می‌توان فیلم «پرستار خوب» را نماینده‌ای جسور از صدای حقیقت خفته در بین بیمارستان‌های ایالات متحده نامید. بیمارستان‌هایی که با قوانین سخت استخدامی به نوعی به بهره‌کشی از پرستاران و بهیاران خود پرداخته‌اند و در مواقع بحرانی ندای وجدان انسانی در بزنگاه‌های مهم و عطف‌دار تاریخی خود شانه خالی کرده‌اند و به قاتلین روانی و زنجیره‌ای چون «چارلز کالن» کمک کرده تا بال و پر گرفته و به جرم و جنایات جنون‌آمیز خود ادامه بدهند. 

چارسو پرس: توبیاس لیندهولم (Tobias Lindholm) فیلمنامه‌نویس و کارگردان شهیر دانمارکی، اینک پس از پشت سر گذاشتن افتخارات فیلم اخیرش «یک دور دیگر» ((Another Round در حوزه فیلمنامه‌نویسی سراغ درامی بیوگرافیکال رفته است تا با بهره‌گیری از واقعیات شخصیت چارلز کالن (Charles Cullen) بیمار روانی و قاتل زنجیره‌ای ایالات متحده، کارگردانی فیلم جدیدش را عهده‌دار شود.

فیلمنامه‌ای که کریستی ویلسون کاینز (Kristy Wilson-Cairns) اسکاتلندی بر اساس کتاب «پرستار خوب: یک داستان واقعی از دارو، جنون و قاتل» (The Good Nurse: A True Story of Medicine, Madness, and Murder) نوشته چارلز گری‌بر (Charles Graeber) ژورنالیست و نویسنده امریکایی عهده‌دارش بوده است.

فیلمساز دانمارکی تلاش کرده تا با بهره بردن از نماهای دور و نزدیک و گاهی اکستریم کلوزآپ (نماهای بسیار نزدیک) از دو شخصیت اصلی فیلم، مخاطب را از منظر روانشناختی با فیلمش همراه کند، از این‌رو او با سینماتوگرافی جودی لی لیپز (Jody Lee Lipes) امریکایی که فیلم درام روانشناسانه «منچستر از طریق دریا» Manchester by the Sea)) و سریال موفق «می‌دانم که این بسیار درست است» (I Know This Much Is True) در کارنامه‌اش دارد مبنا و چارچوب محکمی را برای فیلمش پایه‌ریزی کرده است. او با انتخاب نماهای Low Angle و گاهی زاویه High Angle مخاطب را با شخصیت‌ها در وضعیت‌های تنها شده‌ای از موضع ضعف و قدرت قرار می‌دهد همچنین فیلمبردار با استفاده از ارتفاع دوربین در موقعیت Eye Level مخاطبش را جریان روایت تصویری اثر قرار می‌دهد. در یکی از سکانس‌های پایانی وقتی «ایمی» و «چارلز» در اتاق ملاقات زندان قرار می‌گیرند وقتی به ارتفاع دوربین دقت می‌کنید متوجه ضعف شخصیت چارلز در موقعیت تنها و عاجزانه‌اش می‌شوید. همچنین فیلمساز به سبب احاطه ژانر درام روانشناسانه و بیوگرافی اثر در پاره‌ای از موارد برای آنکه تنهایی کاراکترهایش را به بهترین شکل به تصویر بکشد از لنز تله (Tele) استفاده کرده است تا شخصیت را از محیط پیرامونی جدا کند و تمرکز تماشاگر را روی او قرار دهد. از این‌رو می‌توان به پلان‌های لحظات تنهایی «ایمی» در به تصویر کشیدن درد و رنجش بر اساس بیماری قلبی‌اش اشاره کرد یا به پلان درخشان فریادهای «چارلز» در سکانس بازجویی در پرده آخر فیلم در بازداشتگاه که می‌گوید: «من نمی‌توانم من نمی‌توانم نمی‌توانم...» بر حرکات بدنی‌اش با دستان بسته و میمیک صورتش خیره شد و اوج درخشان فیلمبرداری کار را مشاهده کرد

فیلم به وضوح به نقش ترومای (آسیب‌های روانی) مجرم نمی‌پردازد و بنای تحلیل شخصیتی او را ندارد زیرا در مستندات شخصی «چارلز» به آن اشاره می‌شود که مظنون حرفی از گذشته خود نمی‌زند و تمایلی برای باز کردن حقایق تلخ در زندگی گذشته‌اش ندارد اما صحنه آماده کردن قربانی اول در سردخانه بیمارستان برای تحویل به خانواده‌اش توسط «چارلز» مخاطب را در مسیر حادثه تحقیرآمیز رفتار سهوی بیمارستان نسبت به مادرش قرار می‌دهد، یا آنکه او از دیدن فرزندانش توسط همسرش محروم شده است همین خرده اطلاعات با در نظر گرفتن اینکه فیلم فاقد هر گونه فلاش بکی از شخصیت «چارلز» است مخاطب را به سیر خطی داستان و پلات بیرونی روایت ترغیب   می‌کند.

اثر زندگینامه محور «پرستار خوب» در میان دو شخصیت «ایمی» و «چارلز» گیر کرده است و چالشی نفسگیر را به نمایش می‌گذارد. فیلم که روایتگر برشی از زندگی پرستاری از بیمارستان «پارکفیلد مموریال» از شهر «نیوجرسی» است به واقع جنگ بین دو بازیگر قدرتمند هالیوود است؛ بازی درخشان «جسیکا چستین» در نقش «ایمی» از سویی در نقش پروتاگونیست داستان و در مقابل «اِدی رِدماین» در نقش «چارلز کالن» آنتاگونیست اثر، شاه پیرنگ فیلم «پرستار خوب» را می‌سازد اگرچه که نمی‌توان از خرده روایات پلیسی و خانوادگی همچون نقش مدیر دایره ریسک و پرستاران بیمارستان پارکفیلد و تیم حقوقی و وکیل خبره بیمارستان و تیم کارآگاهان در این کشمکش و قوس داستانی نامی به میان نیاورد. دوربین در مقام راوی کل به خانه «ایمی» می‌آید تا تصویرگر زندگی شخصی و پرمشقت او باشد. اویی که دو فرزند دارد و با نبود بیمه درمانی مسیر سختی تا بازنشستگی دارد. بدنی بیمار و رنجور و شغل سخت پرستاری‌اش که تا حد زیادی به توانایی فیزیکی و بدنی وابسته است او را در میانه راهی سخت قرار داده است. عدم بیمه مناسب شغلی و گرانی خدمات درمانی و همچنین عهده‌داری مسوولیت اقتصادی و اخلاقی خانواده در فقدان پدر خانواده، «ایمی» را در وضعیت تقدیس شده‌ای قرار می‌دهد. جسیکا چستین (Jessica Chastain) از سویی نقش مادری دلسوز و فداکار را بازی می‌کند که همسرش را از دست داده است و به تنهایی بار بزرگ کردن دو دخترش را به دوش می‌کشد و از سوی دیگر نقش پرستاری پرکار را بازی می‌کند که با انواع بیماران در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان روبه‌رو است در این بین اما «چارلز کالن» پرستار با سابقه از راه می‌رسد و زنگ خطر را برای زندگی «ایمی» و اطرافیانش به صدا در می‌آورد.

همذات‌پنداری هوشمندانه «چارلز» با «ایمی» مسیر آشنایی و نزدیک شدن چارلز به «خانواده ایمی» را هموار می‌کند، اما رفته‌رفته با قربانی شدن بیماران بیمارستان و بروز برخی نشانه‌های خطای سیستمی دستگاه پخش دارویی راز جنایات را برای «ایمی» و کارآگاهان پلیس ایالتی که در گارد بسته عدم اطلاعات‌دهی مسوولان بیمارستان قرار دارند، آشکار می‌کند.

می‌توان فیلم «پرستار خوب» را نماینده‌ای جسور از صدای حقیقت خفته در بین بیمارستان‌های ایالات متحده نامید. بیمارستان‌هایی که با قوانین سخت استخدامی به نوعی به بهره‌کشی از پرستاران و بهیاران خود پرداخته‌اند و در مواقع بحرانی ندای وجدان انسانی در بزنگاه‌های مهم و عطف‌دار تاریخی خود شانه خالی کرده‌اند و به قاتلین روانی و زنجیره‌ای چون «چارلز کالن» کمک کرده تا بال و پر گرفته و به جرم و جنایات جنون‌آمیز خود ادامه  بدهند

از سویی مسوولان بیمارستان و تیم وکلای حقوقی آنها با در اختیار گرفتن پرونده قربانیان و اختفای آن و بعضا امحای عامدانه، راه را برای جنایتگران اجتماعی باز می‌گذارند تا نقش بیمارستان‌ها بسان دولت‌های کوچک و خودمختار سایه شومی بر سر بیماران و مردم اعم از طبقات اجتماعی متوسط و ضعیف ایالت‌های مختلف کشور امریکا قلمداد شوند. در درام‌های زندگینامه محور و تبدیل آن به فیلمنامه سینمایی قاعدتا فیلمنامه‌نویس به دو عطف دراماتیک نیازمند است تا قصه‌اش را گسترش دهد و البته که از بیان پیام حقیقت و همچنین هویت شخصیت‌ها نیز نمی‌تواند فاصله بگیرد، لذا فیلمنامه‌های بیوگرافی از موقعیت نوشتاری مهم و ظریفی در خط روایت داستانی وام می‌گیرند و بهره‌مندی قلم نویسنده در ساختار انتزاعی روایت داستانی تا حدودی محدود می‌ماند، اما نقش نویسنده و قلمش در تاثیرگذاری بر مخاطبان فیلم مهم است و مهم‌تر از آن نقش کارگردان فیلم‌های زندگینامه محوری چون «پرستار خوب» است تا بر اساس ژانر انتخابی تاثیرات لازم را بر تماشاگران فیلم بگذارد. اگر می‌خواهید نقطه درخشانی از قلم فیلمنامه‌نویس این اثر را مرور کنید به دیالوگ محوری بین «تیم براون» در نقش کارآگاه و البته بازجو و جوابیه موجز و عمیق «چارلز» مراجعه کنید، «تیم» می‌گوید: «برای چی این جنایات رو ادامه دادی؟» و «چارلز» تحت فشار می‌گوید: «کسی نبود که من رو متوقف کنه!»، از این‌رو زوج هنری فیلمنامه‌نویس اسکاتلندی و کارگردان دانمارکی به خوبی از وظیفه ژانر اصلی اثر بر آمده‌اند و مخاطب را در دو نقطه عطف اولیه ورود «چارلز» به داستان و عطف ثانویه برملا شدن چهره واقعی قاتل زنجیره‌ای ایالت نیوجرسی و نُه شهر دیگر که در دیالوگ‌ها عیان می‌شود، قرار داده‌اند در این بین اما نمی‌توان از بازی درخشان ادوارد جان دیوید ردمین (Edward John David Redmayne) مشهور به «Eddie Redmayne» انگلیسی یادی نکرد، او در نفسگیرترین لحظات وقتی در برابر دوربین فیلمساز قرار می‌گیرد در نماهای کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ بازی بی‌نقصی را از خود به نمایش می‌گذارد و نقطه اوج بازی‌اش را می‌توان در اتاق بازجویی در برابر تیم کارآگاهان «دنی بالدوین» و «تیم براون» دانست که با موجزترین دیالوگ‌ها نقش قدرتمند و روانی محول شده «چارلز کالن» را به بهترین شکل به عرصه ظهور می‌رساند تا بتوان «اِدی رِدماین» را یکی از کاندیداهای جدی جوایز بازیگری در فصل جدید جشنواره‌های بین‌المللی دانست

 ///.