پایگاه خبری تئاتر: به صفحه مجازی نمایش «قاسمآباد» در سایت تیوال که مراجعه کنید با چنین خلاصه داستانی مواجه میشوید: «قاسمآباد نام یک روستا است. در این روستا یک قبرستان وجود دارد. نمایش در قبرستان میگذرد. ما درون قبرها هستیم و مردگان را از نزدیک لمس میکنیم. جوانی از شهر به روستا آمده و در آنجا خودکشی میکند. اهالی روستا آن جوان را در قبرستان قاسمآباد دفن میکنند. مردگان با این عمل مخالفاند و بین آنها درگیری ایجاد میشود...»
در ادامه چنین آورده شده: سبک مساوی است با «کمدی- گروتسک- وحشت».
این سردرگمی شما کاملا منطقی و قابل درک است و پیش از این که این نقد به گروه اجرایی مرتبط باشد، به دوستانمان در سایت تیوال مربوط میشود. اولا واژه سبک هیچ ارتباطی به انتخاب ژانر ندارد و ژانر در ایران به «گونه» ترجمه شده است. به عنوان مثال ما «گونه»های مختلفی در هنرهای نمایشی داریم که یکی از آنها کمدی است. این کمدی خود به شاخههای مختلفی تقسیم میشود که به آن «سبک» میگوییم. مثلا گفته میشود ژانر کمدی به «سبکِ» دلآرته یا گونه کمدی به «سبکِ» ایرانی روحوضی. دوما یک کارشناس باید بررسی کند که چطور ممکن است نمایشی با این قد و قامت کوتوله و در عرض یک ساعت همدر گونه کمدی بگنجد و هم در ژانر وحشت خود را معرفی کند؟! (حالا گروتسک درآوردنش پیشکش). شاید گفته شود که انتخاب گونه آثار به عهده عوامل اجرایی نمایشهاست اما فکر مخاطبی را بکنیم که در قسمت جستجوی سبک! وقتی عنوان «کمدی» را مینویسد نام این نمایش بالا آمده و وقتی عنوان «وحشت» را درج میکند باز نمایش «قاسمآباد» به ایشان پیشنهاد میشود. خودِ خلاصه نمایش تقریبا ما را با سطح اثر آشنا میکند اما بهتر است بیشتر درباره کار صحبت کنیم تا نقاط ضعف و قوتش بیشتر آشکار شود. وقتی نمایشی بروشور نداشته باشد انگار با اثری بیصاحب روبهرو هستیم. اثر بیصاحب مانند عمارت متروکه میماند. نه رفتوآمدی درونش هست و نه جنب و جوشی. کسی مسئولیتی نسبت به آنجا ندارد و بهطبع کسی وارد چنین فضایی سرشار از آلودگی و گرد و خاک نمیشود (البته به جز منتقدان سمج گروه اگزیت). اثر فاقد بروشور هیچ توجیهی ندارد جز توهین به مخاطب. نمایش اگر مزخرف هم باشد (که در اکثر موارد این چنین است) باید نام و صاحب داشته باشد و عواملش پشت کاری که روی صحنه آوردهاند بایستند. این ایستادگی به معنای تعصب بیجا داشتن روی اثر نیست بلکه به معنای معرفی نفراتی است که دور یکدیگر جمع شدهاند و حالا برای مخاطب چنین تحفهای را پیشکش میکنند. نمایشی که بروشور نداشته باشد بهطبع از نقد پوستر نیز محروم میشود (پس خوش به سعادت طراح پوستر و بروشور نداشته اثر).
بگذریم...
و اما حرف حساب.
مشکلات اصلی نمایش «قاسمآباد» در نمایشنامه اثر نهفته است. متن وامانده و دارای لکنتهای بسیار است. نمایشنامهنویس با جهان نداشتهاش، جهانی قلابی از چند دزد و عرقخور و نزولخور که در یک قبرستان گیر کردهاند را نشانمان میدهد که این جنس معلول، نه جهتگیری میفهمد و نه حتی نمیداند که با خود و مخاطبش چندچند است. پسری از شهر به روستایی به نام قاسمآباد که در آن غریب است میآید و در آنجا خودکشی میکند. علت خودکشی پسر این است که میداند دختر مورد علاقهاش به نام ثریا نیز در آنجا دفن شده است و حالا با خودکشی میخواهد به او برسد (خب الحمدلله که کمدی کار درآمد). حالا این که ثریا در شهر چه میکرده، عمق رابطهاش با این پسر چه بوده و پسر بر چه اساس و منطقی دست به خودکشی زده که کاملا در هوا بنا شده است. ثریا ظاهرا از پسر باردار شده و به همین علت برادرانش او را زنده به گور کردهاند. (چه ترسناک و چقدر گروتسک!) سایر مردگان با حضور ثریا و امیر در کنار خودشان ابراز انزجار میکنند چرا که آنها گناه کبیره انجام دادهاند. اما در ادامه میفهمیم که خود این مخالفان از اشقیاء روزگاربودهاند و رو نمیکردند.
در نتیجه اثر که شلخته باشد باری به هر جهت شده و پیرنگ اصلیاش را گم میکند. در بهترین حالت خردهپیرنگهایی زاده میشود که نه ابتدایش ساخته شده و نه انتهایش به پرداخت و فرم میرسد. خردهپیرنگ اگر درست از آب درنیاید، جهان اثر را تنزل داده و آن را در سطح ماجرا نگه میدارد. اثر آبگوشتی میشود و مخاطب نیز کلافه.
بنمایهی خلاصه داستان نزدیک به روایات کلاسیک پیش میرود اما با شروع نمایش، شکل پیشروی داستان به طور کلی از ساختار کلاسیک به دور میافتد. فیداینها و فیداوتها، معرفیکاراکترها، فضاسازی و منش شخصیتها چیزی ورای کلاسیک به ما ارائه میدهد که از بد قصه به روایات مدرن نیز شباهتی ندارد. چفت و بست کنشها و واکنشها با هم جفت و جور نمیشود و این مساله آسیبی جدی به کار وارد میآورد. مثلا علت حمایتهای حشمت از امیر مشخص نمیشود. علت مجادله بیش از اندازه حشمت با سکینه و قاسم هم به جایی نمیرسد. نمایشنامهنویس به جای خلق تعلیق در روایت خود، ابتدا دست به فضاسازی آن زده و کار را به بیراهه کشانده است. اگر تعلیق در کار درست از آب درنیامده و جا نیفتاده باشد، سرنوشت کاراکترها در ادامه داستان برای مخاطب بیاهمیت میشود و چه آسیبی جدیتر از این برای یک اثر نمایشی. در کارگردانی هم ایراداتی میبینیم که همه چیز ماجرا و داستان را زیر سوال میبرد. با ما این قرارداد بسته میشود که در داخل قبرها کنار مردگان هستیم. یعنی زیر خروارها خاک. نور رعدوبرق (نور فلش) که هر از گاهی زده میشود چه معنایی میتواند داشته باشد؟! البته که همه این اقدامات در جهت فضاسازی است چون پیشتر مطلع بودیم ما با سبکِ! وحشت طرف هستیم و در این گونه چه چیزی دمدستیتر از قبرستان و باران و صدای رعدوبرق.
«قاسمآباد» به عنوان نام اثر نیز با اشکالاتی همراه است. شما در مواقعی میتوانید نام مکان را به عنوان اسم اثر انتخاب کنید که آن مکان در خودِ نمایشنامه به یکی از شاخصها و شخصیتهای اثر بدل شده باشد. چون نام خان روستا قاسم بوده پس نام خودِ روستا نیز میشود قاسمآباد و همین نام هم بر سردر اثر جاگذاری میشود. روستایی که درونش یک آدمحسابی پیدا نمیشود و همه یا دزد هستند و یا نزول خور. حتی این شخصیتها در زیر خاک هم دست از پستفطرتی خود برنمیدارند.(خب الحمدلله که گروتسک کار هم درآمد). این روزها با پدیدههای زیادی در تئاتر مواجه میشویم. چه اشکالی دارد که یک اثر هم کمدیاش دربیاید و هم وحشتش. چشم ندارید ببینید پس کور شوید لطفا!