بيضايي در نقدش بر «روزنه آبي» رادي را به نوعي ندانستن متهم و مرز روشني ميان نگاه خويش و رادي تعيين مي‌كند. رادي نيز متن بيضايي را متني كامل نمي‌داند و آن را ناقص و مملو از ايراد مي‌داند.

پایگاه خبری تئاتر: سال 1341، اكبر رادي تنها 23 سال و بهرام بيضايي 24 سال داشت. هر دو در اوج جواني پاي‌شان به گروه‌هاي هنري باز شده بود. هر دو در مقام نمايشنامه‌نويس شناخته ‌شده بودند. هر چند همزماني دو متن موجب يك رويداد قابل‌ توجه در عرصه رسانه‌اي مي‌شود. رادي تصميم مي‌گيرد بر متن بيضايي بنويسد و در سوي ديگر بيضايي دست به قلم مي‌شود و به تفضيل «روزنه آبي» را نقد مي‌كند. رقابتي كه در آينده بدل به رفاقت مي‌شود. هنوز مي‌توان خطوط دست‌نوشت بيضايي به سبب فوت ناگهاني رادي را يادآور شد. جايي‌ كه او مي‌نويسد: «نامردي است كه در جواب تبريك رادي تسليت بگويم!»

فارغ از اين موضوع، تقابل دو نويسنده جواني جالب‌ توجه است كه زادروز و سالمرگ‌شان منطبق بر هم مي‌شود. هر چند در سال‌هاي اخير نوشتن يادداشت بر آثار همكاران ميان نمايشنامه‌نويسان و كارگردانان مطرح است؛ اما نقدي كه عموما بر اين نوشتارها وارد است، فراسانتيمانتاليست بودن و رويكرد خارج از چارچوب نقادي‌شان است.

همانند ويديوهايي كه يك كارگردان در رثاي كارگرداني ديگر در فضاي مجازي منتشر مي‌كند و بيش از توجه عموم از اين جوانمردي، انتقادهاي تندي نسبت به چنين رويكردهايي پديد مي‌آورد. در واقع، هنرمندان به جاي نقادي -كه خود آن را ذات هنرشان مي‌دانند- به سمت تملق‌گويي‌هاي توخالي و امضا كردن پوسترهاي يكديگر و در نهايت گرفتن عكس يادگاري دم در اتاق گريم مي‌روند. از كل رفاقت بيضايي و رادي تنها يك فريم به‌جا مانده كه آن هم به تصويري تاريخي بدل شده؛ اما اين تاريخ چگونه رقم خورده است؟

اگر به سال 1341 و شماره ششم مجله آرش بازگرديم، مي‌توانيم به‌ خوبي دريابيم تاريخ‌سازي چگونه‌ زاده مي‌شود. اگر به نوشتار طولاني و مفصل هر دو بنگريم، درمي‌يابيم ميان بيضايي و رادي جوان هيچ ردي از تعارفات رايج وجود ندارد. در كمبودهاي رسانه‌اي آن روز در حوزه تئاتر، بستر مجله آرش سيروس طاهباز چنان براي دو جوان مهيا مي‌شود كه بازخواني آن دو مقاله مي‌تواند بخش مهمي از تاريخ نقد ايران به حساب آيد.

بيضايي در نقدش بر «روزنه آبي» رادي را به نوعي ندانستن متهم و مرز روشني ميان نگاه خويش و رادي تعيين مي‌كند. حتي جايي مي‌نويسد: «اينجا هم نمايش آن [برخورد نسل‌ها] بر پايه‌اي محكم و جدي استوار نيست، ضعيف است و قانع نمي‌كند.» لحن تند بيضايي نسبت به متن رادي ناشي از يكي از نكات مهم ارسطويي است: باورپذيري. بيضايي از منطق طرفداري مي‌كند و در پي ردپاي تراژدي‌نويسي در جدال روشنفكرانه شخصيت‌هاي «روزنه آبي» است. او از اكبر رادي مي‌خواهد در نوشتن جانب منطق را حفظ كند؛ هر چند به‌زعم من رادي تا پايان به خواسته‌هاي بيضايي تن نمي‌دهد. رادي دنياي شخصي خود را حفظ مي‌كند، همان‌ جايي كه به او برچسب چخوف‌بودگي زده مي‌شود و از منطق خردگرايانه مدنظر بيضايي گريز دارد. اما اين چخوف بودن متون رادي از كجا آمده است؟
بيضايي هيچ ‌جا در يادداشتش نامي از رادي نمي‌برد. مدام او را با شاخص نويسنده ياد مي‌كند. در آن سو، رادي نيز از نام بردن بيضايي خودداري مي‌كند. چنين رويكردي موجب مي‌شود فضاي ميان دو نويسنده نخست در حصار جديت قرار گيرد و در گام بعد بدل به امري تخصص‌محور شود؛ همان چيزي كه در صفحات مجازي هنرمندان ديده نمي‌شود. كافي است اين وضعيت را در نوشتارهاي امروز جست‌وجو كنيد كه چگونه دو نويسنده يا كارگردان براي يكديگر هندوانه قاچ مي‌زنند و تشتك‌هاي نوشابه را مسلسل‌وار براي يكديگر مي‌گشايند.
رادي در يادداشت خود بر «مترسك‌ها در شب» و «عروسك‌ها» با آوردن ارجاعاتي به صفحات نمايشنامه - نمايشنامه‌اي كه در همان سال‌ها منتشر مي‌شود - اين مهم را بازتاب مي‌دهد كه از سر ناآگاهي به نقد اثر بيضايي نپرداخته است. نگاه او نيز رنگ و بوي ارسطويي دارد. او نيز در پي ردپاي تراژدي در متن است و در نهايت با اتكا به تراژدي شكسپيري مي‌نويسد: «امروز، با ارزش‌هاي مسخ‌ شده ما چه داريم؟ ميراپ نبوده ما كجاست؟ مازيار...؟ توپ لاستيكي...؟ در چنين شرايط منجمدي است كه حسينعلي روي صحنه مانده، اصلا روي صحنه مانده. هاملت‌مآبانه مردد و نمي‌داند خودش را چطور ضبط كند.»
رادي نيز متن بيضايي را متني كامل نمي‌داند و آن را ناقص و مملو از ايراد مي‌داند. ايرادهايش را برمي‌شمرد و نويسنده را از خطاهاي روايش آگاه مي‌كند. رادي همانند بيضايي، معتقد است نويسنده مورد نقدش صادق است و با تمام خطاهايش درباره مردمان شمال، او جامعه‌شناس يا مستندساز نيست، او يك نويسنده است.

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان زیورعالم