آثار شکسپیر، جدا از اجراهای تئاتری و اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی، منبع الهام آثاری - حتی غیرتئاتری و غیرسینمایی - هم بوده که برخی را نمی‌توان اقتباس خواند؛ از الهام‌بخشی‌هایی در شعر، ادبیات و موسیقی، تا حتی استفاده از نام‌های شخصیت‌های آثارش در زمینه‌های مختلف. فهرست نوشته‌ها و کتاب‌ها درباره جنبه‌های مختلف کارهای شکسپیر (از جمله زنان آثارش) هم طولانی است، اما جمع‌کردن تعدادی از معروف‌ترین زنان شکسپیری در قالب یک نمایشنامه ایده‌ای هیجان‌انگیز است.

پایگاه خبری تئاتر: بهتر است به جای مانع‌تراشی‌‎ها یا بی‌نظمی‌ها، از تلاش‌های سرسختانه‌ای که در مسیر خلق اپراهای کلاسیک یا مدرن آینده صرف می‌شود، حمایت شود تا هم بهانه‌های ساده دلگرمی‌ها ‌برای ادامه کار گروهی باقی بماند هم جریان پیشرفت اپرای ایرانی متوقف نشود.نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» نوشته و کار بهاره رهنما که مرداد و شهریور امسال در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آمد، از جنبه‌های مختلفی قابل بررسی است. در روز اجرایی که شاهدش بودم، پس از پایان کار، یک دکتر روانشناس و شاگردانش، این نمایش و درواقع شخصیت‌هایی که از میان آثار شکسپیر برای این نمایش انتخاب شده‌اند را از دریچه حرفه خودشان تحلیل روانشناسانه کردند. کسانی علاقه‌مند به بررسی تطبیقی و مقایسه این شخصیت‌ها با اصل آثار هستند. عده زیادی هم در این هفته‌ها همان بحث بیهوده و تکراری و بی‌منطق را پیش کشیده‌اند که بازیگران سینما را چه‌کار به صحنه تئاتر؟ (و از یاد می‌برند که در خیلی از کشورها بسیاری از بازیگران در هر دو زمینه فعالند) و معتقدند آنها را به این دلیل بر صحنه می‌برند تا مردم را به سالن‌های تئاتر بکشانند (که اگر این هم یکی از فایده‌ها و پیامدهایش باشد، نمی‌دانم ایرادش چیست). ضمن اینکه همان‌قدر بازیگر تئاتر می‌تواند روی صحنه خوب یا بد بازی کند که یک بازیگر سینما. بخشی از عتاب‌ها هم بابت خنده‌آفرینی نمایش است که معمولا در این سطح و کیفیت، از نشانه‌های موفقیت یک نمایش است، مگر اینکه آدم زیادی عبوس و جدی و صرفا اهل تفکر در چارچوبی تنگ و قالبی عصاقورت‌داده باشد؛ چیزی در حد ابتذال در جدیت.

با برداشت آزادی از نمایشنامه «وقتی بانوهای شکسپیر ملاقات می‌کنند» نوشته چارلز جرج (1942)، بهاره رهنما برخی از زنان مشهور نمایشنامه‌های شکسپیر را دورهم جمع کرده است. ژولیت (از نمایشنامه «رومئو و ژولیت»)، افیلیا (از «هملت»)، دزدمونا (از «اتللو»)، کاترین (از «رام‌کردن زن سرکش»)، میراندا (از «مکبث») و کلئوپاترا (از «آنتونی و کلئوپاترا»). البته شخصیتی به نام میراندا در «مکبث» وجود ندارد (نام یکی از شخصیت‌های نمایشنامه «طوفان» است)، در نمایشنامه چارلز جرج هم نیست و این از افزوده‌های خود رهنماست، ضمن اینکه جای شخصیت مهمی همچون لیدی مکبث در این ضیافت زنانه خالی است و شاید می‌شد جایی برای کردلیا دختر کوچک «شاه‌لیر» هم پیدا کرد و دید این دخترک معصوم در متن این بحث‌های خاله‌زنکی چه می‌کند. در نمایشنامه اصلی، پورتیای «تاجر ونیزی» هم حضور داشته که اینجا حذف شده است.

ترجمه فارسی نمایشنامه چارلز جرج هنوز منتشر نشده، اما تکه‌هایی از متن اصلی را که در سایتی دیدم، معلوم بود که آن‌هم رویکردی کمیک و شوخ‌طبعانه به موضوعش دارد؛ هرچند منشأ و الهام‌بخش نویسنده، تراژدی‌ها و نمایشنامه‌های جدی شکسپیر است و در این میان فقط «رام‌کردن زن سرکش» را می‌توان کمدی خواند. بنابراین پیداست که رویکرد کمیک به تراژدی‌های کلاسیک هم (با توجه به زمان نوشته‌شدن نمایشنامه چارلز جرج) رویه نادر و مذمومی نیست؛ رویکردی که در تئاتر ما رهروان زیادی دارد و اصولا «خنده‌گرفتن» از تماشاگران (به‌عنوان یک واکنش آشکار و قابل ارزیابی) نشانه‌های موفقیت یک نمایش یا یک بازیگر تلقی می‌شود. نمایش «دورهمی...» از این حیث نمایش موفقی بود. با این حال حتی کسانی که در آن خنده جمعی شرکت می‌کنند، گاهی خنده‌آفرینی یک نمایش را مذموم و در حد لودگی می‌دانند، که گاهی ممکن هم هست باشد.

در «یوتیوب» تکه‌هایی از سه اجرای همین نمایش را دیدم که با توجه به واکنش‌های تماشاگران، پیدا بود که آنها هم خنده تماشاگر را به‌عنوان یک واکنش احساسی طلب کرده‌اند و گاهی هم موفق شده‌اند. اولی یک تکه دو دقیقه‌ای است از یک اجرای دبیرستانی در آمریکا (سال 2012) که همه چیزش آماتوری است و انگار از آخرین تمرین‌هاست و حضور تماشاگری در آنجا احساس نمی‌شود. دومی یک تکه پنج دقیقه‌ای است از اجرایی در یک آکادمی هنرهای نمایشی آمریکا (آن هم سال 2012) و سومی 27 دقیقه پایانی از یک اجرای آکادمیک دیگر است (آن هم در آمریکا، سال 2009). دو نمونه آخر با حضور گوش‌تاگوش تماشاگران، در سالنی تقریبا به اندازه سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر اجرا شده و به هر حال همان اشانتیون پنج دقیقه‌ای و آن آخری که قاعدتا حدود نیمی از کل اجرا باید باشد، با «دورهمی زنان شکسپیر» می‌تواند مقایسه شود. خنده‌های تماشاگران، همچنان که اشاره شد، رویکرد متن و اجرا را در هر دو نمونه نشان می‌دهد و بی‌تعارف، «دورهمی...» اجرای بسیار موفق‌تری است. ما البته در مواجهه با متنی به زبان بیگانه، «محتوای لحن» را چندان درنمی‌یابیم، اما زبان اندام و میمیک چهره را چرا. در آن تکه 27دقیقه‌ای فرقی بین ژولیت و کلئوپاترا و کاترین و بقیه نیست. اغلب بازی‌ها خنثی و لحن اجرای‌شان شبیه نمایشنامه‌خوانی است. انصاف که بازی‌های بازیگران ما در نمایش مورد بحث - از نسیم ادبی که اهل تئاتر است، تا آنهایی که به خاطر ستاره بودن‌شان در سینما طعنه می‌خورند یا به خاطر شوخ بودن ذاتی‌شان از تماشاگر خنده می‌گیرند و متهم به لودگی می‌شوند - بسیار بهتر از غاز همسایه است. اگر وقت و حوصله و کنجکاوی داشتید در «یوتیوب» نام این نمایشنامه (When Shakespeare’s Ladies Meet) را تایپ کنید و نگاهی به آنها بیندازید تا ببینید در مقایسه، فقط برای لباس‌های نمایش «دورهمی...» چه ذوق و سلیقه و زحمتی صرف شده است.

اما جدا از همه اینها، اهمیت نمایش «دورهمی...» برای نگارنده، تداوم همان نگاهی است که بهاره رهنما در کارهای دیگرش به رابطه زن و مرد دارد؛ این بار البته با طنز بیش‌تر، که آن هم به خاطر محتوای متن، ترکیب غریب شخصیت‌هایی بی‌ربط که به بهانه‌ای نمایشی گرد هم آمده‌اند و خود ارجاع‌های متن به شخصیت‌ها و موقعیت‌های بی‌ارتباط با هم عامل ایجاد طنز شده و به‌روز کردن موضوع‌ها و ارجاع‌ها است. آن نگاه خاص و کمیاب مورد اشاره، تفسیری موقر و واقع‌بینانه، خالی از خشم و عقده، گریزان از فمینیسم و یکسونگری و به‌خصوص در یک کار تئاتری توجه به وجه نمایشگری و سرگرم‌کنندگی است که بدون آن کسی به حرف و محتوا هم توجه نخواهد کرد. رهنما با استفاده از متنی قدیم، متن خودش را نوشته و همه چیز (منهای ایده اصلی) را به‌اصطلاح مال‌خود کرده. او باز هم در این نمایشنامه می‌گوید که رابطه عاطفی زن و مرد - در طول تاریخ و عرض جغرافیا - پر از سوءتفاهم‌هایی است که اغلب بی‌ریشه و به‌اصطلاح الکی‌اند. او مثل همیشه، نه یکسره جانب زنان را می‌گیرد و نه مردان را بی‌منطق محکوم می‌کند و نه نیش و کنایه‌ای به آنها می‌زند؛ حتی گاهی به نظر می‌رسد از مردانی که زخم‌دیده و فریب‌خورده مکر و غمزه زنان هستند جانبداری و بهانه‌جویی‌ها و سطحی‌نگری‌های زنانه را سرزنش می‌کند. «دورهمی...» یک نمایش اینجایی و به‌روز است، با وام گرفتن از شخصیت‌ها و ارجاع‌های دیگران، اما به‌شدت متعلق به مولف/ کارگردانش. حتی نیازی هم به آن مقدمه و موخره شیرفهم‌کننده امروزی نبود. کل متن و اجرا امروزی و دلپذیر است.


منبع: روزنامه شرق
نویسنده: هوشنگ گلمکانی