در اجرای ایرانشهر، توضیح کوتاهی در رابطه با مکان و زمان وقوع نمایش نوشته شده بود: ترکیه، آناتولی، زمستان 2013، این ‌بار حتی این تعین مادی هم کنار گذاشته شده و وضعیت جهانشمول‌تری مفروض است. حال با انسان‌هایی روبه‌رو هستیم که در کلبه‌ای بنا شده بر شیب کوهستانی برفی، روزگار می‌گذرانند و «برف آنقدر سنگین است که کوچک‌ترین صدایی باعث ایجاد بهمن می‌شود».

پایگاه خبری تئاتر: در اجرایی چون «صدای آهسته برف» همه چیز در خدمت خاموشی و سکوت اجباری است. یک وضعیت غیرطبیعی در دل طبیعت. خانواده‌ای محصور در یک کلبه کوهستانی که قرار است در یک آیین تکرار شونده و ملال‌آور، مناسک زندگی روزمره را به جا آورده و حال با موقعیتی خطیر و خانمان‌برانداز روبه‌رو شده‌اند. عروس خانواده که «یاشار» نام دارد، باردار است و زایمان قبل از فصل بهار این زن می‌تواند به فاجعه‌ ختم شده و خانه و خانواده را زیر حجم عظیمی از برف متراکم یا همان بهمن دفن کند. وضعیت چنان متصلب است که گویی زمان گذشته و آینده در این اکنونیت هراس‌آور ذوب شده و هر نوع خاطره و امید را به محاق برده. یک فضای ایستا در داخل خانه که در نسبت با واقعیت بیرون از خانه معنا یافته و حتی تخیل ‌ورزیدن را هم ناممکن می‌کند. از این باب «صدای آهسته برف» را می‌توان ذیل مفهوم انتظار و «سیاست بقا» به تماشا نشست. انتظار در اینجا سرگردان است میان آمدن فصل بهار و ادامه زندگانی یا سقوط ناگهانی بهمن و انهدام ابدی. برف همه جا را فرا گرفته و مظاهر تمدن را به امری دست‌نیافتنی بدل کرده. حتی خبری هم از نظم سیاسی و کارگزاران دولت نیست و مناسبات خانواده بر اساس فرمان ابدی و ازلی پدر تنظیم می‌شود. در اجرای ایرانشهر، توضیح کوتاهی در رابطه با مکان و زمان وقوع نمایش نوشته شده بود: ترکیه، آناتولی، زمستان 2013، این ‌بار حتی این تعین مادی هم کنار گذاشته شده و وضعیت جهانشمول‌تری مفروض است. حال با انسان‌هایی روبه‌رو هستیم که در کلبه‌ای بنا شده بر شیب کوهستانی برفی، روزگار می‌گذرانند و «برف آنقدر سنگین است که کوچک‌ترین صدایی باعث ایجاد بهمن می‌شود».

اجرا به تمامی در فضای رئالیستی باقی نمی‌ماند و منطق روایی خود را آنجا واجد گسست می‌کند که ناگهان گرگی را مشاهده می‌کنیم که داخل کلبه چوبی شده و نیمه‌شب به سراغ یاشار می‌رود. گویی در پی تصاحب فرزند خانواده و شاید نجات جان او باشد. تنها یاشار در مقام مادری که به تازگی فرزندی به دنیا آورده و بنابر ضرورت‌های زیستن در چنین موقعیت محتومی فرزندش را از دست داده، حضور گرگ را احساس می‌کند. حتی نمایش با نگاهی که بین مادر و گرگ رد و بدل می‌شود به پایان می‌رسد، آن هنگام که موجود گرگ‌نما، بیرون از فضای کلبه زیر بارش برف ایستاده و فرزند تازه متولد شده یاشار را در آغوش گرفته است. یک دیدگاه شخصی و سوبژکتیو که رئالیسم صحنه را قید و بند می‌زند و از تفوق طبیعت و نیروهای قدرتمندش می‌کاهد. شاید تنها یک نیروی اسطوره‌ای مانند موجودی گرگ‌نما بتواند از دل یک فراواقعیت بیرون جهیده و بر قهر طبیعت فائق آید و دخترک تازه متولد شده را که در سرما رها شده از مهلکه نجات دهد. حضوری که به اجرایی نابهنگام دامن زده تا به تمامی منکوب واقعیت نشده و واجد امکان رهایی و حتی مقاومت شود. به یاد بیاوریم که چگونه نشستن خانواده بر گرد میز صبحانه به دستور پدربزرگ یا همان «ایل‌آرخا» با بازی «محمدصادق ملک» پایان ماجرا نیست و این مداخله نیروهای اسطوره‌ای به میانجی حضور موجود گرگ‌نماست که سرنوشت یاشار و فرزندش را رقم می‌زند.

به لحاظ اجرایی جابر رمضانی به میزانسن‌هایی ایستا میدان داده که ریتم کند زندگی را شدت بخشند. سکوت فضای کوهستان و مشدد کردن حجم صدا، اتمسفری مبتنی بر آهستگی و شدتمندی را موجب شده. صدایی که از سوختن چراغ نفتی آویزان از سقف به گوش می‌رسد، آزاردهنده و غیرقابل تحمل است. حتی گفتار بدل به زمزمه و سکوت شده و زندگی شبیه آیین‌های مذهبی برگزار می‌شود. ژست‌ها نه فقط از منظر زیباشناسانه که از قضا بیشتر در نسبت با وضعیت موجود به اجرا درمی‌آید. گویی زمان حال به تعلیق درآمده و حتی غرایز انسانی هم توان لذت و خلق ژوئیسانس را ندارند. سیاست بقا مهم‌ترین استراتژی و در نهایت حل و فصل کننده مناسبات آدم‌هاست. بازی‌ها چنان منقاد وضعیت موجود است که حتی می‌شود، گفت تعویض «بهناز جعفری» با «مسیح کاظمی» چندان بر ادراک تماشاگران از شخصیت «سایراش» اثر ندارد. بلکه این واقعیت هراسناک زیستن در یک کلبه کوهستانی در فصل زمستان است که به همه چیز معنا و مفهوم می‌دهد.

در نهایت اجرای «صدای آهسته برف» را پس از 5 سال باید به فال نیک گرفت. بازگشت جابر رمضانی به آن عرصه‌ای که در آن واجد مازادهایی برای تئاتر ما بود. گو اینکه بعد از اجرای «موی سیاه خرس زخمی» که به نظر چندان نتوانست نظر منتقدان و مخاطبان را جلب کند، این نکته را برای گروه اجرایی عیان می‌کند که چگونه بعضی موقعیت‌های دراماتیک می‌توانند به اجرایی درخشان ختم شده و بعضی دیگر ناکامی را دامن بزنند. جابر رمضانی نشان داده که اهل ریسک کردن و تجربه‌ورزی است اما نباید فراموش کند که نسبت این تجربه‌گرایی با وضعیت اینجا و اکنون ما چیست. هر گاه تامل در این باب کنار گذاشته شده و تنها تجربه‌ورزی در فرم ملاک شود به اجراهایی خواهیم رسید که کم و بیش می‌توان گفت «بی‌مساله» هستند. صدای آهسته برف از قضا یکی از مساله‌مندترین اجراهای جابر رمضانی است. صدای آهسته برفی که نشان از بهمنی می‌دهد که در راه است.