پایگاه خبری تئاتر: در پردیس تئاتر شهرزاد نمایش «قتل در موقعیت 35 درجه شمالی» به قلم شهاب مهربان و کارگردانی امین میری روی صحنه رفته است، نمایشی که شاید به نوعی برخلاف جریان تئاتر امروز باشد، نمایشی قصهگو و جنایی که روایتی پرهیجان از قتلهای سریالی را روایت میکند. نمایشی که تلاش میکند هم تصویری نسبتاً جامعهشناسانه از مقوله قتل ارائه دهد و هم به ریشهیابی تاریخ قتل در ایران معاصر بپردازد. روایت میری و مهربان، روایتی است که میتواند شما را برای 100 دقیقه میخکوب کند و در کوران مشکلات روزانه، کمی در هیجان دیدن حل یک معمای پلیسی غرقتان کند. آنچه میخوانید گفتگویی است که با کارگردان و نویسنده این اثر تئاتری ترتیب دادهایم: پس از چند تجربه در حوزه تئاتر مستند، اقدام به تغییر ژانر کردی. با وجود اینکه هنوز تئاتر مستند ژانر پرطرفداری در میان مخاطبان هست، چرا مسیر کارگردانی را عوض کردی؟ میری: من بعد از «احساس آبی مرگ» هم برای تغییر فضای روانی یک تئاتر کمدی به اسم «همه دزدها که دزد نیستند» را کار کردم. برایم تغییر ژانر یا تجربههای جدید یا چیزهایی که در ذهن دارم جذاب است. تئاتر مستند هنوز پرطرفدار است و بعد از این کار تئاتر مستندی کار میکنم که سالها در ذهن دارم. مسیر را عوض نکردم. در این اثر نیز رگههایی از مستند وجود دارد و دغدغههای اجتماعی که برایم مهم بوده نیز بیان شده است. معضلاتی که همواره ذهنم را مشغول کرده این بار در یک داستان معمایی و جنایی وجود دارد. معتقدم مسیر کارگردانیم را عوض نکردم، متنی بود که میخواستم تواناییم را محک بزنم. همیشه برایم این مسأله بود که ما تئاتر ترسناک یا دلهرهآور کم داریم و دغدغه آزمودنش را داشتم. تئاتر ایران به هیچ وجه روی خوشی به ادبیات جنایی نشان نمیدهد؛ اما به نظر تو خلاف جهت شنا کردی و تصمیم به نوشتن یک متن جنایی کردی. ریشههای چنین تصمیمی در چیست؟ مهربان: من در کل عاشق ادبیات جنایی هستم. تمام 38 جلد کتابهای آگاتا کریستی را خواندهام و چندین بار برای مثال سریال پوآرو را دیدهام. از روزی که برایم نوشتن جدی شد، «لوسیا» را کار کردم که در جشنواره دانشگاهی و مولوی اجرا شد. «لوسیا» داستان یک برادرکشی و قتل در یک خانواده بود. در کار دوم من «در» یک ادبیات جنایی- معمایی در بافت قصه با رئالیسم اجتماعی تمزیج شده بود که به هر حال به ادبیات جنایی تنه میزد. «قتل در موقعیت 35 درجه شمالی» هم به همین صورت و متن دیگری هم به زودی کار میشود به اسم «بوکسور» که آن هم با موضوع قتل است. در حوزه سینما هم فیلمنامهای نوشتم و در حال تولید است که باز حول قتل و گم شدن میچرخد. کارهایی که مینویسم و آماده اجرا هست در همین حال و هوا است. نمیدانم این مسأله از کجا نشات میگیرد؛ اما به نظرم این گونه فضا و بستر مناسبی برای قصهگویی است. مخاطب میل به همراهی قصه را دارد. در «قتل در موقعیت 35 درجه شمالی» در جنایی بودن بیشتر است؛ چون هدف نشان دادن قتلهای سریالی است. همه چیز هم از اسم شروع میشود. در باقی آثارم کمتر است و اساساً قبل از ورود پلیس رویداد رخ میدهد و برای همین در آستانه جنایی شدن است. در «قتل در موقعیت 35 درجه شمالی» پلیس هم از اول در ماجرا بود و کار را سختتر میکرد. دوست نداشتیم به شیوه درام پلیسی قصه را پیش ببریم و برایمان واقعگرایی مهمتر بود. به هر روی این سلیقه شخصی من است و برمیگردد به مطالعه ادبیات جنایی و برای یاد گرفتن تعلیق بسیار خواندم و در من مانده. نمایشنامه کار جدید تو با اشاراتی به موضوعات تاریخی دارد. چرا به طور مستقل درباره خود سعید حنایی کاری تولیدنکردی؟ میری: به این دلیل که اگر میخواستم درباره سعید حنایی براساس مطالعه پرونده او و فیلم مستندی که درموردش ساخته شده، کاری تولید کنم، چون خود سعید حنایی وجود ندارد و امکان مصاحبه برای من نیست، من معتقدم بخش اعظمی از تئاتر مستند مصاحبههای خودم با اشخاص مسیر را تعیین میکند. چون حنایی وجود ندارد و سال 81 اعدام شده است، به همین دلیل دیگر جذابیتی نداشت براساس یک فیلم مستند تئاتری بسازم. برای همین به طور مستقیم درموردش کار نکردم؛ ولی ذهنیت و ایدههای حنایی را به طور مستقیم در اثر به کار بردهام. البته درمورد سعید حنایی من تحقیق مبسوطی داشتم. با وکیلش، مرحوم فراهانی صحبت کردم و چند جلسه طولانی داشتیم و ایشان اطلاعات مبسوطی دادند و هماهنگی برای خواندن پرونده در مشهد هم انجام شد که من مواد لازم برای نمایشم را داشتم و دیگر پرونده را مطالعه نکردم. به زعم من همه کارهای تو قصهگو بودند و اثر اخیر بیش از همه، برخی معتقدند نبود قصه در تئاتر ایران آسیبزا بوده، نظر شخصی تو چیست؟ میری: من در کارهای قبلیم شاید قصه کمتر؛ بلکه نمایشهایم محتوای مشترکی داشتند، براساس مجموعهای از قصهها شکل میگرفتند. حتی «همه دزدها که دزد نیستند» اثر داریو فو هم با تغیراتی که دادم قصهگو به حساب میآمد. اما «قتل در موقعیت 35 درجه شمالی» قصهگوترین اثر من است. البته نمایشهایی که در زاهدان کار کردم و آثار کوتاهی بودن هم آثار قصهگویی بودند. ببینید حتی نمایشهایی که مدعی ضدقصهگو بودن هستند قصهای دارند، شاید براساس نمایشنامهنویسی قصهگو متنی نگاشته نشده باشد؛ اما قصهای روایت میشود. البته هستند کارهایی هستند که نمیتوانی برایش یک خط قصه تعریف کنی و بگویی اصلاً چه هستند. این کارها دیگر ضدقصه هم نیستند. این رویه هم به نظر من آسیبزا بوده است. مخاطب را دور کردند. آثاری بودند که بیشتر پرفورمنس بودند و نام نمایش بر آنها نهاده شد. قصه برای مردم، هر مخاطبی، چه ایرانی و چه خارجی جذاب است. این شاید به کودکی ما بازمیگردد که با قصه میخوابیدیم و اینکه چه اتفاقی رخ میدهد و در ذهن تصویری پرورش میدادی، جذابیت دارد. مخاطب بزرگ شده حالا این حال را دارند که کماکان قصه جذاب است. در فضای کنونی تئاتر کشور نوعی میل به ضدداستان وجود دارد ولی تو یک داستان منسجم آفریدی. این تمایل به قصه در تو برآمده از چیست؟ آیا در مقام درامنویس این علیه داستان بودن را درک میکنی؟ مهربان: من به شدت با این فضای ضدداستان مشکل دارم. در نمایشنامهها چه از «هاراگیری»، اقتباسی از «در انتظار گودو» بود - به نظرم همه نمایشنامهنویسان یک بار به در انتظار گودو گند زدند - که در خانه نمایش اجرا کردم هم داستان داشتم. به شدت به داستان معتقدم. حتی لوسیا که به شدت مدرن بود واجد قصه داشت. به هر حال مخاطب قصه دوست دارد. خودم هم دوست دارم. من با قصه حال میکنم. قصه گفتن خیلی سخت است. ما باید ابتدا بتوانیم کلاسیک بنویسم بعد فضای جدیدی بنویسم. من در این سن نمیتوانم فضای ضدداستان را تجربه کنم. افرادی که در حیطه کار میکنند به سبب عدمتوانایی در قصهگویی است. من شاگرد آقای چرمشیر هستم، میگفت تو باید بتوانی یکی بود یکی نبود را بگویی بعد بتوانی آن را جابهجا کنی. در آن به هم ریختگی خط و ربطی وجود دارد. در فضای دانشجویی ضعف قصهگویی در نمایشنامهنویسی وجود دارد. در تابستان چند مونولوگ داشتم که در مولوی اجرا رفت. آنجا هم تلاش کردم خط و ربط قصه وجود داشته باشد. وقتی قصه خوب باشد اگر اجرا هم بد باشد، مخاطب با اثر همراه میشود. در کارگردانی تلاشهای برای رسیدن به خلق وحشت داشتی؛ آیا امکان تولید نمایشهایی با چاشنی وحشت در ایران وجود دارد؟ آیا مخاطب ایرانی حاضر به تجربه ترسی چنین نزدیک در تئاتر دارد؟ میری: تلاش برای ساخت صحنههای دلهرهآور که در چنین آثاری میطلبد، برای من همیشه محل سوال بود. اینکه چرا نداریم یا کم است. سالها در ذهنم بود و در این کار امکان تجربه دلهره به وجود آمد و به نظرم مخاطب ایرانی این میل تجربه کردن دلهره و رعب را دارد و از مخاطب شنیدم که از آن صحنه ترسیدم و حالم هم بد شد؛ ولی برایم جذاب بود. به نظرم این میل به تجربه در مخاطب وجود دارد.