چارسو پرس: سیدمحمدرضا میرزاده عشقی، فرزند حاج سیدابوالقاسم کردستانی، دوازدهم جمادیالاخر 1312 هـ.ق (1273 هـ.ق) در همدان متولد شد. او در مدرسه الفت و آلیانس تهران ادبیات فارسی و زبان فرانسه را فراگرفت. در هفده سالگی درس و مدرسه را رها کرد و به کارهای اجتماعی علاقه نشان داد. در 1332 هـ.ق روزنامه «نامه عشقی» را در همدان منتشر کرد و در آغاز جنگ جهانی اول به استانبول رفت که کانون فعالیت ملیون بود. نخستین شعرهای خود، از جمله نوروزینامه و اپرای «رستاخیز سلاطین ایران در خرابههای مدائن» را در آنجا سرود. در بازگشت به ایران به آزادیخواهان پیوست و مبارزه سخت و بیامانی را علیه وثوقالدوله (عامل قرارداد ننگین 1919) آغاز کرد. او تنها به سرودن شعر قناعت نکرد، بلکه با سخنرانیها و مقالات تند، روز به روز عرصه را بر وثوقالدوله تنگ میکرد. عامل قراردادی که به قول عشقی «سند فروش ایران به انگلستان» بود و در نهایت او را به زندان انداختند. زمانی که سیدضیاءالدین طباطبایی در 1299 پس از کودتا به نخستوزیری دست یافت، عشقی به طرفداری از او شعرها و تصنیفهای زیادی نوشت، اما از لحظهای که رضاخان «جمهوریت» را علم کرد، به مخالفت سرسختانه با او پرداخت. میرزاده عشقی در 1342 هـ.ق روزنامه «قرن بیستم» را که قبلا منتشر کرده بود، مجددا دایر کرد و مقالات و کاریکاتورهای تندی در آن به چاپ رسانید. آخرین شماره این روزنامه با اشعار و کاریکاتورهای موهن نسبت به رضاخان، دیگر برای دیکتاتور قابل تحمل نبود. روزنامه توقیف و امر مبنی بر ترور وی توسط عوامل کودتا صادر شد. با وجودی که «بهار» این موضوع را حس کرده و عشقی را هوشیار ساخته بود ولی در بامداد پنجشنبه دوازدهم تیر 1303 به دستور سرتیپ درگاهی، رییس شهربانی وقت و با شلیک گلولههای چند تن از ماموران تامینات، مانند ابوالقاسم بهمن پسر ضیاءالسلطان و سلطان احمدخان، مجروح شد. (خودش قبلا در این باره سروده بود: من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک/وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم) او پس از چند ساعت در بیمارستان نظیمه تهران در سی و یک سالگی درگذشت. ترور عشقی بازتاب گستردهای در تهران داشت و در اندک زمان، شهر را تحت تاثیر خود قرار داد. برخی روزنامهنگاران وابسته به نمایندگان اقلیت مجلس، مانند سیداسدالله رسا مدیر روزنامه قانون، عباس اسکندری مدیر روزنامه سیاست، رحیمزادهصفوی مدیر روزنامه آسیای وسطی و فخرالدین شهاب مدیر روزنامه شهاب، در مجلس تحصن کردند و به رییس مجلس نامه نوشتند.
جسد این شاعر آزاده در ابنبابویه به خاک سپرده شده و به سنگ گورش میخوانیم:
«در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغرصفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را کشتند»
جنبش مشروطه تغییرات بنیادینی در ساختار سیاسی و فرهنگی کشور پدید آورد که این دگرگونی در عمق اندیشه افراد جامعه نیز تاثیر بسزایی گذاشت و باعث شد تا آنان در جهت تحولی اجتماعی و سیاسی، دست به تلاشهای مبارزاتی بزنند. در این میان، میرزاده عشقی از چهرههای مهم عصر استبداد است که نه تنها در زمینه هنر، بلکه در عرصه سیاست نیز حضوری پررنگ داشته است. نوشتن شعر و شش نمایشنامه، در کنار حرفه روزنامهنویسی و ارائه دیدگاههای انتقادی نسبت به حکومت، او را از چهرههای برجسته روزگار خویش معرفی کرده است و در نهایت، بینش آزادیخواهانهاش که به صریحترین شکل ممکن ابراز میشد با ضرب گلولهای به خاموشی گرایید. این نکته را در مورد عشقی باید در نظر داشت که آثار او علاوه بر اینکه در زمره آثار سیاسی قرار دارند، میتوان آنها را به نمایشنامههای اخلاقی نیز مربوط دانست؛ در واقع، با در نظر گرفتن یک نمایشنامه سیاسی که حاوی یا اظهارکننده اصولی اخلاقی یا رسیدن به پیامدی اخلاقی باشد، ناخودآگاه چنین آثاری به نحوی هر چند نامحسوس، به یک بیانیه سیاسی در قالبی هنری بدل و این امر، باعث میشود که بررسی نمایشنامههای عشقی در کنار حرفه روزنامهنگاری او از نمود چشمگیرتری نیز برخوردار شود.
روزنامه «قرن بیستم» علیه استبداد
اندکی پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ او روزنامه «قرن بیستم» را با هدف مورد حمله قرار دادن حکومت قاجاریان منتشر کرد و پس از فراز و نشیبهای بسیار و تعطیلی پیدرپی روزنامه که بر اثر انتقادات صریح او علیه استبداد و قوامالسلطنه در سه دوره اتفاق افتاد، آخرین بار، روزنامه که تنها یک شماره از آن به چاپ رسید و انتقادی علیه جمهوریت رضاشاه بود، زمینه ترور او را مهیا کرد و درنهایت، مجموع فعالیتهای انقلابیاش او را به کام مرگ کشاند. عشقی، همواره از زبانی صریح و انتقادی برخوردار بود و از آنجا که در بیان اندیشههایش انقلابی عمل میکرد، کانون توجهات را به خود اختصاص میداد که این موضوع حتی امروزه نیز نمود چشمگیری داشته است. عشقی به عنوان هنرمندی که در اشعار، مقالات انتقادی و نمایشنامههایش انعکاس حوادث زمانه خویش را بازتاب میداد، فردی تاثیرگذار و هنرمندی صاحب سبک شناخته شده است و با وجود گذشت چندین سال از ترور و کشته شدنش همچنان به عنوان یکی از بحثبرانگیزترین هنرمندان عصر مشروطه در مورد آثار و شخصیت انقلابیاش صحبت میشود. اندیشههای سیاسی عشقی، در آثار نمایشیاش به خوبی بازتاب یافته است که در اینجا به واسطه بررسی شش نمایشنامه به جای مانده از او به وضوح میتوان خشونت را در آنها ردیابی کرد.
از پیشگامان ادبیات نمایشی
میرزاده عشقی را امروز به عنوان یکی از سردمداران ادبیات نمایشی کشورمان میشناسیم که با نوشتن متنهای نمایشی، یک گام برای پیش بردن این هنر نوپا در کشورمان برداشته است. او چند نمایشنامه کوتاه نوشته که مهمترین آنها عبارتند از: اپرای «رستاخیز سلاطین ایران در خرابههای مدائن»، اپرت «بچه گدا و دکتر نیکوکار»، «حلواءالفقراء، جمشید ناکام». از این جمله میتوان به نمایشنامه «داستان بیچارهزاده» نیز اشاره کرد.
ناگفته نماند که استفاده میرزاده از اصطلاح «امتیاز فضلی» در ابتدای نمایشنامه این نظر را ایجاد میکند که وی گوشه چشمی به روشنفکران پیش از مشروطه به ویژه آنان که در حوزه قفقاز بوده یا در آنجا بالیدهاند، داشته و از آثار آنها سود میجسته است. یکی از این روشنفکران یوسفخان مستشارالدوله که اثر معروف «یک کلمه» از او است. یکی از مباحث مهم در این کتاب، تحت عنوان «امتیاز فضلی» است که همان «شایستهسالاری» مصطلح در این روزگار است. تا آنجایی که نگارنده مطلع است، پس از مستشارالدوله، کمتر کسی این اصطلاح را در آثار خود به کار برده و استفاده میرزاده عشقی از این عبارت، به ایجاد این نظر کمک کرده که وی از آثار روشنفکران پیش از مشروطه بیبهره نبوده است. درباره مستشارالدوله نگاه کنید به: مستشارالدوله، یک کلمه، تهران؛ آدمیت، فریدون، فکر آزادی، تهران 1340 («نمایشنامههای میرزاده عشقی» نوشته علی میرانصاری)
عشقی با آنکه خود از شاعران سنتگرا به شمار میآید، اما علاقه خود به شعر نو و نوآوری در بر هم ریختن شعر سنتی را با ارایه آثار جدید نشان داده است. او و ابوالقاسم لاهوتی پیشزمینههای تغییر و دگرگونی بنیادی شعر فارسی را ایجاد کردهاند و نیما یوشیج موفق به ثبت این تحول عظیم در ساختار شعر فارسی شده و «شعر نو» را در چهارگوشه دنیای فارسی زبان رواج داده است.عشقی با چند دیدگاه و رویکرد ادبی سراغ ادبیات نمایشی میرود تا بر پایه ارجاع مخاطب به یک قالب نوین و امروزی بتواند تاثیرات فرهنگی لازم را در جامعه عقب افتاده آن زمان ایجاد کند. یکی از اقدامات او معرفی دو نوع نمایشی ـ اپرا و اپرت ـ در سرزمینمان است. او که خود شاعر است و به زبان شعر و نظم آگاه است، بهتر از هر کس دیگری از پس نگارش متون آهنگین برمیآمده است.
اپرا و اپرت
اپرا، ترکیبی نمایشی برای صحنه که در آن تمام یا اکثر سطرهای متن به آواز خوانده میشود. اپرت، نمایشی سبُک با آواز فراوان و گفتوگوی کم و امروزه گاه به کمدی موزیکال نیز اطلاق میشود. میرزاده عشقی در تعریف این دو گونه نمایشی، به نمایش تمام آهنگی (اپرا) و نمایش نیمه آهنگی (اپرت) اکتفا کرده است. نمایش تمام آهنگ (اپرا) «رستاخیز سلاطین ایران در ویرانههای مدائن» در استانبول نوشته میشود و مطمئنا در آن روزگار در آن شهر نسبتا متجدد که دروازه اروپا و آسیا به شمار میآمده است، تحت تاثیر رویارویی با فرهنگ غرب و اقدامات تجددگرایانه آتاتورک چنین نمایشهایی در آنجا اجرا میشده است. میرزاده عشقی درباره مبدا نگارش این اپرا که در سال 1334 هـ.ق در مسافرت از بغداد به موصل، مخروبه بعضی از قصرهای حوالی خرابههای شهر معظم مدائن را زیارت کرده و از خود بیخود شده، اشاره میکند و در این باره مینویسد: «تماشای ویرانههای آن «گهواره تمدن دنیا» مرا از خود بیخود کرد و این اپرای رستاخیز نشانههای قطرات اشکی است که روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام.»با این توصیفات، این منظومه اولین اپرایی است که در زبان فارسی به معرفی نمایش پرداخته است. در این اپرا هشت خواننده حضور مییابند که عبارتند از: میرزاده عشقی با لباس سفر در خرابههای مدائن، خسرو دخت با کفن داریوش، سیروس، انوشیروان، خسروپرویز، شیرین (ملکه قدیم ایران)، روان شت زردشت. عشقی در جریده «قرن بیستم» درباره این اپرا نوشته است: «بهترین و موثرترین نمایشها، امروز نمایشات آهنگی است. این قسم نمایش تمام منظوم و تمام موسیقی است، چون موسیقی و شعر یک اثرات مخصوصی در ذهن بشر دارد، به نمایش آهنگی امروزه در دنیا خیلی اهمیت میگذارند.»
میرزاده عشقی
نخستین اجرا
«رستاخیز سلاطین ایران در خرابههای مدائن» نخستینبار در سال 1300 هـ.ق در اصفهان اجرا شد و عشقی در همان مقاله میافزاید: «تاریخ نمایش آهنگی (اپرا) در ایران باید از شب دوشنبه هفتم جمادیالثانی که در اصفهان این نمایش به موقع اجرا گذارده شد، ثبت شود. قریب 800 تومان در اصفهان برای این نمایش صرف کردم و قریب 500 تومان هم در تهران این نمایش مخارج پیدا کرد.» در اعلام اجرای این اپرا در تهران اشاره شده است: «این نمایش در لیله یکشنبه 29 شهر شعبان المعظم 1339 هـ.ق، در سالن گراند هتل به وسیله زبردستترین آرتیست و موسیقیدانهای معروف این شهر به معرض نمایش گذارده خواهد شد.»
در ادامه عشقی نوشته است که از بابت اجرای این «اپرا» متضرر شده و تا وقتی که «ضررهای اقتصادی»اش جبران نشود، به چاپ این نمایش رضایت نخواهد داد. اگر در وسط آفریق[آفریقا] برای سیاهپوستها این نمایشها انشا شده بود، اقلا منفعتی جزیی عاید میشد، در این محیطِ قدرنشناسی که بر خلاف واقع، عاشق ادبیات معرفی شده است، آنقدر ضرر کردم. نمیدانم این چه سری است که خدمتگزاران ادبی و فکری همیشه از محیط خود دلتنگ و به مناسبت این مقوله این نمره را به فصل مقدس و شکوههای شعرا زینت میدهم.» این وضعیت آنقدر بغرنج میشود که عشقی به اجبار، اعلانی را با عنوان «آخرین گدایی» مینویسد: «با آنکه هیچ میل نداشتم نمایش رستاخیز سلاطین ایران به منفعت بنده تجدید بشود، ولی از آنجایی که پرمقروض و پریشان شدهام و نیز خیال دارم که از ایران خارج بشوم و چندی در خارج زندگی کنم، این نمایش را به مناعت و مباشرت خودم در آینده نزدیکی به معرض عموم خواهم گذارد. از عموم آقایانی که نسبت به این گوینده حسن توجه دارند و از زندگانی فقیر و بیچاره من اطلاع دارند، متوقع هستم که به من کمک کنند؛ بلکه طوری بشود که زندگی من بیش از این مخلوط با عزا و بینوایی نباشد و شاید بتوانم گریبانم را از دست این محیط.... خلاص کرده چندی در خارج از این سرزمین زندگانی کنم و این آخرین گدایی خواهد بود که من در مملکت گدا به جای میآورم.»در ابتدای نمایش میبینیم که «خرابه معظمی را که یکی از عمارات سلطنتی مخروب درباره سلاطین ساسانی است، در مداین نشان میدهد» حدیث نفس میرزاده عشقی را در ابتدا میشنویم که با آهنگ مثنوی قرائت میشود:
«این در و دیوار دربار خراب/ چیست یارب وین ستون بیحساب؟» جالبترین قسمت آن خارج شدن شاهزاده خانم ساسانی از آرامگاه و خواندن اشعاری است از عظمت ایران در دوران باستان و سرزنش ایرانیان که بر اثر سهلانگاری و غفلت افتخارات گذشته را از دست دادهاند. او میگوید:
«در عهد من این خطه چو فردوس برین بود/ای قوم به یزدان قسم این ملک نه این بود/ چه شد گردان ایران؟/ جوانمردان ایران؟/ این خرابه قبرستان نه ایران ماست/ این خرابه ایران نیست ایران کجاست؟»
بچه گدا و دکتر نیکوکار
میرزاده عشقی در سال 1307 اپرت «بچه گدا و دکتر نیکوکار» را منتشر کرد که با نام «اپرت بچه گدای معشوق و دکتر نیکوکار» و «نماش نیمه آهنگی اپرت خندهآور، سرنوشت بچه گدا و عاشق اشتباهی» نیز روی صحنه رفت. این نمایش اخلاقی و اجتماعی است که میرزاده عشقی خود در وصف آن نوشته است: «غرض از این نمایش مجسم کردن استعدادهای خوب ایرانی است که در نتیجه نبودن تعلیم اجباری به دزدی و حقهبازی و رذالت صرف میشود و در پرده دوم نشان داده میشود که ممکن است استعدادهایی که در کارهای زشت ترقی میکنند، آنها را از این کارها بازگردانده و در کارهای زیبا به آنها ترقی داد.»
این نمایش برای اولینبار به همراه «اپرای رستاخیز سلاطین ایران» در گراند هتل روی صحنه رفت. در همین اعلان تاکید شده است که «اپرای رستاخیز سلاطین ایران، برای آخرین دفعه به خواهش عده کثیری از رفقا» در سالن گراند هتل اجرا میشود؛ اما اجرای نمایش «بچه گدا و دکتر نیکوکار» در ماههای بعد نیز ادامه یافت.
حلواء الفقرا
«حلواءالفقرا» یک نمایش تک پردهای است که عشقی درباره آن مینویسد: «از آنجا که باز هم در این اوان که متاسفانه دوره تجدد در ایران نامیده شده، دیده میشود بازرگان خرافات همواره وارد این پارک و آن قصر شده و با متاع پوچ و هیچِ خویش، این ساده بیچاره و آن صاف قلب بدبخت را به خاک سیاه مینشانند، نگارش این یک پرده نمایش (حلواءالفقرا) را واجب شمرده و شب دوشنبه بیستوهفتم جمادیالثانی در اصفهان و شب بیستونهم شعبان 1339 در تهران به معرض نمایش گذاشته شده و در این شماره به طبعش مبادرت مینمایم.» آغاز این متن هم حقایق اولیهای را درباره کلیت نمایش آشکار میکند: «اتاق یکی از محترمین و بزرگان ایران را نشان میدهد که اثاثیه درویشی از قبیل بوق منتشا، پوست، تبرزین و... مزین کرده و کتب بسیاری نیز در قفسههای اتاق دیده میشود. در یک گوشه اتاق شخصی که به نظر میآید از عمرش پنجاه الی شصت سال گذشته، دارای ریش انبوه و ابروان پیوسته با موهایی دراز و قبایی از قدک در بر و شال پهن به کمر بسته و عبای نیمداری هم به دوش انداخته، اسمش ندیم باشی و با خود طوری زیر لب حرف میزند که گاه گاه از شدت فکر تکان برداشته کلاه بلند نیز به حرکت میآید...» میرزاده در این نمایش تکپردهای قصد ارایه و نشان دادن تضاد و تقابل میان فکر و اندیشه نو و باورهای کهنه و خرافی مردم زمان خود را داشت. جمشیدخان در این نمایش نماینده فکر نو و ندیم باشی و گرفتارخان، رمال باشی، میرزا یاوه و کیمیاگر نماینده افکار کهنه و خرافی بودند. او در ابتدای نمایشنامهاش نوشت: «نمایشنامه موهومات، از آنجا که باز هم در همین اوان که متاسفانه دوره تجدد ایران نامیده شده؛ دیده میشود، بازرگانان خرافات همواره وارد این پارک و آن قصر شده، با متاع پوچ و هیچ خویش، این ساده بیچاره و آن صاف قلب بدبخت را به خاک سیاه مینشانند.»
٭ عنوان مطلب مصرع اول از یک رباعی خاقانی است که بر سنگ قبر میرزاده عشقی نوشته شده است.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: بابک احمدی