شکاف میان تئاتر دولتی و تئاتر آرمان‌گرا؛ و همچنین تئاتر عامه‌پسند و نخبه‌پسند، آنچنان زیاد شده‌ که نمی‌شود به راحتی درباره کلیت تئاتر ایران صحبت کرد.

 پایگاه خبری تئاتر: ما وقتی از بهترین تئاترهای ایرانی حرف می‌زنیم از چه چیزی حرف می‌زنیم؟ آیا انتخاب آثار برتر به معنی حذف و نادیده گرفتن بخش بزرگی از تولیدات تئاتر است؟ هنر تئاتر در ایران عمر کوتاهی دارد و هنوز آنچنان هم حرفه‌ای نشده‌است. تئاتر ایران در دهه ۱۳۹۰ نسبت به دهه‌های گذشته افت کرده؛ اما کارگردانان جوان موفقی در آن ظهور کردند.‌ برخی از دلایل ضعف تئاتر در این دهه عبارتند از: (۱) شکل‌دهی دولتی، (۲) سانسور، (۳) توجه بیشتر به شبه‌هنرمندان بی‌دغدغه، (۴) حمایت از نمایشنامه‌های سطح‌پایین و سرگرم‌کننده غربی، (۵) حضور برخی مدیران بی‌سلیقه و (۶) هدایت و نظارت بیش از حد. سالن‌های دولتی دیگر حمایت‌های مناسبی از تئاترهای اندیشه‌محور نمی‌کنند و سر اجرا رفتن در این تماشاخانه‌ها نیز هیاهوی بسیاری برپا شده‌است. شکاف میان تئاتر دولتی و تئاتر آرمان‌گرا؛ و همچنین تئاتر عامه‌پسند و نخبه‌پسند، آنچنان زیاد شده‌ که نمی‌شود به راحتی درباره کلیت تئاتر ایران صحبت کرد. من قصد دارم تا تأثیرگذارترین تئاترهای ایرانی در ۶۰ سال گذشته را معرفی کنم تا دریچه‌ای به تئاترهای برجسته و اندیشه‌محور باز شود.

 

آب‌تنی‌ کردن در حوضچه اکنون

قدرت یک نمایش هم در مضمون و هم در زبان و ساختارش است. بسیاری از تئاترها، قربانی زیبایی‌شناسی فرمالیستی می‌شوند و برخی دیگر نیز قربانی سرگرم‌کنندگی و سلیقه سطحی مدیران و سانسورچیان. تئاتری که مستقل عمل کند و با تمام بخش‌هایش روی ذهن و احساس تماشاگران را اثر بگذارد، می‌تواند از این مهلکه بگریزد. امروز با تئاترهای فراوانی مواجه هستیم که از پیش باخته‌ و در موضع تباهی قرار گرفته‌اند؛ زیرا خالی از حرفی تازه و زیبایی‌شناسی منحصربه‌فردی هستند. وقتی «برتولت برشت» نمایشنامه «زندگی گالیله» را می‌نوشت، مشکلات زیادی در شوروی و آمریکا شکل گرفته بود.‌

جریان اعتراف‌گیری‌های سیاسی به اوج خود رسیده بود و دروغ جای حقیقت به خورد مردم داده می‌شد؛ بنابراین برشت توانست به خوبی حقیقت تاریخی زمانه خود را ثبت کند. او همیشه یک «دایلاما» (وضعیت بغرنج اخلاقی) را تولید می‌کرد؛ یعنی وضعیتی که انسان‌ها در آن مجبورند چیزی را انتخاب کنند. «میشل فوکو» اعتقاد دارد خیلی‌ها نمی‌دانند که این انتخاب‌ها چطور روی زندگی بعدی‌شان تأثیر خواهد گذاشت. فوکو، مفهوم «تاریخ اکنون» را به خوبی در نوشته‌ای تحت عنوان «درباره روشنگری چیست کانت» بیان کرده‌است. فوکو اعتقاد دارد «امانوئل کانت» برای نخستین‌بار در نوشته‌ای با عنوان «روشنگری چیست؟» به این مفهوم پرداخته که عبارت است از: «چیست آنچه که اکنون جاری است؟» من فکر می‌کنم بهتر است که نویسندگان، مسئله‌ها و دایلاماهای «انسان ایرانی» در «تاریخ اکنون» را نشان بدهند؛ یعنی آنها اگر معضلات امروز را با ساختاری تئاتری به منصه ظهور برسانند، تأثیرگذارتر خواهد بود تا اینکه فقط به سراغ اجرای متن‌های غربی بروند. «اکبر رادی» یکی از واقع‌گراترین و انتقادی‌ترین نویسندگان زمان خودش بود که این کار را می‌کرد و البته، «عباس نعلبندیان» نیز آوانگاردترین آنها.

نکته اینجاست که هر دوی آنها نماینده بخشی از تئاتر معاصر ایران بودند و اندیشه‌های طبقه خاصی را نمایندگی می‌کردند. گروهی از منتقدان به «کارگاه نمایش» حمله می‌کردند چون آثار آنها فرمالیستی بود و گروهی دیگر به کارهای سیاسی؛ زیرا تئاتر را فدای سیاست می‌کردند. تئاتر به طور کلی می‌تواند «سیاست زیبایی‌شناسی» را افشا کند و نوری روی «قدرت پنهان» فعال در پشت پرده «جامعه نمایش» - مدنظر « گی‌دُبور»- بیندازد که از نمونه‌های بارزش می‌توان به «آنتیگون» اشاره کرد. جایی که قوانین مردمی در برابر قوانین دولتی قرار می‌گیرد. خانواده‌ای در این نمایشنامه به تصویر کشیده شده که دنبال گرفتن حق خودشان از قدرت هستند؛ ولی کشمکش دراماتیکی که شکل می‌گیرد به این سادگی‌ها نیست. «گئورگ لوکاچ» اعتقاد داشت که در کارهای برجسته با یک «قهرمان مسئله‌ساز» مواجه هستیم که در برابر مناسبت‌های غلط اجتماعی می‌ایستد.

نویسندگانی مثل رادی و بیضایی بودند که چنین قهرمانانی را روی صحنه زنده کردند. امروز به قول «تورستن وبلن» با یک «طبقه‌ تن‌آسا» مواجه شده‌ایم که یکی از تفریحاتش تئاتر است و متاسفانه بیشتر اجراهای جریان اصلی به منظور جذب آنها تولید می‌شوند. کارگردان با دراماتورژی به شدت سطح پایینی به سراغ متن‌های قدرتمند می‌روند و آنها را از معنا تهی می‌کنند. «تئودور آدورنو» و «ماکس هورکهایمر» در «صنعت فرهنگ‌سازی» نوشته‌اند: «صنعت فرهنگی، استبداد تن را به حال خود رها می‌کند و حمله را متوجه روح یا جان افراد می‌کند». تئاتر به راحتی می‌تواند سپری در برابر این حملات شود یا اینکه در منجلاب سطحی‌‌نگری غرق شود. آخرین نکته در بحث نظری، توجه به این جمله از «فریدریش هایک» است: «تنها اصل اخلاقی، آزادی فردی است»؛ بنابراین هنرمند آزاد است هر اثری تولید کند و مسئولیت آن تنها بر عهده خودش است.

 

«چوب بدستهای وَرَزیل (۱۳۴۴) نوشته غلامحسین ساعدی و با کارگردانی جعفر والی»

 

تشویش‌های گاو‌شدگی

پیش از اینکه «غلامحسین ساعدی» وارد عرصه نمایشنامه‌نویسی شود با نویسندگانی مواجه هستیم که تاثیرگذارند؛ ولی سطح نمایشنامه‌های آنها پایین است و ساختار دراماتیک مناسبی ندارند که به عنوان مثال می‌توان به «جعفرخان از فرنگ آمده» نوشته «حسن مقدم» اشاره کرد. نمایشنامه مذکور که به عنوان اولین نمایش رادیویی در ایران تولید شد، شهرت زیادی برای نویسنده به ارمغان آورد؛ ولی متاسفانه عمر مقدم خیلی کوتاه بود و نتوانست راهی را که آغاز کرده بود ادامه دهد. او دغدغه‌های انسان ایرانی تحصیلکرده زمان خودش را به خوبی نشان داد؛ یعنی کسانی که سخت عاشق فرنگ و سبک زندگی خارجی شده‌اند و به طور کامل از فرهنگ خودشان بریده‌اند. ما از سویی با تضاد «سنت» و «مدرنیته» مواجهیم و از طرف دیگر با رشد طبقه متوسط جدید شهرنشین. ساعدی در دهه ۱۳۴۰ با داستان‌های پر فروشی که درباره طبقات محروم و روستاییان نوشته بود به سرعت در بین قشر تحصیلکرده مطرح شد و با رویکرد سیاسی‌‌ و نظرهای بی‌پروایی که داشت با محفل‌های روشنفکرانه آن زمان آشنا شد. انصافا باید بخش بزرگی از تئاتر دهه ۱۳۴۰ را به نام او بزنیم؛ چونکه با نمایشنامه‌های «چوب به‌دست‌های ورزیل» (۱۳۴۴)، «گاو» (۱۳۴۴) و «دیکته» (۱۳۴۷) توانست تاثیر فراوانی روی تئاتر ایران بگذارد. نمایشنامه‌ اول را «جعفر والی» در «تالار ۲۵ شهریور» (سنگلج) و دومی را برای تلویزیون اجرا کرد. نمایشنامه سوم را «داوود رشیدی» در همان تالار و برای تلویزیون آماده کرد. ما با «تالار ۲۵ شهریور» تاریخ‌ساز زیاد کار داریم؛ زیرا در کنار «تئاترشهر»، «تالار وحدت» و «کارگاه نمایش»، میزبان بهترین تئاترهای ایرانی بوده‌است. تماشاخانه مذکور در مهر ماه 1344، همزمان با برگزاری نخستین جشنواره «نمایش‌های ایرانی» افتتاح شد. گروه‌های «هنر ملی» به سرپرستی «عباس جوانمرد»، «مردم» به سرپرستی «علی نصیریان»، «شهر» به سرپرستی «جعفر والی»، «تئاتر امروز» به سرپرستی «داوود رشیدی»، «جوان» به سرپرستی «اسماعیل شنگله» و «میترا» به سرپرستی «خلیل موحد دیلمقانی» که وابسته به «اداره هنرهای دراماتیک» بودند و با کمک مالی «وزارت فرهنگ و هنر» فعالیت می‌کردند آثار نمایشی خود را در آنجا اجرا کردند. متأسفانه امروز این تماشاخانه از دوران اوجش فاصله زیادی گرفته‌است. والی درباره اجرای خود از «گاو» می‌گوید: «[نمایش «گاو»] آن سال بهترین کار شناخته شد. [عزت‌الله] انتظامی بهترین بازیگر و من بهترین کارگردان. متن را «کیهان» سال چاپ کرد با عکسی که «ناصر تقوایی» گرفته بود. یک سال بعد «آی با کلاه، آی‌ بی‌کلاه» را روی صحنه داشتم که این نمایشنامه را با وجود اینکه خیلی تند و انتقادی بود نمی‌دانم چرا خیلی‌ها خوششان آمد... قرار شد این نمایش فیلم شود اما ما جر زدیم. «گاو» را فیلم کردیم». ساعدی به خوبی مفاهیم سیاسی را در آثارش می‌گنجاند و به وضعیت فرودستان زمان خود واکنش نشان می‌داد به طوری که تمثیلات حاضر در نمایش را مخاطبان دریافت می‌کردند؛ ولی کاری از دست سانسورچیان برنمی‌آمد. «قطب‌الدین صادقی» گفته‌است: «دهه ۴۰ به دو دلیل پربارترین دهه تئاتر ایران شد. یكی كودتای سال 1332 بود كه سبب شد روشنفكران سرانجام به خود بیایند و بدین ترتیب ترجمه‌هایی از نمایشنامه‌های معروف جهان آغاز شد. دلیل دوم حضور چهره‌های برجسته در این دهه در تئاتر ایران بود كه از آن جمله میتوان از «علی نصیریان»، «بهرام بیضایی»، «بیژن مفید» و «غلامحسین ساعدی» نام برد؛ اما هیچ كس به جدیت ساعدی نبود. نگاه اجتماعی او یكی از بهترین برهه‌های تئاتر ایران را رقم زد». نکته مهم این است که ساعدی به طور جدی روی نمایشنامه‌نویسان امروز تأثیر ندارد و بیشتر شاهد تأثیر نویسندگان «نسل بیت» هستیم.

 

 «عباس نعلبندیان»

جوان خوش‌قریحه آوانگارد

«عباس نعلبندیان»، دیگر نویسنده شاخص دهه ۱۳۴۰ است که با نوشتن «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگ‌واره‌های...» (۱۳۴۷) سر و صدای زیادی بین اهالی تئاتر ایجاد می‌کند. «آربی اوانسیان»  این نمایشنامه را در اصل برای «جشن هنر شیراز» آماده کرد و جایزه آنجا را هم برد. «کارگاه نمایش» بعد از این موفقیت در سال ۱۳۴۸ تأسیس شد که جریان تئاتر کارگاهی و آوانگارد را در دل خود جای داد و در برابر تئاترهای سیاسی قد علم کرد. «ناصر حسینی مهر» در کتاب «تئاتر در ایران؛ از کودتا تا انقلاب»، نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ...» را شبیه به آثار ابزوردنویسان و «در انتظار گودو» نوشته «ساموئل بکت» می‌داند و نعلبندیان را «مینیاتوریست خوش‌قریحه در زبان» می‌نامد. تئاترهایی که در «کارگاه نمایش» اجرا رفته‌اند تماشاگران زیادی نداشتند؛ ولی جنجال زیادی برای آنها ایجاد شد به طوری که هنرمندانش به تورهای جهانی رفتند. «محمد رحمانیان» درباره «پژوهشی ژرف و سترگ...» گفته‌است: «نمایشنامه و آدم‌های آن در یك ناكجاآباد به سر میبرند و همه چیز در این اثر بر نسبیگرایی استوار است؛ ولی این نمایشنامه اثر چندان قابل توجهی نیست هر چند كه بر كار بسیاری از نمایشنامه‌نویسان بعد از خود تأثیرات بسیاری گذاشته‌است». نمایشنامه مذکور، ظاهری مدرن و ابزورد دارد؛ ولی بی‌معنایی و نسبی‌گرایی حاکم در آن به شدت بوی کهنگی می‌دهد. مطلقا هیچ اتفاق خاصی در این نمایشنامه نمی‌افتد؛ ولی روحیه آوانگارد نعلبندیان منحصربه‌فرد است. شخصیت‌ها با گذشته‌های عجیب و متفاوتی که دارند روی صحنه می‌آیند و شروع به گفتن مونولوگی از گذشته خود می‌کنند. نمایش از هیچ آغاز می‌شود و به همان هیچ آغازین می‌رسد؛ البته شباهت بسیار زیادی بین مفهوم این اثر و مجسمه‌های «هیچ» که اثر «پرویز تناولی» هستند، وجود دارد که خبر از روح زمانه یا تأثیر «اندی وارهول» بر هنر آوانگارد ایران دارد.

 

آموزگاران تنگدستی که هنوز هم هستند

«دشمن مردم» (‍۱۳۴۸) به کارگردانی «سعید سلطان‌پور»، «افول» (۱۳۴۹) به نویسندگی «اکبر رادی» و کارگردانی «علی نصیریان» و «آموزگاران» (۱۳۴۹) به نویسندگی «محسن یلفانی» و کارگردانی «سعید سلطان‌پور» از اجراهای مهم آن دوران بودند. آوانسیان و «کارگاه نمایش» نیز گروه‌های تمام وقت تئاتری موفق همان زمان بودند و تأثیر زیادی بر تئاتر گذاشتند. «آموزگاران» در سالن «انجمن فرهنگی آمریکا» اجرا شد که یکی از مکان‌های اصلی تئاتری آن دوران ‌بود. درام اجتماعی در این سال‌ها به اوج خود رسیده بود و در بستری روشنفکرانه و سیاسی روایت می‌شد. اجرای «آموزگاران» بعد از ۱۰ شب با دخالت ساواک متوقف شد و سلطانپور و یلفانی دستگیر و روانه زندان شدند. پس از این اتفاق، چاپ و اجرای آثار یلفانی ممنوع شد. نمایشنامه «آموزگاران» در جایی شروع می‌شود که هفت معلم در خانه‌ای جمع می‌شوند تا به خاطر اخراج یا انتقالی یکی از معلم‌ها یک واکنش جمعی نشان دهند. «پرویز» که قرار بود اخراج شود در پرده سوم نمایشنامه با مدیر مدرسه سازش می‌کند و حتی ناظم مدرسه می‌شود؛ پس مورد نفرت معلمان دیگر قرار می‌گیرد. نمایشنامه احتمالا در گیلان می‌گذرد که تاثیر «اکبر رادی» را نشان می‌دهد؛ اما یلفانی، پرخاشگرتر از او می‌نویسد. او در نمایشنامه مذکور به مبارزات چریکی و سیاسی زمان خودش واکنش نشان داد؛ همانطور که ساعدی به استعمار و استثمار و رادی نیز به گذار از سنت و درگیری با پدران فئودال واکنش نشان می‌دادند. «داوود رشیدی» از کارگردانان پر سر و صدای دهه ۱۳۴۰ بود که با اجرای «در انتظار گودو» (۱۳۴۴) توانست هیجان زیادی در بین اهالی تئاتر ایجاد کند؛ ولی به سمت نمایشنامه‌های ایرانی نمی‌رفت. منتقدان زیادی مانند «جلال آل‌احمد» درباره اجرای او نوشتند و کارش را تحسین کردند.

تئاترهای غربی در برابر تئاترهای قهوه‌خانه‌ای

چند اتفاق مهم در دهه ۱۳۵۰ رخ داد که یکی از آنها افتتاح «تالار مولوی» به همت «پری صابری» و با اجرای «ملاقات بانوی سالخورده» (۱۳۵۱) به کارگردانی «حمید سمندریان» بود. «تئاترشهر» با اجرای «باغ آلبالو» (۱۳۵۱) به کارگردانی «آربی اُوانسیان» نیز در همان سال راه‌اندازی شد. صابری در این زمینه گفته‌است: «یک انبار متروکه پیدا کردم و پیشنهاد دادم آنجا را به یک تالار مدرن و امروزی تبدیل کنیم که پایه‌گذار یک نوع حرکت در تئاتر باشد... از ما خواستند وارد کارهای سیاسی و مسائل سلطنتی نشویم. من کارهایم را سه قسمت کردم. کارهایی که «استادان»، «استاد و دانشجوها» و کارهایی که فقط «دانشجوها» اجرا می‌کردند». وضعیت سالن در ابتدا اصلا خوب نبود و سمندریان درباره آنجا گفته‌است: «امکاناتش در حد صفر بود؛ مثلا پروژکتور نداشتیم، دیوارها آکوستیک نبودند، رنگ نامناسب داشتند و اتاق فرمانی جهت پخش صدا، موزیک و نور وجود نداشت». بیضایی در سال ۱۳۵۲ دو نمایشنامه «ضیافت» و «میراث» را در «دانشکده هنرهای زیبا» روی صحنه برد که به یاری تمثیل‌ها و استعاره‌های گوناگونی که داشت به خوبی از تیغ سانسور فرار کرده‌بود و راه جدیدی را در نمایشنامه‌نویسی بنیان گذاشت. حسینی‌مهر درباره آن نوشته‌است: «این نمایش نظیر بیشتر اجراهای دانشجویی فاقد تکنیک‌های تازه صحنه‌پردازی و اصول منسجم بازیگری و کارگردانی بود»؛ اما نکته اصلی این است که مناظره «بهرام بیضایی» و «سعید سلطان‌پور» به شدت جنجالی شد که بیضایی در آنجا گفت: «من می‌خواهم تمام آن چیزهایی را که که برایمان اتفاق افتاده –یعنی تاریخ را- که نمی‌شود جور دیگری گفت در قالب این نمایشنامه به تماشاچی بگویم». «علی نصیریان» نمایشنامه «بنگاه تئاترال» در آن سال‌ها را می‌نویسد که مورد توجه قرار می‌گیرد؛ زیرا در ادامه همان اندیشه «هنر ملی» و «بازگشت به خویشتن» است. نمایش «قلندرخونه» به نویسندگی و کارگردانی «ایرج صغیری» از ۳۰ مرداد تا ۶ شهریور ۱۳۵۴، شش بار در جشن هنر شیراز اجرا شد و پس از آن هم به «تئاترشهر» رفت که یکی از تئاترهای مذهبی شاخص لقب گرفت. «رضا صابری» با نمایشنامه «ایاس»، «اسماعیل خلج» با نمایشنامه‌هایی مثل «پاتوق» و «جمعه‌کشی»؛ و همچنین «محمود استادمحمد» با نمایشنامه «آسید کاظم»، روی به نمایش‌های «قهوه‌خانه‌ای» آوردند. آنها به طبقات فرودست و زبان کوچه و خیابان توجه کردند و «سبک زندگی» مردم عادی را به تصویر کشیدند که یعنی از تئاترهای روشنفکرانه و آوانگارد فاصله گرفته‌اند. همگی آنها از صغیری تا استادمحمد به اندیشه‌های مذهبی توجه داشتند که این جریان پس از انقلاب هم ادامه پیدا کرد به طوری که «رضا صابری» اولین برنده جشنواره تئاتر فجر شد.

لبخند با شکوه آقای گیل (۱۳۵۳) به نویسندگی اکبر رادی و کارگردانی رکن‌الدین خسروی

 

تئاترشهر در برابر کارگاه نمایش

همان‌طور که «عباس نعلبندیان» روز به روز بر شهرتش افزوده می‌شد و رسانه‌ها تلاش می‌کردند تا با این جوان روزنامه‌فروش هنرمند مصاحبه کنند، «آشور بانیپال بابلا»ی آشوری با اجراهای فرمالیستی و آوانگاردش –مثل «چرخ فلک» در «کارگاه نمایش»- نامی برای خود دست‌وپا کرد. او به شدت تحت تأثیر دادائیست‌ها و سوررئالیست‌ها بود و تلاش می‌کرد تا اجراهای نامتعارفی روی صحنه ببرد که اتفاقا با واکنش منفی تعدادی از افراد مواجه می‌‌شد. باز هم تأکید می‌شود که تأثیر هنر آوانگارد آمریکایی –خاصه «اندی وارهول»- در هنر تجربه‌گرای ایران زیاد بود. اوضاع نمایشنامه‌نویسی  در ۱۳۵۵ خوب نبود؛ ولی «حمید سمندریان» نمایش «مرغ دریایی» نوشته «آنتون چخوف» را در تالار ۲۵ شهریور و «رکن‌الدین خسروی» نمایش «زیتون» به نویسندگی «آرمان امید» را در «دانشکده هنرهای دراماتیک» اجرا کردند. لازم به ذکر است که نمایش‌های رادیویی و تلویزیونی در آن دوران مخاطبان زیادی داشتند و اجراهای صحنه‌ای نیز مدت کمی روی صحنه می‌ماندند. «علی رفیعی» در ۳۵ سالگی مدیر «تئاترشهر» شد و نمایش «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزا تقی‌خان فراهانی» را در سال ۱۳۵۶ به صحنه ‌برد. جالب است که این نمایش دوباره در سال ۱۳۹۴ و این بار در «تالار وحدت» اجرا شد که با استقبال فراوانی مواجه شد. «محمد چرمشیر» به عنوان مهم‌ترین نمایشنامه‌نویس این دهه با رفیعی در بازنویسی متن همکاری داشت. من فکر می‌کنم که رفیعی در این نمایشنامه به شدت تحت تأثیر «مردی برای تمام فصول» نوشته «رابرت بولت» است که اتفاقاً آنجا هم فردی نخبه، صادق و درستکار توسط قدرت قهار به قتل می‌رسد. نمایشنامه مذکور و نوع اجرای رفیعی تاثیر زیادی بر تئاتر ایران گذاشت.

لبخند با شکوه عالیجناب آبی

نمایشنامه «لبخند با شکوه آقای گیل» (۱۳۵۳) به نویسندگی «اکبر رادی» و کارگردانی «رکن‌الدین خسروی» که در «تالار ۲۵ شهریور» اجرا رفت یکی از اتفاق‌های مهم تاریخ تئاتر ایران است؛ زیرا با این نمایشنامه بود که تئاتر ایرانی برای خیلی‌ها جدی شد. رادی مثل «روزنه آبی»، دو گروه قدیم و جدید را در برابر یکدیگر قرار داد که نماینده دو نسل از یک خانواده بودند. توجه رادی به «ارثیه»، «میراث خانوادگی» و «ارباب و رعیت‌ها» جنبه‌ای تمثیلی دارد با اینکه کارهای متقدم او همگی رئالیستی‌اند. ما در این اثر با خانواده‌ای در دوران پسا اصلاحات ارضی مواجه هستیم که «علیقلی‌خان» -پدر ۷۰ ساله خانواده- مریض شده و «فروغ‌الزمان» -دختر ارشد و تحصیلکرده‌اش- می‌خواهد میراثش را بالا بکشد. «جمشید» که فلسفه خوانده و یکی از شش فرزند خانواده است خود را حامی طبقه فرودست معرفی می‌کند و به شدت با «فروغ‌الزمان» درگیر می‌شود. مسئله اصلی نمایشنامه، بیرونی است و رادی تلاش می‌کند تا فضای جامعه معاصر و وضعیت تاریخی زمان خود را نقد کند. رادی با خواندن جامعه‌شناسی در دانشگاه و تحلیل و بررسی آثار «هنریک ایبسن»، «آنتون چخوف»، «یوجین اونیل»، «ماکسیم گورکی» و امثالهم، ساختاری منحصربه‌فرد در نمایشنامه‌نویسی ایجاد می‌کند که کاملا ایرانی است. او دیدگاه‌های سیاسی، اجتماعی و فلسفی متخاصم را در برابر یکدیگر قرار می‌دهد تا کشمکش‌های درخشانی قوام بگیرند. رادی، گذار جامعه از «سنت» به «شبه‌مدرنیته» را به خوبی نمایش می‌دهد؛ زیرا جوانان در آثار او علیه پدران قیام می‌کنند؛ البته «جلال آل‌احمد» در نقد «روزنه آبی» به شدت به این رویکرد رادی تاخته و می‌گوید که در کتاب «غربزدگی» به خدمت این تفکر رسیده‌است. رادی نشان می‌دهد که جوانان خانواده دیگر نمی‌خواهند به زبان گیلکی صحبت کنند و در میان صحبت‌هایشان از واژگان انگلیسی و فرانسوی استفاده می‌کنند تا پز روشنفکری بدهند. دقیقا همان انتقادهایی است که «حسن مقدم» مطرح و تحلیل کرده بود. مشخص می‌شود که رادی نسبت به تاریخ و وضعیت مردم بسیار آگاه است. اگر امروز به کافه‌های رشت و خیابان‌های گیلان سر بزنید همین وضعیت دیده می‌شود. «نغمه ثمینی» درباره «لبخند با شکوه آقای گیل» گفته‌است: «معتقدم این نمایشنامه مانند یک ارکستر است که همه شخصیت‌ها در آن به موقع به صدا درآمده و به موقع سکوت می‌کنند و در قیاس با کارهای دیگر رادی این نمایشنامه از جهات بسیاری از کامل‌ترین آثار ایشان است». رادی، قهرمانانی ناراضی، مسئله‌ساز و کنشگر را در کنار روشنفکران سرخورده به تصویر می‌کشد که در حال جدال با مناسبات جامعه و اسطوره پدر هستند. اگر ساعدی را بهترین نمایشنامه‌نویس دهه ۱۳۴۰ بدانیم، رادی را هم می‌توانیم مهم‌ترین نویسنده دهه ۱۳۵۰ در نظر بگیریم که به اوج پختگی رسیده‌است.

خاطرات نویسنده نقش اول

نمایشنامه «عباس‌آقا کارگر ایران ناسیونال» (۱۳۵۸) به نویسندگی «سعید سلطان‌پور» از مهم‌ترین متن‌های «تئاتر مستند» در ایران است که اتفاقا توقیف آن با حواشی زیادی همراه شد. شخصیت اصلی این نمایشنامه فردی واقعی به نام عباس‌آقا است که برای گرفتن دستمزد کارگری‌اش مبارزه می‌کند؛ ولی فضای پر التهاب انقلابی به خوبی نشان داده می‌شود. نمایشنامه‌نویسی در دهه ۱۳۶۰ نه تنها سقوط نکرد؛ بلکه دو اثر بسیار مهم و تاریخی نوشته شدند؛ یعنی «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» (۱‍۳۶۰) به نویسندگی «بهرام بیضایی» و «پلکان» (۱۳۶۱) به نویسندگی «اکبر رادی». هر دو متن در ژانر درام‌ انتقادی و با رویکردی اجتماعی نوشته‌ شده‌اند. رادی تلاش می‌کند تا روند شکل‌گیری سرمایه‌داری در ایران معاصر و دلایل انقلاب را با نگاهی جامعه‌شناسانه و دراماتیک به تصویر بکشد. او از مهاجرت فردی شرور به اسم «بلبل» از گیلان به تهران می‌گوید که با دزدی از فرودستان به راحتی توانسته تبدیل به یکی از ثروتمندان کشور شود. بیضایی نیز تلاش می‌کند تغییرات ساختاری طبقاتی را در کنار مهاجرت دو روستایی به تهران نشان دهد. جالب است که رادی فردی از طبقه بالا را سوژه نمایشنامه خود کرده؛ ولی بیضایی به سراغ دو روستایی فرودست رفته‌است. تمام این افراد به تهران آمده‌اند و با شهری غرق در تباهی مواجه شده‌اند که هر لحظه امکان افنجار وجود دارد. «پلکان» که بهترین نمایشنامه‌ واقع‌گرای ایرانی است در پنج تابلو تنظیم شده‌ و نویسنده در زیرمتن تلاش می‌کند تا تاریخ ایران از تابستان ۱۳۳۳ تا تابستان ۱۳۵۷ را روایت کند. زبان رادی به شدت بُرنده و تاثیرگذار است و شخصیت‌هایش کاملا قابل باور. بیضایی نشان می‌دهد که دولت در خیابان‌ها نمایشی سیاسی را ترتیب داده و از انسان‌های ساده‌دل و بیکار برای ایفای نقش در آن نمایش‌ها استفاده می‌کند. «موهبت» و «ذوالفقار»، دو روستایی‌اند که به تهران آمده‌ و به خاطر نیاز مالی‌یی که دارند در نقش‌های متفاوتی مثل دانشجو، معلم، کارگر و امثالهم بازی می‌کنند. آنها اصلا خبر ندارند که در حال سرکوب اعتراضات واقعی مردم هستند. بیضایی مانند فیلسوفی مثل «گی دُبور» عمل می‌کند و به خوبی یک «جامعه نمایش» را به تصویر می‌کشد؛ یعنی جامعه‌ای که همه چیز در آن پوشالی و ساختگی است؛ حتی اعتراضات خیابانی. نکته کلیدی اینجاست که بیضایی، عاقبت جهان اسطوره‌ای باستان را رها کرده و ذره‌بین‌اش را روی «تاریخ اکنون» و «انسان ایرانی» معاصر انداخته است. او عناصر درام مدرن و نمایش‌های ایرانی را به خوبی با یکدیگر آمیخته که نمونه موفق دیگری ندارد به جز نمایشنامه «افرا» به قلم خودش.

 «پیروزی در شیکاگو» به کارگردانی داود رشیدی

پیروزی در تهران

نمایش «پیروزی در شیکاگو» (۱۳۷۱) به کارگردانی «داوود رشیدی» اولین تئاتر حرفه‌ای و پر هزینه «تئاترشهر» پس از انقلاب است. رشیدی پس از سال‌ها ممنوع‌الکاری، عاقبت توانست اثری درخشان را با همکاری «بابک بیات» در کسوت آهنگساز به صحنه ببرد. رشیدی پیش از این توانسته بود با کارهایی مثل «در انتظار گودو»، «دیکته»، «زاویه»، «پرواربندان» و «آنتیگون» قدرت کارگردانی خود را نشان دهد؛ ولی این بار شور و شوقی تازه را در تئاتر ایران ایجاد کرد. «حمید سمندریان» از سوی دیگر با اجراهایی مثل «دایره گچی قفقازی» (۱۳۷۷) و «بازی استریندبرگ» (۱۳۷۸)؛ و همچنین تأسیس آموزشگاه خصوصی خودش بر آتش این شور و شوق دمید که تأثیرش تا امروز پابرجاست. نمایش «دایره گچی قفقازی» در «تئاترشهر» اجرا شد که آنچنان استقبال از آن زیاد بود که تصمیم گرفتند دیگر روی صحنه نباشد! «محمودرضا رحیمی» در این‌باره گفته‌است: «استقبال از آن زیاد بود و به اجرای دوم و سوم رسید. روزی که اجرا تمام شد دیدیم چهار اتوبوس از شیراز و تبریز برای دیدن کار آمده‌اند اما دیگر اجرا تمام شده بود و ناچار به برگشت شدند؛ یعنی استقبال از کار آنقدر زیاد بود که از اجرای سوم حتی در راهروها می‌نشستند». کارگردان جوانی به نام «حامد محمدطاهری» که از شاگردان سمندریان بود گروهی به اسم «نرگس سیاه» را راه‌اندازی می‌کند و در سالن «خانه خورشید»  در «تئاترشهر» که پیش از این انبار گازوئیل بود نمایش «سیاه‌ها» به نویسندگی «ژان ژنه» را اجرا کرد. نمایش مذکور خیلی سر و صدا کرد و بیشتر بازیگران این گروه به شدت مطرح شدند؛ ولی امروز خبری از کارگردان نیست؛ زیرا به آلمان مهاجرت کرد. او تنها سه اجرا داشت که هر سه با استقبال تماشاگران روبرو شد. رفیعی در این سال‌ها به سراغ چند نمایش پر هزینه با دکورهای شکوهمند رفت که می‌توان به نمایش «عروسی خون» (۱۳۷۷) نوشته «فدریکو گارسیا لورکا» اشاره کرد که در «تالار وحدت» اجرا شد و استقبال تماشاگران از آن بی‌نظیر بود. بازیگران موفقی مثل «سیامک صفری» و «محمدحسن معجونی» و کارگردانانی مثل «حمید پورآذری» از همین اجراها توانستند وارد جریان اصلی تئاتر شوند. «بهرام بیضایی» دیگر نمی‌توانست راحت کار کند و تنها چند کار کوچک داشت و «اکبر رادی» نیز مثل همیشه پر مخاطب بود؛ ولی تنها نمایشنامه‌های محدودی مثل «آمیز قلمدون» (۱۳۷۶) و «شب روی سنگ‌فرش خیس» (۱۳۷۸) از او به صحنه رفت. «اکبر رادی»  در نامه‌ای به «عباس معروفی» در مهر ۱۳۷۵ نوشته‌است: «درها بسته، همه‌جا قفل است، بن‌بست کامل... آثار من مطلقا در بازار نیست. نمایشنامه‌های تازه‌ام امکان اجرا و انتشار نیافته‌اند». نویسندگانی مثل «حسین کیانی»، «محمد رحمانیان»، «حمید امجد» و امثالهم در این دوره مورد توجه قرار گرفتند که همگی تحت تأثیر «بهرام بیضایی» بودند. «محمد چرمشیر» و «نادر برهانی‌مرند» نیز با الهام از «اکبر رادی» کار خود را پیش می‌بردند. «قهوه قجری» (۱۳۷۹) به نویسندگی چرمشیر و کارگردانی «آتیلا پسیانی» از کارهای مورد توجه دهه هفتاد بود. «محمد چرمشیر» که متن‌هایش با سانسورهای زیادی مواجه می‌شد به سوی نوعی دراماتورژی با کلیدواژه «بازخوانی» رفت که چند تا از آنها را «فرهاد مهندس‌پور» در اوایل دهه ۱۳۸۰ کارگردانی کرد. «بهروز غریب‌پور» با نمایش «بینوایان» (۱۳۷۵) در «فرهنگسرای بهمن» سر و صدای زیادی به پا کرد و تماشاگران زیادی را هم به آنجا کشاند به طوری که تمام راهروها نیز پر از مخاطب می‌شد. او نمایش «کلبه عمو تم» را در سال ۱۳۸۶ در همان مکان اجرا کرد که بار دیگر با استقبال تماشاگران روبرو شد تا اینکه در دهه ۱۳۸۰ به سوی اجرای تخصصی اپرای عروسکی جذب شد. غریب‌پور کارگاهی متروکه در «تالار وحدت» را تبدیل به «تالار فردوسی» کرد و مجموعه‌ای از کارها مثل اپرای «رستم و سهراب»، «عاشورا»، «اتللو» و امثالهم را در آنجا اجرا کرد که با استقبال زیادی روبرو شدند. انجمن‌ منتقدان و انجمن بازیگران و امثالهم در دهه ۷۰ شروع به کار کردند؛ ولی تأثیر چندانی در تئاتر نداشتند به جز دادن جایزه.

 افرا یا روز می‌گذرد (۱۳۸۷) به کارگردانی بهرام بیضایی

پیروزی زندگی بر مرگ  

جریان تئاتر در دهه ۱۳۸۰ با اجراهای زیاد و متنوعی همراه شد. تماشاخانه‌های دولتی با درخواست‌های بسیار زیادی از سوی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان تئاتری مواجه شدند که باعث شد تا تماشاخانه «ایرانشهر» (۱۳۸۸) ایجاد شود و چند تماشاخانه به اصطلاح خصوصی نیز آغاز به کار کنند. تنها امید جوانان برنده شدن در جشنواره تئاتر فجر بود تا بتوانند وارد سالن‌های دولتی شوند. «حسین پاکدل» -مدیر سابق «تئاترشهر»- گفته‌است: «وقتی که تالارسایه در مجموعه «تئاترشهر» راه افتاد هیچ تالار خصوصی‌یی وجود نداشت و تنها مراکز تئاتری: مجموعه «تئاترشهر»، «تالار مولوی»، «تالار سنگلج»، «تالارهنر» و «برج آزادی» بودند که یک‌باره ما را با انبوه خواسته‌ها مواجه کرد». «آتیلا پسیانی» در این دوران، طرح ایجاد «کارگاه نمایش» را در تابستان ۱۳۸۳ به شورای مدیریت «تئاترشهر» ارائه داد که با پیگیری «حسین پارسایی» و به همت «علی صفری» در آبان 1383 به نتیجه رسید. پارسایی با ایجاد تعامل حرفه‌ای با هنرمندان توانست شرایط تولید تئاترهای موفق زیادی را کلید بزند که به عنوان نمونه می‌توان به نمایش «مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» به نویسندگی و کارگردانی «بهرام بیضایی» اشاره کرد که در تابستان ۱۳۸۴ در تالار اصلی «تئاترشهر» اجرا شد. نمایشی به شدت پر حاشیه که به سرعت توقیف شد؛ ولی از بهترین‌های دهه ۱۳۸۰ بود. بیضایی بار دیگر نمایشی متفاوت با عنوان «افرا، یا روز می‌گذرد» (۱۳۸۶) را به صحنه برد که با استقبال بسیار زیاد مخاطبان و منتقدان همراه شد و شور زیادی در بین تئاتردوستان ایجاد کرد. نمایشنامه مذکور آنچنان متفاوت و تجربه‌گرا بود که چهره‌ای دیگر از بیضایی را به نمایش گذاشت و بار دیگر ثابت کرد که او بسیار پویاست. بیضایی، زنی به نام «افرا» را که معلم است و با مادر پیر و برادر و خواهر کوچک‌ترش زندگی می‌کند، سوژه اصلی نمایش قرار می‌دهد. «افرا» که نماینده قشر روشنفکر است باید به فرزند ابله و کندذهن «خانم شازده» که نماینده اهالی قدرت در اوایل قرن خورشیدی است درس بدهد تا اموراتش بگذرد. بیضایی برای اولین بار از زبان محاوره استفاده کرد و تمام شخصیت‌های نمایش‌اش نیز از افعال ماضی استفاده می‌کردند. او به خوبی از تمثیل درخت افرا بهره گرفت و فضاسازی درخشانی نیز ایجاد کرد. بیضایی درباره این نمایش گفته‌است: «به محض آن‌كه چیز تازه‌ای وارد تئاتر ما می‌شود، جامعه تئاتری درباره آن گیج می‌شوند، هنگام اجرای نمایش «سلطان مار» و «سه نمایش عروسكی» نیز عده زیادی به من می‌گفتند كه این نمایش‌ها چگونه قابل اجرا خواهند بود؛ اما اجرای آن‌ها نشان داد كه می‌توان این نمایش‌ها را اجرا كرد. در مورد «افرا» هم با همین پرسش روبرو شدم و اجرای این نمایش در شكل فعلی آن یكی از پیشنهادات موجود برای اجرای افراست. شاید دیگران بتوانند آن را بهتر اجرا كنند و خود من هم اگر در مكان دیگر یا زمان دیگری آن را اجرا كنم حتما متفاوت خواهد بود». بیضایی در سال ۱۳۸۸ می‌خواست نمایش «سهراب‌کشی» را اجرا کند؛ ولی از اجرا در جشنواره تئاتر فجر منصرف می‌شود و برای همیشه از ایران مهاجرت می‌کند. مدیرانی هم بودند که وارد تئاتر شدند در این سال‌ها روی به تولید تئاتر آوردند. «حسین پارسایی» در میان آنها مورد توجه است که در دهه ۱۳۹۰ توانست چند تا از پر هزینه‌ترین و پرفروش‌ترین تئاترها را با گروهی از سلبریتی‌های سینما به صحنه ببرد. «محمد یعقوبی»، «ایوب آقاخانی»، «کوروش نریمانی» و «نادر برهانی‌مرند» نیز از جمله کارگردانانی بودند که اجراهای زیادی در سالن‌های دولتی داشتند و حتی به بازتولید آثار قدیمی‌شان دست زدند. یعقوبی از جمله مهاجران تئاتری در این سال‌ها است که دیگر فعالیتی در ایران ندارد.

 علیرضا نادری

پچ‌پچه‌های پشت تئاتر

نمایشنامه «پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد» (۱۳۷۴) به نویسندگی و کارگردانی «علیرضا نادری» یکی از مهم‌ترین کارهای تئاتر درباره جنگ است. حاشیه‌های این اجرا آنقدر زیاد بود که جلویش را گرفتند و برخوردهای زیادی در «تالار مولوی» شکل گرفت که حتی باعث تعطیلی جشنواره تئاتر دانشگاهی شد. نمایش نادری به شدت واقع‌گراست و از واقعیت‌های جنگ ایران و عراق بدون هیچ‌گونه شعار و سانتیمانتالیسم حرف می‌زند. شخصیت‌ها همه خاکستری به تصویر کشیده شده‌اند و حتی به ترس، استفاده از مواد مخدر و دیدگاه‌های سیاسی و مذهبی متفاوت در جبهه اشاره می‌شود. نمایشنامه واقع‌گرای «سعادت لرزان مردمان تیره‌روز» (۱۳۷۹) در جشنواره تئاتر فجر حاضر می‌شود و جایزه نمایشنامه‌نویسی را می‌گیرد. نادری حالا دیگر یکی از مهم‌ترین نویسندگان ایران شده‌‌است. تأثیرات «آرتور میلر» و «اکبر رادی» روی نادری زیاد بود به طوری که خود رادی به این موضوع اشاره می‌کند. موفقیت‌های نادری با نمایش «چهار حکایت از چندین حکایت رحمان» (۱۳۸۱) ادامه داشت و با این اثر هم جایزه فجر را گرفت. او دوباره به سراغ جنگ رفته‌بود؛ ولی این‌بار تلاش کرد تا حساسیت برخی گروه‌ها را تحریک نکند و توجهش به شیوه نمایش‌های قهوه‌خانه‌ای جلب شد.

 

«فرشته تاریخ»

اجراهای زیرزمینی آلترناتیو

«محمد رضایی‌راد» از جمله کارگردانانی است که کارش را ابتدا با اجراهای آماتور، نقد‌نویسی و روزنامه‌نگاری شروع کرد و در ادامه توانست وارد فضای جدی‌ تولید تئاتر شود. او از جمله افرادی است که با ممنوع‌الکاری مواجه شده و چند کار زیرزمینی و خصوصی در منزلش اجرا کرده‌است.

«پرویز جاهد» در سایت «یورونیوز فارسی» گزارشی با عنوان «تئاتر زیرزمینی و نظارت دولتی بر نمایش در ایران» (۱۳۹۴) نوشت که در آن به اجرای «داستان‌هایی از بارش مهر و مرگ» به نویسندگی «عباس نعلبندیان» و کارگردانی «محمد رضایی‌راد» در زیرزمین منزل شخصی‌اش پرداخت. اعمال سانسور و تبعیض، یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری تئاتر زیرزمینی در ایران است؛ زیرا به‌طور کلی تئاتر مستقل در ایران نداریم و هر بار که خبری از تئاتر آلترناتیو و زیرزمینی به میان آمده از وزیر تا رئیس نظارت به آن واکنش تندی نشان داده‌اند. رضایی‌راد در دهه ۱۳۸۰ فعالیت بیشتری انجام داد و حتی در دو اجرای بیضایی در کسوت دستیار اول کارگردان مشغول به کار شد. او نمایش‌هایی مثل «بازگشت به خان نخست» (۱۳۸۴) و «نگاه خیره خداوند» (۱۳۸۸) را در «تئاترشهر» به صحنه برد تا اینکه دوباره در دهه ۱۳۹۰ با نمایش‌هایی همچون «فعل» (۱۳۹۶) و «فرشته تاریخ» (۱۳۹۸) به «تئاترشهر» بازگشت. نمایش آخر با استقبال بسیار زیادی مواجه شد به طوری که نشستی به منظور بررسی این اجرا با حضور مترجمان چپ‌گرایی چون «مراد فرهادپور»، «رضا سرور»، و «نیما عیسی‌پور» در «تئاترشهر» برگزار شد که یکی از شلوغ‌ترین روزهای این سالن در تیر ۱۳۹۸ را رقم زد. رضایی‌راد به همراه «نغمه ثمینی» اقتباسی از نمایشنامه «دوشسِ مَلفی» (۱۳۹۵) را انجام دادند که در «تئاترمستقل تهران» اجرا شد و استقبال زیادی هم از آن به عمل آمد. رضایی‌راد درباره شیوه کارش گفته‌است: «ما توی گروهمان یك شعار داریم: «تئاتر مهم نیست» و وقتی برای یك گروه، تئاتر مهم نباشد، آنگاه دیگر برای گرفتن یك اجرا هر كاری نمی‌كند و به هر نظارتی تن نمی‌دهد و اتفاقاً آن وقت است كه تئاتر، ذات تئاتر، برایش از هر كار دیگری مهم‌تر می‌شود. ما برای اینكه به اهمیت تئاتر برسیم ابتدا باید آن را به این معنا برای خودمان بی‌معنا كنیم». رضایی‌راد چندین پرفرمنس هم اجرا کرده و یکی از وسواسی‌ترین و مورد توجه‌ترین کارگردانان در تئاتر ایران است.

 

سالگشتگی (۱۳۹۷) به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی

 

رقص مارکوپولو روی هواپیماها

 «امیررضا کوهستانی» یکی از مهم‌ترین چهره‌های تئاتر در دهه ۱۳۸۰ است؛ زیرا با نمایش «رقص‌ روی لیوان‌ها» (۱۳۸۰) توانست لقب مارکوپولوی تئاتر ایران را به نام خود بزند و به کشورهای مختلف اروپایی سفر کند. نمایشنامه مذکور که به شعری از «فروغ فرخزاد» اشاره دارد درباره زندگی پسر جوانی به نام «فرود» است که مربی رقص بوده و حالا به دختر جوانی به نام «شیوا» علاقه‌مند شده‌است. «شیوا» از خانه فرار کرده و «فرود» نسبت به او احساس وظیفه می‌کند. «فرود» تلاش می‌کند تا به «شیوا» آموزش رقص بدهد؛ زیرا او را مثل الهه رقص هندوها می‌بیند؛ اما پایان نمایش به شدت تلخ و گزنده از آب در می‌آید. اجرای کلام‌محور و کنش‌های مینمیالیستی کوهستانی در آن سال، باعث توجه ویژه مهمانان خارجی جشنواره تئاتر فجر به کارش شد. او امروز یکی از تأثیرگذارترین کارگردانان ایرانی است که هر وقت اجرایی روی صحنه می‌برد با استقبال مخاطبان روبرو می‌شود. او تجربه اجراهای زنده اینترنتی در دوران «کویید ۱۹» را هم دارد که به عنوان مثال می‌شود به اجرای «ویتسک مختل‌شده» (۱۳۹۹) اشاره کرد که در آلمان تولید شد. کوهستانی در نمایش «سالگشتگی» (۱۳۹۷) دوباره به شخصیت‌های نمایشنامه «رقص‌ روی لیوان‌ها» جان داد و زندگی جدید آنها را روایت کرد. کارهای کوهستانی علاوه بر اینکه به زندگی روزمره و شخصی او مربوط می‌شوند واکنشی هم به مسائل اجتماعی هستند؛ مثلاً در نمایش «ایوانف» به انفعال جامعه واکنش داده و در نمایش «در انتظار گودو» به بی‌حسی و بی‌کنشی جامعه. کوهستانی درباره خودش گفته‌است: «من هر روز از خود می‌پرسم که اگر آن روز برق نمی‌رفت و خارجی‌ها مجبور نمی‌شدند که بیایند تئاتر من را ببینند چه اتفاقی برایم می‌افتاد. نمی‌توانم بگویم هیچ اتفاق نمی‌افتاد. شاید باز هم [مجید] شریف خدایی متقاعد می‌شد که این نمایش باید برای اجرای عمومی به تهران بیاید. بالاخره اول و آخرش این اتفاق می‌افتاد». کوهستانی، موفقیت خودش را محصول یک اتفاق می‌داند؛ ولی اینگونه نیست. او با اینکه در رشته تئاتر تحصیل نکرده و نمایش‌های زیادی در شیراز ندیده بود توانست تئاترهای منحصربه‌فرد با کیفیتی را در کشورهای اروپایی اجرا کند که هنوز هم هیچ کارگردانی از ایران نتوانسته به چنین موفقیتی برسد.

 

 مخزن (۱۳۸۱) به نویسندگی و کارگردانی جلال تهرانی

زمین تباه‌شده از آلودگی بنزین

نمایش «مخزن» (۱۳۸۱) به نویسندگی و کارگردانی «جلال تهرانی» که در «تالار مولوی» اجرا شد یکی از مهم‌ترین آثار دهه ۱۳۸۰ است. تهرانی در اثر مذکور با رویکردی تمثیلی به تاریخ اکنون پرداخته‌است. خانواده‌ای به شدت عصبی و بی‌روح در مرکز اصلی نمایش‌نامه قرار دارند که مالک پمپ بنزینی عجیب هستند. پدر خانواده به شدت بداخلاق است و فقط سوال می‌پرسد. او دو پسر از زن اولش دارد که مشکلات شدید عصبی و روحی دارند و یکدیگر را داداشی صدا می‌زنند. محتویات مخزن آنها که انگار باعث عصبیت و تباهی‌شان شده به اتمام رسیده است‌؛ پس پدر تصمیم می‌گیرد به همراه همسر جدیدش مهاجرت کند. تهرانی درباره این نمایش گفته‌است: «نمایش «مخزن» سوال اجتماعی نیست؛ بلكه درباره‌ تمام‌شدگی است كه اگر روزی ذخایر تمام شود آدم‌ها چه می‌كنند. آیا مطابق عادت چند هزار ساله‌شان بر سر هیچ با هم دعوا می‌كنند؟!» وی در اجرای دوم خود در سال ۱۳۹۰ چند زن را هم به نمایش اضافه کرد که به طور کلی حرف نمی‌زدند و انگار لال بودند. نمایش او با اینکه در ظاهر درام جنایی است؛ ولی پر از تمثیل‌های اجتماعی و سیاسی شده که نشان می‌دهد به خوبی دراماتورژی ساعدی و بیضایی را مطالعه کرده‌است. دو برادر حاضر در نمایش، خواهر و بردار ناتنی خود را به خونخواهی مادرشان می‌کشند که پیش‌از این دچار خودسوزی شده‌بود. تهرانی پس از این نمایش به سراغ نورپزداری، طراحی‌صحنه و تولید آثار شاعرانه رفت مثل «به صدای زمین گوش» (۱۳۹۱) که در «تالار مولوی» اجرا شد. نمایش مذکور از نظر کنش، کاملا مینیمالیستی و به شدت شاعرانه بود انگار که تهرانی تحت تأثیر شدید دوران فعالیتش در رادیو قرار و نگاهی نوستالژیک به آن دارد؛ زیرا بیشتر به واژگان توجه می‌کند تا کنش‌های دراماتیک. نمایش مذکور درباره زندگی پیرمردی بیمار است و مدام هم به فضای بیمارستان و رادیو رفت و آمد می‌کنیم.  

 

 شكار روباه (۱۳۸۷) با دراماتورژی محمد چرمشیر و کارگردانی علی رفیعی»

شکارکردن روباه‌ قجری

نمایش «شكار روباه» (۱۳۸۷) با دراماتورژی «محمد چرمشیر» و کارگردانی «علی رفیعی» یکی از درخشان‌ترین کارهای دهه ۱۳۸۰ است که موفق به دریافت جایزه ویژه هیئت داوران بیست‌وهفتمین جشنواره تئاترفجر شد. استقبال از این نمایش آنچنان زیاد بود که بلیتش پیدا نمی‌شد. نمایش رفیعی به دوران «آقا محمدخان قاجار» بازمی‌گردد و خانواده‌ای اشرافی را نشان می‌دهد که خیانت‌ها، دورویی‌ها و شک‌ها در میان آنها تبدیل به بیماری وحشتناکی شده‌است. رفیعی نشان می‌دهد که شاه قدرتمند برای حفظ استیلای خود به همه بدبین شده و اگر این بدبینی به پارانویا منجر شود، دریایی از خون جاری خواهد شد. درام تاریخی چرمشیر و رفیعی از نظر طراحی صحنه و لباس، شکوهنمدترین اثر تاریخ ایران است. ما تأثیرات نمایشنامه «ریچارد سوم» به نویسندگی «ویلیام شکسپیر» را در این متن شاهد هستیم؛ اما همه چیز کاملا ایرانی، منحصربه‌فرد و جذاب طراحی شده‌است. بلیت این نمایش برای اولین بار به قیمت ۱۰ هزار تومان رسید که اختلاف زیادی با کارهای دیگر داشت. قیمت بلیت تئاتر امروز به ۴۰ تا ۲۵۰ هزار تومان رسیده‌ که کفاف هزینه‌های تولید را نمی‌دهد؛ زیرا بیشتر گروه‌ها ضرر می‌کنند. نمایش‌های دیگری در این دهه بودند که خیلی سروصدا کردند که به عنوان نمونه می‌شود به «کرگدن» (۱۳۸۷) به نویسندگی «اوژن یونسکو» و کارگردانی «فرهاد آییش» اشاره کرد. نمایش مذکو در سالن اصلی «تئاترشهر» اجرا رفت و درباره تبدیل شدن مردم یک شهر به کرگدن بر اثر یک بیماری مسری است. رویکرد سیاسی نمایش کاملا مشهود بود و آییش به خوبی توانست از پس اجرای سنگین و پرهزینه خود برآید. «محسن شاه‌ابراهیمی» یکی از عظیم‌ترین دکورهای چرخان تاریخ تئاتر ایران را در این اجرا به نمایش گذاشت. نمایش «یرما» (۱۳۸۶) به کارگردانی «رضا گوران» که در «تئاترشهر» اجرا شد از کارهای مورد توجه دیگر بود؛ ولی شیوه کاری کارگردان به سرعت تغییر کرد و به سوی فضاهای انتزاعی رفت؛ البته گوران همیشه به وضعیت سیاسی زمانه و سبک زندگی زنان توجه داشت.

 

نمایش «شاه ماهی»

 

ظهور سلبریتی‌ها روی صحنه‌های تئاتر

فصلی جدید در تئاتر ایران با اوج‌گیری سالن‌های کوچک و بزرگ به اصطلاح خصوصی در دهه ۱۳۹۰ آغاز شد. وضعیت اینگونه شد که مدیران این سالن‌ها پول‌های زیادی را از هنرمندان می‌گرفتند تا سالن خود را در اختیار آنها قرار دهند که برخلاف شعارهای بانیان این امر بود. طبقه نوکیسه و تن‌آسای جدیدی به واسطه تحریم‌ها، تورم، افزایش قیمت دلار، طلا، زمین و مسکن شکل گرفت که حاضر بودند پول زیادی را پای سرگرمی بدهند و بیشتر دنبال تماشای سلبریتی‌های مشهور بودند تا با آنها عکس یادگاری بیندازند و در شبکه‌های اجتماعی منتشر کنند؛ بنابراین، بازیگران سینما، خوانندگان و چهره‌های معروف شبکه‌های اجتماعی روی صحنه تئاتر حاضر شدند تا رزومه‌سازی کنند و پولی به جیب بزنند. اجراهای موفقی در این میان رقم خورد که چند سالی باعث رونق تئاتر شد و به عنوان نمونه می‌شود به نمایش «اعتراف» (۱۳۹۶) به کارگردانی «شهاب حسینی» اشاره کرد که در «تئاترشهر» اجرا رفت. بلیت‌های این نمایش نایاب بود و در بازار سیاه با قیمت‌ یک میلیون تومان به فروش می‌رفت. حسینی پیش از این در نمایش «کرگدن» به کارگردانی آییش بازی کرده بود که نشان می‌دهد بازیگری آشنا به تولید تئاتر بوده‌‌است. نمایش «شاه ماهی» (۱۳۹۸) اثر مشترک «رضا بهاروند» و «احمد سلگی» که در «پردیس تئاتر شهرزاد» روی صحنه رفت از نمونه‌های موفق دیگر است که در جشنواره تئاتر فجر نیز برنده جایزه شد. «امیر جدیدی» از بازیگران مطرح سینما در این نمایش بازی کرد که با استقبال زیادی مواجه شد. «رضا ثروتی» از جوانان تئاتری با نمایش «مکبث» (۱۳۹۲)، توانست چند سالی در صدر توجه‌ها قرار گیرد؛ ولی بعد از مدتی با حواشی بسیار زیادی مواجه شد. نمایش مذکور، ابتدا در جشنواره تئاتر دانشگاهی اجرا شد و بعد در جشنواره تئاتر فجر موفق به دریافت جایزه شد و در نهایت اجراهای زیادی داشت که مثلا در سالن خصوصی «پالیز» (۱۳۹۲) به صحنه رفت. کارهای ثروتی همیشه پر مخاطب بودند و مثل چند جوان دیگر، نقدهای مثبت زیادی هم دریافت می‌کرد، مخصوصا از سوی کارگردانان قدیمی مثل مهندس‌پور، حسینی‌مهر و «مسعود دلخواه». لازم است به نکته‌ای مهمی در اینجا اشاره شود زیرا برخی از کارگردانان تئاتر وارد حوزه نقد شدند و از افراد خاصی حمایت کردند. آنها قدرت زیادی کسب کرده بودند؛ زیرا همزمان در چند کسوت‌ مختلف فعالیت می‌کردند که عبارتند از: (۱) استاد دانشگاه، (۲) مدیر دولتی، (۳) رئیس اداره نظارت، (۴) دبیر جشنواره، (۵) منتقد، (۶) پژوهشگر، (۷) داور و (۸) کارگردان. مسئله مذکور بسیار جالب توجه است و خبر از قدرت چند حلقه محدود تأثیرگذار می‌دهد که احتمالاًبخش بزرگی از تئاتر ایران را در پشت پرده مدیریت کرده‌اند. موفق‌ترین تماشاخانه خصوصی «تئاتر مستقل تهران» بود که پس از چند سال و با شیوع همه‌گیری کرونا تعطیل شد.

 

نمایش «خانه وا ده» نوشته و کارگردانی محمد مساوات

 

فرزندان ساده‌دلی که بی‌پدر شده‌اند

 «سید محمد مساوات» از مهم‌ترین کارگردانان دهه ۱۳۹۰ است. او با نمایش‌هایی مثل «خانه.وا.ده» (۱۳۹۳)، «قصه ظهر جمعه» (۱۳۹۳)، «بی‌پدر» (۱۳۹۶)، «این یک پیپ نیست» (۱۳۹۶) و «بیگانه در خانه» (۱۳۹۸) تبدیل به کارگردانی مهم و پر مخاطب شد که حتی بهترین بازیگران سینما مثل «نوید محمدزاده» در کارهایش بازی کردند. مساوات در ژانرها و سبک‌های مختلف دست به تجربه‌گرایی زد و نوعی تئاتر غیر متعارف و پست‌مدرن را تولید کرد که دکورهای شکوهمند و پر هزینه داشت. متن‌های او چند لایه، فرمالیستی و تمثیلی‌‌ هستند که گاهی ما را یاد جریان آوانگاردیسم «کارگاه نمایش» و «عباس نعلبندیان» می‌انداختند. شیوه اجرایی او خیلی متغیر است و در جایی به شدت تجربی و شخصی می‌شود و در جایی دیگر به اجراهای «کیتی میچل» شبیه می‌شود؛ البته او اجراهای خاص خود را می‌آفریند و تمام اینها به خاطر مطالعه تئاتر روز دنیا است. مساوات به خوبی توانسته با شناختی که از تاریخ تئاتر دارد جریان تئاتر نامتعارف و تجربه‌گرا را در دهه ۱۳۹۰ پیش ببرد؛ زیرا شاهد بودیم که گروه‌های تجربه‌گرای موفق گذشته در این سال‌ها به شدت افت کرده‌ بودند و تماشاگران هم با کارهای آنها ارتباطی چندانی برقرار نمی‌کردند. «جابر رمضانی» از جمله جوانانی بود که توانست با «محمد چرمشیر» و «آتیلا پسیانی» همکاری داشته باشد و در مقام کارگردان، اثر متفاوتی مثل  «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» (۱۳۹۶) را در تماشاخانه «ایرانشهر» به صحنه ببرد. تئاتر کاملاً نامتعارفی که درباره خانواده‌ای عصبی و کلافه است که در حال خوردن شام دور یک میز هستند. نکته بسیار مهم این است که کارهای مساوات خالی از حرف و حدیث‌های سیاسی و اجتماعی نیستند؛ اما آنچنان مبهم بیان می‌شوند که ردپای سانسور گسترده را حس می‌کنیم. نمایش «قصه ظهر جمعه» او به شدت ناتورالیستی بود و از دهه ۱۳۶۰ می‌گفت؛ ولی نمایش «بی‌پدر» با روایتی تمثیلی و اجرای تجربه‌گرایانه‌ به شدت تئاتریکال از آب درآمد؛ البته تأثیر بازی‌های رایانه‌ای در پوستر و اجرای نمایش مشخص است. مساوات داستان «شنگول، منگول و حبه انگور» را در ژانر وحشت و با نمایش خونریزی‌های بسیار زیاد نشان داد. او درباره این نمایش گفته‌است: «رویکرد من اساساً رویکرد اجتماعی-سیاسی یا روان‌شناسانه و فلسفی نیست. رویکرد من رویکرد تئاتریکال است. من دارم به تئاتریکال فکر می‌کنم و درام‌نویس و کارگردان تئاتر هستم». توجه او به بازی‌های بیرونی، بدن‌محور، روایت‌های پیچیده و دکورهای سینمایی به شدت روی تئاتر ایران تأثیر گذاشته‌است.

 

ماجرای مترانپاژ به کارگردانی محمدحسن معجونی

 

دراماتورژی گروهی با توجه به جامعه ایران

«محمدحسن معجونی» که سرپرست گروه تئاتر «لیو» است از موفق‌ترین کارگردانان تئاتر در دهه ۱۳۹۰ بود. او توانست با گروه جوان خود مجموعه‌ای از نمایش‌های با کیفیت را روی صحنه ببرد که می‌شود به سه اجرای «آشپزخانه» (۱۳۹۸-۱۳۹۴)، «قضیه مترانپاژ» (۱۳۹۷) و «شهر ما» (۱۳۹۸) اشاره کرد. او جشنواره‌های خصوصی مختلفی چون  «مونو لیو» و «میکرو تئاتر» را بر پا کرد و از علاقه‌مندان جوان شهرهای مختلف نیز حمایت‌های زیادی کرد به طوری که چند بازیگر مطرح تئاتر و سینما از گروه او بیرون آمدند. معجونی، سالنی خصوصی به نام «هامون» را در رشت راه‌اندازی کرد که آنقدر موفق شد که به سرعت جلوی فعالیتش را گرفتند. اجرای «قضیه مترانپاژ» نقطعه عطفی در کارگردانی و بازیگری در تاریخ تئاتر ایران است. «رضا بهبودی» آنچنان درخشان ظاهر شد که یادم می‌آید برخی از تماشاگران مثل خود من چندین بار به دیدن آن رفتند. معجونی نگاه انتقادی خود را در هیچ اجرایی فراموش نمی‌کند و تمام کارهایش به جامعه امروز ایران مربوط می‌شود. او چه در مواجهه با متنی از «محمد چرمشیر» و چه در برخورد با متنی از «تورنتون وایلدر»، اجرایی جذاب و انتقادی با گروهی از بازیگران حرفه‌ای و جوان را روی صحنه می‌برد. تجربه‌گرایی او تا حدی است که چند نمایش از «چخوف» را با بازیگران گیلانی و به زبان گیلکی اجرا کرد. نمایش «آشپزخانه» واکنشی به وضعیت اقتصادی و زندگی اسفناک کارگران در دهه ۱۳۹۰ بود. ماجرای اصلی در آشپزخانه‌ یک رستوران روایت می‌شود که کارگران آن در فقر و عصبیت غرق شده‌ و مدام با یکدیگر دعوا می‌کنند. معجونی با کارگردانانی چون رفیعی، رشیدی، مهندس‌پور، «علی‌اکبر علیزاد»، کوهستانی، نریمانی، «محمد عاقبتی» و امثالهم همکاری داشته‌ و هیچ‌گاه نیز کیفیت پایینی را ارائه نداده‌است. او در گفت‌گویی که داشتیم گفته‌است: «اعتقاد من بر دراماتورژی متن است. فکر می‌کنم متن اصلی را باید به فضای ایران نزدیک کرد و در واقع اینگونه است که متن زنده می‌شود و با مناسبات زندگی در ایران هم ارتباطی برقرار خواهدشد. پرسش این است که آیا ارجاع‌های متن اصلی در جامعه ایران پیدا می‌شود؟ شاید ارجاع‌های سیاسی در اجرای من باشد؛ ولی اصلاً مهم نیست و آن چیزی که برای من مهم است، انسان است». معجونی در سال‌های اخیر بیشتر در سالن‌های خصوصی فعالیت کرده‌ و به کارگردانی توجه بیشتری دارد تا بازیگری.

 

احتمالات

 

احتمالاتی درباره کتاب‌سوزی

 «علی شمس»، آخرین کارگردان مهم دهه ۱۳۹۰ است. او علاقه زیادی به کارهای پست‌مدرن دارد و توجهش بیشتر به زبان نمایشی و تاریخ است. نمایش‌های شمس مثل «مخاطب خاص» (۱۳۹۲)، «شب دشنه‌های بلند» (۱۳۹۶)، «وقتی خروس غلط می‌خواند» (۱۳۹۷) و «احتمالات» (۱۴۰۰) توانسته‌اند تماشاگران زیادی را جذب، جایزه بگیرند و نظر مثبت منتقدان را جلب کنند. شمس، مترجم پر کار و توانایی است و توانسته با دبیری در بخش تئاتر انتشارات «نیماژ»، مجموعه کتاب‌های مهمی درباره تئاتر معاصر را منتشر کند. او در نمایش «شب دشنه‌های بلند» که در «تئاتر مستقل تهران» اجرا رفت به تاریخ نمایشنامه‌نویسی و ادبیات ایران پرداخت. شمس که در ایتالیا تحصیل کرده درباره این اجرا گفته‌است: «با توجه به کمبودی که در زمینه‌ کمدی «دل آرته» در فضای تئاتری ایران احساس می‌کردم به نگارش این متن نمایشی دست‌ زدم تا بتوانم به معرفی بیشتر این نوع از کمدی در ایران بپردازم». نمایش «احتمالات» او در «تئاترشهر» اجرا رفت و آنچنان موفق بود که بیش از سه ماه روی صحنه ماند و بلیتش هم نایاب شد. شمس از زندگی روزمره خودش و تاریخ ایران استفاده کرد تا به پدیده کتاب‌سوزی، نخبه‌کشی و حذف روشنفکران بپردازد. او در جایی از صحنه نمایش، شکنجه یک نویسنده را با خونریزی شدید به تصویر کشید و در جایی دیگر، بخشی از نمایش «مرگ یزدگرد» نوشته «بهرام بیضایی» را به شکل کمدی اجرا کرد. اپیزودهای مختلف این نمایش درباره کتاب‌سوزی‌ بودند و حتی به تاریخ امروز هم اشاره شد؛ مثلاً فردی با لباس مبارزه با بیماری‌های واگیردار روی صحنه ‌آمد و تمام کتاب‌ها را ضدعفونی کرد. 

///.


منبع: -
نویسنده: سید حسین رسولی