پایگاه خبری تئاتر: كتايون شهابي، سالها در عرصه «پخش بينالمللي» تجربه كسب كرده است. با وجود علاقه به اين بخش، معتقد است كه يك پخشكننده بايد از ابتداي توليد فيلم در جريان جزئيات ساخت آن قرار گيرد. نكتهاي مرسوم كه در كشورهاي پيشرفته به آن عمل ميكنند. به طوري كه «پخشكننده» از زمان نگارش فيلمنامه، چگونگي پخش و توزيع فيلم را محاسبه ميكند والبته درايران عكس آن عمل ميشود! يعني وقتي فيلم پايان مييابد، تازه دنبال راههاي پخش فيلم ميگردند! با اين نگاه سراغ تهيهكنندگي «حوا، عايشه، مريم» به كارگرداني صحرا كريمي، كارگردان افغانستاني رفته است. به اين بهانه با او گفتوگوي كوتاهي انجام دادهايم كه ميخوانيد.
شما سالهاست كه به عنوان پخشکننده فعاليت داريد. چه چيزي شما را به سمت تهيهکنندگي کشاند؟
همکاران خارجي من سالهاست که کارشان را از خواندن فيلمنامه شروع ميکنند. يعني وقتي ميخواهند فيلمي را براي پخش بينالملل انتخاب کنند ابتدا بايد فيلمنامه را بخوانند. در مراحل توليد هم درباره آن اظهارنظر ميکنند و حتي ميدانند در چه سالي و چه ماهي فيلمي را خواهند داشت. اما در ايران معمولا به اين منوال عمل نميشود. به همين دليل زماني که به من فيلم پيشنهاد ميشد، غالبا ناراحت ميشدم چون تازه تدوين آن تمام شده بود. شايد اگر زودتر درگير فيلم شده بودم، پيشنهاداتم شانس حضور فيلم در خارج از ايران را بيشتر ميکرد. اين قضيه موجب شد خودم به فکر تهيهکنندگي بيفتم و بتوانم از فيلمنامه با کارگردان همراه شوم. طبيعي است زماني که فيلمي از آن خودم باشد نيازي به کلنجاررفتن با تهيهکننده ندارم. يک تهيهکننده زماني تصميم ميگيرد با کارگرداني کار کند که دنياي سينمايياش به او نزديک باشد تا کار بهتر پيش برود و همکاري دلپذيرتر و نتيجه کار مطلوبتر شود. به علاوه، کار پخش بينالملل ديگر مرا راضي نميکرد! زيرا در ايران نگاه درستي به «پخش فيلم» نيست و اين امر مرا آزار ميدهد. مناسبات توليد فيلم در ايران خيلي عوض شده و جايگاه خودم را براي پخش بعد از کارگردان و تهيهکننده نميبينم و از کارم صرفا به عنوان پخشکننده مانند گذشته لذت نميبرم!
سينماي افغانستان با مشکلاتي که در اين کشور براي ساخت فيلم «حوا، مريم، عايشه» وجود دارد براي شما چه جذابيتي داشت که با کارگرداني از اين ديار همکاري کرديد؟
در واقع چالش ساخت اين فيلم در داخل افغانستان برايم بسيار جذاب بود. به طور کلي، هميشه دوست داشتم با افغانستانيها کار کنم. زيرا با اين فرهنگ آشنايي دارم و بهتر ميتوانم دغدغههاي آنها را درک کنم.
با چه مشکلاتي براي ساخت اين فيلم در افغانستان مواجه بوديد؟
بگذاريد از کمي پيشتر شروع کنم. با خانم صحرا کريمي، کارگردان فيلم در جشنواره آنتاليا آشنا شدم و فيلمهاي مستند و کوتاه او را ديدم که از نظر من قابل قبول بودند. زماني که فيلمنامه آماده شد، خانم کريمي با من تماس گرفتند و پيشنهاد همکاري دادند. از ايشان خواستم برايم فيلمنامه را بفرستد و مدتي درباره فيلمنامه با هم تبادل نظر کرديم. خيلي غافلگيرانه به من گفت اين آمادگي را دارد که ساخت فيلم را در خود افغانستان شروع کند. اين موضوع درست زماني بود که ما خبرهاي خوبي از افغانستان نميشنيديم و عمليات انتحاري زيادي در اين کشور انجام ميشد. براي من باورکردني نبود که خانم کريمي بتواند فيلم را با عوامل همان کشور در کابل بسازد که به من خبر داد مجوزهاي امنيتي براي ساخت فيلم را گرفته است. قرار ما اين بود که اگر او بتواند فيلمبرداري را در افغانستان انجام دهد، من به عنوان تهيهکننده با او همکاري کنم. بايد بگويم صرفنظر از مشکلات امنيتي در افغانستان، ساختار سينمايي نيز در اين کشور به دليل 40 سال جنگ، وجود ندارد و مردم با سينما چندان آشنا نيستند که همين موضوع هم کار را تا اندازهاي دشوار ميکرد. فيلم بايد در شهر کابل و خيابانهاي آن فيلمبرداري ميشد و نميتوانستيم آن را مانند بسياري از فيلمها در جاهاي ديگر بسازيم و بگوييم اينجا افغانستان است. راستش اوايل باورم نميشد و ميگفتم خطرناک است. اما صحرا مصمم بود که فيلم را بسازد زيرا مطمئن نبود موقعيت افغانستان کي بهتر ميشود؛ پس اگر الان اين کار را انجام ندهد شايد ديگر هيچ وقت نتواند اين فيلم را بسازد. چنين مشکلي چندين بار براي خودم در ايران به وجود آمده بود، پس قبول کردم. بسيار زود فيلم را ساخت و راشها را برايم فرستاد. درواقع زماني وارد تهيهکنندگي فيلم شدم که راشها را ديدم و تا قبل از اين تمام اعتبار و ساخت فيلم در افغانستان به خود صحرا کريمي برميگردد. براي ساخت اين فيلم در افغانستان امنيت جاني نبود و عوامل ريسک بزرگي کردند و کار ايشان، آقاي بادروج، آقاي آبگون و تيم ايرانيشان قابل تقدير است.
اين فيلم در جشنواره ونيز نمايش داده و حتي براي حضور در اسکار انتخاب شد. دليل موفقيت فيلم را در چه ميدانيد؟
فيلم «حوا، مريم، عايشه»، فيلمي زيرپوستي است. شخصا براي اين، این فيلم را دوست دارم که فيلمي بيادعاست که زندگي سه زن را بدون «درام گلدرشت» به تصوير کشيده. يکي از دلايل توفيقش در خارج از کشور ميتواند اين باشد که براي تماشاگران جالب است فيلمي از افغانستان ببينند و وارد خانهها و خيابانهاي افغانستان شوند. ببينند که زنهاي افغان خيلي شبيه زنهاي کشور خودشان هستند و ميتوانند با آنها همذاتپنداري کنند که به نظر من بيشترين تأثير فيلم بود. اين اولينبار است که در فيلمي به زنهاي افغانستان و مسائل زنانهاي که براي ما هم ناآشنا نيست، پرداخته شده است. اما از نظر سينمايي، بازي کاراکترهاي اصلي فيلم آنقدر تأثيرگذار بود که فيلم براي جشنواره ونيز انتخاب شود و بعد از آن 14 حضور بينالمللي ديگر نيز داشته باشد و يک جايزه هم بگيرد. موضوع فيلم نيز توانست با تماشاگران خارجي ارتباط برقرار کند، زيرا براي نخستينبار بهجاي شنيدن اخبار کليشهاي از اين کشور، مسائلي به تصوير کشيده شده بود که درباره تابوي زنان خيلي از جاهاي دنيا بود که ميتوانست مخاطبان خارجي را راغب به ديدن فيلم کند.
باز هم با کشور افغانستان توليدات مشترک خواهيد داشت؟
تجربه خوبي بود، زيرا من خيلي اهل کاغذبازي نيستم و چيزي که در تهيهکنندگي دوست دارم، کار با کارگردان است براي رسيدن به يک فيلم و بستن گروه و نگاه توليديکردن به اثري که در ذهن کارگردان نقش بسته است. دوست دارم تجربه ديگري هم با افغانستان داشته باشم، زيرا مراحل توليد براي ساخت يک فيلم که در ايران با آن مواجه هستيم در افغانستان وجود ندارد و تنها خودم و کارگردان فقط در مورد فيلمنامه تصميمگيرنده هستيم و بدون هيچ خودسانسوري و مشکلي از خارج از فضاي توليد! صرفنظر از خطر جاني، ساخت فيلم در اين کشور آسان است، زيرا بهجز مجوز «افغانفيلم» که با ارسال خلاصه داستان صادر ميشود و يکي، دو مجوز امنيتي، ديگر نيازي به مجوز براي ساخت و نمايش نيست.
در جايي از شما شنيديم که گفتيد ما ايرانيها مديون افغانها هستيم. منظورتان چه بود؟
ما سه ميليون افغانستاني داريم که به دليل سالها جنگ در کشورشان به ما پناه آوردهاند. کشور ما هم در دورهاي با جنگ دستوپنجه نرم ميکرد. فراموش نکنيم که در دوره بازسازي پس از جنگ مهاجران افغانستاني به ما کمک زيادي کردند، بدون اينکه از حق و حقوق برابر با ايرانيها برخوردار باشند! ما مهماندارهاي خوبي براي آنها نبوديم. درست است که تعداد زيادي از مهاجران افغان يکباره وارد کشور شدند و ما هم در آن زمان شرايط جنگي داشته و در وضعيت خوبي نبوديم، اما از آن زمان تاکنون همان قوانين را نگه داشتهايم، بدون آنکه با گذشت زمان و مقوله پناهندگي در جهان کوچکترين تغييري در آن ايجاد کنيم. هميشه دلم ميخواست برخورد با مهاجران به کشورم مشابه همان برخوردي باشد که انتظار داريم با مهاجران ايراني در کشورهاي ديگر بشود. اما کودکان افغانستانی که در ايران به دنيا ميآيند هنوز شناسنامه ندارند و با تبعيض در زمينه اشتغال، تحصيل، امکانات اجتماعي و مشکلات زياد ديگري مواجهند. با استادکاري در کاشان آشنا شدم که با اينکه در ايران بزرگ شده و بيش از 40 سال در اينجا زندگي کرده بود و جزء چند استادکار مجرب رنگرز کشورمان محسوب ميشد، اما چون زادگاهش افغانستان بود، نه گواهينامه رانندگي داشت، نه ميتوانست خانه بخرد و ... اين امر باعث شرمساري ماست! مخصوصا اينکه ما با افغانستانيها از نظر فرهنگ، زبان، رسمورسوم و مذهب اشتراکات زيادي داريم و اين موضوع قابلتوجيه نيست. آنها حقشان است که ديده شوند و ما آنها را بشناسيم و به تعاملي برسيم که با هم بهتر زندگي کنيم.