیدا نکرده و از سوی مخاطب فهم نمی‌شوند. شخصیت‌های گنگ و نامفهوم تیغ و ترمه سبب شده که مخاطب برای هیچ کدام از آنها و سرنوشتشان نگران نشود. شخصیت ترمه در فیلمنامه به خوبی بنا نمی‌شود و مخاطب برای تعریف آن جز یک دختر وابسته و عاطفی که تحت تاثیر دیگران است چیزی در ذهن ندارد و علت کنش و واکنش‌های معدودش را هم در قصه متوجه نمی‌شود. این بنا نشدن شخصیت موجب شده که روند تحول شخصیت در طول قصه به خوبی شکل نگیرد و طغیان ترمه در پایان قصه  کاریکاتوری و مضحک شکل بگیرد. کیومرث پوراحمد در این فیلم سینمایی سعی کرده جا پای پرویز شهبازی و رسول صدرعاملی بگذارد از مشکلات دوران بلوغ و بزرگ شدن جوان امروز بگوید ولی ناآشناییش با سوژه و اتمسفری که سوژه در آن روایت می‌شود باعث شده که از عهده این کار برنیاید، همچنان که شهبازی و صدرعاملی هم در آثار جدید خود نتوانسته‌اند به نقاط اوج خود نزدیک شوند. بحران‌های مثلا دراماتیک فیلمنامه نتوانسته‌اند مخاطب را با خود همراه کنند و کارگردانی نیز نتوانسته حفره‌های عمیق فیلمنامه را پر کند. بازی‌های تصویری کارگردان و فیلمبردار با نمادها و موتیف‌هایی همچون مترو یا مثلا قطار زندگی هم نتوانسته سبک بصری جذابی برای اثر بیافریند. فضای سردی که ترمه در آن گرفتار شده نتوانسته از صفحات کتاب «کی از این چرخ و فلک پیاده می‌شویم» به پرده سینما منتقل شود و آنچه که تصویر شده آشفته بازاری است که از جیغ و داد کاراکترها بر سر یکدیگر اندکی گرم می‌شود. کارگردان بر روی بازی بازیگران خود کنترلی نداشته و دیبا زاهدی بازی فاجعه‌باری را در مقابل دوربین علیرضا زرین‌دست رقم زده است. ورود بازیگران بی‌استعدادی همچون زاهدی به سینما و تکرار حضورش در فیلم‌های مختلف، باید زنگ خطری را برای سینمای ایران به صدا درآورد. سینمای ایران تا چند سال دیگر عرصه نقش‌آفرینی بازیگرانی است که از یک طبقه و قشر خاص به بدنه سینما تزریق می‌شوند و سیستم نامناسب پرورش و انتخاب بازیگر موجب شده که بازیگری در چنبره یک طیف خاص از جامعه محدود شود که از عهده هزینه این کار و رسیدن به دوربین کارگردانان بزرگ برمی‌آیند. پوراحمد با تایید بازی بازیگرش نشان داده که در برابر این سیستم مافیایی تسلیم شده و اجازه داده یک بازیگر بی‌استعداد با نام و سابقه او برای خود رزومه جعلی بسازد. سقف بازی دیبا زاهدی در حد همان نقش‌های فرعی فیلم‌های قبلی اوست و چهره بی‌حس و بازی ناپخته‌اش در نقش اول تیغ و ترمه تجربه فاجعه باری است. تنها نقطه قوت اثر بازی لاله اسکندری در نقش لیلی است که سطح بازی او را یک درجه بالاتر برده و به سایر کارگردانان نشان داده که برای بازی نقش‌های مشابه می‌توانند روی وی حساب کنند. شخصیت لیلی ملموس‌ترین و قابل‌ فهم‌ترین شخصیت این قصه بی‌سر و ته است که اثرگذاری آن با بازی ظریف و کنترل شده لاله اسکندری، دوچندان شده است. کارگردان تیغ وترمه در سینمای ایران جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص داده است ولی برای حفظ آن باید با خود کنار بیاید و بداند که تقلید از راه رفتن کبک سبب می‌شود که راه رفتن خود را نیز به فراموشی بسپارد. پوراحمد یک قصه‌گوی کلاسیک است و بهتر است به جایی بازگردد که در آن استاد است.