مقدم: در آن برنامه تلويزيوني، هيچ‌چيز از پيش تعيين‌شده‌اي وجود نداشت. ما نمي‌دانستيم نقدها چيست و چه سوالاتي قرار است مطرح شود. بنابراين آنچه ديديد، اتفاقي است و ديدگاه شخصي آدم‌هاست. در آن برنامه من از دوستان پرسيدم كه اگر قرار است حرف‌هايي كه مي‌زنم سانسور شود يا كم و زياد شود، بگوييد تا از شركت در بحث انصراف بدهم يا به آن سوال خاص جواب ندهم.

پایگاه خبری تئاتر: روزي كه پايتخت شروع شد كمتر كسي فكر مي‌كرد اين سريال به فصل ششم برسد، آن زمان هنوز يك سريال بود مثل همه سريال‌هاي تلويزيون و شهرت امروز را نداشت. با در نظر گرفتن اين نكته كه براي اولين‌بار است در تاريخ تلويزيون ايران ساخت مجموعه‌اي به فصل 6 مي‌رسد و جزو معدود مواردي است كه يك مجموعه در تداوم و ادامه مسير خود در طول اين سال‌ها توانسته باشد رضايت نسبي مخاطبان را همراه داشته باشد، فصل ششم مجموعه تلويزيوني «پايتخت» كه نوروز امسال روي آنتن رفت به طرز عجيبي گرفتار حواشي و حرف و حديث‌هاي متعدد بود، طوري كه منتقدان گفتند و نوشتند كه فصل جديد كيفيت فصل‌هاي گذشته را ندارد و به نظر مي‌رسد با نوعي سهل‌انگاري ساخته و آماده پخش شده است. از انتخاب ناگزير نويسنده‌اي جديد بگيريد تا فقدان يك قصه‌پردازي مطلوب و كارآمد و درست كه شخصيت‌ها را در دل ماجراها با موقعيت‌هاي جذاب روبه‌رو كند. به اينها اضافه كنيد ورود غيرمنتظره شوخي‌هاي مبتذل، خشونت كلامي بين كاراكترها و همچنين خلق شخصيت‌هاي پادرهوا... اينها كم و بيش نقدهايي است كه مي‌توان به فصل ششم پايتخت داشت، به همين بهانه با سيروس مقدم، كارگردان اين مجموعه گفت‌وگويي انجام داديم و با او درباره تغييراتي كه اين سريال در 6 فصل پشت‌سر گذاشته و همچنين حواشي اين مجموعه گپ زديم.

 

مجموعه پايتخت در حالي به فصل 6 رسيد كه وقتي اين سريال شروع شد كمتر كسي فكر مي‌كرد كاراكترهاي اين مسير طولاني را طي كنند و سال‌ها روي آنتن بمانند. بد نيست در ابتدا بحث را از چگونگي شكل‌گيري قصه «پايتخت» شروع كنيم چون از ابتدا حوادث و اتفاقات داستان «پايتخت» چيز ديگري بود از جمله اينكه ساختار آن براساس مهاجرت شكل مي‌گرفت و اساسا كاميون در اين مجموعه يك كاراكتر به حساب مي‌آمد اما به مرور و رفته‌رفته همه‌چيز تغيير كرد.

هنگامي كه ما «پايتخت يك» را مي‌ساختيم، هرگز فكر نمي‌كرديم كه سال بعد بايد پايتخت 2 و بعد قسمت‌هاي ديگر آن را بسازيم. «پايتخت يك» براساس طرح يك‌صفحه‌اي از محسن تنابنده و تورج اصلاني با نامي ديگر خريداري شد و شكل گرفت. قصه خانواده‌اي كه از حاشيه تهران، به داخل تهران نقل مكان مي‌كنند و سپس مجبور مي‌شوند مدتي را پشت كاميون‌ حامل بارهاي‌شان زندگي كنند. محسن تنابنده آن طرح يك صفحه‌اي را با خلاقيت و نبوغ منحصر به فردش تبديل به پايتخت و شخصيت‌هاي نقي، ارسطو، هما، باباپنجعلي و دختران‌شان خلق كرد.

«پايتخت يك» موج جديدي در كمدي‌سازي تلويزيون ايجاد كرد.

دقيقا؛ ناگهان نياز به ادامه آن توسط مردم، مديران و تيم سازنده نيز جدي شد. «پايتخت 2» با تيم نويسنده جديدي - يعني كوروش نريماني و حسن وارسته - در كنار طرح اوليه محسن تنابنده با موضوع گنبد و گلدسته شكل گرفت و با اقبال عمومي روبه‌رو شد. «پايتخت 3» با موضوع كشتي، ورزش اصيل مازندران و «پايتخت 4» با تم ساخت‌وسازهاي بي‌رويه و نابودي جنگل‌ها و «پايتخت 5» با سوژه داعش، همگي تحت نظارت محسن تنابنده نوشته شدند. بنابراين با نگاهي گذرا به اين مسير ده‌ساله متوجه مي‌شويد كه تنوع در سوژه‌ها و رشد اجتماعي شخصيت‌ها و تنوع در استايل قصه‌گويي و مدل‌هاي مختلف فيلمنامه‌نويسي، همواره مدنظر بوده است. «پايتخت 6» نيز شكل جديدي از قصه‌گويي و روايت زندگي است. بنيان همگي پايتخت‌ها نيز براساس خانواده بوده است.

تجربه ثابت كرده يكي از مشقت‌هاي سريال‌سازي حتي در دنيا اين است كه وقتي به فصل‌هاي دوم يا سوم و.. مي‌رسند، گرفتار تكرار مي‌شوند و داستان‌ها كشش لازم را براي جذب مخاطب از دست مي‌دهند؛ به بيان ديگر سريال شور و هيجان فصل‌هاي اوليه را از دست مي‌دهد. حال با در نظر گرفتن اين نكته، آيا نبايد حساسيت سازندگان پايتخت در ساخت قسمت‌هاي بعدي كمي بيشتر باشد؟ چقدر تلاش كرديد با تمركز و پرهيز از حواشي ساخت مجموعه را پيش ببريد؟

اتفاقا تيم اصلي سازنده پايتخت - محسن تنابنده و من و الهام غفوري - همواره بر اين اعتقاد بوده و هستيم و حتي بارها هم اعلام كرده‌ايم كه پايتخت تا زماني ساخته مي‌شود و ادامه دارد كه حرف تازه‌اي براي گفتن داشته باشد. اگر هزاران بار سازمان مشتاق باشد و مردم عطش داشته باشند، تا خود ما حرف‌هاي تازه‌اي نداشته باشيم و به ورطه تكرار افتاده باشيم و به روز نباشيم و... ساخت پايتخت غيرممكن است و همان بهتر كه خاطرات پايتخت‌ها را در ذهن مردم و مديران خراب نكنيم و در اوج خداحافظي كنيم. بنابراين پايتخت را به هر قيمتي نمي‌سازيم و آن را به عنوان خاطره خوش مخاطب خراب نمي‌كنيم.

مي‌دانيد چرا اين سوال را پرسيدم؟ ذات هنر با انديشه آميخته است. آيا اين تداخل‌كاري‌ها يا پيوسته كار كردن تمركز دهني براي شما باقي مي‌گذارد؟ خصوصا الان كه درگير شبكه نمايش خانگي هم هستيد.

در دوران پيش‌توليد و توليد و نگارش فيلمنامه و مراحل فني گروه تمركز كافي را داشته‌اند. دوران نگارش فيلمنامه هم با اضافه شدن آرش عباسي در كنار محسن تنابنده از ارديبهشت‌ماه شروع شد. بارها و بارها قسمت‌ها نوشته و مجددا بازنويسي مي‌شد. خود بنده از سريال نمايش خانگي‌ام فارغ شده بودم و چند ماهي مي‌شد كه براي انتخاب لوكيشن‌هاي پايتخت در سفر به سر مي‌بردم. مراحل ساخت و ساز خانه نقي، انتخاب بازيگران جديد، لباس‌ها و گريم‌ها با صبر و حوصله انجام مي‌شد. در طول فيلمبرداري هم كار با تمرين‌هاي زياد و اغلب روزانه بين 8 تا 10 ساعت فيلمبرداري انجام مي‌‌شد. با قاطعيت مي‌توانم بگويم كه «پايتخت 6» آرام‌ترين و باصبر و حوصله‌ترين فصل بود و به دور از شتابزدگي فيلمبرداري شد. ما اوايل آذرماه شروع كرديم و تا پايان اسفندماه تقريبا 140 روز كار كرديم و حدود 750 دقيقه (15 قسمت 50 دقيقه‌اي) پخش كرديم، يعني ميانگين روزي 6 دقيقه.

نكته ديگر در مورد مجموعه پايتخت اين است كه تقريبا همه قسمت‌هاي اين سريال از حواشي دور نماند و جنجال‌هايي حول سريال شكل گرفت. اما فصل به مراتب حرف و حديث زيادتري به همراه داشت كه طبيعتا بيشتر آن به نويسنده سريال مربوط مي‌شد. آيا براي ساخت قسمت 6 اين ضرورت را احساس نكرديد كه با نويسنده شناخته‌شده‌تر و حرفه‌اي‌تري همكاري كنيد؟

همان‌طوركه توضيح دادم فكر و ايده اصلي پايتخت و همچنين ايده‌هاي اصلي ديگر پايتخت‌ها متعلق به محسن تنابنده است. بعد از شكل‌گيري ايده اوليه توسط تنابنده، نويسندگان اضافه مي‌شدند. در فصل اول مرحوم خشايار الوند از نيمه‌هاي كار به تنابنده اضافه شد. در «پايتخت 2» كوروش نريماني و حسن وارسته در كنار تنابنده قرار گرفتند و مرحوم خشايار، اساسا نقشي در قصه‌ گنبد و گلدسته نداشت. در «پايتخت 3 و 4» ايده اصلي توسط تنابنده شكل گرفت و سپس مرحوم خشايار و حسن وارسته اضافه شدند. در پايتخت 5، ايده اصلي و نگارش 6 قسمت اول توسط تنابنده انجام شد و بعد از آن مرحوم خشايار اضافه شد. بنابراين نويسندگان با آنكه زحمات زيادي كشيده‌اند ولي سرپرستي و هدايت تنابنده سمت و سوي فيلمنامه‌ها را تعيين مي‌كند.

در «پايتخت 6» چطور؟

در «پايتخت 6» هم وضعيت مشابه بود. فكر و ايده اوليه متعلق به تنابنده است، نويسندگان زيادي آمدند و رفتند و اتود زدند و در نهايت آرش عباسي كه به اعتقاد بنده در زمينه تئاتر و نمايشنامه‌نويسي يكي از موفق‌ترين و خوش‌فكرترين‌ها است، بعد از تجربه تئاتر «مولن روژ» با تنابنده به تيم پايتخت اضافه شد.

بايد پذيرفت كه مسووليت آرش عباسي بسيار سخت بود. از اين جهت كه او بايد مسيري را كه مرحوم خشايار الوند در ده سال طي كرده بود به تكامل برسد در مدت زماني كوتاه طي ‌كند تا به پختگي لازم در نگارش پايتخت برسد.

با شما موافقم. قلم آرش عباسي از عمق و گزندگي اجتماعي خوبي برخوردار است ولي در نهايت هر آنچه مي‌نوشت ‌بايد از فيلتر تنابنده و استراتژي ايده‌پردازي او عبور مي‌كرد.

به نظر مي‌رسيد حالا كه سريال به قسمت شش رسيده اين الزام وجود داشته كه كمي شخصيت‌ها به تكامل برسند و شمايل مناسب و درست‌تري پيدا كنند. حداقل درباره كاراكتر هما كه هميشه نماد صبوري بود، اين انتظار وجود داشت. شما چه عقيده داريد؟

اتفاقا «پايتخت 6» مبنايش براساس رشد و تكامل شخصيت‌ها شكل گرفت. بايد بپذيريم كه همه كاراكترهاي پايتخت به نسبت ده سال گذشته دچار تغييرات ظاهري و ماهوي شده‌اند. نقي همان‌طوركه شكسته شده موهايش جوگندمي شده، چين و چروك گذر زمان بر چهره‌اش نشسته، قطعا دچار تغييرات اخلاقي، اجتماعي و رفتاري هم شده است. اما اگر بپذيريم كه انسان‌ها متاثر از محيط اجتماعي و مناسبات اقتصادي و فرهنگي دور و برشان هستند، خيلي طبيعي است كه در منش و رفتار و حتي ديدگاه آنها نسبت به خود و ديگران و جامعه‌شان هم دچار نوسانات و دگرگوني‌هايي بشوند. تلويزيون آيينه تمام‌قد جامعه بايد باشد، مردم بايد خود را در تلويزيون، خانه‌هاي واقعي، خيابان‌هاي واقعي، آدم‌هاي واقعي، رفتارهاي واقعي، قيافه‌هاي واقعي و... ببينند؛ در غير اين صورت احساس مي‌كنند آنها در سياره‌اي غير از سياره زمين زيست مي‌كنند و واقعي نيستند.

بنابراين با اين توضيحات طبيعي است كه هما، تقي، ارسطو و بهبود و بهتاش، رحمت، فهيمه و... متاثر از همين جامعه طي اين ده سال امروز در جايگاه متفاوت‌تري قرار بگيرند. در جامعه‌اي كه آمار بيكاري و بحران شغلي بيداد مي‌كند ارسطو كه انساني درستكار، زحمتكش و صادق است، اگر توسط يك ناهنجاري به چالش كشيده نشود، چگونه مي‌شود اين نابساماني اقتصادي را نقد و بررسي كرد؟ پايتخت به مثابه يك آلارم و زنگ خطر عمل مي‌كند و هشدار مي‌دهد يا در مورد هما، وقتي كه با شوهري مستبد و خودخواه و كج‌انديش در ارتباط با تربيت فرزندانش روبه‌رو مي‌شود، گويي چاره‌اي به جز پرده‌پوشي و پنهان‌كاري نيست. او مجبور مي‌شود اردو رفتن سارا و نيكا را از نقي مخفي كند ولي به دقيقه‌اي نمي‌رسد كه حقيقت را با شجاعت برملا مي‌سازد و پايش مي‌ايستد. بايد بگويم كه هنوز چند قسمتي از پايتخت باقي مانده كه بسياري از نتيجه‌گيري‌ها و برون‌رفت از چالش، مطرح‌ و گره‌گشايي مي‌شود. عجول نباشيد.

به نظر مي‌رسد پايتخت 6 بيشتر گفت‌وگومحور بود تا موقعيت‌محور؛ به اين معني كه داستان‌پردازي ويژه‌اي در آن ديده نمي‌شد. اين رويكرد تعمدي بود؟

نظر من اين است كه «پايتخت 6» اجتماعي‌ترين، سياسي‌ترين و خانوادگي‌ترين پايتخت است. از همان ابتدا قرار بر اين شد كه در «پايتخت 6» ما استايل و شكل جديدتري از قصه‌گويي و روايت را ارايه دهيم. همان‌طوركه مي‌دانيد پايتخت‌هاي گذشته همگي بر يك حادثه بيروني استوار بود كه آن حادثه موتور قصه را روشن كرده و داستان تعريف مي‌شد. در پايتخت يك مهاجرت خانواده با كاميون به تهران؛ در پايتخت 2 حمل گنبد و گلدسته‌ از شمال به جنوب؛ در پايتخت 3 فرو ريختن سقف خانه نقي و بحث كشتي. در پايتخت 4 ساخت و ساز بي‌رويه و نابودي جنگل‌ها. در پايتخت 5 سقوط و تصادف ماشين ارسطو و سپس سقوط بالن در سوريه... ما در «پايتخت 6» قرار گذاشتيم كه ساختار قصه را از حوادث بيروني به التهابات دروني خانواده و كنش و واكنش‌هاي آدم‌ها منتقل كنيم كه اين بسيار به لحاظ فيلمنامه‌نويسي كاري سخت‌تر و پيچيده‌تر است. همه تعليق‌ها و كشمكش‌ها نه بر حوادث خارجي كه بر هيجانات دروني متكي شد. گفت‌وگوها و ديالوگ‌ها مهم‌تر و عميق‌تر شدند و نگه داشتن مخاطب در يك لوكيشن ثابت با محوريت گفت‌وگوها بدون هيچ حادثه يا جابه‌جايي، نگارش فيلمنامه را بسيار تخصصي و سخت مي‌كرد و حالا بدون تمهيدات تجربه‌شده و تكراري بايد مخاطب ميليوني را هم پاي تلويزيون نگه داشت.

با استناد به صحبت‌هاي شما كه بحث خانواده در اين قسمت بيشتر مطرح بود چرا خشونت كلامي در لابه‌لاي گفت‌وگو‌ها زياد بود؟

ما براي اينكه خلق و خو و رفتارهاي نسل جوان‌مان را به نقد بكشيم ابتدا بايد چالشي ايجاد مي‌كرديم. واقعيات دور و برمان در زندگي روزمره فضاي مجازي، خانواده و... همگي نشان مي‌دهد كه روز به روز فاصله نسل‌ها بيشتر مي‌شود و ديگر كمتر به درك مشتركي از مقولات حتي در خانواده مي‌رسيم. فرزندان‌مان حرف ما را نمي‌فهمند و ما حرف فرزندان‌مان را. اينكه چرا و به چه دليل پاسخش اينجا نيست و بايد در جاهاي ديگر جست‌وجو كرد. مردم عصبي‌تر و پرخاشگرتر شده‌اند. جوان‌ها گويي لحن و ادبيات غيررسمي خودشان را پيدا كرده‌اند. خشونت در رفتار و كلام آدم‌ها موج مي‌زند. نمونه‌هاي مشابه بهتاش، بهروز، سارا و نيكا و رفتار و گفتار آنها را در اطراف‌مان به وفور مي‌بينيم اما همين جوان‌هاي پرخاشگر، تندخو و بدرفتار وقتي پاي منافع خانواده و ناموس وسط مي‌آيد تبديل به جوان‌هايي غيرتمند و متعصب و خانواده‌دوست مي‌شوند. اگر چند قسمت پاياني پايتخت ساخته شود اين چالشي را كه ايجاد كرده‌ايم به سرانجام مي‌رسانيم و مثل «پايتخت 5» كه تا سه قسمت آخر ما را متهم به بي‌اخلاقي و مبلغ صنعت توريسم تركيه و خالكوبي‌ بهتاش و سيگار كشيدنش در سوريه و... بدآموزي‌هاي ديگري مي‌كردند، سربلند خواهيم شد.

اين نقد به سريال وارد است كه شوخي‌ها در بعضي صحنه‌ها به ورطه تكرار و ابتذال مي‌رسيد. حتي بيم اين مي‌رفت كه مخاطب پس بزند.

ما تلاش كرديم كه شوخي‌هاي كلامي و رفتاري كاراكترها هرگز سمت لودگي يا بي‌ادبي يا حرف‌هاي توهين‌آميز و غيراخلاقي نرود. پايتخت اساسا براي جذب مخاطب احتياجي به اين گونه روش‌ها و موقعيت‌ها ندارد. نه محسن تنابنده اعتقادي به اين فرم نمايش كمدي دارد نه بنده. ديگر آثارم نيز حرفم را تصديق مي‌كند.

درباره مساله و معضل سانسور در اين مجموعه بارها صحبت شده ولي توضيحات كافي نبوده است. براي‌مان بگوييد داستان مميزي اين مجموعه از چه قرار بود؟

اولا كه دوستان و ناظران پخش و همچنين مديران سازمان همگي از علاقه‌مندان و طرفداران ساخت و پخش پايتخت هستند و از ابتدا و در مرحله نگارش قدم به قدم با ما همراه بودند. آقاي مهدي فرجي را به عنوان ناظر به كار گماشتند كه مورد احترام و تاثير تيم پايتخت هم بودند. طبيعي است اگر جاهايي از مدار انصاف و صراط مستقيم خارج مي‌شديم يادآوري مي‌كردند. مواردي بوده كه زمان ساخت موضوعي عادي و طبيعي بوده اما زمان پخش همان مساله عادي ممكن بود مساله‌ساز شود و ما با تعامل جرح و تعديلش مي‌كرديم. مثلا در زمان ساخت و توليد، نويسندگان به موضوع مهاجرت و يك بحث تلويزيوني پرداخته بودند اما چند ماه بعد، همان موضوع معمولي و كم‌اهميت، به ناگهان در فضاي مجازي موج عجيبي به راه انداخت و آنچنان حساس شد كه فضاي مجازي را پر كرد. خب طبيعي است كه در زمان فيلمبرداري اين صحنه، منظور و هدف ما چيز ديگري بود، ما چه مي‌دانستيم چند ماه بعد همين بحث مهاجرت و پيامدهاي بعدي آن، حساسيت ايجاد مي‌كند. بنابراين براي اينكه سوءتفاهم ايجاد نشود و ضدانقلاب سوءاستفاده نكند، آن بخش‌ها را در تدوين حذف كرديم... مواردي از اين دست كه به اعتقاد بنده اين مساله بيشتر از آنكه سانسور باشد، تامين سلامت سريال روي آنتن و مراقبت از پايتخت است كه بهانه دست بدخواهان و فرصت‌طلبان ندهد. اين حرف‌ها را من در نقد يك در تلويزيون هم زدم اما بخشي از حرف‌هايم پخش نشد و خودش ايجاد شبهه و سوءتفاهم كرد. من در همين برنامه توضيح دادم كه اين تعامل و همكاري و همراهي فيمابين ادامه داشت تا در قسمت هشتم پايتخت، روي آنتن، بخش‌هايي از كار درآمد كه ما را شوكه كرد و باعث ناراحتي دوستان‌مان شد. من توضيح دادم كه سانسور به چيزي اطلاق مي‌شود كه با حذف يا تغيير يا اضافه كردن جمله، ديالوگ، مونولوگ يا صحنه‌اي كه ماهيت و محتواي آن صحنه دچار دستخوش و تغيير شود كه اين اتفاق هرگز در پايتخت نيفتاد، مگر در قسمت هشتم و ديگر موارد با تعامل و همفكري سازمان، پخش‌ آقاي فرجي و ما بوده است.

بعضي منتقدان معتقد بودند سريال در اين قسمت خود حاوي نكات و انديشه‌هاي ايدئولوژيك است. البته در قسمت قبل هم بحث داعش مطرح بود. مي‌خواهم بدانم سفارشي براي گنجاندن بعضي صحنه‌ها وجود داشت؟

بارها هم محسن تنابنده و هم من، گفته‌ايم پايتخت هرگز سفارش‌پذير نيست. در پايتخت 5، از همان ابتدا ايده و طرح سقوط خانواده نقي در يك سرزمين ديگر، در طرح تنابنده وجود داشت. بررسي‌هاي زيادي كرديم. ابتدا افغانستان مطرح شد، ولي جنگ در آنجا فروكش كرده بود، سپس پناهندگان سوريه و تركيه و سقوط در يك كشور اروپايي مطرح شد و در نهايت با داغ شدن بحث داعش در سوريه، تنابنده و مرحوم خشايار الوند، قصه را به سمت آنتاليا كه نزديك‌ترين مرز آبي با سوريه را داشت كشاندند. اين قصه نه سفارش موسسه اوج بود و نه تلويزيون. اين ايده نسخه سينمايي پايتخت ما بود كه تلويزيون وقتي شنيد، دو پايش را در يك كفش كرد كه اين ايده سينمايي را تبديل به سريال و پايتخت 5 كنيم. از آنجايي كه ساخت صحنه‌هاي جنگي و بخش‌هاي سوريه، لجستيك و امكانات خاص خودش را مي‌خواست و موسسه اوج هم اين قصه را منطبق با سياست‌هاي ارزشي خود مي‌ديد، علاقه‌مند به سرمايه‌گذاري و حضور شد بنابراين پايتخت 5، سفارش كسي، جايي يا ارگاني نبود. در همين مسير همكاري بود كه سعادت آن را پيدا كردم كه سردار شهيد سليماني را از نزديك ملاقات كنم و نظر ايشان را درباره پايتخت بشنوم. در مورد پايتخت 6 هم بدين‌گونه است. دوستان هرگز سفارش خاصي به ما نداده‌اند و آن بخش‌هايي كه مي‌گوييد، در فيلمنامه لحاظ شده بود.

بحث عدم شخصيت‌پردازي در سريال هم اين روزها مطرح است. مشخصا در مورد نقي اين بحث بيشتر است. يا كاراكتر بهتاش...

آنچه شما به عنوان نقيصه از آن ياد مي‌كنيد، من به عنوان يك واقعيت اجتماعي از آن نام مي‌برم. نقي در جمله‌اي به بهبود مي‌گويد: از دست بهتاش دلخور نباش، من كه نه پنج سال، بلكه پانزده سال بالاي سر سارا و نيكا بوده‌ام و از كنارشان تكان نخورده‌ام، حرف آنها را نمي‌فهمم. واي به حال تو كه پنج سال نبودي و... اين چالش، فاصله نسل‌ها و به تبع آن كم‌حرف زدن افراد خانواده باهم، بهانه‌اي شد تا در پايتخت كمي هم به اين معضل بپردازيم و چاره‌جويي كنيم. بهتاش هم نماينده قشري از نسل جوانان جامعه است كه به دليل محروميت‌ها، بي‌پدري كشيد، آرزوهاي بلند ولي امكانات ضعيف و تنهايي و نامساعد بودن شرايط ازدواج و هزاران مشكل ديگر، پرخاشگر و تندخو است.

همين بهتاش كه احساس مي‌كند چهارديواري خانه برايش تنگ است يا رفتار مستبدانه دايي نقي‌اش و رياكاري او را برنمي‌تابد، زماني كه به قرارداد پانصد هزار يورويي مي‌رسد، جزو آرزوهايش به جز خريد خانه و ماشين، اين است كه بخشي از پول را به خانواده‌اش بدهد چون به آنها مديون است. بنابراين ذات و جوهره بهتاش اصيل و منزه است؛ رفتارها و گفتارهاي تند او، واكنش عصبي او نسبت به محروميت‌ها و كمبودهاي اجتماعي و اقتصادي‌اش است. نمونه بهتاش را با درجات بدتر و پرخاشگر در دوربرمان و فضاي مجازي و... مي‌بينيم.

با تمام اين حرف‌ها اما مجموعه بار كم‌كاري صدا وسيما را به دوش كشيد و براي لحظاتي مخاطبان را شاد مي‌كرد.

پايتخت در شرايط سخت چندين بحران و حادثه عجيب و تلخ را در طول توليد پشت سر گذاشت. گروه 70 نفره پايتخت با وجود سختي‌هاي چهار ماه و نيم به دور از خانواده و اقوام‌شان، تلاش شبانه‌روز مي‌كردند تا عيد مردم را شيرين كنند. سيل ويرانگر، ترور سردار سليماني كه همه‌مان را شوكه و داغدار كرد. پايتخت يكي از مدافعان مردمي‌اش را از دست داد. سقوط هواپيما، شهادت هموطنان در تشييع جنازه شهيد سردار سليماني و در آخر، هجوم ويروس منحوس كرونا، همه و همه، تيم پايتخت را مصمم‌تر مي‌كرد تا به تعهدشان عمل كنند و با توجه به قرنطينه اجباري خانگي و دستورالعمل‌هاي وزارت بهداشت و ستاد مبارزه با كرونا بساط لبخند و سرگرمي مردم را فراهم كنند. تيم پايتخت تا روز 29 اسفند در بدترين شرايط كرونايي و هشدارهاي ارگان‌هاي مسوول و بهداشتي و همچنين بخشنامه‌هاي خانه سينما و انجمن‌ها و صنوف، كارشان را تعطيل نكردند و در شرايطي كه ديگر هيچ لوكيشني به خاطر قرنطينه اجاره داده نمي‌شد و هيچ هتل يا خانه‌اي با ما همكاري نمي‌كرد، كار را در 15 قسمت براي 15 روز عيد تمام كرديم و تنها بخش‌هاي پاياني كه آن هم به دليل تعطيلي ليگ و مسابقات از يك‌سو و عدم امكان جابه‌جايي از شهرها به تهران و بالعكس باقي ماند كه منتظريم تا اولين روزي كه اين منع‌ها لغو شود و دولت و ستاد مبارزه با كرونا، اعلام عادي بودن شرايط بكند، به تعهدمان به مردم و مديران سازمان عمل كنيم. در اين صورت است كه پاسخ بسياري از اين سوالات و ابهامات داده خواهد شد و همانند پايتخت 5، در فينال به جواب‌هاي بسياري از سوالات خواهيم رسيد.

ناظر صداوسيما بر سريال شما (مهدي فرجي) در يك برنامه تلويزيوني مي‌گويد: «سينماي قبل انقلاب ما خيلي ارزش هنري ندارد». با سابقه‌اي كه از شما سراغ داريم آيا اين جملات بي‌انصافي در حق فيلمسازاني همچون مسعود كيميايي، داريوش مهرجويي يا ناصر تقوايي كه آغازگر موج نوي سينما بودند، نيست؟

در آن برنامه تلويزيوني، هيچ‌چيز از پيش تعيين‌شده‌اي وجود نداشت. ما نمي‌دانستيم نقدها چيست و چه سوالاتي قرار است مطرح شود. بنابراين آنچه ديديد، اتفاقي است و ديدگاه شخصي آدم‌هاست. در آن برنامه من از دوستان پرسيدم كه اگر قرار است حرف‌هايي كه مي‌زنم سانسور شود يا كم و زياد شود، بگوييد تا از شركت در بحث انصراف بدهم يا به آن سوال خاص جواب ندهم. استدلال بنده اين بود كه اگر حرف‌هايم ناقص و ابتر پخش شود، ممكن است بدتر به جاي آنكه راهگشا باشد، ايجاد سوءتفاهم كند و سوالات تازه‌تري را پيش بكشاند. در نتيجه بخش‌هايي از صحبت‌هايم حذف شده كه موجب سوءتفاهم بين مردم و همكاران بنده شده است (مثلا در مورد بحث سانسور).

در اين نشست هركس ديدگاه شخصي خود را مطرح مي‌‌كرد. طبيعي است كه ديگران با بخش‌هايي از حرف‌هاي من موافق نباشند و بنده هم با بخش‌هايي از صحبت‌هاي ديگران. اما در مورد سوالي كه پرسيده‌ايد، بايد بگويم كه من خودم را متعلق به نسل جوان و تازه‌كار قبل از انقلاب مي‌دانم. جواني بودم كه در رشته گرافيك و نقاشي در دانشكده هنرهاي زيبا درس مي‌خواندم و به دليل نسبت فاميلي با آقاي ناصر تقوايي به سينما و تلويزيون هم علاقه‌مند شده بودم. من هرگز دانشكده و مدرسه سينمايي نرفته‌ام، دوره‌هاي آكادميك سينما و تلويزيون را نديده‌ام، (مثل خود آقاي تقوايي). آنچه آموختم و ياد گرفتم، از استادم ناصر تقوايي بوده است.

او مشوق من بود و در سريال دايي جان ناپلئون كمك كرد تا من بتوانم همه عرصه‌هاي فيلمسازي - از منشي‌گري صحنه تا طراحي صحنه و لباس، برنامه‌ريزي و دستياري، عكاسي صحنه و... - را تجربه كنم. در شش ماه توليد دايي جان ناپلئون، من يك دوره دانشكده چهار ساله را كنار استادم، ناصر تقوايي گذراندم. بعد از آن و قبل از آن هم اين سعادت را داشتم كه به عنوان يك علاقه‌مند و كارآموز در فيلم «آرامش در حضور ديگران» و «نفرين» و «صادق كرده» از نزديك شاهد خلاقيت‌ها و تكنيك‌هاي تقوايي باشم. در فيلم «قصه خيابان دراز» كه محسن تقوايي (برادر كوچك‌تر ناصر) قبل از انقلاب ساخت، دستياري كردم ولي آن فيلم به خاطر لحن اجتماعي و گزنده‌اش هرگز اجازه اكران نگرفت...

در همين سال‌ها بود كه از نزديك شاهد بودم «كانون سينماگران پيشرو» شكل گرفت و كارگردان‌هاي جوان و روشنفكر و دگرانديش، دور هم جمع شدند و به نگارش و توليد فيلم‌هاي متفاوت مشغول شدند؛ اسامي بعضي از آنها را به ياد دارم: ناصر تقوايي، بهرام بيضايي، مسعود كيميايي، داريوش مهرجويي، بهمن فرمان‌آرا، نعمت حقيقي، هژير داريوش، فريدون گله، امير نادري، خسرو هريتاش، اسفنديار منفردزاده و اروژان و چندين تهيه‌كننده فيلمبردار، آهنگساز و فيلمنامه‌نويس و... تقوايي جن‌زدگان را مي‌خواست بسازد، مهرجويي دايره مينا، مسعود كيميايي سفر سنگ، فريدون گله زير پوست شهر، امير نادري تنگسير و چندين فيلم باارزش. تعدادي از اين فيلم‌ها و كارگردان‌ها در جشنواره‌ها جايزه گرفتند. آرامش در حضور ديگران، در جشنواره ونيز اول شد و... بنابراين طبيعي است كه در سينماي قبل از انقلاب مثل سينماي بعد از انقلاب، ما شاهد فيلم‌هاي معترض، اجتماعي و متفاوت در كنار سينماي بدنه و سرگرم‌كننده باشيم.

اما آنچه اهميت دارد اين مساله است كه چه بخواهيم چه نخواهيم، آن سينما، بخشي از فرهنگ اين مرز و بوم را شكل داده و نمي‌توان آن را از حافظه تاريخ حذف كرد، بلكه مي‌توان با ارزيابي درست و تحليل علمي آن را آسيب‌شناسي كرد و از نقاط قوت و مثبت آن درس گرفت و نقاط منفي آن را از دستور كار فرهنگي‌مان حذف كرد تا ديگر در سينماي بعد از انقلاب، شاهد كمدي‌هاي سخيف، درام‌هاي سوزناك و حتي كپي‌برداري از آن سينما كه نقدش مي‌كنيم نباشيم.


منبع: روزنامه اعتماد