«همیشه کسانی بوده‌اند که با تکیه بر صندلی دولتی درباره هنر حرف زده‌اند. اینها معمولا درباره یک فرهنگ مقرر حرف می‌زنند و دوست هم دارند که نظرهایشان به‌عنوان اصول مدون هنر مورد قبول هنرمند هم باشد. حق دارند خط و مشی خودشان را عنوان کنند. چون آنها به جنگ نظامی رفته‌اند و آن را شکست داده‌اند که هنرمندان با سرنیزه‌های کوچک‌شان نتوانستند بلایی سرش بیاورند. آنها سپرهای بزرگی داشته‌اند و به همین دلیل هم جنگ را برده‌اند.»

چارسو پرس: موج نوی سینمای ایران برای برخی شهرت داشت و برای برخی هیچ. برخی از پی موج نو از اصل افتادن و راه فیلمفارسی را پیشه کردند و درمقابل یک نفر در این میانه از اسب افتاد و تن به فیلمفارسی ندارد. او از مطرح‌ترین چهره‌های سینمای موج نو بود. سینمایش بوی اعتراض می‌داد و بازتاب وضعیت جامعه فرودست آن روزگار بود. با آنکه قدی رشید و تیپی جذاب داشت و ازقضا برای جامعه مذهبی نیز آستینی بالا زده بود، با این حال، قدرنادیده بود. در روزگاری که سینما برای مذهبی‌ها هیچ نداشت، عازم مکه و مدینه می‌شود تا با ابوالقاسم رضایی از زیارت زوار مسلمان، مستند «خانه خدا» بسازد و برای آنان‌ که مستطیع سفر حج نیستند، چشم‌اندازی مستند از حال‌وهوای مناسک حج بیافریند. با آنکه در فاصله 20سال، یعنی 1345 تا 1365 هشت فیلم ساخت؛ اما نتوانست چون بیضایی و کیمیایی و مهرجویی خودی نشان دهد. نه برایش بزرگداشتی می‌گرفتند و نه تقدیر و تشکری. او در رسانه‌ها نیز غریبه بود. شاید صرفا یک فیلم‌بین قهار به یاد می‌آورد که او کیست: جلال مقدم.

سال1363 جلال مقدم فیلمی می‌سازد به‌نام «آشیانه مهر». اگرچه او دوسال بعد نیز فیلم «چمدان» را می‌سازد؛ اما زمان می‌گذرد و مقدم چندان مورد توجه نیست تا آنکه در ویژه‌نامه نوروز1368 احمد طالبی‌نژاد به بهانه «آشیانه مهر» به‌سراغ جلال مقدم می‌رود تا با او به گفت‌وگو بنشیند. مقدم و طالبی‌نژاد تصمیم می‌گیرند به‌جای گفت‌وگو درباره فیلم،‌ به‌سراغ تاریخ بروند. گفت‌وگویی که شاید یکی از مهم‌ترین سندها درباره وجوه هنری جلال مقدم باشد؛ اما طالبی‌نژاد نقطه آغازش را با یک انتقاد ریز آغاز می‌کند؛ اینکه چرا مقدم برخلاف فیلمسازان دیگر روی یک ژانر تمرکز نداشته و در هشت تجربه‌اش هم مستند ساخته است و هم پلیسی، هم عشقی ساخته و هم کمدی و حتی جنگی. جواب مقدم تمثیلی است: «فیلمساز مثل یک درخت است. بادهایی که می‌وزد، گاهی آدم را به چپ و گاهی به راست کج می‌کند. در شرایطی که شما فیلمساز را موجودی آزاد بدانید، واقعا این سوال مطرح است و آدم باید فکر کند که چرا این‌طور بوده.»
در پی همین پاسخ طالبی‌نژاد درباره اولین فیلمنامه او می‌پرسد: جنوب شهر؟ فیلمی که فرخ غفاری آن را کارگردانی کرد و در آن سال‌ها درگیر ممیزی شدید می‌شود. مقدم می‌گوید: «وقتی فیلم ساخته شد با نامهربانی مقام‌های آن زمان روبه‌رو شد. حتی وزیر کشور فیلم را که دید عصبانی شد و سالن را ترک کرد و گفت ما جنوب شهر این‌طوری نداریم. اینها دروغ است و فیلم را توقیف کردند.» فیلم «جنوب شهر» با اقتباس از داستانی به‌نام «میدان اعدام»،‌ تصویری عریان از وضعیت زندگی زنی جوان در پست‌ترین محله‌های تهران را به نمایش گذاشت و درنهایت پس از پنج‌سال با سانسور زیاد و افزودن تصاویری از کاباره‌های بالاشهر اجازه اکران یافت.
گفت‌وگو از سال 1337 به 1345 می‌پرد، جایی که مقدم مستند «خانه خدا» را می‌سازد. می‌گوید همه‌چیز به عکس‌های مجله نشنال‌جئوگرافی از مراسم حج بازمی‌گردد و همان باعث می‌شود با استودیو ایران‌فیلم وارد مذاکره شود، به حج برود و البته با نام ابوالقاسم رضایی، از اعضای ایران‌فیلم درگیر شود. «فیلم که آماده شد اسم من را به‌عنوان مشاور گذاشتند و نه کارگردان. اسم ابوالقاسم رضایی به‌عنوان کارگردان آمد. اعتراض کردم و بعد در نمایش عمومی درست شد.» مستندهای مذهبی مقدم به اینجا ختم نمی‌شود. او بعدتر برای تلویزیون مستند «مشهد مقدس» را می‌سازد تا عباس شباویز، تهیه‌کننده مشهور آن دوران به او پیشنهاد فیلمی با عنوان «سه‌ دیوانه» را بدهد. با اینکه فیلم با حضور سه کمدین مطرح آن روز یعنی منصور سپهرنیا، محمد متوسلانی و گرشا رئوفی ساخته می‌شود، مقدم در دنیای مطبوعات علیه سینمای فارسی است. «در یکی از نشریات دهه20 به‌نام آتشبار، مطلب می‌نوشتم و البته علیه سینمای فارسی. بیشتر فیلم‌های کوشان و پارسی‌فیلم. حالا که سنی ازم گذشته، فکر می‌کنم خیلی تند و نادرست بود، چون او هم به هر حال خیلی زحمت کشیده و ما در آن زمان متوجه اینها نبودیم.» حالا دشمن فیلمفارسی میانه میدان است و می‌گوید علت انتخاب کار حدیث شیفتگی‌اش به کارگردانی بوده است.
فیلم بعدی مقدم «چم» سفارش شرکت‌ نفت است با همراهی منوچهر طیاب و منوچهر انور. مقدم می‌گوید فیلم جنبه اجتماعی و سیاسی داشت با اینکه از «مکانی در آفتاب» جورج استیونز اقتباس شده بود. «فیلم در زمان خودش زبان داشت. ضمن اینکه اعتراضی بر شرایط هم بود. اصولا من معتقدم که یک هنرمند باید با محیط و شرایط ناسازگار باشد. اگر همه شرایط هم بر وفق مراد باشد، یک هنرمند بازهم باید معترض باشد.» او در همین‌جا از سینمای شوروی انتقاد می‌کند که چگونه با دستورالعمل‌های حزبی از هم پاشیده است؛ چون «فرهنگ درست در دادوستد فرهنگی شکل می‌گیرد. نمی‌شود درها را بست و گفت آنچه را ما می‌گوییم بسازید.»
گفت‌وگو از سطح تاریخی خارج می‌شود تا نشان دهد فیلمساز تک‌افتاده واجد ارزش‌های ذهنی است. او در کلام تلاش می‌کند مولف‌بودن خودش را بازتاب دهد. «همیشه کسانی بوده‌اند که با تکیه بر صندلی دولتی درباره هنر حرف زده‌اند. اینها معمولا درباره یک فرهنگ مقرر حرف می‌زنند و دوست هم دارند که نظرهایشان به‌عنوان اصول مدون هنر مورد قبول هنرمند هم باشد. حق دارند خط و مشی خودشان را عنوان کنند. چون آنها به جنگ نظامی رفته‌اند و آن را شکست داده‌اند که هنرمندان با سرنیزه‌های کوچک‌شان نتوانستند بلایی سرش بیاورند. آنها سپرهای بزرگی داشته‌اند و به همین دلیل هم جنگ را برده‌اند.» این بخش از گفت‌وگوی مقدم نشان از وسعت دید او دارد. او تلاش می‌کند با وجه مخالف خود همدردی کند و بفهمد چرا چنین است. این نگاه عادلانه مقدم را می‌توان در فیلم قدرنادیده «آشیانه مهر» نیز دید. فیلم که سال1363 ساخته شده است، از زبان یکی از شخصیت‌ها با بازی جهانگیر الماسی،‌ می‌گوید جنگ باید پایان یابد و دو ملت –عراق و ایران– فارغ از آنچه گذشته کشور خود را بازسازی کنند. این درحالی است که فیلم‌های آن دوران قصد تقبیح نیروهای عراقی را داشتند.
با این حال، مقدم در اینجا بغضی می‌کند و از مدیران وقت گلایه می‌کند. او می‌گوید با اینکه منتقدان، خط‌مشی سینمایی او را جدا از فیلمفارسی می‌دانستند؛ اما مدیران وقت چنین استنباطی نداشتند. «گاهی مسئولان این را قبول ندارند. حالا اسم نمی‌برم؛ ولی به من می‌گویند تو هیچ کاری برای سینمای ایران نکرده‌ای. پشت گردن آدم از این حرف داغ می‌شود.» حال پس از سه دهه مشخص شده مدیریت وقت سینمایی در خطا بوده است. تماشای دوباره «فرار از تله» و «پنجره» نشان داده او فیلمسازی متفاوت از جریان غالب آن روزها بوده است. همین‌جاست که طالبی‌نژاد می‌گوید سینمای او از جریان روشنفکری سوا بوده است و مقدم پاسخ می‌دهد: «فیلم‌های من را باید مردم می‌دیدند که ندیدند. اصلا من به این معتقدم که فیلم را باید مردم ببینند. با همان میزان درک و درایت خودشان هم با آن طرف بشوند.» او به شهید ثالث اشاره می‌کند که «فیلم‌هایش را چه کسانی دیدند؟ عاقبت کار او به کجا کشید؟ با آن همه بیا و برو و سروصدا، حالا در تلویزیون آلمان فیلم تبلیغاتی می‌سازد. چرا همه‌چیز از اوورتور سمفونی پنج بتهوون شروع شده و آخرش می‌رسد به رنگ قر کمر؟»
مسیر گفت‌وگو دوباره وارد تاریخ می‌شود. این‌بار «فرار از تله»، طالبی‌نژاد آن را یک نقطه درخشان می‌داند و مقدم آن را فیلمی خیلی خوب که مدیون تهیه‌کننده‌اش است. «فرار از تله»‌ همانند «جنوب شهر» متعلق به طبقه فرودست است. داستان فیلم روایت مرد جوانی است که به‌علت خلافکاری به پنج‌سال زندان محکوم شده، پس از آزادی به‌سراغ دختر مورد علاقه‌اش می‌رود اما او به اجبار ازدواج کرده است. شوهر اما حاضر است درقبال مبلغی زن را آزاد کند. مرتضی تصمیم به سرقت می‌گیرد و موفق می‌شود. طلاق معشوق خود را می‌گیرد؛ اما در تعقیب‌وگریز با صاحب پول‌ها به قتل می‌رسد.
طالبی‌نژاد از مقدم می‌پرسد آیا خودش هم اهل جنوب شهر است و پاسخش مثبت است. جلال مقدم زاده خیابان عین‌الدوله است و به گفته خودش بخش مهمی از دوستانش در مدرسه لمپن بودند. «به ظاهر من نگاه نکنید. من متعلق به طبقه سه جامعه هستم... بارها گفته‌ام و بازهم می‌گویم که روشنفکر نیستم و از روشنفکری هم بدم می‌آید... اگر متهم به چپ‌گرایی نشوم، دلم می‌خواهد بگویم که اصولا با هنر غیرمردمی مخالفم. حالا ریشه این کجاست، بماند. شاید در زندگی شخصی‌ام باشد.»
مقدم اما اهل آزمودن بود. فیلم بعدی او «راز درخت سنجد» قرار بود یک کمدی با پایان تلخ باشد؛ اما «اشتباه بزرگ من بود. مردم دوست داشتند لحظه‌لحظه قاه‌قاه بزنند و این فیلم چنین خصوصیتی نداشت.» همه‌چیز به فردین بازمی‌گشت و سینماگر نوگرا قرار بود تصویر کلیشه‌ای او را بشکند؛ اما با وجود همه همکاری‌های فردین در تغییر تیپ و ظاهرش، فیلم شکست می‌خورد. خود مقدم می‌گوید یک دلیل عمده‌اش وجود یک کمدی دیگر روی پرده بود که «مردم را دم‌به‌دم می‌خنداند.» طالبی‌نژاد می‌گوید فیلم در مجامع هنری هم تحویل گرفته نمی‌شود. شکست فیلم موجب ساخت فیلمی عجیب در کارنامه هنری مقدم می‌شود: صمد و فولادزره دیو. مقدم می‌گوید قرار نبود اصلا پای صمد،‌ چهره مشهور آن روزهای سینمای ایران به فیلم باز شود. «قضیه با یک بچه پیش می‌رفت؛‌ ولی تهیه‌کننده و جرأت ریسک کردن با بچه را نداشتیم. من کیارستمی را واقعا دوست دارم،‌ برای اینکه بلد است با بچه‌ها کار کند.» صمد را نعمت حقیقی پیشنهاد می‌دهد و تمام. مقدم از ادامه ساخت فیلمی با همان تیپ آشنا گلایه نمی‌کند. می‌گوید: «آدم یک فیلم با این تیپ برای تهیه‌کننده می‌سازد که او پولدار بشود و بگوید دستت درد نکند. حالا این پول را بیار و یک فیلم برای خودت بساز. روابط سینما، اقتصادی، فرهنگی، مردمی، روانشناسانه و خلاصه ملغمه‌ای است از همه اینها. سینما ابعاد مختلفی دارد. همه‌اش که نباید به بعد فرهنگی‌اش چسبید. نمی‌دانم تا حالا گذرتان به دفترهای پخش فیلمی افتاده یا نه. آنجا کسی از فرهنگ حرف نمی‌زند. فیلم در پیتی است، 600را رد نکرده،‌ دارد خس‌خس می‌کند. جوری حرف می‌زنند که انگار سیمان خریدوفروش می‌کنند.»
این گفته‌ها تصویری جذاب از وضعیت آن روزهای سینمای ایران است. اینکه برای ساختن فیلمی خارج از چهارچوب‌های بازار، کارگردان در چه مضیقه‌ای قرار می‌گرفته است. در این جدال مقدم به سینمای بدنه هیچ‌گاه نمی‌چسبد و خودش می‌گوید به او انگ روشنفکری هم زده شد. «علتش هم فیلم خشت و آینه گلستان بود. گلستان از من خواست نقش یک روشنفکر حراف را در این فیلم بازی کنم. فیلم که درآمد، روشنفکرها ما را دوره کردند که چقدر خوب بود و به‌به و چه‌چه. این برچسب از آن فیلم به من زده شد درحالی که خودم را روشنفکر نمی‌دانم. کما اینکه کیمیایی و حاتمی و مهرجویی را هم روشنفکر نمی‌دانم.» او سپس بین فیلم روشنفکری و غیرروشنفکری یک خط تمایز می‌کشد. «فیلم روشنفکرانه فیلمی است که اقلیتی خاص برایش آه بکشند و بگویند شب خوبی را گذراندیم و بروند دنبال کارشان. من می‌خواهم فیلمی بسازم که روابط با تهیه‌کنندگان قطع نشود.» مصداق حرفش هم رابطه خودش با تهیه‌کننده است که طی 15سال تنها دو فیلم می‌سازد، «چون برچسب روشنفکری خورده‌ام.»
انقلاب می‌شود. فضایی فرهنگی دستخوش تغییرات اساسی شده و سینمای پیش از انقلاب مذموم است. برخی می‌مانند و برخی می‌روند. جلال مقدم می‌ماند و «چمدان» را می‌سازد. «بنیاد فارابی این فیلمنامه را پیشنهاد کرد و من هم خوشم آمد و ساختم و آزادی خوبی هم داشتم برای ساختنش. ولی بعدها مسائلی پیش آمد که حالا خیلی جای حرف ندارد.» او نمی‌گوید چه تجربه‌ای داشته است که از بیانش طفره می‌رود.
او از «آشیانه مهر» می‌گوید که صرفا برای این سراغ ساختش رفته که «بیکار بودم و باید کار می‌کردم. فیلم را مرحوم ولی محمدی شروع کرده بود و صحنه‌هایی هم گرفته بودند؛ اما وقتی کار به من محول شد، دیدم باید همه را بگذارم کنار. گاهی یک تهیه‌کننده فقط دنبال پول است و آدم تکلیفش با او روشن است؛ ولی یک‌وقت تهیه‌کننده هم پول می‌خواهد، هم چیزهای دیگر. اینجا آدم واقعا نمی‌داند چه کند.»
«آشیانه مهر» اثری است جنگی، درباره دو خانواده که دو تجربه متفاوت از سر می‌گذرانند؛ یکی با مرگ فرزند دچار فروپاشی شده و در آن مادر با بازی پروانه معصومی افسردگی گرفته است؛ اما «جریان به‌صورت طبیعی پیش می‌رفت. اواسط کار گفتند شخصیت اصلی (پروانه معصومی) باید حالش خوب شود. بعد هم گفتند اگر هر دو خانواده زخم‌خورده جنگ باشند جریان خیلی تلخ می‌شود. چند روز پیش داشتم به صحبت‌های نماینده امام که نزد گورباچف رفت، از رادیو گوش می‌دادم که می‌گفت در مسکو از من راجع به زلزله‌ای ارمنستان سوال کردند، گفتم ما در ایران زلزله‌ای بسیار بزرگ را پشت‌سر گذاشته‌ایم و آن جنگ هشت‌ساله بود. حالا این دوستان می‌گفتند فیلم تو ضدجنگ است و جنگ را زیرسوال می‌برد. حقیقت همان است که نماینده امام گفت؛ اما انگار فیلمساز نباید به این مساله بپردازد.»
مقدم می‌گوید از او خواسته می‌شود قصه فیلمش را عوض کند؛ اما او تن نمی‌دهد. می‌گوید فیلم را بدون نظارت او تغییر می‌دهند. «گفتم به فیلم دست نمی‌زنم. همین است که هست.» فیلم در جشنواره سال1367 اکران می‌شود و مقدم می‌گوید: «باعث تاسف است. اگر فیلم به همان صورت اولیه اکران می‌شد، یک فیلم انسانی بود و آدم می‌توانست سرش را بالا بگیرد.» در نسخه مقدم، پروانه معصومی بچه به‌جامانده از جنگ را به فرزندی می‌پذیرد و فیلم به پایان می‌رسد؛ اما در نسخه کنونی کار به روانشناس می‌کشد و او درمان می‌شود. می‌گوید: «سینما هم‌نفس خوبی برای دویدن با تشکیلات تبلیغاتی نیست.»
مقدم پس از این فیلم دیگر فیلمی نمی‌سازد. او درگیر بازیگری می‌شود. طالبی‌نژاد هم از او دراین‌باره می‌پرسد. پس از انقلاب بازی را با «سرب» و «هی، جو!» پی می‌گیرد. خودش می‌گوید: «به بازیگری بی‌علاقه نیستم و آن را دوست دارم؛ ولی خودم را واجد صلاحیت‌هایی که بازیگران در نظر می‌گیرند، نمی‌دانم.» هامون، مار، دندان‌مار، گالان، ردپای‌گرگ، دلشدگان، بانو،‌ بلندی‌های صفر،‌ بدل، می‌خواهم زنده بمانم و شاخ‌گاو دیگر آثاری است که جلال مقدم در آن ایفای نقش کرد؛ اما شاید برای بسیاری نقش غلومی در «سایه خیال» بیش از همه خاطره‌انگیز باشد. نقش توهم مردی شاعر که از مقدم تنها قد و قواره‌اش قابل‌ تشخیص است. برای سریال‌بین‌های قدیمی نیز جلال مقدم با سریال «این خانه دور است» به‌یاد ماندنی است. مقدم در فیلم نقش پیرمرد آرام و کم‌حرفی را بازی می‌کند که مهم‌ترین دوستش رضا کرم‌رضایی پرحرف است. او تصویری تنها از خود ارائه می‌دهد. در آن گفت‌وگو نیز او خودش را تنها توصیف می‌کند. «ظاهرا زندگی پرماجرایی داشته‌ام. زندگی مرسوم و عادی نداشته‌ام. ریشه این قضیه هم در کودکی من است. خیلی به این مسائل فکر کرده‌ام و نتیجه نگرفته‌ام. هیچ‌وقت نتوانستم خودم را عوض کنم. هیچ‌وقت حسرت زندگی هیچ‌کس را نداشته‌ام. به‌حد کافی هم زندگی کرده‌ام. هیچ‌وقت وسوسه مهاجرت را نداشته‌ام.»
در انتهای گفت‌وگو کمی درباره موج نو می‌گوید و علایقش. می‌گوید سینمای کیمیایی را دوست دارد؛ ولی «از سینمای کیمیایی خوشم نمی‌آید. مغول‌ها فیلم مزخرفی بود و سیندرلا از آن هم مزخرف‌تر. سینمای شهید ثالث را هم دوست ندارم. سکونی که در فیلم‌های اوست یک نوع بیماری است. سینما فرم‌های خودش را پیدا کرده.» «فیلم بیضایی را نتوانستم ببینم؛‌ ولی یادم آمد. دستفروش مخملباف را دیدم و خیلی خوشم آمد و فیلم‌های بعدی‌اش را هم با علاقه خواهم دید. خیلی کم به سینما می‌روم، چون فیلم خوب کم است.»
نگاهش به سینمای غیرایران هم جذاب است. درباره نئورئالیسم ایتالیا می‌گوید این جریان «معلول نبودن امکانات کافی در ایتالیای پس از جنگ است.» وقتی از او می‌پرسند «دزد دوچرخه» را دوست دارد فقط می‌گوید «اصلا.» درباره ژاپن هم کوتاه پاسخ می‌دهد: «اصلا اهلش نیستم... مسخره است.»
در پایان درباره آینده سینمای ایران می‌گوید: «موازی با جریانات کلی مملکت پیش می‌رود. نشیب‌وفراز هم خواهد داشت. خود من هم دو فقره کار در این سینما دارم. معتقدم نمی‌توان سینما را با بخشنامه جهت داد.»
جلال مقدم کم‌حرف ماند. درگیر آلزایمر شد و سال1374 در حالی‌ که تنها 67سال داشت طی یک حادثه رانندگی به کما می‌رود. 60روز سکوت را تجربه می‌کند تا درنهایت در 29فروردین1375 دارفانی را وداع گوید. پس از مرگش بود که سینمای او برای منتقدان مهم شد.

///.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: احسان زیورعالم