برای من نمایش شیرازی‌ها، همشهریانی که تلاش کرده بودند جذاب باشند، فاقد بار معنایی از سرزمینی است که از آن آمده‌اند، نه در فرم و نه در محتوا. هرچند می‌شود تفسیرهای سیاسی دهن‌پرکنی درباره شخصیت اصلی و رویدادهای حال حاضر داشت، ولی باید بپذیریم این متن متعلق به گذشته است و پیشتر توسط دیگر کارگردان شیرازی، آرش دادگر، با فرمی مشابه در دولت پیشین روی صحنه رفته است که آن زمان هم تفسیر سیاسی-اجتماعی به همراه نداشت.

چارسو پرس: برحسب شانس و اتفاق برنده جشنواره پرحاشیه فجر سال گذشته در جشنواره کارتاژ به عنوان اثر دعوت شده از سوی دبیرخانه جشنواره تونسی، مهمترین جشنواره تئاتر جهان عرب و البته قاره آفریقا، در تونس روی صحنه رفت تا ماحصل نگرش مدیران فجر را نظاره کنم و البته الگوی مطلوب وزارت ارشاد- که می‌دانیم همواره دخیل در تصمیمات است- چیست. به عبارتی با دیدن اثر محبوب مدیران فرهنگی درکی از منویات آنها نیز کسب می‌کنیم. در ابتدا باید بگویم نمایش مذکور هنوز به اجرای عموم درنیامده و دلیل این مسأله بر من پوشیده است. «اسب قاتلین» هرچه هست، ملاکی برای قضاوت یک وضعیت بغرنج است، فارغ از هدف یا کیفیت، حامل پیام‌های ویژه است که در زمینه اجتماعی و سیاسی اکنون حتی می‌تواند قربانی تفاسیر شود. بااین حال با پیروزی و موفقیت و البته سفر توأم با حمایتش به تونس، حالا پاسخ خوبی برای «چه بسازیم» است.

اول از همه بگویم نمایش در جشنواره با استقبال خوبی همراه بود و بارها در میانه اجرا تماشاگران برای تلاش گروه شیرازی دست‌ها زدند و پیرمرد مجاورم که می‌دانست ایرانیم بابت نمایش به من تبریک گفت، ولی در برابر باقی آثار «اسب قاتلین» چه مفهومی برای من، یعنی یک مخاطب ایرانی داشت!؟

اصلاً نمایش حرف حسابش چیست؟ مثل کارهای سابق رضا گشتاسب، همه چیز درگیر نوعی تلفیق و سوررئال کردن منابع تغذیه است. نمایش در خودش ده‌ها نشانه پیشینی دارد، از مکبث و ویتسک گرفته تا شاه اوبو و کالی‌کی «آدم آدم است». نوکری که تحت اراده دیگری صاحب قدرت می‌شود و حالا همه چیز و همه کس را نابود می‌کند. ظاهر ماجرا جذاب است، ولی در زمینه جشنواره کارهای تلخ است. نمایش ایرانی‌ها هیچ سنخیتی با ایران ندارد، نه در فرم و نه در محتوا. داستان در یک برهوت غربی می‌گذرد و زبان هم اساساً برساخته‌ای است بر فارسی. به عبارتی زبان نمایش کلاً در جهت باژگونی زبان است. به قول معروف به در می‌گوید تا دیوار شنونده‌اش باشد. برای مخاطب عرب‌زبان اساساً این موضع بی‌معنا بود. نمایش بدون بالانویس‌های مرسوم اجرا شد و تماشاگر صرفاً نظاره‌گر تصویر بود. انبوهی تکنیک کارگردانی با استفاده از ریتم تند و فضاسازی صوتی، بی‌شک برای مخاطب تونسی هیجان‌انگیز بود، ولی معنا هیچ.

گامی به عقب بردارم و به سراغ آثار عرب‌زبان بروم، جایی‌که برخلاف نمونه ایرانی کاملاً وابسته به زبان عربی و فرهنگ عربی بود. نمایش‌های اگرچه در مفهوم جهان‌شمول بودند، ولی در بیان وابسته به زیست شخصی هنرمند باقی مانده بودند. برای مثال نمایش عراق با عنوان «أمل» بی‌لحن شاعرانه متنش چیزی برای مخاطب نداشت. بهتر از آن نمایش علی شهرور، کارگردان لبنانی چنان زبان عربی را با ویرانی، سردرگمی و سایه جنگ بر وطنش آمیخته کرده بود که مخاطب عرب‌ندان هم می‌توانست فهمی نسبی از جهان سازنده اثر داشته باشد. در بیشتر نمایش‌ها مسأله وطن، مهاجرت و رابطه انسان عرب به آینده پررنگ بود. حتی موضوع بچه و حق فردی انسان نسبت به قبل و بعدش. گویی هنرمند عرب در جستجوی سعادتی است که فضای کنونی از او سلب کرده و پناهش زبان و فرهنگ عربی است، هرچند نامتوازن. مسأله اصلی این است که با دیدن نمایش عربی می‌فهمید با اثری عربی روبه‌رویید، ولی در مورد «اسب قاتلین» هم چنین چیزی متصور می‌شویم!؟

برای من نمایش شیرازی‌ها، همشهریانی که تلاش کرده بودند جذاب باشند، فاقد بار معنایی از سرزمینی است که از آن آمده‌اند، نه در فرم و نه در محتوا. هرچند می‌شود تفسیرهای سیاسی دهن‌پرکنی درباره شخصیت اصلی و رویدادهای حال حاضر داشت، ولی باید بپذیریم این متن متعلق به گذشته است و پیشتر توسط دیگر کارگردان شیرازی، آرش دادگر، با فرمی مشابه در دولت پیشین روی صحنه رفته است که آن زمان هم تفسیر سیاسی-اجتماعی به همراه نداشت. به عبارت ساده‌تر نمایش خنثی است. قرار نیست نه بازنمایی باشد و نه بازتاب. به قول معروف به تریش قبای کسی برنمی‌خورد. حامل هیچ پیامی نیست و اساساً توجیه‌پذیر هم هست. اینکه در جایی خارج از سرزمین تولیدکننده رخ می‌دهد و اساسش مبنای فرمی دارد. به نظرم اگر در دل این نمایش اندکی مایه ترقص هم وجود می‌داشت با ممیزی خاصی روبه‌رو نمی‌شد و این پیام اصلی است که چه بسازیم. این یک رویه قابل‌تأمل برای آینده است. در وضعیتی که نمایشنامه در ایران به نوعی مایه‌های برتری‌طلبانه خود را طی یک دهه گذشته از دست داده، رویه کنونی شاید سرپوشی بر یک تابوت موقتی باشد در حوزه نمایشنامه‌نویسی، چیزی که طی دو سال پس از خواندن انبوهی نمایشنامه در چند رویداد جشنواره‌ای نیز تجربه کردم. در مقابل نمایشنامه در جهان عرب کماکان مهم است. حتی نمایش افتتاحیه جشنواره کارتاژ، «جنگل» ساخته رابرت ویلسون، با آنکه همچون تلاش‌های سابق کارگردان شهیر آمریکایی عدول از جهان متن‌محور بود، ولی او اقتباس رنگارنگی از متن رودیار کپلینگ ارائه داد و  در نهایت قصه گفت، چیزی که «اسب قاتلین» انجامش نمی‌دهد، با انبوهی پرش‌های زمانی و مکانی و البته بازآفرینی شیطنت‌آمیز بلوری‌ها این بار در قامت شورشی‌ها که هیچ مفهومی برای مخاطب عرب نداشت و شاید برای مشابه ایرانیش. کفایت ماجرا همین که در حین دیدن نمایش دوست ایرانیم به ظرافت گفت بازآفرینی جهان کاتولیکی نمایش از سمت مردمان شیعه در یک سرزمین سنی مذهب چه چیزی را متبادر می‌کند؟ پاسخ غامض و درکش سخت است، وقتی کمی فکر کنیم این مسیر چگونه آفریده شده است. بی‌شک خلق‌الساعه نیست و محصول تجربه زیستی هنرمند برای بقا است و البته مدل خوبی برای تولید اثر در امروز.



نویسنده: احسان زیورعالم