پایگاه خبری تئاتر: «بیستوسه نفر» ماهها پیش نخستین بار در سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش گذاشته شد؛ فیلمی روایتگر خاطرهای نهچندان دور در تاریخ جنگ ایران و عراق. خاطرهای تلخ برای بازماندگانش و غافلگیرکننده برای مخاطبانی که روایتی از ۲۳ نوجوان زمان جنگ را تصویرشده میدیدند؛ خاطرهای نزدیک که برای شنیدنش گوش لازم نیست، کافی است کمی با قلبمان روزگاری که بر آنها رفته است را لمس کنیم. ۲۳ نوجوان کمسنوسال که در میانههای جنگ به اسارت گرفته میشوند و حالا در جهانی دیگر فارغ از کودکانههایشان باید تصمیمی بزرگ بگیرند؛ تصمیمی که تماما رنگوبوی سیاست میدهد. تصمیم آنها تحمل شرایط سخت اسارت به جای آزادی در کشوری غیر از ایرانشان بود. اما سوی دیگر این روایت هم مردی نشسته که سرگذشتش عجیب و باورنکردنی است. ملاصالح سرنوشت حیرتانگیزی دارد؛ مردی که در زمان شاه، جنگ و پس از آن در زندان بوده و تا پای چوبه دار رفت و معجزه او را به زندگی برگرداند و حالا در سالخوردگی از خاطراتش میگوید و حتی به آنها لبخند میزند. این دو روایت در کنار هم روایت فیلم را شکل داده است. حکایت این ۲۳ نفر که یکی از میانشان بخت آخرت پوشید، همچنان شنیدنی است؛ چه آن زمان که مستندی دربارهشان ساخته شد و چه زمانی که تصمیم گرفته شد مهدی جعفری در مقام کارگردان و مجتبی فراورده به عنوان تهیهکننده همراه با بازیگرانی نوجوان خاطرات را تصویر کنند. گفتوگو با مهدی جعفری و مجتبی فرآورده فارغ از چگونگی تصویرکردن این خاطرات، بخش دیگری داشت. رهایی و آزادی در این فیلم بهخوبی از یکدیگر تمییز داده شده است. بحث از همینجا آغاز میشود و حول محور واقعیتهایی که درک شده و حقیقتهایی که گفته شد، ادامهدار شد. این گفتوگو بازخوانی دیگری از بهتصویرکشیدن این خاطره و داستان است که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم. فيلم «بيستوسه نفر» موضوع بديعي دارد. بيشتر، ازاينرو که درباره جنگ صحبت ميکند، اگرچه جنگ در آن نقش محوري ندارد. فيلم بيش از هر چيز، روي روابط انساني و مقاومت تکيه ميکند. مقاومت معناي بزرگي دارد و فيلم هم بر همين مفهوم استوار است. همين ويژگي باعث ميشود بسياري از مفاهيم جاري در فيلم اکنون هم تعميمپذير باشد. در فيلم، بچهها بدون اينکه خودشان بخواهند به مرور ديد سياسي پيدا ميکنند؛ موضوعي که فيلمنامه هم به خوبي از عهدهاش برآمده است. اين تعبير فيلم که با مقاومت ميتوان به آزادي و رهايي رسيد، بسيار کليدي و راهگشاست و ميتواند موضوع خوبي براي شروع بحث باشد. مهدي جعفري (کارگردان): موافقم، گذشته از مفهوم رهايي؛ قيمتي که براي آزادي پرداخته ميشود هم بسيار مهم است. بله. سربلند بيرونآمدن از اين مقاومت، حس خوشايندي القا ميکند. اما رهايي الزاما مسير کوتاهمدتي نيست. گاهي مثل آنچه در فيلم ميبينيم تا هشت سال بايد صبر کرد. بچههايي که اسير شدهاند، پيشنهاد سفر به فرانسه را رد ميکنند. آنها فرانسه را براي رهايي انتخاب نميکنند. همينجا دو ايده شکل ميگيرد. اينکه مفهوم آزادي و رهايي از يکديگر تمییز داده ميشود. اگر آزادي ميخواهي ميتواني به فرانسه سفر کني، ولي اگر رهايي ميخواهي بايد به زندان برگردي. درواقع اين مفهوم شکل ميگيرد که براي رسيدن به رهايي نبايد به آزادي رسيد؛ به عبارتي آزادي شرط کافي براي رهايي نيست. جعفري: در ابتداي داستان ظاهرا اينطور بوده که بچهها آگاهي کافي از اين معنا نداشتهاند و کمکم در طول مسير سخت و فرساينده اين پروژه تبليغاتي به آن آگاهي لازم دست مييابند. اهميتي هم ندارد. من اسمش را يکجور معرفت وجودي ميگذارم. هر شخصي در شرايط پيچيده بر سر دوراهي انتخاب قرار ميگيرد. گاهي به حکم غريزه دست به انتخاب ميزند و گاهي با آگاهي و شعور. با شما موافقم که مفهوم رهايي با آزادي متفاوت است و بچهها در اين داستان به دنبال رهايي بودند. مفهومي که ميتواند رنگوبوي سياسي به فيلم بدهد. اما نه سياست به شکل رايجي که ميشناسيم؛ بلکه به معناي مقاومت. گاهي اين موضوع به ذهن ميرسد که شايد بهتر بود اگر کمي جنبههاي انساني رفتار بچهها را پررنگتر ميديديم. به نظر ميرسد بچههايي با اين سنوسال که در اسارت دست به اعتصاب ميزنند قطعا مشکلات بزرگ و پيچيدهاي داشتهاند. در صورتي که بروز رفتارهاي کودکانه از آنها دور از انتظار نيست. جعفري: البته صحنههايي هم براي بيان آنچه مدنظر شماست فيلمبرداري شد، اما در مرحله تدوين به لحاظ ريتم و ساختار ترجيح داديم استفاده نکنيم. واقعيت اين است که ما با يک جهان بزرگ و پيچيده در اين داستان مواجه بوديم. يکي از ملاحظات ما در حين ساخت اين فيلم نمايش هرچه واقعيتر قهرمانان داستان بود؛ برخلاف بسياري از فيلمهاي دفاع مقدس که عکس اين موضوع رخ ميدهد، سعي کردم در ميزانسن و بازيها برخوردي واقعگرايانه داشته باشم. خوشبختانه در فاصله نمايشهاي پراکنده فيلم تاکنون واکنشهاي خوبي از سوي مخاطبان و منتقدان فيلم در تأييد باورپذيربودن ماجرا و بازيها دريافت کردهايم. ما سعي کرديم بيننده با آدمهاي فيلم ارتباط برقرار کند و با فيلم پيش بيايد. قطعا اگر «بيستوسه نفر» سريال بود، آنقدر زمان داشتيم که قدري بيشتر به زواياي شخصي و روحي آدمها بپردازيم. من مدتها قبل از ساخت اين فيلم، مستندي از بيستوسه نفر ساخته بودم. مصاحبههايي که با اين بيستوسه نفر داشتم برايم بسيار جالب بود. خاطرات بسيار عجيبي از آن سالها دارند. طبعا آنها هم نميتوانند تکتک روزهايي را که بهشان گذشته است روايت کنند. حتما قهرها و آشتيهاي زيادي با هم داشتهاند؛ بسيار بيشتر از آنچه در فيلم ميبينيم. حتي شايد از دست همديگر دلخور هم شده باشند؛ هرچه که بوده، اما در نهايت با يکديگر عهد کردند که يک روز تصميم بزرگي بگيرند. از سالهاي نوجواني تا امروز همواره ارتباطم را با دوستاني که براي کشورمان جنگيده و اسير شدهاند حفظ کردهام. نکتهاي که هميشه در تصويرکردن فيلمي درباره جنگ به دنبال آن بودم، پرداختن به روابط انساني آدمها در شرايط دشوار جنگي بوده است. متأسفانه سينماي دفاع مقدس ما سالهاست که از نظر مضمون و ساختار کمي دچار تکرار شده است. به نظرم در اين حوزه، قطعا جايگاه ادبيات دفاع مقدس با فاصله زياد بالاتر از سينماست. بنابراين مدتها زمان خواهد برد تا دستکم آدمهايي که در جنگ حضور داشتهاند در آثار سينمايي به شکل واقعيتري نشان داده شوند. طبعا در اين ميان کار فيلمسازاني که قصد دارند از دريچهاي ديگر به سينماي جنگ نگاه کنند بسيار سخت خواهد بود و اين مسير سخت ميسر نميشود، مگر با همدلي يک گروه پرتوان و باانگيزه. اگر فيلم ما کمي از عهده اين واقعگرايي برآمده و باورپذير شده قطعا مديون همکاري عوامل دلسوز و تلاش آنها بوده است. همينجا از همراهي همه عوامل فيلم تشکر ميکنم، بهخصوص از حمايت و پشتيباني آقاي فرآورده که قطعا يکي از خوششانسيهاي ما در مسير ساخت اين فيلم بودند. اگرچه موضوعي که فيلم «بيستوسه نفر» به آن ميپردازد از مقوله دفاع مقدس است، اما درعينحال شايد به نوعي يک نگاه سياسي هم در متن و زيرمتن آن موجود باشد. با اينکه سياست از علاقهمنديهاي من نيست و دوست داشتم بيشتر جنبههاي انساني قصه را دنبال کنم، اما گريز از لايههاي سياسي داستان نشدني بود، چراکه اصل داستان در يک پسزمينه کاملا سياسي ميگذشت. اساسا سياست و جنگ همزاد يکديگرند و بعيد است که بشود آنها را از يکديگر جدا کرد. 23 نفر نوجوان با انگيزههاي ملي و مذهبي براي دفاع از خاکشان به جنگ ميروند و کمي بعد اسير ميشوند، اما طولي نميکشد که خودشان را در موقعيتي کاملا سياسي پيدا ميکنند. آنها به قول ملاصالح قاري در دل دشمن تبديل به سفراي سياسي ايران شده بودند و بايد تصميم ميگرفتند در کدام زمين بازي کنند. پرداختن به قصه پرماجرا و جالب صالح، در خلال روايت برشي از زندگي بيستوسه نفر هم، به نظرم سخت بود. جعفري: خيلي... دوست داشتم قصه زندگي صالح هم سهمي در اين فيلم داشته باشد و البته سهمي کاملا مرتبط با داستان اصلي. صالح از جمله انسانهاي خاص تاريخ معاصر ماست. ايشان در سه دوره متهم و به اعدام محکوم شده بود. در دوران قبل از انقلاب فعاليت سياسي و مذهبي داشته و زندانهاي طولانيمدت را کشيده است، در دوره جنگ اسير شده و تا پاي مرگ رفته و بعد از بازگشت به ايران هم در اثر يک سوءتفاهم به جاسوسي محکوم و حکم اعدامش صادر شده بود. به نظرم زندگي صالح به خودي خود جنبههاي سينمايي جذابي دارد. ظاهرا تا مدتها بعد از آزادي وي و روشنشدن حکم قضائي او، منعي براي پرداختن به ماجراي زندگياش وجود داشت ولي بعدها به لطف سيدعلياکبر ابوترابي، پدر معنوي آزادگان و شهادت عده زيادي از همراهان و همبندان صالح، از او رفع اتهام ميشود. وقتي در سال ۸۵ مستند ۲۳ نفر را ميساختم اين امکان بهوجود آمد تا با جزئيات بيشتري به زندگي صالح بپردازم و در طول پژوهش و ساخت آن مجموعه، به گواهي ۲۳ نفر تصوير متفاوت و تازهاي از او در حافظه تاريخي ما ثبت شد. طوري که بعد از تماشاي آن مستند برخي از افرادي که در جريان پخش فيلمِ جلسه ملاقات با صدام به صالح قاري مشکوک شده بودند، متوجه واقعيت تلخ پشت صحنه آن جلسه شده و از تصور اشتباهي که درباره اين مرد بزرگ داشتند، پشيمان شدند. از حبيب احمدزاده عزيز ممنونم که حمايتش در ساخت و پخش اين مستند باعث شد تا اين رفع سوءتفاهم در سطح گستردهتري در ايران صورت گيرد. بنابراين اصرار داشتم در فيلم «بيستوسه نفر» هم کمي از صالح گفته شود. پرداختن به زندگي او به عنوان يک قصه فرعي در اين فيلم کار آساني نبود چراکه بايد مراقب ميبوديم که روايت ما دوپاره نشود و تماشاگر در پايان با هر دو قهرمان يعني گروه ۲۳ نفر و صالح قاري همدلي کرده و آنها را تحسين کند. آقاي فرآورده درباره شخصيتپردازي اين بيستوسه نفر صحبت کنيم. از ابتدا نگاه شما به اين قصه چطور بود؟ مجتبي فرآورده (تهيهکننده): در اينباره يعني جزئيات رابطه بچهها در فيلم، بايد بگويم برخي از موقعيتها در سينما آنطور که در صحبتها و تئوريها جذاب به نظر ميآيند، در تصوير سينمايي خيلي باورپذير از آب در نميآيد. نميدانم اين مشکل عقبه فرهنگي دارد يا موضوع ديگري در آن دخيل است! در حقيقت در سينماييکردن برخي «آن»ها نميتوان ظرافتهاي لازم را اعمال کرد. اين موضوع مدتها ذهنم را مشغول کرده بود. نميدانم اين چيست که حرفش را خوب ميزنيم و خوب هم تحليل ميکنيم اما در اجرا همه چيز، آنطور که بايد، درست کنار هم نمينشيند. قطعا اين موضوع پاشنه آشيل بسياري از فيلمهاست. جعفري: نکته ديگري هم هست. اينکه ما خواسته یا ناخواسته با يک مسئله و چالش در فرامتن اين قصه روبهرو بوديم. يادمان باشد اين قصه اقتباس از واقعيت است و ما با شخصيتهاي زندهاي روبهرو هستيم که آن شرايط را تجربه کردهاند. هر کدام از اين بيستوسه نفر حق اعتراض به اينکه واقعيت را قلب کردهايم، داشتند. هر کدام از آنها در نگارش قصه بيستوسه نفر همکاري خوبي با ما داشتند و به ما اعتماد کردند و البته قرار نبود چيزي خلاف واقعيت در داستان وارد کنيم. با خودمان قرار گذاشته بوديم که واقعيت را مخدوش نکنيم و اين پازل را طوري کنار هم چيديم که براي مخاطب هم جذاب باشد. اتفاقا زماني که با آنها مصاحبه ميکردم، دنبال ريز اتفاقات در اردوگاه بودم. اينکه چقدر با هم اختلاف نظر داشتند. چه ديالوگهايي بينشان ردوبدل ميشد؟ هيچکدام هم خبر نداشتند که ديگري درباره چه موضوعي با ما صحبت کرده است. قطعا چيدن اين صحبتها کنار هم و رسيدن به يک ساختار مستحکم برايم جذاب بود. با اينکه به عنوان فيلمساز در برگردانِ سينمايي اين حق را داشتم که روايت و برداشت کاملا شخصي خودم را داشته باشم اما همچنان وفاداربودن به «واقعيت» برايم يک اصلِ مهمتر بود. ما در مرزِ باريک و خطرناکي راه ميرفتيم، اينکه اقتباس چگونه انجام شود که هم به «واقعيت» آسيب نزنيم و هم جذابيت سينمايي اثر حفظ شود. در واقع پرسش اين است که اين آدمها در چنين لحظات پرتنش و سختی، چقدر ترسيده يا حتي دچار ترديد شده بودند. جعفري: بله اينها هم انسان هستند. طبعا ميتوانستند ترسيده يا خودشان را باخته باشند. يکي از موضوعاتي که در ساخت اين فيلم ذهن ما را سخت مشغول کرده بود، اين بود که چطور اين فيلم را بسازيم که سخنراني نکرده باشيم؟ داستاني که بايد روايت ميشد به خودي خود غيرقابل باور بود. قطعا اقتباس از اين ماجرا هم کار آساني نبود. دست و پاي ما از چند جهت بسته بود. يکي از مسائل مهم در ساخت فيلم اين بود که چون درباره واقعيت بيستوسه نفر فيلم ميسازيم بايد همگي آنها از قصه رضايت قلبي داشته باشند. اين وظيفه اخلاقي ما بود. قطعا جلب رضايت تکتک 23 نفر و در واقع ۲۴ نفر، کار آساني نبود. در چنين شرايطي، بهاصطلاح زيادکردن نمک و فلفل برخي جزئيات داستان هم کار را سختتر ميکرد. قطعا چيزهايي به داستان اضافه کرديم يا از آن کاستيم، اما دخل و تصرف در بخش اعظم داستان امکانپذير نبود. دوست داشتم در برخي جاها اتفاقاتي را اضافه کنم بيشتر از آنچه اکنون ميبينيد يا اينکه چطور ديالوگنويسي کنيم که لحن آدمها شعاري نشود و در عين حال به واقعيت آنها هم وفادار بمانيم؟ بعد ميديدم اصلا آدمهاي آن دوره کمي شعاري زندگي ميکردند، لحن و ادبيات مقاومت ميطلبد که حماسي و شعاري باشد اما در سينما نميشود به بهانه پايبندي به واقعيت آن لحن شعاري را تماما حفظ کرد. وقتي تحت تأثير واقعهاي مثل جنگ هستيم، همه وقايع شکل ديگري پيدا ميکند. اگر ديالوگها جور ديگري نوشته ميشد، ممکن بود همهچيز غيرواقعي جلوه کند. بايد تعادل خاصي را رعايت ميکرديم، نه شعار ميداديم و نه از اصل جنس آن آدمها غافل ميشديم طوري که تماشاگر جوان امروزي، هم آدمهاي اين فيلم را باور کند و با موضوع آن ارتباط بگيرد و هم با يک مشت آدم واقعي و مستند مربوط به همان دوران طرف باشد. قطعا از اين زاويه ميتوان به شکل ديگري به موضوع نگاه کرد. بايد به «واقعيت» وفادار بود؛ بهايندليل که نوجوانان، آن سالها را تجربه کردهاند. جايي که قرار است بين «واقعيت» و «حقيقت» يکي را انتخاب کنيم، سعي ميکنيم «واقعيت» را انتخاب کنيم. «حقيقت» چيزي است که وجود داشته و «واقعيت» چيزي است که باور ميکنيم. اين موضوع، در فيلم بهخوبي ديده ميشود. به نظرم اگر همه اين بیستوسه نفر در قيد حيات نبودند، رسيدن به کنه قضيه سختتر ميشد. گاهي هويتسازيهايي صورت ميگيرد که «واقعيت» و «حقيقت» را مخدوش ميکند. با همه اين مسائل، قطعا بیستوسه نفر در بيان داستانش موفق بوده است. جعفري: اين فيلم، فاصله زيادي از حقيقت ندارد. تحقيقات من براي نگارش اين قصه زياد بود و اين شانس را داشتم که پيش از فيلم سينمايي، مستند آن را بسازم. بعد از سالها نوشتن و بازنويسي فيلمنامه، خودم هم در اين قصه به دنبال «حقيقت» و «واقعيت» بودم. هنوز هم وقتي خوب فکر ميکنيم، به ياد ميآوريم که در سالهاي اوليه جنگ، برخی نوجوانان با اصرار و پافشاري خودشان راهي ميدان جنگ ميشدند. به طور مثال حاج قاسم سليماني که خودشان فرمانده مستقيم تعدادي از همين بچههاي کرمان بودهاند، چند تا از بچههاي بیستوسه نفر را از ميانه مسير برگردانده بودند؛ اما بسياري از آنها به اشکال و ترفندهاي مختلف، مجددا خودشان را به جبهه رسانده بودند؛ بنابراين هيچکس نميتواند منکر اين ماجرا شود که تعدادي از رزمندگان ما در جنگ، نوجوانان بودند. بسياري از آنها حتي به جبههرفتن هم قانع نميشدند و هدف غايي آنها رسيدن به شب عمليات و جانفشاني براي آزادي وطنشان بود. بله؛ اينها واقعيت است. جعفري: واقعيت است؛ اما به نظر من بخشي از آن هم حقيقت کتمانناپذیر است. حقايقي که در تاريخ دفاع مقدس ما ثبت شده است. بخشي ديگر از اين موضوع البته به پيش از راهيشدن نوجوانان به جبهه برميگردد. به نظرم اين موضوع، بخش ناگفتهاي از «بيستوسه نفر» است. جعفري: نميگويم تعمدا به آن نپرداختيم؛ بلکه حس کرديم اين بخش، موضوع درام ما نيست. در واقع اين بخش پيشزمينه درامي است که شکل گرفته. ساخت اين فيلم سالها ذهن من را مشغول کرده بود. در واقع قصد من اين بود که با تصويرکردن اين قصه، نشان بدهيم نوجوانان در جنگ چه ميکردند و چرا سر از جبههها درآوردند؟ موقعيت و متن جنگ چه بود که باعث ميشد نوجوان و کهنسال براي نبرد با دشمن بشتابند؟ اين بچهها از چه جنسي بودند؟ جالب است که اگر همين الان پاي صحبت برخي از اين بيستوسه نفر بنشينيد، خودشان هم معتقدند که جنگ جاي نوجوانان نيست؛ اما مگر ميشود به همين راحتي شرايط آن دوران را توضيح داد يا براي آن نوجوانان حکم صادر کرد؟! اين موضوعي است که پرداختن به آن نياز به توجه خاص به شرايط و امکانات آن دوران را دارد. وقتي الان با اين بيستوسه نفر صحبت ميکنيد، از اينکه در آن زمان اردوگاه را به جاي رفتن به فرانسه انتخاب کردند، چه نظري دارند؟ جعفري: قطعا ته دل برخي از آنها اين بوده که زودتر آزاد شوند؛ اما همگي در اين تصميم مشترک بودند که با رفتن به پاريس احساس آزادي به آنها دست نميدهد و به قول شما رهايي آنها در بازگشت افتخارآميز به خاک کشورشان بوده و نه آزادي و البته آنهم در زماني نامعلوم. به نظرم اين «حقيقت» ماجرا است. همان بچهاي که الان بزرگ شده، آن زمان قدرت تحليل نداشت. من هم معتقدم بهترين تصميم را گرفتند که اردوگاه را به جاي رفتن به پاريس انتخاب کردند. کماکان بحث مقاومت، هنوز جاي خودش را دارد. اينجا بحث «حقيقت» مطرح ميشود. اينکه هر «حقيقت»ي خوشايند ما نيست؛ اما وجود دارد. معتقدم «بيستوسه نفر» واقعي ساخته شده است و براي اينکه به «حقيقت» وفادار باشيم، لازم است که «واقعيت»هاي بشري را نشان بدهيم. در غيراينصورت نميتوانيم از «حقيقت» دفاع کنيم. جعفري: منکر اين ماجرا نيستم که پرداختن به «واقعيت»هاي محض گاهي ما را از حقيقت امور غافل ميکند. بله، هرچه از سالهاي جنگ فاصله گرفتهايم، برعکس بازگويي برخي حقايق سختتر شده است. از آن طرف هم نمايش برخي حقايق رخداده براي آدمهاي امروز باورناپذیرتر شده است. نميخواهم نوستالژيک صحبت کنم؛ اما همه ميدانيم ارزشهايي وجود داشته و البته دوران ارزشسازي هم وجود داشته که آن را دوران دفاع مقدس ميناميم. خارج از شعارهاي مرسوم؛ ولي حقيقت امر اين است که قاطبه اين آدمها طوري که من از نزديک ايشان را شناختهام، فرازميني بودند. دقيقا به همان شکلي که مرحوم مرتضي آويني سعي کرد با متريال مستند محض ترسيمشان کند. با فاصلهگرفتن از آن زمان، شمايل برخي چيزها تغيير پيدا کرده است؛ ولي اگر به اسناد و مدارک ادبي و تصويري مراجعه کنيم، با همين حقايق مواجه خواهيم شد. آقاي فرآورده نظر شما درباره بازنمايي «حقيقت» و «واقعيت» در قصهاي که از آن صحبت ميکنيم، چيست؟ فرآورده: سالهاي متمادي است که بحث «حقيقت» و «واقعيت» جريان دارد. اينکه «واقعيت» با موجود انساني سروکار دارد و «حقيقت» با جهانبيني آدمها مرتبط است. وقتي از بيستوسه نفر نوجوان صحبت ميکنيم و تصميم آنها براي رفتن به جبهه، حتما به اين موضوع هم واقف هستيم که آنها براساس فضاي حاکم بر جامعه به اين حرکت تشويق شدند. «واقعيت» و «حقيقت» هم همين بوده است اما اينجا يک اما وجود دارد؛ امايي که در بطن موضوع نهفته است. اميرالمؤمنين يک جمله زيبا دارد که: شرايط آدمها را تغيير نميدهد، «شرايط ذات آدمها را بروز ميدهد.» اين جمله بسيار زيبايي است. من هم به اين موضوع عميقا معتقدم. نميتوانيم بگوييم در شرايط جنگي شخص ترسش را بروز ميدهد يا شجاعتش را. در آن دوران افراد ديگري هم بودند که تمام آن شعارها و فضاي ملتهب جنگ و تبليغات جبهه متحول و تحريکشان نکرد و گونهاي در خانهها خزيدند که گويي اتفاقي نيفتاده و گروهي سر از پا نشناخته راهي جبههها شدند، هر دو گروه در يک مقطع زماني زيست ميکردند و تابع يک شرايط بودند و يک حقيقت بر هر دو گروه حاکم بود، اما هر کدام بر اساس جهانبيني و شاکله خود رفتار منحصر به خود را بروز دادند، گروهي راهي جبهه شدند و گروهي واماندند. نخستين ديداري را که با اين بيستوسه نفر داشتم از ياد نميبرم. آنها را در مشهد ملاقات کردم. به خودشان هم گفتم براي من خيلي اهميتي ندارد که الان چه هستيد و چه ميکنيد، شما در يک زمان و تاريخي رفتاري از خودتان بروز داديد که قابل تحسين است. قطعا خيلي به اين فکر نميکنم که اين رفتار از سر ترس بود يا از سر اجبار. ماحصل اين رفتار اين بوده که دوران اسارت را با عزت پذيرفتيد و به آزادي با ذلت تن نداديد. براي همين تصميم، من مقابل همه شما تعظيم ميکنم. همين موضوع براي من اصل بود. طبعا هر کدام از آنها به مرور که رشد کرده و با «واقعيت»هايي روبهرو شده است، ميتواند جهانبيني متفاوتي هم پيدا کرده باشد. ولي «واقعيت» اين است که آنها سالها پيش تصميم بزرگي گرفتند. به نظرم ميتوان به جهانبيني توجه ويژهتري داشت. در درامنويسي هم بايد به اين موضوع دقت کرد. غربيها که تکليفشان روشن است، آنها سکولار هستند و با واحد انساني رفتار مشخصي دارند. اما در کشور ما اين جهانبيني به شکل ديگري بروز و ظهور مييابد. قطعا نوجوان و جوان ويژگيهاي رفتاري خاص خودش را دارد. همه جوانها در فضاي بلبشو و شلوغ تحريک ميشوند. درست مثل روزهايي که مدتي قبل پشت سر گذاشتيم. عدهاي به موافقان و برخي ديگر به مخالفان ميپيوندند. ذاتي وجود دارد که آدمها را متوسل به انتخاب ميکند. اين انتخاب در بسياري از آدمها بدون نيت قبلي شکل ميگيرد. خيلي ساده، با موضوعي برخورد ميکند و همين انتخاب به مرور از او آدم عجيب و غريبي ميسازد. خاطرم هست همان زمان جنگ در محله ما جواني بود که کار خلاف از او زياد سر ميزد. به مرور به سمت بچههاي انقلابي گرايش پيدا کرد. نه به اين دليل که انقلابي شده بود، بلکه از اينرو که احساس ميکرد بايد از آنها دفاع کرد. به مرور خلاف را کنار گذاشت و در نهايت هم شهيد شد. واقعيت اين است که خيلي نميتوانيم راحت حکم صادر کنيم. بالاخره آدمها تحت مديريت و ولايت خالقي هستند که سرنوشت آدميان را مشخص ميکند. چيزهايي در تحول آدمها دخيل است که در واقع ريشه آن را نميتوان بهراحتي متوجه شد. بيستوسه نفر نوجوان در برهه زماني مأموريتي داشتهاند که درست انجام دادهاند. در نمايشهاي محدودي که در جشنواره فيلم فجر و بعد از آن داشتيم، واکنشهاي جالبي از سمت مخاطبان فيلم گرفتيم. مردم بهراحتي رفتار اين بچهها را هضم ميکنند. اکثر مخاطبان فيلم، رفتار و حرکت بچهها را پذيرفتند و آن را رفتاري از سر آگاهي و شعور ارزيابي کردند. به نظرم «حقيقت»ي که از آن حرف ميزنيم منوط به جهانبينياي است که در مقاطع مختلف بروز و ظهور مييابد. قطعا هويت و ماهيت کمي دستخوش تغيير ميشود، مضاف بر اينکه جهانبيني ما در دريافتمان از «حقيقت» تغيير ميکند. ما بخش ماقبل حرکت بچهها به سمت جبهه را در فيلم نداريم. به نظرم خيلي هم اشکالي در نديدن آن نيست. مهم اين است که در اين برهه زماني چرا چنين انتخابي ميکنند؟ اين موضوعي است که خودم همچنان از آن حيرت ميکنم. چطور ميشود به بيستوسه نوجوان اسير پيشنهاد رفتن به پاريس را داد و آنها در آن شرايط نپذيرند. نکته جالب توجه فيلم هم همين است که در چنين شرايطي اتفاقا بچهها براي بازگشت به اردوگاه ميجنگند. آنجا بخش مهمي از روايت فيلم رقم ميخورد. اگرچه ما نميدانيم چطور اين تصميم را ميگيرند اما به هر جهت تصميم همگي آنها بوده است. اين ربطي به «حقيقت» و «واقعيت» ندارد. دقيقا به صحبتهاي اوليه برميگرديم يعني اينکه آنها به دنبال رهايي حرکت ميکنند و از آزادي ميگذرند. با اين رويکرد که آدمها را انتخابشان ميسازد. تصميم اين بچهها هم درست است. فرآورده: دقيقا به همين دليل است که به اين بيستوسه نفر ميگويم تا کمر مقابل شما در سني که اين تصميم را گرفتيد، خم ميشوم. واقعا نميدانم چرا اين انتخاب را داشتيد اما مهم انتخاب شماست. اين انتخاب خيلي قيمت داشت. نکته ديگري که بد نيست دربارهاش صحبت کنيم، روايت قصهاي است که تا پيش از اين کمتر کسي از آن خبر داشت. اين فيلم در نخستين اکرانش در جشنواره فيلم فجر بسيار مورد اقبال مخاطبان قرار گرفت و بيش از هر چيز، مخاطبانش را با قصهاي از تاريخ معاصر آشنا کرد. فيلم گروهي را به آنها شناساند که تا پيش از آن کمتر ديده يا شنيده بودند. مردم شکل تصويري اين قصه را در سينما ديدند و براي عموم جذابيت داشت. فرآورده: به نظرم فقط در اين شرايط بود که ميشد چنين فيلمي ساخت. سالها پيش که سينماي جنگ ما حال و هواي ديگري داشت، فيلمهايي از «جنس بيستوسه نفر» محلي از اعراب نداشت چراکه بالاخره در اين فيلمها حقيقت تلخي نهفته است.