چارسو پرس: ابتدای دهه نود بود که در تابلوی اعلانات دانشگاه هنر برگهای توسط نظامت دانشکده سینما و تئاتر با سوزن تهگرد شلوولی نصب شد مبنی بر برگزاری نخستین دوره جایزه ملی جشنواره ادبیات نمایشی ایران تحت مدیریت بنیادی به نام بنیاد ادبیات نمایشی ایران. دوره دوم ریاستجمهوری رایحه خوشخدمت به میانه رسیده بود و وضعیت روانی جامعه سخت ملتهب بود. شرایط زندگی برای یک دانشجوی تئاتری در آن سالها وحشتناک بود. بهخوبی به یاد دارم چگونه پاییز آن سال سیبزمینی کمیاب شده بود و با خودم میاندیشیدم چطور روزگاری در خوابگاه دانشجویی به هر واحد یک گونی سیبزمینی نهچندان مرغوب به رایگان هبه شد و حالا خبری از سیبزمینی، این ماده غذایی اجباری دانشگاهی نیست. وضعیت زمانی بدتر بود که در ابتدای تأهل هیچ شغل ثابتی برای یک دانشجوی تئاتر وجود نداشت و اساساً هیچ چشمانداز مثبت شغلی هم در کار نبود؛ کما اینکه در قانون اساسی خوانده بودم دولت وظیفه دارد برای آحاد ملت، بهخصوص آنها که با پول بیتالمال درس میخوانند، شغلی مهیا کند و هیچ شغلی وجود نداشت. برای مثال برای نوشتن یک ساعت برنامه در رادیو مبلغی کمتر از 25هزار تومان پرداخت میشد و این در حالی بود که دو برابر این پول را میشد با ترجمه یک صفحه متن انگلیسی به دست آورد. بماند که در هر دو مورد کارفرمایان هر زمان که شکمشان سیر بود پول کارگر عرق خشککرده را میدادند. وانگهی برگه معلق بر تابلو اعلانات از جایزهای چند میلیونی خبر میداد که به دست آوردنش میتوانست اجاره یک سال و نیم یک دانشجوی تئاتر باشد و مهمتر آنکه نوشتار فراخوانش این امید را میداد جایی راه افتاده است که نمایشنامهنویسان را به رسمیت بشناسد تا از زیر یوغ دیگری خارج شوند؛ اما اینها هم رویاهای جوانی 25 ساله بود در برابر یک خبر خوب.
بنیاد ادبیات نمایشی در زمان معاونت هنری شاهآبادی با مدیریت محمود سالاری تأسیس شد، با اِهنوپِهنهای زیاد، تا جاییکه برای هر امر بیمربوطی چند پیرمرد تئاتری را کشانکشان به صفوف نخست جلسات بیهوده دعوت میکردند تا با چند عکس نسبت به آنچه رخ میداد، مشروعیتی از دست رفته به دست آورند. وضعیت بد تئاتر در اوایل دهه نود، با حضور شاهآبادی و فقدان شفافیتهای مالی و حضیض بودجه پس از یک دوره خوب مالی ناشی از فروش نفت، تئاتر کشور را به سوی روزهای فراموششدهای سوق داده بود. تکستارههایی که در آن روزها میدرخشیدند نیز توان بهبود اوضاع را نداشتند و شاید ایده بنیاد ادبیات نمایشی ایران تلاشی بود برای غلبه بر این وضعیت، بهخصوص آنکه بخشی از شعارهای فراخوان نیز به اجرا رساندن آن متون بود. محمود سالاری اخیراً در یک سخنرانی از دو متن «پهلوان اکبر میمیرد» و «شازده کوچولو» یاد کرده است. اصل جملات این مدیر چنین است: «اگر امروز سانسور را برداریم، یک «پهلوان اکبر میمیرد» و «شازده کوچولو» درمیآید؟ عدهای با کلامِ خارج از عرف و ژست اپوزیسیون میکوشند فروش کنند. هر کسی با سانسور اندیشه مخالف است؛ ولی عدهای با سفارتخانههایی همچون سفارت فرانسه در ارتباط هستند و معلوم است نباید کار کنند و گرنه مخلص کسانی هستم که دنبال حقیقتجویی باشند.» البته نویسنده «پهلوان اکبر میمیرد» امروز در آمریکایی زندگی میکند که احتمالاً آقای سالاری با صدای غرایی بر آن مرگ میگوید؛ اما برحسب مفاهیم زبانشناسی فرویدی میتوان استنباط کرد آقای سالاری متن بهرام بیضایی را دوست دارد و شاید در زمان راهاندازی بنیاد ادبیات نمایشی ایران دلش میخواست یک «پهلوان اکبر میمیرد» دیگر نوشته شود.
با این حال بنیاد ادبیات نمایشی ایران با تبلیغات وسیعی آغاز به کار کرد. هیچوقت بیان نشد چه بودجهای پشت آن است و چگونه هزینه آن جوایز گرانقیمت قرار است تأمین شود، آن هم زمانی که قادر آشنا با انبوهی بدهی از جشنوارهها و اجراهای منتسب به اداره کلش روبهرو بود. آنچه مسلم بود پشتوانهای به نام شاهآبادی و مهدی افضلی بود که سوخت قطار بنیاد را تأمین میکرد؛ اما همان ابتدای کار مشخص شد این قطار نه موتوری دارد و نه لکوموتیورانی برای راندن. یک قطار ماکت است درون جعبهای ناشفاف. همه آن حرفهای قشنگ سالاری باد هوا شد. برای مثال در سخنرانی رونمایی از سایت خبری بنیاد گفته بود: «در این راستا بانک اطلاعاتی را طراحی کردهایم تا نمایشنامهها در آن به ثبت برسند.» با گذشت 11 سال نه از آن پایگاه خبری، خبری است و نه از آن بانک اطلاعاتی. از اینها بگذریم آنچه جالبتر از همه این موارد است برکناری محمود سالاری در میانه راه نخستین دوره جشنوارهاش بود. عنان کار از دست سالاری به دست علی ایزدی سپرده شد تا محمود سالاری برای یک دهه از تئاتر ایران تبعید شود. او رفت بدون آنکه بگوید چه هزینهای برای آن بنیاد شده است و بیتالمال سپرده شده به او چه عاقبتی داشت. علی ایزدی نیز صرفاً جشنوارهای برگزار و جوایزی پخش کرد و بنیاد ادبیات نمایشی همانند بسیاری از برنامههای وزارت ارشاد به تاریکخانهای سپرده شد که پیش از این دهها ایده دیگر در آن سکنی گزیده بودند. البته با چنین سابقهای محمود سالاری حکم معاونت هنری از دست اسماعیلی، وزیر کنونی ارشاد گرفت و در حکمش آمد: «اهتمام به موضوع اقتصاد هنر و رونق بخشیدن به فعالیتهای هنری و زمینهسازی جهت تمهیدات لازم برای توسعه کسبوکار و رونقبخشی به مشاغل هنری و نیز ایجاد ارتباط با وزارتخانهها، شهرداریها و نهادهای فرهنگی جهت برنامهریزی و حمایت از تولیدات هنری که موجبات ارتقای فرهنگ عمومی کشور را فراهم میسازد.» خواندن این جملات به نظر در راستای ارتقای شغلی هنرمند تئاتر برمبنای سند الگوی پایه اسلامی ایرانی پیشرفت است. برای یادآوری بند نوزدهم این سند را یادآور میشوم «پیریزی و گسترش نهضت کسب و کار هنرهای نمایشی و کاربردهای فضای مجازی با استفاده از میراث فرهنگی و ادبی ایرانی اسلامی و قابلیتهای ملی و محلی مطابق تقاضا و پسند مخاطب منطقهای و جهانی.»
با این حال محمود سالاری در سخنرانی اخیر خود و البته در حمایتنامهای که دستگاه سانسور متبوعش منتشر کرده است نه با نگاهی به حکمش لب به سخن گشوده است و نه با چشماندازی نسبت به سندی معتبر، برآمده از نگاه رهبری. واقعیت امر آن است که سالاری همان سالاری بنیاد است که بدون شفافیت رفت و یک رویداد- بیایید فرض کنیم امیدبخش- را رها کرد. هرچند این پرسش پیش میآید که چگونه فردی فاقد توانایی اداره یک بنیاد، مسئولیتی فراتر میگیرد؛ اما پرسش مهم آن است سخنرانی سالاری چه نسبتی با حکم و دستور مستقیم رهبری داشته است؟ حرفهایی که میتواند نسل جدید را براساس قانون اساسی به امنیت شغلی سوق دهد که حداقل نسل من از آن بیبهره ماند. راستی بد نیست یادی کنم از برنده تنها جایزه بنیاد ادبیات نمایشی، میلاد حسینی که با متن «مگافونیا» قرار بود بیضایی ثانی شود؛ اما بد نیست بدانیم استعداد کشفشده بنیاد سال 1395 تمام شد و آخرین فعالیت هنریش زمستان سال گذشته با دستیاری امیرسینا جوادی، در نمایش «شجاع» بوده است. به نظر شما محمود سالاری هیچگاه پیگیر آینده برنده جایزهای شده که پایهگذارش بوده است!!؟
منبع: روزنامه توسعه ایرانی
نویسنده: احسان زیورعالم