پایگاه خبری تئاتر: فیلمی متوسط و امیدوارکننده برای آنکه بدانیم توان کپی کردن تمها و ژانرهای فرنگی را داریم. به زعم من، همهی تحسینها و تعریفهایی که در این چند روز شنیدیم، برآمده از به بار نشستن یک فیلمنامهی کشمکشدار و درگیرکننده بوده. سالها بود که وسط تماشای یک فیلم در سینما، ناگهان به خودم نیامده بودم و متوجه شوم که غرق فضای فیلم شدهام. «زالاوا» این مهم را رقم زد و تا نزدیک پایان فیلم نیز در آن توانمند بود. اما باز به سوالی برمیگردم که هر سال وقتی یک فیلم در جشنواره تکریم میشود و در حد و اندازهی «هشت و نیم» فلینی به عنوان شاهکار سینمای زمان از آن یاد میشود، لزوم پرسیدنش بیشتر میشود:
آیا انجام حداقلهای ساخت یک فیلم برای ماندگاری و تاثیرگذاری بیزمان برای مخاطبش کافیست؟
پاسخ قطعا خیر است؛ اما مسالهی اصلی این است که آن قدر فیلم به معنای «فیلم» بر این پردهی نقرهای (و حالا دیگر سفید!) وطنی ندیدهایم که هر تلاش به بار نشسته را در قلههای سینمای زمان بدانیم و نوید ظهور فلینی داخلی را در سرتاسر البرز و زاگرس و حومه بچرخانیم!
«زالاوا» در مرحلهی فیلمنامه -که به زعم من، تاثیر همکاری با آیدا پناهندهی فیلمساز در آن مشهود است- بسیار موفق عمل کرده است. آنچه برای یک فیلم ژانر وحشت (Horror Movie) لازم است را از سرتاسر تاریخ سینما فراهم کرده است و در دستان کارگردانی نوپا قرار داده شده. فضای فیلمنامه، اکسپرسیونیستی است و یادآور دو فیلم مهم این جریان در دههی ۱۹۲۰، یعنی «طلوع» و «نوسفراتو، سمفونی وحشت» هر دو از مورنائو و نمایندهی اکسپرسیونیسم آلمانی. لازم به ذکر است که با گذشت نزدیک به یک قرن از این تجربیات فیلمی و تجربیات مخاطب با سینما و امکانهایش، ژانر وحشت بیش از هر سرزمینی به سینمای آمریکا مربوط شده است و بیش از هر جریانی به سینمای مستقل آمریکا که اوج فعالیتش در این ژانر در دو دههی ۱۹۷۰ و ۸۰ بوده است. در مقالهی «جذابیت پنهان دراکولا»، به ریشهیابی بازگشت علاقهی فیلمسازان نسل جدید آمریکا به این ژانر پرداختهام که خواندن آن میتواند کمکی باشد برای درک اتفاقی که در سینمای ما نیز میتواند بیفتد.
از مجموع تجربیات سینمای وحشت از «طلوع» تا کنون، عناصر مشخصی برای آن قابل تشخیص است که در «زالاوا» نیز مشهود است: نامگذاری یک منطقه/محله برای فیلم، نورپردازی پرکنتراست و وفور فضاهای تاریک شب برای آنکه نتوانیم ببینیم عامل این همه وحشت چیست، استفاده از حیوانات و نمایش ادراک فراانسانی آنها و وجود جام زهر (شیشهی حاوی جن!)، همگی قطعات کوچک ثابتی هستند تا یک فیلم ترسناک به عنصر اصلی وحشت برسد: گناه. گناه به معنای عملی که در شرایط موجود (معمولا حیرتآور و ناشناخته) از انسان سر میزند و با اعتقادات پیشین جامعهی او – و عموما اعتقادات خودش هم- مغایر است. بهترین مصداق این گناه در همان فیلم «طلوع» مورنائو یا «شبح کالسکه»ی شوستروم مشهود است و ویژگی مشترک «زالاوا» با این دو، در این است که گناه در طول زمان فیلم رخ میدهد و تعلیقی برآمده از انتظار عواقب مرگبار آن را میسازد.
از بررسی جنبهی اکسپرسیونیستی و موفق فیلم که بگذریم، میرسیم به آنچه مخاطب را پس از تجربهی غرق شدن در فضای فیلم، پس میزند یا تجربهاش را تکمیل نمیکند تا جدای از این مسائل حاشیهای چون «فیلم اولی خوبی بود» به تجربهاش در سینما امتیاز بالا بدهد. هر چه هست، از کارگردانی میآید. این بار بیش از کارگردانی سر صحنه، کارگردانی دوم؛ بخشی که در نقدها مغفول میماند در صورتی که با تماشای این فیلم، میتوان تاثیر سطوح تسلط بر این بخش از فیلمسازی و تاثیرش بر حاصل نهایی را به وضوح مطالعه کرد. مقصودم از کارگردانی دوم، انتخابهای کارگردان در مرحلهی تدوین، صداگذاری و موسیقی و در مجموع شیوهی روایت بعد از ضبط تصاویر فیلم است.
ساخت فضای متناسب با درونمایهی فیلمنامه، نماهای مرموز و گاه مبهم، نورهای نقطهای وحشتساز همراه با قابهای تاثیرگذار و بازیهای اندازه و مناسب بازیگران فیلم، در مرحلهی تولید به سرانجام رسیدهاند. اما در مرحلهی بعدی است که همهی تلاشها به بار مینشیند و تفاوت کارگردان دغدغهمند با کارگردان تکنیکی به چشم میخورد؛ همین جاست که مخاطب کمی در صندلیاش جابهجا میشود و خودش را از جهان فیلم جدا میداند.
بزرگترین اشتباه کارگردانی، موسیقی انتخابی فیلم است که ضربهی مهلکی به فیلم میزند. هر آنچه از فیلم ترسناک فرنگی بوده، وارد فیلم شده اما در روستایی کردنشین در ایران! انتظار میرفت حداقل آوای این مردمان، به شیوهی غنی خودشان (از موسیقی مناطق کردنشین کشورمان بسیار شنیده ایم و میدانیم) شنیده شود، نه با اقتدا به تجربیات جیمز نیوتون هوارد و هوارد شور و سایر آهنگسازان بلاد آمریکا!
امید دارم انتخاب اینگونه موسیقی، صرفا برای نبود فرصت ساخت در عجله بازار رساندن فیلم به جشنواره بوده و در ادامه، فکری نو برای آن شود.
مسالهی بعدی در کارگردانی، انتخاب زاویه دید فیلم و شخصیت اصلی آن است. اگر فیلم از نگاه بیرونی و سوم شخص، وقایع یک منطقه را به ما نشان میدهد(که در «زالاوا» اینطور است) با اینگونه روایت ناموزون در نمایش نظامی (نوید پورفرج) توانی برای نزدیکی مخاطب به شخصیت مرموز او نمیماند. این مساله، مهم نمیشد اگر فیلم چنین پایانی نداشت: حاصل همهی وحشتها و کشت و کشتارها، در یک قاب بستهی ضدقهرمان مفلوک فیلم جمعبندی شد و ما را که در تمام مدت فیلم، درگیر هیجانات تماشای فیلم ترسناک بودیم، ناگهان در لحظهی آخر قبل از تیتراژ پایانی، وارد فضای ملودرام و احساسی با شخصیت فیلم و بدبختیهایش کرد. قابل ذکر است که حتی در سکانسی که نظامی با خانم دکتر (هدی زین العابدین) در خلوتی شبانه، دربارهی گذشتهی نظامی حرف میزند، در سطح فیلمنامه، ارجاع به فیلمهای ژانر وحشت به درستی رعایت شده است: تجربیات سخت و زخمساز و بلد نبودن عشق ورزیدن. اما روند معرفی و تعمیق در شخصیت اصلی، آنقدر دیر اتفاق میافتد و در پشتِ هیجانات وقایع روییِ فیلم گم میشود که دیگر مخاطب یادش رفته که میتواند به جای مسالهی جن به مسالهی یک انسان نیز فکر کند.
این مساله نیز به زعم من، در شیوه تدوین و روایت حل شدنی بود. شاید اگر کارگردان به جای روایت بیرونی، به روایتی همراه با شخصیت اولش میپرداخت، مثلا اگر همراهی دوربین با نظامی بود و وقتی آمردان جنگیر در داخل خانه بود، چیزی از تجربهی او نمیدیدیم تا رمز و راز او و حرفهایش باقی بماند، چنین اتفاقی نمیافتاد و یا حداقل نمای آخر، بیش از این میتوانست مخاطب را به تفکر وادارد.
در مجموع، تجربهی «زالاوا» میتواند مسیر تازهای را برای فیلمسازان ما باز کند تا از سطح کپی کردن ژانرهای سینمایی فرنگی، به درونیسازی آنها بپردازند و تجربیات نویی در سینمای ما ایجاد کنند.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید
منبع: سینماسینما
نویسنده: پویا عاقلیزاده